یادداشتی از محمدحسین دانایی، خواهرزاده جلال آل احمد در پاسخ به مطلبی كه پیشتر درباره خانه سیمین و جلال در جام‌جم منتشر شده بود

در ادامه یك سوءتفاهم

همزمان با روز جهانی موزه، پا به خانه‌ موزه مهدی اخوان ثالث گذاشته‌ایم که هنوز درهایش روی مردم گشوده نشده است

مخابره امید از خیابان فاطمی

آن‌ قدر اخبار بر سرمان ریخته‌اند که دیگر فرصت مخبری نداریم. ممکن است این جمله، شما را یاد جمله‌ای معروف بیندازد، اما... رهایش کنید.
کد خبر: ۱۳۱۶۰۳۴
صرفا به‌ عنوان مقدمه‌ای به آن نگاه کنید؛ مقدمه‌ای برای این‌که بگوییم چطور شده در این مدت هیچ حواس‌مان نبوده به چشم‌های آن مرد با نگاه نافذش که گوشه‌ای نشسته و خیره به ما می‌پرسد چرا خانه‌اش را تنها گذاشته‌ایم؟ در این سال‌ها چند بار اخباری در رابطه با خانه‌ موزه مهدی اخوان‌ثالث منتشر شده است؛ این‌که شهرداری آن را خریده و می‌خواهد مرمت و تجهیزش کند تا ملت بروند آنجا ببینند شاعر «زمستان» کجا و چطور زندگی می‌کرده آخر عمری. ماجرا 15 سالی کش‌ و قوس داشته است تا این‌که یادمان برود این خانه همین‌جا بیخ گوش‌مان آرام‌آرام مرمت و تجهیز شده است تا این‌که درهایش رو به مردم باز شود. همان‌طور که شیوع ویروس کرونا هوش و حواس برایمان نگذاشته، از طرفی هم نگذاشته ماجراهای این خانه آن‌طور که باید بین خبرها به گوش برسد. دعوت شده‌ام بروم آنجا و از نزدیک ببینمش... . مسؤولانش می‌گویند خانه تا افتتاح چند پله دیگر را نیز باید بپیماید. می‌پرسم دقیقا چند پله؟ می‌گویند خودت بیا ببین!
مخابره امید از خیابان فاطمی
و كجایی امید؟
با چاوش هماوندی می‌رسیم به كوچه خجسته؛ پیرامون یكی از میدان‌های شلوغ پایتخت و یكی از پر هیاهوترین خیابان‌هایش، یعنی زرتشت هستیم و با این حال، صدا و دود نتوانسته كوچه را در بر گیرد و بر آرامشش خنج بكشد. اگر تابلوی كوچك خانه‌ موزه مهدی اخوان ثالث را بر فراز پلاك 29 نمی‌دیدیم، حتما از آن عبور می‌كردیم. انتظار نداریم خانه اخوان بزرگ‌ترین خانه كوچه باشد، اما در عین حال منتظر هم نیستیم كه از در كوچك‌ ترین خانه كوچه وارد شویم و برسیم به حیاط خانه اخوان. شما هم اگر روزی اینجا افتتاح شد و خواستید سری بزنید، با این تصور كه كوچه را پیدا می‌كنید و لابد خانه شاعر با خانه دیگران فرقی دارد و راحت پیدا می‌شود، با ماجرا برخورد نكنید؛ حتما چشم‌تان را دنبال تابلوی خانه‌ موزه بكشانید كه روی در خانه‌ای كم‌بَر نصب شده است.
-ببخشید شما مهمان خانم كتیرایی هستید؟
-بله برای بازدید از خانه آمده‌ایم...

در آغاز چه می‌بینیم؟
اخوان را توی این حیاط دیده‌ایم. توی عكس‌هایی كه او را در سال‌های دهه 60 به تصویر كشیده‌اند. نه آن عكس‌هایی كه او پشت به دیواری آجری ایستاده و برای عكاس ژست گرفته. آنها مربوط به این خانه نیست. اگر می‌خواهید عكس‌های اخوان در این خانه را از دیگر عكس‌ها تمییز دهید، باید دقت داشته باشید كه بچه‌هایش در عكس‌ها بزرگ شده باشند و خودش هم مو سپید كرده باشد. اخوان سال 1357 به اینجا آمده و تا آخر عمر، یعنی 12 سال اینجا زندگی كرده است. حیاط كوچك اخوان، حتی كوچك‌تر از آن حیاطی است كه او در «در حیاط كوچك پاییز در زندان» ترسیم كرده بود. درخت انجیر، تنها بازمانده و یادگار سبز سال‌های زندگی اخوان در خانه است. دیگر درخت‌ها و گل‌ها در این سال‌ها از بین رفته‌اند. حالا مسؤولان خانه دوباره درخت انگور را در سمت راست حیاط كاشته‌اند و نهالی هم مزدك، پسر شاعر چندی پیش وسط باغچه كاشته است؛ نهالی كه همزاد خانه‌ موزه است و می‌تواند حیات حیاط خانه اخوان را در كاربری تازه‌اش نمایندگی كند. تنها رویدادی كه تا حالا رسما در خانه‌ موزه اخوان رخ داده، رونمایی مجسمه‌ اخوان است كه گوشه سمتِ چپ ایوان نشسته، پا روی پا انداخته و بی‌توجه به ورود ما و دیگران، به گوشه‌ای دیگر خیره شده است. مجسمه‌ای كه كار دست امید كیایی است و شهریور سال گذشته اینجا رونمایی شده است. او مجسمه‌ای دیگر هم ساخته كه در داخل خانه خواهیم دید.

طبقات جنون ـ طبقه اول؛ اینجا خبری نیست
مخابره امید از خیابان فاطمیخانه هنوز برای بازدید عموم آزاد نیست؛ كار و بارش تمام نشده، اما اگر هم آماده افتتاح بود، كرونا نمی‌گذاشت درهایش رو به مردم باز شود. با این حال، ما این شانس را داشته‌ایم كه پیش از افتتاح وارد خانه آقای شاعر شویم. سمت راست راهرو، شیشه‌ای سه‌لتی روی دیوار نصب شده؛ تصویر اخوان و شعری از او كه البته اشتباه تایپی‌اش توی ذوق می‌زند، توی یك لت و سالشمار زندگی شاعر در دو لت بعدی نوشته شده است. خود مسؤولان خانه می‌گویند وقتی اینجا را تحویل گرفته‌اند، این تابلوی سه‌ لتی نصب شده بوده و می‌گویند از اجرا و نصب آن راضی نیستند و می‌خواهند كار بهتری برای ورودی خانه بكنند.
سمت چپ، نخستین در را كه باز كنید، وارد پذیرایی خانه می‌شوید. جنون روز، ردپایی بر كف حال دارد با نور كم‌رمق عصر اردیبهشت. یك دست مبل، میز تلویزیون و تلویزیون، یك بوفه خالی و یك میز و چند عكس كه از راهرو شروع شده‌ و ردشان به اینجا هم كشیده شده... همه آن چیزی است كه در لوكیشن اصلی طبقه اول می‌بینیم. دری به یك اتاق كوچك باز می‌شود كه حالا دفتر سرپرست خانه‌موزه است. با او هم حرف خواهیم زد، اما قبلش سری به آشپزخانه می‌زنیم. آنجا هم همه چیزش عوض شده است. از كاشی‌های كف گرفته كه چند سال پیش تغییر كرده تا وسایل. آن تلویزیون و میزش و مبل‌ها هم شبیه‌سازی شده‌اند؛ آنهایی نیستند كه اخوان زیسته باشدشان. حیاط‌خلوت پشت اتاق مدیریت و آشپزخانه، نورگیر است؛ نور تهران بر آشپزخانه ایران.

طبقه دوم؛ كتابخانه‌ای كه نیست
چند پله را كه همراه با تماشای عكس‌های روی دیوار بالا بروید و از دستشویی پاگرد رد شوید، به طبقه دوم می‌رسید؛ ساختاری مشابه با طبقه همكف دارد... یك پذیرایی نسبتا بزرگ با ایوانی رو به حیاط و اتاقی كوچك كه مثل طبقه اول هم از پذیرایی منشعب است و هم دری رو به راهرو دارد. توی اتاق جز یك صندلی و تلویزیونی به دیوار كه شعرخوانی اخوان را پخش می‌كند، چیزی نیست: «نقش‌هایی را كه من بستم به خون دل/ بر سر و چشم در و دیوار/ در شب رسوای بی‌حاصل». از اتاق كه پا به پذیرایی می‌گذارید، مواظب باشید. هیبت نشسته اما بلند شاعر پشت میز نشسته است؛ دومین مجسمه‌ای كه امید كیایی از اخوان ساخته، اینجا پشت میز تحریر شاعر نشسته است؛ از این مجسمه‌های سیلیكونی كه چند سالی است هنرمندان ایرانی به سبك هایپررئال می‌سازند و سعی می‌كنند مو نزند با نسخه زنده. مواظب باشید كه جا نخورید. روی میز، كیف دستی اخوان و یك دستگاه قدیمی تلفن می‌بینیم و كتابی از شعرهای نیما؛ تصویر نزدیك است به آنچه از اخوان همین‌جا در عكس‌ها دیده‌ایم و چه شاعری مثل نیما كه اخوان بیش از همه بر او متمركز بوده باشد. حمام شاعر هم همین‌جاست؛ نورگیرتر از هر جای دیگر خانه، دست‌كم این‌وقت از روز. شاعر، به نور تن می‌شسته است، شاید.

مهدی درخواه، سرپرست خانه‌ موزه اخوان:
دستمان خالی است
 مهدی درخواه از شرکت توسعه فضاهای فرهنگی شهرداری تهران به عنوان سرپرست خانه‌ موزه اخوان منصوب شده است. او می‌گوید در این مدت هر کاری از دستش برآمده انجام داده. حتی می‌گوید دست توی جیب خودش کرده و برای یافتن مشابه وسیله‌هایی که قبل‌ترها اینجا بوده، اینجا و آنجا رفته. خودش هم اذعان دارد اینجا هنوز یک خانه‌موزه به معنای مرسوم خود نیست، چون ادات و ادواتی که بتواند روح زندگی شاعر در آن را به ما نشان بدهد کم است. گله‌مند است از کسانی که می‌توانند برای تجهیز اینجا کمک کنند. اما می‌گوید مهم این است که رضایت خانواده اخوان برای همکاری‌های بیشتر جلب شود و آنها هم دلسوزانه برای تجهیز خانه‌ای که خودشان و شاعرشان سال‌ها در آن زیسته‌اند قدم پیش بگذارند. او تاکید می‌کند وقتی خانه‌ای در فهرست آثار ملی به جایی که می‌خواهد آن را تبدیل به موزه کند فروخته می‌شود، دیگر هیچ شخص و نهادی جز مسؤول مربوط اراده‌ای در آن ندارد.
درخواه می‌گوید سال 1390 وقتی پس از چند بار دست به دست شدن خانه، شرکت توسعه فضاهای فرهنگی دوباره آن را دست گرفته اینجا آمده و عکاسی کرده است. می‌گوید عکس‌ها را در اختیار ما می‌گذارد تا ببینیم چه چیزهایی اینجا بوده و حالا نیست. معلوم نیست وسیله‌ها چه زمانی و به چه صورتی و به دست چه کسانی از اینجا خارج شده است. او می‌گوید انتظار ندارد همه کتاب‌ها به خانه برگردد اما دست‌کم باید آثار و دستنوشته‌ها اینجا باشند تا اینجا شکل موزه به خود بگیرد. سرپرست خانه‌ موزه مهدی اخوان ثالث می‌گوید خانه شاعر، حالا دیگر خانه ملت است، بنابراین همه باید کمک کنند بیش از این پا بگیرد. راستی، برای حفظ و نگهداری اینجا پول هم لازم است. این را هم می‌گوید و می‌رود وسایلی را که از مزدک، پسر اخوان گرفته و هنوز در خانه جانمایی نشده‌اند، بیاورد و نشان‌مان دهد.

سعیده کتیرایی، کارشناس فرهنگی خانه‌ موزه:
خانه هنوز سر پاست
مخابره امید از خیابان فاطمیسعیده کتیرایی همان اول ماجرا می‌گوید درست است که اینجا هنوز چندان شمایل خانه‌ موزه را پیدا نکرده اما حتی با همین شرایط کنونی نیز به خاطر سال‌ها حضور شاعر و مهمانانش ارزشمند است و حس و حال زمان زیست شاعر را کم و بیش دارد. می‌گوید همسایه‌ها آمده و گفته بارها دیده‌اند محمدرضا شجریان، محمدرضا شفیعی‌ کدکنی، شهرام ناظری، مرتضی کاخی، محمد قهرمان، هوشنگ ابتهاج و دیگران را دیده‌اند که اینجا آمده‌اند. اینجا به نوعی یکی از پاتوق‌های فرهنگی تهران دهه 60 بوده است. می‌گوید خودشان هم سعی کرده‌اند بنا و داخل، حتی‌ المقدور دست‌نخورده باقی بماند تا روح خانه حفظ شود. به دیواری اشاره می‌کند و می‌گوید این کاغذ دیواری پشت کتابخانه هم موقع تحویل همین‌جا بوده و صرفا شبیه‌سازی شده است.
کتیرایی می‌گوید تا حالا همسر اخوان را ندیده اما شنیده ایران‌خانم همین نزدیکی‌ها زندگی می‌کند. می‌گوید دوست دارد دست او را بگیرد و با خود به خانه قدیمی‌شان بیاورد و از او بخواهد هر کمکی برای احیای اینجا می‌تواند بکند، دریغ نکند.  او هم مثل آقای سرپرست از وسایلی می‌گوید که در عکس‌های قدیمی‌تر خانه دیده می‌شوند اما به دست آنها نرسیده است. مهم‌ترین‌ شان شاید تار یحیی باشد؛ سازی بسیار کمیاب که قیمت ندارد. می‌گوید این ساز به ما تحویل نشده و اگر تحویل بدهند قول می‌دهیم برای صیانت از امانت هر اقدام امنیتی‌ای انجام دهیم.
نکته دیگری که خانم کارشناس مطرح می‌کند، قرار اولیه مبنی بر افتتاح خانه به عنوان کتابخانه اخوان بوده است: «اینجا قرار بود کتابخانه اخوان باشد. بیش از 10 هزار جلد کتاب در خانه بوده اما به ما تحویل نشده است».
کتیرایی همچنین درباره انتقادها نسبت به مقاوم‌سازی و مرمت خانه معتقد است: اینجا نیازی به مرمت اساسی نداشت. خانه هنوز قرص و سر پا بود. اگر نیازی بود مانند خانه شهید تندگویان مرمت اساسی در آن انجام می‌شد. اینجا هنوز سر پاست و از این روست اقدامات جزئی در آن صورت گرفته است.
 
منبع: صابر محمدی - ادبیات و هنر / روزنامه جام جم 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها