به گزارش
جام جم آنلاین به نقل از روزنامه جام جم، فراگیر شدن صفحات اینچنینی در فضای مجازی و صاحبانشان و افزایش شمار دنبالكنندگان این صفحات سبب شد كه به سراغ دكتر مجید حسینی؛ جامعهشناس و عضو هیات علمی دانشگاه برویم تا تحلیل خود از این موج رسانهای را برای مخاطبان جامجم بیان كند.
این روزها در فضای مجازی شاهد افرادی هستیم كه ترویج سرمایهداری میكنند و هرگونه فقر را نتیجه عدم برخورداری افراد فرودست از مواهب پروردگار میدانند.
این تز فكری از كجا ناشی میشود؟
اجرای سیاستهای سرمایهداری یا نئولیبرال در هر كشوری موجب تولید اختلاف عمیق طبقاتی میشود. در سالهای اخیر فاصله بین دهك پایین و دهك بالا در كشور ما از آمریكا بیشتر است. یعنی ضریب جینی در كشور آمریكا در حال حاضر حدود ۳۸ است، در حالی كه در ایران این رقم به بالای ۴۰ نیز رسیده است.
طبیعتا اجرای سیاستهای سرمایهداری سبب میشود كه عدهای بسیار فقیر و عدهای بسیار ثروتمند شوند و در این میانه طبقه ثروتمندی متولد میشود كه در همه حوزهها از امتیازات مختلف بهرهمند است. طبقهای كه هم دكتر است، هم كتاب مینویسد، هم بساز و بفروش است!
در حقیقت چون سیاستهای نئئولیبرال همه فرصتها را در اختیار او میگذارد، این فرد در همهچیز كارشناس است! درواقع این سیاستها یك طبقه را برنده و سایر طبقات را تبدیل به بازنده (Loser) میكند. در چنین شرایطی دهكهای بازندهای كه در جامعه پی در پی شكست میخورند، گرایشهای اعتراضی پیدا میكنند و به لحاظ ذهنی حس اعتراض و انتقام در آنها به وجود میآید.
مثل اتفاقی كه در والاستریت آمریكا به وجود آمد یا صحنههایی كه طرفداران سندرز در خیابانهای آمریكا رقم زدند. در این موقعیت وقتی فرصتهای اقتصادی و اجتماعی از مردم- یعنی وضعیت عینی - گرفته شده، كماكان وضعیت ذهنی در تودههای مردم پابرجاست، اذهان مردم علیه سیاستهای حاكم است و خطر اعتراض و انتقام علیه سیاستهای موجود و دستگاه حاكم، پابرجاست.
در چنین شرایطی، پدیدهای به نام «صنعت فرهنگ» به وجود میآید. كار صنعت فرهنگ این است كه به اذهان عمومی و طبقات پایینتر جامعه یادآور شود كه اگر فلانی سرمایهدار و موفق (برنده) است، نتیجه نظام سرمایهداری و نئولیبرالیسم نیست، بلكه نتیجه هوش سرشار اوست.
در واقع سیاستهای سرمایهداری كه «عین» را از بین برده و تحت تسلط دارد، میكوشد كه «ذهن» تو را نیز از آن خود كند. یعنی در حقیقت طبقات برنده از طریق ابزارهایی چون روانشناسی موفقیت، عرفانبازی، مافیای كنكور، تبلیغات تلویزیون و ابزارهای رسانهای دیگر میكوشد همانطور كه «عین» تو را از آن خود كرده، «ذهن» تو را نیز به تصرف درآورد. مثلا میگوید: «تو به كائنات فكر كن و برای آن انرژی مثبت بفرست، یقینا برنده خواهی بود»، مفهوم این جمله این است كه من چون با كائنات هماهنگم، برای همین برنده هستم!
در حالی كه مساله واقعی این است كه تو برندهای، چون رابطه و رانت در اختیار داری، چیزی كه مردم عادی به آن دسترسی ندارند! یك شخصی با هزار رانت و بخور بخور به كالیفرنیا رفته، بعد از آنجا برای ما «ارسال انرژی مثبت به كائنات» را تجویز میكند.
مافیای كنكور در کجای این پازل قرار دارد؟
مافیای كنكور در واقع به مردم رویا میفروشد. پولهای كلان از بچههای مردم میگیرند و پیاپی «پزشك شدن» را تبلیغ و تجویز میكنند، در نهایت پولهایی كه از مردم میگیرند را از كشور خارج میكنند كه در آلمان دیسكو بسازند! در واقع این جماعت از محل رویافروشی به طبقات پایین جامعه ایران، در كشورهای خارجی برای خود ساختمانسازی میكنند. معلوم است كه در چنین شرایطی باید به طبقه پایین بگویند كه ما اگر صاحب ثروت و موفقیت هستیم به خاطر تواناییهایمان است و تو اگر عقب ماندهای، دلیلش این است که با فركانس دنیا هماهنگ نیستی!
طبقه پایین نیز كه عینیتش را از دست داده، به مرور زمان اعتراض خواهد كرد و در وجودش خشم شكل میگیرد. كار دستگاه روانشناسی موفقیت لسآنجلسی، مافیای كنكور و مانند اینها، این است كه خشم تو را كنترل كنند تا به آنها معترض نشوی.
یكی از نكاتی كه در بین افراد اینچنینی قابل مشاهده است، تهی بودن این اشخاص از هرگونه دانش، توانایی و مهارت ویژهای حتی در حیطه مورد تبلیغشان است. چه اتفاقی افتاده كه چنین افراد سطحی و مبتذلی، با مخاطبان بسیار زیاد در فضای مجازی در حال دگردیسی فرهنگ عمومی جامعه هستند؟
دلیل اقبال جامعه به افراد اینچنینی، تولید سوژه مصرفگراست. ما از لحظهای كه فرزندمان را در مدرسه غیرانتفاعی ثبتنام میكنیم، به او یادآور میشویم كه نهایت آمال و آرزوهای تو پورشه، آیفون ۱۲ و سامسونگ گلكسی است!
ما دائما داریم شخصیتی میسازیم كه تمام آرزوهایش در حیطه «مصرف» است. برای مصرفگرایی رویا لازم است. كسی كه متخصص است، چون براساس وضعیت واقعی موجود صحبت میكند، به تو رویا نمیفروشد. او میگوید ضریب جینی در ایران ۴۰ است، پس روشن است كه تو نمیتوانی پورشه بخری. به تو میگوید در كنكور پزشكی مجموعا ۱۵۰۰ نفر پذیرفته میشوند، در حالی كه یك میلیون نفر پشت كنكورند، پس احتمال قبولی تو بسیار اندك است.
در حقیقت متخصص، انگیزهای برای مشاركت در پروژههای مصرفگرایی را به تو نخواهد داد. در حالی كه عارفان بزرگ كائنات و روانشناسان اینچنینی صرفا رویا میفروشند. به چه كسی؟ به كسی كه ما در مدرسه و خانه و جامعهمان او را مصرفگرا بار آوردهایم. ما دائما به این انسان گفتهایم تو زمانی باشخصیت خواهی بود كه سوار پورشه شوی.
به تعبیر دلوز؛ شخصیت انسان تبدیل به یك «ماشین میل» میشود كه دائما به در و دیوار نگاه میكند و میل مصرف دارد. در شرایطی كه تو نمیتوانی پراید هم بخری، میتوان به تو رویای پورشه فروخت! در این شرایط متخصص جامعهشناسی، روانشناسی، علوم سیاسی و امثال اینها چون به تو واقعیت را میگویند، مورد اقبال و علاقه تو واقع نخواهند شد.
در دنیا هم نمونه این افراد وجود دارد یا صرفا مختص كشورهای جهان سومی است؟
بله در آمریكا نیز هستند. امثال آنتونی رابینز مشغول فروختن رویا به بازندگان آمریكا هستند. اتفاقا این شخصیتها در دو كشور بسیار رایج و زیاد هستند، یكی ایران و دیگری آمریكا.
چرا؟
به خاطر اینكه در هر دو اختلاف طبقاتی زیاد است و امكان رویافروشی وجود دارد. در آمریكا نیز ۳۰ میلیون سیاهپوست وجود دارد كه همهشان میخواهند یك روز مایكل جكسون شوند و هیچوقت هم نخواهند شد! ولی رویای مایكل جكسون شدن را میتوان به این افراد فروخت و از آنها پول كلان برای كلاسهای موسیقی گرفت. به همین دلیل در كشورهایی چون سوئد و نروژ، روانشناسی علمی است كه حرف اول را میزند، نه روانشناسی موفقیت. چون اختلاف طبقاتی در آن كشورها زیاد نیست.
در نروژ و سوئد طبقه برندهای وجود ندارد. در حال حاضر در ایران ۹۳ درصد از كارمندان، دارای قرارداد موقت هستند و قرارداد موقت یعنی امنیت شغلی بسیار پایین. یعنی همان نئولیبرالیسم. یعنی برنده كه بساز و بفروش و پزشك است، آیندهای صدبرابر تامینشدهتر از كسی دارد كه از مغزش نان میخورد و همیشه باید نگران این باشد که یك روز كنار گذاشته خواهد شد!
ایجاد صنعت فرهنگ، حاصل سرمایهداری است. صنعت زردی كه دائما به بازندهها مخدر روانی تزریق میكند تا اعتراض نكنند. بازندهای كه دائما به او مثبت بودن را توصیه میكنی، درواقع داری به او مخدر میزنی، چراكه این شخصیت درد دارد. مگر آن كسانی كه دهك بالای جامعه هستند، اصلا نیاز به روانشناسی موفقیت دارند؟!
شما چندتا بساز و بفروش تهران را میشناسید كه در كلاسهای روانشناسی موفقیت شركت كند؟ آنها در این كلاسها شركت میكنند یا میروند كلاهبرداری و دلالی را یاد میگیرند؟ مساله این است كه با رابطه میتوان وام گرفت نه با روانشناسی موفقیت! میدانید كه سالانه یك میلیارد كتاب روانشناسی موفقیت در جهان فروخته میشود؟ به نظر شما یك میلیارد نفری كه این كتابها را میخرند، موفق میشوند یا آن ۱۰ نفری كه این كتابها را میفروشند؟! جالب است كه هرچه حجم بازندهها افزایش میكند، تعداد فالوور این اشخاص زیادتر میشود، یعنی اینها با افزایش میزان بدبختی مردم پول درمیآورند.
به نظر شما در بحث فرهنگسازی و رسانه چه باید كرد كه آدمهای اینچنینی نتوانند به این میزان روی ذهن و روان مردم تاثیر بگذارند؟
به همین میزان كه ساختار فرهنگی دفاع از سرمایهداری وجود دارد، باید ساختار فرهنگ دفاع از عدالت وجود داشته باشد. ما الان در فیلمهای سینماییمان هم فقرا را تحقیر میكنیم. حتی فیلمهای ما نیز علیه طبقات بازنده است. مهمترین فیلمی كه در دهه اخیر در سینمای ایران درباره فقر ساخته شده «ابد و یك روز» بوده كه در آن تمام مسالهاش این است كه فقرا آدمفروشاند!
در انقلابی كه از ابتدا انقلاب مستضعفان بوده و هست و رهبرش میگوید من یك موی كوخنشینان را به تمام كاخنشینان نمیدهم، دستگاه فرهنگی، بزرگترین دستگاه تولید تحقیر سیستماتیك علیه مستضعفان است! كارگردانان دائما فیلمهایی تولید میكنند كه در آنها فقیران و بازندههایی به تصویر كشیده میشوند كه بیاخلاقاند. چرا فیلمی ساخته نمیشود كه توضیح دهد فقیر چگونه پدید آمد؟ حق فقیر در این جامعه چگونه خورده شد؟ چگونه 2.5 میلیون كودك در سیستان و بلوچستان و دیگر مناطق محروم كشور از نعمت تحصیل محروماند؟ این واقعه حاصل عدم ارتباط این بچهها با كائنات بوده یا سیاست سرمایهداری و تبعیض با اینها این كار را كرده است؟