همان مستندسازی که اصرار داشت حتی درباره مصادیق مهم عصر خودش یعنی مستندهای جنگ تحمیلی، همکارانش را قانع کند که تا «سیر انفسی» خود را طی نکرده باشند نمیتوانند واقعیت را در آفاق ببینند؛ همان مدیری که راشهای فیلمبردارانش را تا زمانی که چشم تربیتشده در مکتب او را نمییافتند، نمیپذیرفت و مقالهای چون «واقعیت در سینمای مستند» را مینوشت تا ضمن طرد «واقعیبودن» فیلم، مرجعی برای بازتابندگی واقعیت در مستند بیابد؛ همان آوینی حالا خودش دستخوش روایتهای پرجنجال و پراختلاف سینمایی شده است. همه دارند پشت لنز این عبارات «روایت سانسورشده» و «روایت تحریفشده» دانسته و نادانسته دنبال «آوینی واقعی» میگردند اما واقعا «آقامرتضی» همین قدر متشتت و ناشناخته است که مثلا بیبیسیفارسی بر لاشه اختلاف روایتها بنشیند و بنویسد: «درباره آقای آوینی که طرفدارانش او را «سید شهیدان اهلقلم» میخواندند نظرهای متفاوتی وجود دارد... و معلوم نیست با فرازوفرودی که در زندگیاش داشت اگر امروز بود «کامران» بود یا «آقامرتضی» یا هیچکدام»؟
چه کسی روتوش کرده بود؟پخش مستند «آقامرتضی» از شب شانزدهم فروردین در شبکه سه سیما آغاز شد تا پس از یک هفته خود را به سالگرد شهادت سیدمرتضی آوینی برساند اما از همان شب اول حواشی این چند قسمت که تلاش میکرد حرفهای جدیدی برای گفتن داشته باشد آغاز شد.
«آوینی بدون روتوش» هم داعیه این آخرین ساخته سازمان اوج را شکل میداد و هم محور اعتراضها به آن شده بود اما برخلاف چیزی که در برخی مطالب موافق و مخالف ادعا میشد، چهره متفاوت سیدمرتضی آوینی که حالا با نام «کامران» شمایلسازی میشد، نه پیش از این توسط هیچ گروهی سانسور شده بود و نه اصلا مخاطبان و علاقهمندان به سید شهدای اهل قلم از آن ناآگاه بودند.
در واقع اگر هم حذف یا کمرنگشدن این فصل زندگی او نوعی اتهام بود، متهم ردیف اولش خودش بود که هر آنچه از آن دوران داشت یا میسوزاند یا به آب میانداخت. آیا جزئیات این فصل به آب انداخته و سوختهشده، در روایت «آقامرتضی» دستکم در همان معنی که آوینی نظریهپرداز به آن قائل بود «واقعیت» داشت و بخش ضروری این واقعیت را تشکیل میداد؟
این اختلاف روایتها مگر چقدر است؟
پخش قسمت اول مستند و طرح نام «غزاله علیزاده»، اعتراض همسر و دختر شهید آوینی را برانگیخت.
کوثر آوینی در اینستاگرامش نوشت: «چیزهایی که دارد پخش میشود روایت بدون سانسور زندگی پدرم نیست، بلکه روایتی است تحریفشده و سخیف در حد و اندازه همان ذهنهایی که داستانپردازی کردهاند».
مریم امینی، همسر آوینی هم در بیانیهای پر اعتراض با فیلمفارسی نامیدن این مستند نوشت: «در کشوری زندگی میکنیم که مرجع تأیید آنچه درباره زندگی خصوصی سیدمرتضی آوینی نمایش میدهند، من نیستم که همسرش بودهام و صاحب قانونی آنچه از او بازمانده».
حسین معززینیا و برخی دیگر هم نسبت به استفاده از راشهای بدون اجازه یا لااقل بدونرضایت و اطلاع مستندهای دیگر در این اثر اعتراض کردند. در هر دو مورد پاسخهایی هم داده شد ازجمله این که خانواده شهید آوینی منطقا نمیتوانند تنها مرجع ارائه روایت از او باشند و راشهای مستندها هم متعلق به موسسات تولیدکننده مانند روایت فتح و نه تهیهکنندگان و کارگردانهای آثار بوده است.
میشد پیش از تولید، صاحبان و حاضران در این راشها را در جریان قرار داد و رضایتشان را جلب کرد. میشد پرچم آوینی بدون روتوش را برای چهرهای تا این اندازه شفاف بلند نکرد و فصلی از زندگی او را که هم از حیث واقعیت قابل خدشه است و هم عملا هیچ وجه تعیینکنندهای در شناخت او ندارد، طرح نکرد اما با تمام اینها همه این حواشی در نسبت با شناخت شخصیت آوینی بیش از کف روی آب نیستند.
فصلهای بیتردید حیات آوینی
در این که سیدمرتضی آوینی پیش از انقلاب، جوانی جستوجوگر با سبکزندگی روشنفکران همدوره خود بوده همانقدر شکی نیست که نقطهعطفشدن آشناییاش با امامخمینی(ره). در هر دو فصل، «جستوجوگری برای یافتن حقیقت» شاکله شخصیت او را میسازد اما در هر کدام به نحوی بروز و ظهور مییابد. اجزاء سازنده کل هستند اما برخی روایتها این اجزاء را در مزاحمت با کل قرار میدهند و چیزی میسازند که هم واقعی است و هم ناواقعیت.
در همسایهشدن او با فرهاد، خواننده مشهور همدورهاش همانقدر تردیدی نیست که در عشق او به شهادت و فهم عاشوراییاش از دفاعمقدس. در مارکس خواندن و شعر سپید گفتنش همانقدر نمیشود تشکیک کرد که در تفسیر قرآن خواندن و نریشنهای پر از خلوصش روی مستندهای روایت فتح. به واقعیت تاریخی جدال او با برخی دستهها و گروههای سیاسی همان اندازه نمیشود خدشه کرد که به متن حرفهای این جدالها و دوری آنها از شوائب سیاستزدهای که بعدها به آن آلوده شد. به تلاش او برای نظریهپردازی و طرح نو درانداختن برای سینما به عنوان محصول تمدن غرب همان اندازه باید باور داشت که به اصرارش برای بالابردن پرچم سینمای بدنه با معرفی هیچکاک در برابر جریان هنری دهه۶۰ برای جاانداختن سینمای هنری و عرفانزده بیمایه.
و اما آنچه نافع است بر زمین میماند
بین این دو فصل از زندگی آوینی بدون تردید ارتباطی هست که از قضا نه در مقابل هم بلکه در تکمیل و تداوم همدیگر هستند. هر روایتی که تلاش کند این دو فصل را در تقابل با یکدیگر قرار دهد چه بیبیسی فارسی باشد که آوینی را «مخملبافیزه» میکند و از او تضادهای ناسازگار درمیآورد چه مستندی که کوچکها را بزرگنمایی میکند، به یک اندازه «واقعیت آوینی» را نشناخته است.
بیروتوشترین آوینی، همانی است که در کتابها و مستندهایش مستقیما با مخاطب حرف میزند. همانی که گرچه در مسیر صیرورت انسانیاش قرار دارد اما عناصر هویتبخش خود را بیواسطه از اسلام، قرآن، نهجالبلاغه، امامحسین(ع)، انقلاب اسلامی، امامخمینی(ره) و دفاعمقدس میگیرد.
هیچ روایت صادقانهای از شهید آوینی نمیتواند آنقدر متشتت باشد که ادعا کند معلوم نیست او «مرتضی» بود یا «کامران» مگر آن که به عمد استثنائی از زندگی سید شهیدان اهلقلم را محور قضاوت شخصیت او قرار دهد و کل را به نفع جزء قربانی کند.
حقیقت قدرتمند است و در قاموس خلقت هم نیست که اجازه دهد هیچ روایت مخدوشی از پس حقیقت برآید چرا که خداوند تضمین کرده است که: «کذالِک یضْرِبُ اللهُ الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفَاء وَ اَمّا ماینفَعُ النّاسَ فَیمکثُ فِی الاَرض».
شاید شخص شهید هم گوشهچشمی به روایت واقعی از خود داشت وقتی مینوشت: «شیاطین پنداشتهاند که یاد و راه ما را از تاریخهای رسمی حذف کردهاند و نه یادی از هابیل باقیمانده است و نه یادی از شیخالانبیا، حضرت ابراهیم و نه یادی از حسین ذبیحا...؛ غافل که آنچه در جهان باقی میماند حق است و آنچه با حق پیوسته است. آینده از آن ماست».
منبع: فاطمه ترکاشوند - ادبیات و هنر / روزنامه جام جم