در میان هقهق گریه میگفت: «سالهاست از شهرشان رد میشویم و میرویم شمال اما الان شهر و خانهشان با خاک یکسان شده... باید برویم کمکشان... نمیشود که رهایشان کنیم.» و یادم هست برادرم که دوره هلالاحمر دیدهبود ساکش را بست تا راهی رودبار شود که مادرم اجازه نداد. صدای مادرم را به یاد دارم که میگفت: «مگر نمیشنوی میگویند با خاک یکسان شده... من اصلا چه میدانم منجیل کجاست که بگذارم تو بروی...» و باز هم یادم هست که مادرم میگفت: «میگویند از زلزله بویین زهرا بدتر است.» و برادرم که میگفت: «من چه میدانم بویین زهرا کجا بوده اما میدانم رودبار کجاست...»
از میان همه این بگومگوها و رادیو و تلویزیون، زلزله ویرانگر منجیل و رودبار یادم مانده و این که محل اتصال کشور با شمال ایران، ویران شدهبود و من چقدر غمگین شدم که دیگر رشت و انزلی را نخواهم دید و این که از شمال ایران فقط گرگان را دیدهام آنهم از خط کناره! تلویزیون نشان میداد که منجیل و رودبار تبدیل شده به ویرانههایی که انگار هرگز پررفتوآمدترین شهرهای ایران نبودهاند. در تصوراتم این خرابیها دیگر هرگز آباد نمیشدند. این که 40 هزار نفر در زلزله جانشان را از دست دادهاند برایم تبدیل شد به کابوس. راستش را بخواهید زلزله رودبار، وحشت زلزله را در ذهن همه ایرانیها ماندگار کرد به خصوص که بعد از جنگ بود و ما هراس خرابیهای جنگ را هم در ذهن داشتیم و البته بعدها هراسهای بزرگتری هم تجربه کردیم که یکیاش زلزله هولناک بم بود.
بچه های جنگ، بچه های زلزله
در سالروز زلزله منجیل با ساسان مویدی همصحبت شدم؛ عکاسی که یک روز بعد از زلزله راهی آنجا شد. خودش میگوید عکاس مجلات سروش بوده و زندهیاد بهمن جلالی که مسؤول عکس این نشریات بوده، مویدی عکاس و حسن احمدی و غفورزاده؛ نویسنده و گزارشگر این نشریات را برای تهیه عکس و گزارش اعزام میکند به رودبار و منجیل. ساسان مویدی قبل از این عکاسی از جنگ را تجربه کرده و بحرانها و فجایع زیادی را به چشم دیده، از خرمشهر بگیر تا حلبچه و هویزه.خودش میگوید 40 سال است در وسط بحران زندگی میکند.جنگ، زلزله، سیل و بحرانهای اجتماعی مانند مواد مخدر که این روزها بیداد میکند. مویدی میگوید: در همه این سالها اول از همه لنز دوربینم رفته سمت بچههایی که وسط بحران گیر افتادهاند. بچهها برایم همیشه مهم بوده و هستند. چه در جنگ چه در زلزلههای مهیب مثل رودبار و بم.اوایل جنگ که تهران موشکباران میشد، 50 روز از این اتفاق سیاه عکس گرفتم.اولین عکسم را در میدان هفتتیر گرفتم؛ بچه 9 ماههای در موشکباران کشته شدهبود و مراسمش در حال برگزاری بود.تلخترین اتفاقی که هرگز از یاد نمیبرم.روزی که به منجیل رسیدیم اولین چیزی که نظرم را جلب کرد بچهها بودند.تعداد زیادی بچه که والدینشان را در زلزله از دست داده و یتیم شدهبودند.تعدادشان خیلی زیاد بود.بچههای زیادی هم زیر آوار ماندهبودند.یادم هست هم عکس میگرفتم هم جنازه از زیر خاک بیرون میکشیدم.هم من و هم آقای احمدی هر دو صاحب فرزند بودیم. من دو تا پسر داشتم و میدانستم که بچه به پدر و مادر نیاز دارد و حال و هوای والدینی که فرزند از دست دادهبودند و خودشان زنده ماندهبودند، هم درک میکردم.یادم هست همان زمان تصمیم داشتیم یکی دو تا از بچهها را بیاوریم تهران و بزرگشان کنیم اما شرایط سختی برایمان گذاشتند و نشد این کار را بکنیم. هنوز هم هر زمان از منجیل و رودبار رد میشوم همه آن چهرهها و اتفاقات جلوی چشمم میآید. این روزها از بحرانهای اجتماعی عکاسی میکنم، از بحران خانمانبراندازی بهنام اعتیاد که باعث شده بچههای زیادی کارتن خواب شوند و زبالهگرد و سرچهارراهها شیشه ماشینها را تمیز کنند یا به بزه روی بیاورند. ریشه همه این نابسامانیها اعتیاد پدر و مادر است. بچهها متاثرم میکنند. هر جا که آسیب ببینند، دلم را به درد میآورند و تنها کاری که میتوانم بکنم این است که از آنها عکس بگیرم تا شاید به این وسیله بتوانم نظرها را به سمت آنها جلب کنم و جلوی آسیبدیدن بیشتر آنها را بگیرم.
از منجیل تا بم
مویدی میگوید: آقای جلالی هماهنگ کرد و ما با خودروی موسسه سروش راهی منجیل شدیم. از قزوین که رد شدیم جاده شکاف برداشتهبود و ویرانیها شروع شدهبود. روستاهای زیادی با خاک یکسان شدهبودند و مردمی که برای کمک آمدهبودند کم و بیش به آنها یاری میرساندند.کمکها رسیدهبود اما نه به روستاهای دوردست. قیامتی بود. هر جا که چشم کار میکرد خرابی بود. به مرور که اطلاعرسانیها افزایش یافت، کمکهای داخلی و خارجی بیشتر شد.شبیه این هولناکی را در زلزله بم هم دیدم اما در منجیل و رودبار ما تجربه زیادی در مواجهه با زلزلههای بزرگ نداشتیم. در بم از تجربه رودبار استفاده کردیم.آقای فرنود از زلزله رودبار عکس گرفتهبود و فرستاد برای نشریات خارجی. عکسها تاثیر خوبی داشت وکمکهای خارجی را روانه ایران کرد.این اتفاق در زلزله بم هم رخ داد.عکسهایی که گرفته و مخابره شد برای همراه کردن مردم دنیا با این اتفاق بسیار تلخ خیلی موثر بود. یادم هست برای پوشش زلزله بم به فرودگاه رفتم و با عکاسان، خبرنگاران و امدادگرانی که از ژاپن، دانمارک و فرانسه آمدهبودند در یک هواپیما بودم.همه مجهز آمدهبودند با سگهای زندهیاب اما آنچه بیشتر از همه چشمم را گرفت کمکرسانی و همیاری ایرانیها بود.این همیاری را در جنگ هم دیدهبودم،در منجیل و بم هم دیدم.حالا به قطعیت میگویم ما ایرانیها با همه اختلافات فکری و زیستی که شاید داشتهباشیم در بحرانها مرد و مردانه کنار هم میمانیم.در بحرانهاست که ذات خودمان را نشان میدهیم. من از همه این همیاریها و همدلیها عکس دارم.
شریف مثل مردم هویزه
مویدی در میان صحبتهایش چندبار از هویزه نام میبرد و از شرافت و ایستادگی مردم این شهر. وقتی دلیل این تاکید را میپرسم، میگوید: من با چشم خودم دیدم مردم این شهر چقدر ایستادگی کردند تا شهرشان به دست عراقیها نیفتد. هیچ کس، نه زنان و نه مردان، شهر را ترک نکردند و با دست خالی مقاومت میکردند. به چشم خود دیدم مردم این شهر را به زور بیرون کردند چون سقوطش حتمی بود. آنها حاضر نبودند هویزه را ترک کنند و این را فقط در هویزه دیدم. این حجم از ایستادگی باید مدام یادآوری شود تا تاریخ بداند تنها شهری که همه مردمش به تمامی و تا آخرین لحظه مقاومت کرد، هویزه بود. من هویزه را خیلی دوست دارم و برای مردمش احترام بسیار زیادی قائلم. آنها بینظیر بوده و هستند. همچنانکه برای مردم حلبچه احترام زیادی قائلم. روز بعد بمباران شیمیایی حلبچه به این شهر رفتم. چیزهایی دیدم که هنوز هم یادآوریشان حالم را دگرگون میکند. جوانتر که بودم شبها کابوس اتفاقاتی را میدیدم که عکاسی کردهبودم.همان اتفاقات الان که پیرتر شدهام، کابوس روز و شبم هستند.چه اتفاقات وحشتناکی که دیدم و ثبت کردم؛ جنگ، زلزله، سیل... 40 سال است کارم ثبت بحرانهاست چون باورم این است که تصاویر و عکسها تاریخ را میسازند.
طاهره آشیانی - روزنامهنگار / روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم:
رضا کوچک زاده تهمتن، مدیر رادیو مقاومت در گفت گو با "جام جم"
اسماعیل حلالی در گفتوگو با جامجم: