گفت‌ و گو با عباس موزون، مجری «زندگی پس از زندگی» برنامه‌ای که در ماه رمضان امسال بیننده‌های بسیاری را به خود جذب کرد

درس زندگی از مرگ

ماجرای آنچه خواهیم دید یا سؤال اصلا بعد از این دنیا چیزی برای دیدن هست، از آن قصه‌هایی است که هرکدام از ما به شکلی در ذهن و قلب‌مان با آن دست و پنجه نرم می‌کنیم.
کد خبر: ۱۳۱۴۳۶۲
قصه جایی که نه‌ اینجاست، نه آنجاست و نه خواب است و خیال؛ آن‌قدر که تا امروز برایش فیلم‌ها ساخته و داستان‌ها نوشته‌اند. روایت یک «زندگی پس از زندگی» که این شب‌ها با همین عنوان برای آن برنامه‌ای تدارک دیده شده که نقل تجربه مشاهده‌ گرانی است که به شکل موقت و برای مدتی از جسم‌شان خارج شده‌اند و به قول معروف مرگ را تجربه کرده‌اند. عباس موزون، کارگردان و تهیه‌کننده این مجموعه که از سال گذشته بنیان این جریان را در تلویزیون گذاشت، امسال هم یک ساعت مانده به افطار سراغ چهره‌هایی رفته که حرف‌های زیادی برای گفتن و یادآوری آنچه دارند که گاهی نشنیده و ندیده‌اش می‌گیریم. در گزارش قبلی که از این برنامه داشتیم، مفصل از شکل‌گیری آن‌که به علاقه شخصی موزون و پیگیری‌های او برمی‌گشت گفتیم و شنیدیم و در این گزارش بیشتر از حال و هوای سری جدید، انعکاس تجارب منفی که کمتر از آن گفته شده و نگاه و ماجراهای دلی که در جریان تولید این برنامه وجود دارد، صحبت کردیم. گپ و گفتی که در ادامه می‌توانید به آن سری بزنید تا از کم‌وکیف این داستان واقعی باخبر شوید.
درس زندگی از مرگبازهم کرونا و اتفاقاتی که تعطیل شد
ما برای فصل جدید فکرهای خوبی داشتیم اما کرونا به‌شدت ما را زمینگیر کرد و نتوانستیم همه خواسته‌ها و ایده‌هایی که داشتیم را آن‌طور که می‌خواستیم برآورده کنیم. بخش جدی که آن را در نظر گرفته بودیم، مستند بازسازی بود. یعنی به‌دنبال آن بودیم که وقتی کسی می‌گوید من غرق شدم، آن فضای غرق شدن او را بسازیم یا وقتی می‌گوید تصادف، بخشی از تصادف آن فرد را بازسازی کنیم اما کرونا ضربه‌های مختلفی از مسیرهای گوناگون به ما زد. از یک طرف زمان ما را گرفت و باعث شد مثلا مسیری که می‌توانستیم زمینی برویم را بالاجبار به مقصد مراکز استان‌ها هوایی برویم، بعد آنجا پیاده می‌شدیم و آیا به روستاها و شهرستان راهمان می‌دادند یا نه؟ و خیلی وقت‌ها باید از راه‌های قدیمی و با ماشین‌های محلی می‌رفتیم. این یکی از بخش‌هایی بود که در طول آن ما دچار مشکل شدیم.
همچنین عدم مجوز ساخت هم بخش دیگری بود که در جریان آن ناجی هنر به هیچ تولیدی از سینمایی گرفته تا تلویزیونی به‌ هیچ‌ وجه مجوز نمی‌داد. ما در دورانی می‌خواستیم ضبط‌مان را انجام دهیم که با زمان قرنطینه شهرها و جاده‌ها همزمان بود. ضبط‌های شهرستان ما حدود سه ماه طول کشید و تا برج 11 داشتیم ضبط می‌کردیم اما این مجوز را نداشتیم. ما می‌خواستیم بیرون از فضای مسقف باشیم و با افراد بیشتر قدم بزنیم. هر چقدر که مردم شهرهای مختلف به ما اجازه می‌دادند که فراتر از شرایط قانونی کارمان را پیش ببریم، از آن طرف محدودیت‌هایی وجود داشت. در این مسیر هر چه بیشتر به سمت شهرهای غرب و جنوب می‌رفتیم این فضا بیشتر می‌شد مثل ایلام، خوزستان، فارس و... البته به هر روستایی که می‌رفتیم این محدودیت‌ها کمتر و همراهی مردم بیشتر می‌شد.

مگر چقدر تجربه‌گر داریم؟
واقع امر این است که اگر تا پایان عمر بنده و دیگرانی پس از بنده بخواهد روی این موضوع کار شود، تجربه‌گر هست. چرا که مرگ جسم و زندگی متعالی‌تر روح یک رودخانه در جریان است که سدی جلوی آن وجود ندارد. پس همین الان که ما در حال گفت‌ و گو هستیم این تجارب در حال رخ‌دادن است و همین یک ثانیه قبل و همین یک ثانیه بعد. علاوه‌براین طبق آمارگیری‌هایی که در چند کشور مثل اروپا، آمریکا، استرالیا، آلمان، هلند و... انجام شده، طبق میانگینی که من گرفتم حدود 13 درصد از کسانی که دچار ایست قلبی می‌شوند و به کما می‌روند این تجربه را دارند. یعنی از هر صد نفر، 13 نفر. اما این‌که چنین موضوعی کمیاب است و از آن کم می‌شنویم، علتش کمبود تجربه‌گران نیست. بگذارید با یک مثال بگویم. شما فرض کنید جواهری در دامنه دماوند زیاد است اما در تهران کسی از وجود این جواهر و بازاری که می‌تواند داشته باشد خبر ندارد اما بعد که مشتری برایش پیدا می‌شود تازه به آن توجه می‌کنند. این اتفاق با کشف آکادمیک آقای مودی شروع شد.
او به شکلی بنیانگذار این دانسته در بخش آکادمیک است و ما توانستیم با وجود همه تحریم‌ها و فشارها با ایشان ارتباط بگیریم و گفت‌وگو کنیم. از زمانی که او شروع به صحبت کرد، دیگرانی در اروپا، استرالیا و آسیا (البته خیلی کمتر) تحقیقات موازی را آغاز کردند و دیدند چیزی که او می‌گوید خیلی زیاد است منتها به آن توجه نشده است و همیشه به آن فرد برچسب‌هایی مثل توهم و دیوانگی‌زده می‌شد. در کشور ما هم بیشتر از آن به‌عنوان خواب یاد می‌کنند. من شخصا معتقد هستم که ناصرخسرو قبادیان بلخی ممکن است تجربه‌گر مرگ تقریبی بوده باشد چون در 40 سالگی از شراب‌خواری و ولنگاری یکدفعه به فرد عجیبی که یکی از ستون‌های ادبی ایران است تبدیل می‌شود اما همیشه می‌گویند که او خواب دیده است. این جریانی است که درباره اطرافیان ما هم وجود دارد و خیلی وقت‌ها ما آن را به‌عنوان خواب و توهم دیدیم. خلاصه بگویم میزان آن مثل سیب‌هایی است که پای درخت ریخته و اگر هر سال بخواهیم تنها همین 30 نفر تجربه‌گر را جمع کنیم، قرن‌ها هم بگذرد، باز جوابگو نیست.

هر شب یک آموزه
ما الان حدود 60 مؤلفه برای اشتراکات تجربه‌گران واقعی داریم و این رقم سال بعد به بیشتر از اینها می‌رسد و این نشان از گستردگی موضوع دارد. با وجود این می‌گویم همه اینها را فراموش و اصلا فکر کنید اشتراکات همان خروج و مشاهده بدن، پرواز در تونل و مرور زندگی است اما این را هم نمی‌خواهم و هدف من در این برنامه فقط اثبات غیب نیست بلکه بازخورد امر است. من می‌خواهم از مرور زندگی به تغییر در سبک زندگی برسم.
در این 30 شب تجربه‌گرانی را چیدیم که هر کدام لااقل یک آموزه اخلاقی یا یک اثر مثبت برای سبک زندگی ما داشته باشد، مثلا یک برنامه درباره مهربانی با همسر است، برنامه‌ای ویژه پدر و مادر است و موارد دیگری که برخی از آنها عمق خیلی زیادی دارد. با همه اینها در کنار یک آموزه اصلی چند خرده آموزه هم در هر قسمت وجود دارد، مواردی که یک زیربنای مشترک دارند که می‌گویند عالم غیب هست پس خدا وجود دارد.

اصلا معاد را نشان نمی‌دهیم
یکی از اشتباه‌های بزرگی که رخ می‌دهد این است که برخی اهل علم هم دچار آن شده‌اند و آن این است که تصور می‌کنند زندگی پس از زندگی در مورد معاد است. در صورتی که این برنامه در مورد خروج از بدن و درک برزخ است و ما اصلا در مورد معاد حرفی نمی‌زنیم که بخواهیم در مورد معاد جسمانی یا معاد روحانی صحبتی کنیم.
تجربه‌هایی که می‌بینیم به نظرم معادهای کوچکی هستند یعنی روح از بدن خارج شده و دوباره به بدن بازگشته‌است با این حال یک خبر برایتان دارم و آن هم این‌که ما در یکی از برنامه‌ها به طریقی در مورد معاد جسمانی هم خواهیم‌پرداخت.
در مورد سکرات موت هم همین‌طور است. برخی می‌گویند چرا فرد آن چیزهایی را که در مورد مرگ می‌گویند، تجربه نکرده است؟ پاسخ این است که فرد اصلا فوت نکرده بلکه فقط تجربه‌ای نزدیک به مرگ را درک کرده‌است.
ابتدای مصاحبه گفتم، باز هم می‌گویم من در مورد معاد و مرگ برنامه نساخته‌ام ماموریت من باوراندن غیب است.

حذف بازسازی به احترام مخاطب
ما می‌خواستیم مستند بازسازی داشته باشیم که نشد و این یک تغییر جدی بود. اتفاق دیگری که سعی کردیم تا آن را امتحان کنیم این بود که از فضای تصویری و جلوه‌های بصری استفاده کنیم و مثلا آن تونل را بازسازی کنیم. با این حال از ابتدا خودمان هم در این باره تردید داشتیم که چنین اقدامی را انجام دهیم یا خیر؟ اما گفتیم آزمونی انجام می‌دهیم تا ذائقه مخاطب هم در این فضا دست‌مان بیاید. پاسخی که دریافت کردیم این بود که خیلی‌ها با خودشان می‌گویند این فرد نابازیگر که در حال روایت واقعیت زندگی خودش است، چطور الان دارد بازی می‌کند؟ این جریان هم تردیدی را ایجاد می‌کند که نکند همه چیز این داستان بازی است.
در کنار این مساله، احتمال آن‌که شاید هم چنین اقدامی از سوی مخاطب پذیرفته شود را هم داشتیم. چند قسمت با این روش جلو رفتیم اما دیدیم که مخاطب همان برداشت اول را که پیش‌بینی کرده بودیم داشت و می‌گوید که با ایجاد چنین فضایی حس ما می‌شکند و فکر می‌کنیم همه اینها بازی و نمایش است. به همین دلیل از کلاکت پنجم دیگر این روند را متوقف کردیم اگر چه که ما برای همه اینها پرده سبز را اجرا کرده بودیم و اگر مقداری جلوتر می‌رفتیم مناظر بهشتی و جهنمی که مهمانان برنامه می‌گفتند را بازسازی کرده بودیم اما به احترام خواسته مخاطب آنها را در حذف کردیم.
در واقع به‌رغم آن‌که ما روی آن خیلی زمان گذاشته بودیم اما از علاقه خودمان به احترام نظر بینندگان گذشتیم چون روند تدوین ما کاملا تعاملی بود و در طول آن خواسته مخاطب را هم در نظر گرفته بودیم. البته گاهی تهیه‌کننده می‌گوید که چون هزینه کردم پس حتما باید فلان اتفاق رخ دهد اما ما می‌گوییم نه، این درست نیست که به‌واسطه هزینه مالی پروژه‌ای را به مخاطب تحمیل کنید چرا که آن وقت هزینه معنوی که به بار بیاید از هزینه مادی آن بیشتر است. به هر حال تمام هزینه‌ها برای تقویت اثرگذاری است و به همین دلیل اگر می‌بینید جواب نداده نباید اصرار کرد. این هم تفاوت دومی بود که به سمت آن رفتیم.

ماجرای کشف کاشفان آن دنیا
شروع همه این جریان‌ها به علاقه 25 ساله من به این موضوع برمی‌گردد. سال 94 و 95، من تجربه‌گر ایرانی به اسم محمد زمانی را دیدم که در سایت بنیاد پژوهش‌های تجربه‌های نزدیک به مرگ آمریکا نامش ثبت شده است و او را در گروه عمیق‌ترین تجربه‌ها گذاشته‌اند. در ادامه من پیگیر ایشان شدم و پیدایش کردم اما او حتی به من هم نمی‌خواست چیزی بگوید و زمانی که از او خواستم تا اجازه دهد نویسنده تجربه‌اش باشم باز هم اکراه داشتند و به دلایل عدم تمایل اغلب تجربه‌گران نمی‌خواستند تجربه‌شان را بگویند.
دلایلی مثل قضاوت شدن و این‌که برخی می‌گویند من با تعریف آنچه دیدم، معانی آنجا را نازل می‌کنم و همه چیز دم‌دستی و اشتباه می‌شود. مثلا وقتی می‌گویم «گفتم» شما فکر می‌کنید حرف زدم یا می‌گویم «آب» همین چیزی که هست را مجسم و اصل معانی را خراب می‌کنیم. در ادامه من برای تک‌تک دغدغه‌ها راهکار پیدا کردم تا او قانع شد. با او شروع به کار کردیم و در ادامه خدا خواست که سال 95 برای اولین‌بار در تاریخ کشور، همایشی را با این موضوع در دانشگاهی در یزد برگزار کنیم. در آخر آن هم قرار شد برای پاسخ به بقیه سوالات، کانالی را راه بیندازم. این کانال به‌سرعت رشد کرد و در زمان خیلی کوتاه به چند هزار نفر افرد علاقه‌مند، پژوهشگر و تجربه‌گر رسید. این تجربه‌گران در خفا به ما از آنچه گذرانده بودند می‌گفتند و این همایش‌ها به همین واسطه ادامه پیدا کرد. این جریان باعث شد تا در چهارسال بعدی، زندگی ما به سمتی برود که اتفاق عجیبی در آن رخ داد. این تصمیم برای پیگیری، خانوادگی شد و به اصرار همسرم من شغل خودم در سازمان را رها کردم. همسرم زمینی داشت و ارثیه پدرشان بود که آن را فروختند و شروع به هزینه هم برای خورد و خوراک و هم پیگیری این جریان کردیم. در این مدت ما 15 همایش در دانشگاه‌های مختلف کشور و موسسه‌های فرهنگی گذاشتیم.
در این همایش‌ها افرادی که آگهی‌ها و پوسترها را دیده بودند می‌آمدند و انتهای برنامه من متوجه می‌شدم مثلا آن فردی که کنار درخت است و نمی‌رود می‌خواهد چیزی بگوید؛ افرادی که هنوز از گفتن این تجربه‌ها نگران بودند. در واقع می‌توانم بگویم اصلی‌ترین کشف‌ها به این صورت چهره‌به چهره بودند. در ادامه این روند معرفی و بیان تجربه‌ها ادامه پیدا کرد.

«ایمان به غیب» حرف اصلی ماست
مهم‌ترین چیزی که در طرح اصلی برنامه هم نوشتم «یومنون بالغیب» است. همه ارتباط ما با خداوند از طریق قرآن برقرار می‌شود. در همان ابتدای قرآن خداوند فرموده این کتاب برای هدایت پرهیزگارانی است که ایمان به غیب داشته باشند. یعنی اگر کسی غیب را قبول نداشته باشد دیگر نمی‌تواند با قرآن سر و کار داشته باشد، یعنی اول باید غیب را بپذیرد و سپس سراغ قرآن و سایر مباحث دینی برود. باور به غیب زیربنای پذیرش سایر مباحث دینی است و اگر کسی غیب را نپذیرد دیگر نمی‌توان از او توقع پذیرش توحید و معاد و... را داشت. اگرمشکلی درباورهای ما وجود دارد، باید در باور به غیب جست‌وجوکنیم.
در جامعه تجربه‌زده امروز، برای بسیاری از مردم همه چیز باید از راه‌های تجربی ثابت شود تا به آن باور پیدا کنند. به همین دلیل با توجه به رشته تحصیلی‌ام که مهندسی بوده در پی آن هستم که کتابی بنویسم و در آن وجود خداوند متعال را از طریق ریاضی، فیزیک و مکانیک برای دانش‌آموزان دبیرستان اثبات کنم. برنامه به دنبال همین اثبات غیب است و می‌کوشیم همین پیام را منتقل کنیم. چندی پیش خانمی از آلمان به من پیام داد و گفت دوستم که خداناباور بوده با دیدن فصل اول برنامه شما از طریق اینترنت خدا را باور کرده و الان با دیدن فصل دوم،نماز خواندن را شروع کرده است. این هنر امثال بنده نیست و قطعا خدا خواسته است و ضمن این‌که این خانم تجربه‌گرایانه زندگی کرده و با دیدن این برنامه ذهنش قانع شده و خدا را پذیرفته است.

چرا این‌قدر سوال؟
من سعی در گفتمان‌ سازی دارم و می‌خواهیم جامعه ایرانی فقط مصرف‌ کننده نباشد و این شناخت به حدی برسد که مردم در مقابله با چنین مواردی سنجه‌های کلی داشته‌باشند و تا حدی آن کسی را که معرکه بیهوده می‌گیرد، از حقیقت تشخیص دهند. در واقع دلایل مختلفی برای این حد از سوال پرسیدن دارم. یکی درک شدن این افراد است. یعنی از همان لحظه اول که در کما یا سانحه است شما متوجه این اتفاق درباره او بشوید. یک بار یکی از تجربه‌گران ما که همسرش این‌طور شده بود، گفت پیرزنی در بیمارستان به او گفته مادرجان خانومت خدابرگشته است. من متوجه شدم این پدیده شناخته شده‌ای بینن نیاکان ما بوده و ما می‌توانیم به تجربه‌گران موقت بگویم خدابرگشته، اصطلاح بومی که خیلی زیباست.
حالا این شیوه پرسش و پاسخ باعث می‌شود که اولا مردم آنها را درست و کامل و تا حد امکان نزدیک به واقعیت؛ بفهمند. دوم آن‌که جامعه پزشکی هم متوجه این رخداد شوند؛ چرا که در دروس پزشکی چیزی با این عنوان وجود ندارد. پس از انجا که در بخش ساختاری نمی‌شود چنین کاری را برای جا انداختن این عنوان انجام داد، لااقل در بخش فردی آن را لحاظ کنیم. مثلا یک خانم پرستار یا دکتر چنین مواردی را ببیند چرا که او با شنیدن چنین مواردی کاری از دستش برنمی‌آید اما می‌تواند حداقل آن را باور و درک کند نه این‌که به او برچسب روانی بزنند و قرص به او دهند. این افراد نیاز به درک دارند مثل این‌که کسی که در خیابان فریاد می‌زند بچه‌ام زیر ماشین رفت و مرد، یکی بگوید داد نزن ما خواب هستیم! این تجربه گران از جایی برگشته‌اند حتی زن و بچه‌شان را هم نمی‌خواهند. حال این فرد را در این حال درک که نمی‌کنند، هیچ حتی به جانش هم می‌افتند. از همین رو لازم است سنجه‌هایی را به همه ارائه کرد تا وقتی این تجربه کران را می‌بینند در حد خودشان ماهیگیری و آنها را درک کنند.
در کنار اینها با چنین پرسش و پاسخی گفتمان‌سازی اتفاق می‌افتد. تا زمانی که افراد در جریان نباشند شما باید برای مخاطب مدام اثبات کنی و آن را جابیندازی اما وقتی در چند قسمت من یک سوال را بارها می‌پرسم با این‌که می‌دانم تکراری و ریز است و گاهی بیننده می‌گوید آقا رها کن بگذار داستان را ببینیم و حتی از پشت صحنه می‌گفتند چرا این کار را می‌کنی؟ گفتم بگذار این برنامه کمی زبر باشد به جایش ساختار دارد که در آن اشتراکاتی وجود دارد. مثلا به یکی می‌گویم دید کامل یعنی دور تادور را می‌دیدی؟ می‌گوید بله، از نفر بعدی به همین ترتیب تا جایی که مخاطب گاهی ممکن است از دست من خسته شود اما ایرادی ندارد شما اخم کن اما بگذار این برنامه برایت تثبیت شود. البته بماند مخاطبانی هستند که تنها یک قسمت را می‌بینند.
همچنین مصاحبه با هر یک از افراد حداقل چهار بار انجام می‌شود که هر بار بیشتر از دو ساعت زمان می‌برد و گاهی به حدود شش ساعت هم رسیده‌است. خلاصه آن‌که مصاحبه نهایی که می‌بینید، مصاحبه پایانی ماست.

غم نابینایی اذیتم می‌کند
مردم معمولا علاقه ودوست دارند موارد هیجان‌انگیز و عجیب در برنامه ببینید و بشنوند، مثلا فکر می‌کنند این تجربه‌گرها باید کارهای خاصی کنند یا آینده را ببیند و.... در صورتی که من اصلا به دنبال هالیوودی‌بازی نیستم. چیزی که در برنامه گفته می‌شود یعنی موضوع غیب آنقدر عظیم است که هیچ‌کدام از این چیزها در برابر آن ارزشی ندارد.
چند روز پیش به همکارانم می‌گفتم اگر فردی با نگاه کردن بتواند مانیتور پیش رویم را از جایش بلند کند هیچ تاثیری در من ندارد. دردی که می‌کشم از این است که چرا نمی‌توانم حقایق را ببینم؟ این کوری نسبت به حقایق عالم خیلی من را اذیت می‌کند. تجربه‌هایی که از تجربه‌گرها می‌شنوم دیگر من را تکان نمی‌دهند، بلکه حسرت و دلتنگی زیادی در وجود من ایجاد می‌کنند. دلم برای پدر و مادر حقیقی‌مان یعنی امیرالمومنین و حضرت زهرا(س) تنگ است و آرزو دارم زودتر به خانه واقعی‌ام بروم و در محضر ایشان باشم.
یکی از خاطرات تلخم در برنامه مربوط به خانمی است که تجربه سهمگینی داشت و جسدش را به سردخانه هم برده بودند و دوباره برگشته بود اما همسرش به او اجازه نمی‌داد این خانم مقابل دوربین بیاید و آنچه دیده را برای مردم بگوید.
خاطره تلخ دیگرم مربوط به فردی است که حق‌الناس به گردن داشت و حتی دفن هم شد و برای این موضوع شاهدان زیادی وجود دارد اما حاضر نمی‌شود ماجرا را عمومی نقل کند. تلخ‌ترین خاطراتم هم وقتی است که مخاطب می‌گوید روح فردی از جسمش خارج شده و دوباره بازگشته که اتفاق خاصی نیست، داستان‌های جذاب‌تر تعریف کنید.
یکی از خاطرات شیرینم هم وقتی بود که خانمی به من زنگ زد و گفت سه نفر که از مدرسه‌مان سرقت می‌کردند بعد از سال‌ها با دیدن این برنامه آمدند و حلالیت گرفتند و دین‌شان را ادا کردند. سه مورد به من گفتند می‌خواستیم خودکشی کنیم. برنامه شما را دیدیم و منصرف شدیم. با دیدن این پیام‌ها من هر بار سجده و خدا را بابت این لطف شکر می‌کنم.
این موارد را اجمالی اشاره کردیم که اگر مایل بودید بتوانید به گزیده‌ای از آن سری بزنید.

تهدید همیشگی به اسم کلیشه
این موضوع یعنی کلیشه و تکرار هم دغدغه ماست و هم سوال بزرگ مخاطب است. ما باید ببینیم که یک محتوا ظرفیت کدام رسانه را دارد. مثلا شما می‌بینید که در یک برنامه سبدی را می‌گذارند و می‌گویند توپ‌هایی را در سبد بیندازید این موضوع به‌تنهایی جذابیتی ندارد و وقتی مورد توجه قرار می‌گیرد که مثلا یک سلبریتی آن را انجام دهد. در واقع اینجا کنش‌های تغییر فرد اهمیت دارد. اما ما تنها این را نداریم که یک موضوع کاملا ثابت باشد و تنها چهره‌اش تغییر کند. ما اینجا چیزی را تغییر می‌دهیم که شامل کردارهای فردی است که در برنامه قبلی آن را ندیدیم؛ موضوعی که به عدد انسان‌ها متفاوت است.

چرا تجربه منفی کم است؟
فرض کنید شما دو فرزند دارید که یکی از آنها درس‌هایش ضعیف است و دیگری قوی؛ کدام یک را در فامیل و آشناها بیشتر مطرح می‌کنید؟ در مورد خودمان چطور؟ نقاط ضعف و منفی‌هایمان را بیشتر پنهان می‌کنیم یا بخش‌های مثبت زندگی‌مان را؟ باید به تجربه‌گرانی که تجربه منفی داشتند حق داد که نخواهند از بخش‌های منفی زندگی‌شان برای عموم بگویند.
خودم با تجربه‌گری در ارتباطم که اگر بیاید و تجربه‌اش را بگوید واقعا زلزله خواهد بود اما نمی‌آید. خود فرد هم بخواهد تجربه منفی‌اش را بگوید، خانواده‌اش راضی نمی‌شوند. من تجربه‌گر منفی را راضی کرده‌ام که بیاید صحبت کند اما همسرش مانع شده و حتی کارشان به دعوا کشیده که ماجرا را برای عموم نقل نکنند.
به نظرم باید هم حق داد و فکر می‌کنم مهم‌ترین سؤال این است که چطور 9 نفر در فصل اول برنامه حاضر شدند از تجربه منفی‌شان بگویند؟ به عنوان یک پژوهشگر شیعی کسی باید به من مجوز دهد که بگوید اظهار گناه ثواب است و در شرایطی که این مجوز وجود ندارد در همین مقدار هم برای بیان آن، ریسک دنیوی و اخروی کرده‌ام.
از خودگذشتگی این افراد موضوع مهم‌تری است چون ابدا حاضر نیستم کسی را جلوی دوربین بیاورم که چهره‌اش معلوم نباشد یا شطرنجی شود یا صدایش را تغییر دهم. وقتی چنین کاری انجام دهم چرا مردم برنامه را باور کنند و نگویند که بازیگر آوردی؟ کار پژوهشی معتبر مگر می‌شود بدون مشخص بودن منبع انجام شود؟ مثلا کتابی که اسم و رسم تجربه‌گر در آن معلوم نیست،چرا باید مورد اعتماد باشد؟ بماند که برخی متاسفانه در این زمینه‌ها اغراق هم می‌کنند. فردی در اتوبان با 200 کیلومتر سرعت می‌رفت. سربازی جلوی او را گرفت. راننده گفت من گواهینامه ندارم، مواد مخدر هم قاچاق می‌کنم آدم هم کشته‌ام! سرباز موضوع را به مافوقش گزارش داد، وقتی مافوق آمد و بررسی کرد دید هیچ کدام این اتفاق‌ها نیفتاده، راننده به مافوق گفت حتما این سرباز به دروغ به شما گفته من با 200 کیلومتر رانندگی می‌کردم! اغراق در موضوعاتی که به باورهای مردم مربوط است نتایج سنگینی دارد و باعث می‌شود دیگر کسی اساس ماجرا را هم باور نکند.
به همین دلایلی که گفتم تجربه‌گر منفی کمتر در برنامه است. خیلی‌ها به دلایل مختلف نمی‌خواهند جلوی دوربین حاضر شوند. من هرگز چهره ناشناس، شطرنجی و... به برنامه‌ام نمی‌آورم و بهتر است مردم هم کتاب یا برنامه‌ای را که راوی آن معلوم نیست،باور نکنند.
 از سوی دیگر مردم در این تجارب به این راضی نمی‌شوند که بگوییم مثلا خودکشی چونان تبعات تلخی دارد که نمی‌شود گفت، آن را تجربه نکنید؛ بلکه می‌خواهند بدانند دقیقا این عذاب به چه شکل بوده‌است، در صورتی که واقعا درست نیست و همین حد از تعریف هم از شهامت تجربه‌گر است. مثلا یکی از مهمانان ما که این جریان را تعریف کرد، گفت اولین بار است حتی خانواده و بچه‌هایم این را می‌شنوند و دامن زدن بیشتر به این تجربه برای او آزاردهنده است. این درست نیست که من به آن شاخ و برگ بدهم یا کتاب دروغین بنویسم که مردم هدایت شوند! اصلا به این روش بهتر است هدایت نشوند چون در آن نفسی نیست. برای من مهم نیست این برنامه سود مالی می‌دهد یا نه.  من روزی چندبار رو به کربلا می‌کنم و سلام می‌دهم و اتفاق اثرش را می‌گذارد و اگر غباری روی این ارتباط  بنشیند اثر آن کم می‌شود.
من اگر بخواهم کتاب خوشمزه که همه خوششان بیاید بنویسم، می‌توانم بار هفت نسلم را ببندم اما اگر سرم را ببرند هم این کار را نمی‌کنم، حالا برخی هر چه می‌خواهند می‌توانند بگویند. می‌دانید چقدر افراد متوهم پیش من می‌آیند اگر آنها را بیاورم با ایده‌های هالیوودی که دارند برنامه به قولی می‌ترکاند اما راستی آزمایی می‌کنم و می‌گویم خداحافظ.

مروری بر آنچه گذشت
از ابتدای ماه رمضان تا امروز زندگی پس از زندگی ماجراهای زیادی را به تصویر کشیده است. در این میان با آن‌که هر کدام از این قصه‌ها حال و هوای خودشان را داشتند اما برخی از آنها خیلی در فضای مجازی وایرال شدند و نگاه‌های زیادی را به خود جلب کردند. مثل کدام قصه؟ مانند برنامه آقای ملکی که دوم اردیبهشت روی آنتن رفت و او با اشک از تجربیاتی که همسرش بعد از رفتن به کما پشت سرگذاشته بود، تعریف کرد. جریانی که در نهایت باعث شد او درخواست همسرش برای این‌که بگذارد برود را قبول می‌کند و از آن روز به بعد با یاد همسرش روزگار می‌گذراند.
یکی دیگر از برنامه‌هایی که خیلی مورد استقبال قرار گرفت قصه خانم شفیعی بود که با عنوان خودکشی با روح آدم چه می‌کند، در 31 فروردین پخش شد. او نیز با تعریف عواقبی که از اقدام به خودکشی در آن دنیا دیده بود، گفت و صحبت‌هایش با بازخوردهای زیادی همراه بود، چرا که در کل تجربه‌های منفی در این مجموعه کمتر گفته می‌شوند و این جریان باعث جلب نگاه‌های زیادی می‌شود. اما یکی دیگر از قسمت‌هایی که اخیرا و 13اردیبهشت روی آنتن رفت، مربوط به حامد طهماسبی پسر جوانی بود که در 20 سالگی با یک تصادف، دنیای آن سو را تجربه می‌کند. او در این قسمت با عنوان زیبایی از علاقه، غرور و توجهش به ظاهرش گفت و تاثیر یک عمل کوچک مثل کفش جفت کردن در نجاتش از تلخی که در آن دنیا می‌چشید.  تجربه یکی از مدافعان حرم که متولد اواسط دهه60 بود هم قصه ویژه‌ای داشت که آن هم با توجه زیادی همراه شد. محمود شاهی که آن سو تجسمی از برخی گناهان مثل حق‌الناس را دیده بود، بعد از بازگشت به این عالم بیشتر از نیمی از محاسن و موهایش از میزان فشار و ترسی که تجربه کرده بود، سفید شده بود و سال‌ها سالخورده‌تر از سنش به چشم می‌آمد. این برنامه هم 9 اردیبهشت روی آنتن رفت.  بهروز عظیمی هم که از تجربه‌گرانی بود که برنامه‌اش 14 اردیبهشت پخش شد، داستانی را تعریف کرد که تلخی آن برای خیلی‌ها یک تلنگر شد. جریانی که در طول آن عظیمی از برخوردهای تند و کج خلقی‌هایش گفت تا جایی که همسرش او را با همه غمش به خدا واگذار می‌کند. این واگذاری هم در آن تجربه به شکل پراز وحشت و غمباری سراغ او می‌آید و باعث می‌شود او بعد از برگشت به این دنیا هم در این پنج‌سال نتواند از ترس آن شمایلی که دیده، آسمان را نگاه کند چون این نگرانی را دارد که بازهم آن را ببیند.
 
منبع: علیرضا ملوندی و فاطمه شهدوست - رسانه / روزنامه جام جم 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها