انتقاداتی از این جنس که ملت عشق یک برخورد بازاری و سطحی با شخصیت مولانا و شمس داشته است. برای بررسی این مسائل و دلایل پرفروش آن سراغ دکتر آزاده شریفی رفتیم. کسی که دکترای ادبیات عرفانی داشته و مدال طلای المپیاد ادبی را هم در سابقهاش دارد. خانم دکتر شرح جالبی از بعضی دلایل پرفروش بودن این کتاب دارد. خواندن این دلایل خالی از لطف نیست.
آنچه کتاب درباره مولوی و شمس بیان میکند چقدر با مستندات تاریخی تطابق دارد؟
ملت عشق (=چهل قاعده عشق) رمان است و نویسنده ادعای پژوهشگری ندارد برای همین نمیتوان از این زاویه کتاب را نقد کرد؛ البته منابع اصلی و کهن در باب شمس و مولوی و رابطه آن دو هم نقاط ابهام بسیاری دارند. با این حال بهنظر میآید نویسنده به شناختِ محیطی و تجربه زیسته خود از مولوی و شمس و برخی منابع دستدوم و بالاتر بسندهکرده و سراغ منابع اصلی نرفته است.
بهنظر شما منتشرشدن چنین کتابی از طرف یک نویسنده ترک پروژهای نبوده است؟ واضحتر بگویم آیا میتوانیم بگوییم چنین کتابی چاپشده تا مولوی را به عنوان یک شخصیت و کاراکتر ترکیهای در سطح جهان مشهور کند و ترکیه را به عنوان متولی شخصیت او و آثارش معرفی کند؟ در واقع به نوعی شاید بتوان گفت بخشی از دیپلماسی فرهنگی ترکیه بوده باشد؟
در سطح سیاسی یا به قول شما دیپلماسی فرهنگی بر کسی پوشیده نیست که ترکیه در پی حداکثر استفاده از میراث مولاناست؛ البته با شناختی که از الیف شافاک دارم پروژهای و سفارشیبودن چنین اثری را قدری بعید میدانم. او زنی آزاداندیش و نویسندهای بینالمللی است و از منتقدان حکومت ترکیه. در این کتاب هم تأکید آنچنانی بر ترکبودن مولوی نشده است. در سطحی بالاتر اگر از مرزهای سیاسی و جغرافیایی بگذریم تصوف میراث مشترک فارسیزبانان، ترکزبانان و عربزبانان است. بیشتر مردمان شبهقاره و برخی قسمتهای آفریقا هم در این میراث شریکند. در طول قرنها صوفیان به تعالیم خود میان این محدوده وسیع و متنوع پرداختهاند و معمولا کاری به نزاع همیشگی حاکمان و متشرعان نداشتهاند.
این سبک و سیاق مشهورکردن (قابل دسترسکردن) شخصیتهایی مانند مولوی و شمس برای مخاطب عام چه آفات و مزایایی دارد؟
روی این تعبیر حرفی دارم: مخاطب عام. مولوی بهخصوص از آن دسته صوفیانی است که مخاطب خود را همه مردم میداند. هم زیست او و هم سخنان او گواه همین مطلب است. اتفاقا یکی از وجوه اهمیت صوفیه همین مخاطب قراردادن مردم عادی و بهقول شما عوام است و جذابیت تصوف در این است که برای هر مخاطبی معنایی دارد.
برای یکی فقط قصه است و سرگرمی و برای دیگری واجد عمیقترین معناهای حیات. البته شهرت مولوی فقط مربوط به این کتاب نیست و به نظر من این کتاب و برخی کتابهای دیگر (مانند ملک گرسنه) بیشتر از شخصیت رمزآلود شمس مایه میگیرند تا مولوی. آفت این کتابها وقتی است که کسی با خواندن یک رمان خود را مولویشناس و مثنویشناس بداند یا چنین تصور کند که کل تعالیم مولوی در همین چهل قاعده خلاصه میشود و میشود همه بزرگان را به همین شکل «کپسولی» مطالعه کرد و به عمق مطالب ایشان راه یافت.
دیگر آنکه مطالعه این آثار باید برای دریافت «آنچه میگویند» باشد یعنی پیبردن به کلام مولوی نه شنیدن آنچه ما دوست داریم بشنویم و این اتفاقی است که گاهی در فرآیند عمومیکردن آثار و افراد مهممیافتد.
قطعاتی که توسط محسن چاوشی خوانده میشود به عنوان یک مورد مشابه و تقریبا بومیسازه شده از قابل دسترسکردن شخصیت مولوی و آثارش را چطور ارزیابی میکنید. به نظر شما این مورد و نمونه داخلی در دسترسکردن مولوی و آثارش با این سبک و سیاق موسیقیایی چاوشی چقدر به ماهیت آثار و سرودههای مولوی نزدیک است و با آن همخوانی دارد و اینکه آیا این موضوع در درازمدت منجر به این خواهد شد که مخاطب به سمت خواندن متن اصلی اشعار ترغیب شود یا خیر؟
من قطعات محسن چاووشی را قابل مقایسه با رمان ملت عشق نمیدانم، جنبه موسیقیایی غزلیات شمس در تمام طول تاریخ مسحورکنندهبوده و خوانندگان دیگری هم - ولو به سبکی دیگر- از آن برای خلق قطعات موسیقی بهره جسته و طرفدارانی هم داشتهاند. با این حال یک چیز میان آن قطعات و این رمان مشترک است و آن هم تأکید بر جنبههای آیینی تصوف است. چاووشی به خاطر موسیقی (بهخصوص موسیقی خاص رقص سماع) و الیف شافاک احتمالا بهخاطر تربیت در محیط استانبول (که بسیاری آیینهای تصوف هنوز زنده است) توانستهاند این آیینها را تا حدودی دسترسپذیر کنند. همین چهل قاعدهکردن تصوف و دغدغه عشق... این آیینها گمشده بخشی از شرقیان امروزی هستند و هر اثر هنری که یادآور همین پیوند و جمعگرایی باشد شانس زیادی برای موفقیت در این فضا دارد.
یک نکته دیگر تفاوت میان بازاریکردن و دسترسپذیرکردن است. در نسل پیشین استادان ادبیات، آثاری با همین رویکرد نوشته شده برای مثال پلهپله تا ملاقات خدا از زرینکوب (زرینکوب از استادانی است که دغدغه مخاطب عام و غیرادبیاتی داشت) یا در میان شرقشناسان آثار آنهماری شیمل (که به فارسی هم ترجمه شدهاند) یا حتی قمار عاشقانه عبدالکریم سروش همه این آثار برای مخاطبی نوشته شده که متخصص عرفان و ادبیات نیست، اما اهل خواندن و دقت است و میخواهد مولوی را درک کند. همانطور که مثلا من به عنوان دانشجوی ادبیات با خواندن «علم چیست؟ فلسفه چیست؟» سروش مطالبی در باب علم و فلسفه دستگیرم میشود، اما عالم و فیلسوف نمیشوم، کسی هم با خواندن این کتابها مولویشناس نمیشود. بحث دیگر مانور دادن روی جذابیتهای داستانی و روایی شخصیت و آثار مولانا (و دیگر عرفا) است که همیشه هم مطرحبوده و بهخصوص در مورد مولوی جذابیت خاصی دارد. این آثار مادامی که در سطح عمومی باقی بمانند و داعیه رقابت با منابع اصلی و تخصصی را نداشته باشند هیچ اشکالی ندارند گرچه بهتر است نویسنده از منابع اصلی بهره ببرد (مانند مردی در تبعید ابدی مرحوم نادر ابراهیمی یا کیمیا خاتون سعیده قدس)، اما آنچه به مخاطب عرضه میکند ارزش داستانی و روایی داشته باشد و تا حد ممکن دچار تحریف نشود.
رمان «ملت عشق» رمان بازاری نیست گرچه با رمانهای درجهیک هم اختلافاتی دارد. از میان نویسندگان ترکی که آثارشان به فارسی ترجمه شده کافی است آثار الیف شافاک را (که بهخاطر شهرت ملت عشق تقریبا بیشتر آثار او و برخی چندبار به فارسی ترجمه شدهاند) با اورهان پاموک مقایسه کنیم؛ پاموک نویسنده جدی و صاحبسبکی است گرچه شافاک هم قصهگوی خوبی است و ادعای دیگری هم ندارد.
به نظر من برخورد ما فارسیزبانان با ملت عشق از آن یک کتاب بازاری ساخته است و این شاید واکنشی است به گفتمان خیلی جدی و رسمی ادبیات و عرفان در دهه۷۰ و قبلتر. در آن دوران شما نمیتوانستید بهسادگی چیزی در باب شمس و مولوی بگویید یا بنویسید مگر آنکه شرح مثنوی شریف و سرّ نی و بحر در کوزه و مولوی چه میگوید؟ و... را خواندهبودید، حالا همان مخاطب ناگهان با مولویای مواجه میشود که به او نزدیکتر است و مسیر تحول شخصیتش به جای کتابهای قطور و پیچیده از داستانی ملموس و ساده میگذرد. اقبال به این کتاب واکنشی قابل پیشبینی است، اما حواشی آن-بهخصوص در زبانفارسی- مانند ترجمههای متعدد، بازخوانیها و حتی گروههایی که چله میگرفتند با این کتاب (بدین صورت که هر روز در یک گروه مجازی یکی از چهل قاعده ارسال میشود و شما باید آن روز با آن قاعده زندگی کنید و...) این نوع رفتارها به بازاری و زرد جلوهدادن این کتاب دامن زد و گرنه خود کتاب رمانی متوسط و خوشخوان است.
شخصا افرادی را میشناسم که با خواندن این کتاب (یا کتابهای مشابه) تشویق شدهاند سراغ مثنوی یا غزلیات شمس و حتی مقالات شمس بروند و در یکی دو کلاس و درسگفتار شرکت کنند غالبا بعد از مدتی دلسرد میشوند و دست میکشند، چون متون اصلی بهسادگی رمان نیستند و کمی ممارست میطلبند.
اگر نکتهای میخواهید اضافه کنید بفرمایید.
اگر از دید ادبی به داستان ملت عشق نگاه کنیم تم اصلی رمان «خیانت» است نه عشق. «الا» با خواندن داستان «چهل قاعده عشق» به نویسنده و البته شمس و مولوی که شخصیتهای داستانی او هستند علاقهمند میشود و این علاقه مرهمی است برای بحران چهلسالگی و ملال او به عنوان زن و مادری خانهنشین. هرچند نویسنده تلاش میکند اهمیت عشق را نشان دهد، اما این کار عمدتا از طریق گزینگویهها و نقلقولها انجام میشود و در متن داستان اتفاق نمیافتد. باید توجه داشت که مخاطبانی مانند «الا» در ایران کم نیستند و البته که آثار مولوی و گفتمان عرفان پاسخی برای بحران میانسالی یا ملالت و روزمرگی ندارد. بازشناسی و جلبتوجه به میراث عرفانی هم از نظر فرهنگی و هم از نظر ادبی و حتی سیاسی ارزشمند است؛ ممکن است همه از ابعاد عرفانی ماجرا سردرنیاورند، اما با این کلام و آیین قرابتی در دل احساس میکنند و همین احساس تعلق حالشان را بهتر میکند.
گذشته از تأثیر تبلیغات، محبوبشدن این کتاب باید از جنبههای جامعهشناسانه و روانشناسانه بررسی شود، اگر مردم به کتابی اقبال نشان میدهند حتما نیازی را برطرف میکند که مشابه آن را در منابع بومی و فارسی نیافتهاند. آخرین نکته این که محبوبیت و توجه بیشازحدی که به این کتاب و کتابهای مشابه میشود بیشتر از داستانهای پیچیده نشر و تبلیغات آن برمیآید و نباید آن را گردن کمکاری متخصصان ادبیات و عرفان انداخت.
آمریکایی صحبت کردن شمس و مولانا!
برای ارزیابی دقیقتر شاید بد نباشد نظر بعضی مخاطبان غیرایرانی و غیرفارسیزبان را هم در مورد کتاب «ملت عشق» بدانیم. این کار زیاد سخت نیست و کافی است شما سری به شبکه اجتماعی گودریدز بزنید که شبکه اجتماعی کتابخوانان است. در قسمت جستوجو، نام ملت عشق را جستوجو کنید. انبوه نظراتی که درباره نسخهها و زبانهای مختلف این کتاب داده شده برایتان لیست میشود. این نظر یکی از مخاطبان انگلیسیزبان کتاب است که به نام کاربری Buruc ثبت شدهاست:
«این اولین تجربه من از خواندن آثار الیف شافاک بود. تنها امیدواری که دارم این است که همه رمانهای او اینگونه نباشد. من تا حدی این رمان را ضعیف میدانم و توصیف میکنم. این کتاب مانند هر رمان و اثر دیگر غربی و آمریکایی است که شرق را موضوع نوشتن خود قرار داده است. اما اجازه بدهید و صبر کنید... الیف شافاک ترک است؛ غربی نیست؟! درست است؟ دقیقا! من فکر میکنم آنچه نویسنده سعی کرده با این رمان انجام دهد و متأسفانه ناکام هم مانده این است که هدفش نشان دادن گنجی از معنویتگرایی شرق به خواننده آمریکایی و غربی است. این وسط، اما آنچه اتفاق میافتد این است که رمان به شکلی عجیب و غریب تبدیل میشود؛ چیزی به وجود آمده و حاصل شده که کاملا با زبان سازگار نیست. شمس و مولانا آمریکایی صحبت میکنند و عزیز قطعا اسکاتلندی نیست.»
«سؤال این است که آیا زبان شافاک بیش از حد آمریکایی شدهاست؟ او این اثر را به انگلیسی نوشت؟! بنابراین آیا او برای یک خواننده اصیل آمریکایی مینویسد؟ آیا او بین خصومت آمریکایی و ملیت ترک گیر کرده است؟ منشأ مساله هر چه که باشد، اما این هراس و ترس را برای من بهوجود آورده که نکند داستان را سطحی، ضعیف و بریده بریده ببینم و بخوانم. کتاب مسامحتا مانند راهنمای ساختگی برای مولانا خوانده میشود. او سعی میکند با روایتهای درون کتاب، روایتهای موازی و صداهای متعدد داستانی، یک ساختار داستانی اصیل ایجاد کند، اما همه چیز سادهانگارانه و سطحی فاقد ظرافت ادبی است. من میدانم که این یک بررسی و نقد نسبتا تند است، اما از این رمان ناامید شدهام. هنوز هم قبل از اینکه از خواندن دیگر آثار شافاک منصرف شوم، باید مطمئن شوم تا آثار دیگری از او بخوانم.»