به گزارش جام جم آنلاین به نقل از پرتال جامع علوم انسانی؛ در تاریخ اسلام، نهضت عاشورا نقطه عطفی است که از جنبه های گوناگون، آغازگر تحولات در ساخت، بافت و اندیشه جامعه مسلمانان بوده است. برخی از این تحولات مهم و محسوس را می باید در نحوه و چرایی اقبال دگرباره وسیع مردم به خاندان هاشم؛ چگونگی اندیشه و نحوه رویارویی آنان با حاکمان اموی؛ و به تبع آن، تحکیم و بسط پایه ها و نگره های سیاسی شیعی و تغییر فضای جامعه آن زمان دانست. از این رو «جریان شناسی سیاسی بنی هاشم» می تواند زوایای این مسئله را روشن کند. بدین منظور، بررسی این موضوع از سال 61هـ (هم زمان با واقعه عاشورا) آغاز می¬گردد و تا سال 146هـ (زمان سرکوب قیام حسینیان به دست منصور عباسی) ادامه می¬یابد که دوره¬ای 85 ساله است. در این پژوهش، منظور از بنی¬هاشم افرادی از نخبگان هاشمی هستند که در هدایت حرکت¬های سیاسی نقش داشته¬اند.
در این نوشتار فرضیه تحقیق بر این پایه استوار است که در اثر قیام عاشورا، بنی¬هاشم در جامعه¬ای که بنی¬امیه سلاح¬های سیاسی را به صورت متمرکز در دست داشتند، جریان¬های کلان و خردی پیدا نمودند. در بعد کلان دو پارادایم اصلی وجود داشت: یکی پارادایم اعتقادی و فرهنگی ـ سیاسی که امامیه آن را نمایندگی می¬کرد و دیگری، پارادایم سیاسی سایر جریان-ها بود. علی¬رغم آن که مبارزه همه این جریان¬ها با رژیم است از لحاظ خُرد، برخی از آنان به مبارزه پنهانی، بعضی به مبارزه زیرزمینی، عده¬ای با روش اصلاحی ـ البته با اهداف انقلابی ـ و گروهی نیز به روش انقلابی روی آورده¬اند.
چارچوب نظری
این تحقیق از دو مفهوم بهره می¬گیرد: یکی «پارادایم» در حوزه روش¬شناسی علمی و دیگری، مفهوم «استراتژی سیاسی» در حوزه جامعه¬شناسی سیاسی.
1. پارادایم، روشی در چارچوب نظریه به مثابه ساختار است که «تامس کوهن» به تفصیل بدان پرداخت و نخستین شکل آن را در سال 1962 با انتشار کتاب ساختار انقلاب¬های علمی مطرح کرد. کوهن حرفه علمی خود را به عنوان فیزیک¬دان آغاز کرد و سپس توجهش به تاریخ علم معطوف شد، ولی ضمن این کار متوجه شد که پیش¬پندارهایش درباره ماهیت علم از هم پاشیده و پراکنده گردیده است. ویژگی عمده نظریه وی بر ممیزه انقلابی پیشرفت¬های علمی تأکید می¬کند؛ به طوری که بر طبق آن انقلاب، متضمن طرد و رد یک ساختار نظری و جای-گزینی آن با ساختار ناسازگار دیگری است. ویژگی دیگر، نقش پراهمیتی است که ممّیزات جامعه¬شناختی جوامع علمی در نظریه کوهن ایفا می¬کند. بر این اساس، پارادایم مشتمل است بر مفروضات کلی نظری، قوانین و فنون کاربرد آنها که اعضای جامعه علمی خاصی آنها را بر می¬گیرند. پارادایم¬ها هم چنین شامل شیوه¬های مقبول و مرسوم تطبیق قوانین بنیادی به چند وضعیت گوناگون می¬شود.[1]
2. در تحلیل درونی تحقیق، از بحث «استراتژی¬های سیاسی» کتاب جامعه¬شناسی سیاسی، اثر موریس دوورژه، بهره¬گیری شده است. وی در این خصوص از مفاهیمی، چون جامعه متمرکز و غیرمتمرکز، سلاح¬های سیاسی، مبارزه باز و مبارزه پوشیده، مبارزه پوشیده نهانی و مبارزه پوشیده زیرزمینی، مبارزه با رژیم و مبارزه در رژیم و اصلاح¬طلبی و انقلابی¬گری، نام برده است[2] و ما براساس این مفاهیم، رویکردهای پارادایم¬ها و جریان¬های هاشمی پس از عاشورا را تبیین نموده و با تسامح هر کدام را به استفاده از یکی از این استراتژی¬ها و پیش-زمینه¬ها متصف کرده¬ایم.
تأثیرات حادثه عاشورا بر بنی هاشم
تأثیرات گوناگون سیاسی نهضت عاشورا بر ذهن، عمل و رفتار نخبگان سیاسی هاشمی عبارتند از:
1. فراهم آوردن زمینه¬های حضور سیاسی هاشمیان: نهضت حسینی، مشروعیت دینی و توان سیاسی حاکمان اموی را به چالش کشاند و به قیام و شورش بر ضد آنان مشروعیت بخشید. عظمت این حادثه و حماسه¬سازان آن، از جنبه سیاسی، زمینه¬ساز حضور جدی و مؤثر هاشمیان که رقیب عمده آل امیه بودند، در صحنه¬های مختلف جامعه گردید. هم چنین از منظر عاطفی، هم شخصیت خاص امام حسین (ع) و هم نحوه شهادت آن حضرت، به گونه¬ای بود که تأثیر عمیقی بر ذهنیت مردم می¬گذاشت. می¬توانیم قدر جامع تأثیرات سیاسی ـ اجتماعی آن نهضت را تغییر مناسبات سیاسی – اجتماعی از «سکون نسبی» به «تحرک در حد اعلا» بدانیم.
2. فعال شدن گروه¬های سیاسی هاشمی: در این زمان، مردم که به رهبری فعال نیاز داشتند به هاشمیان که بازماندگان و خون¬خواهان کربلا بودند، روی آوردند و آنان را به مقابله با امویان دعوت نمودند. از این¬رو می¬توان گفت که شهادت امام حسین (ع) تأثیر اساسی در انسجام سیاسی، فعال شدن ابتدایی هاشمیان و شفاف شدن انقسامات پسینی آنان و به تبع آن تشیع، داشته است.
3. شفاف شدن پارادایم¬ها و جریان¬های سیاسی هاشمی: واقعه عاشورا به جز آماده¬سازی زمینه حضور هاشمیان، نقطه عطفی در شفاف شدن نحله¬های فکری ـ سیاسی هاشمی و آشکار شدن اختلافات درونی آنان به شمار می¬رود؛ تا زمان حضور امام حسین(ع) صف¬بندی-های غیرمتمایزی در میان هاشمیان وجود داشت، اما شکل فعالانه به خود نگرفته بود. با شهادت حسین بن علی(ع) و سرازیر شدن سیل درخواست¬های مردمی، این وضعیت، تفاوتی آشکار پیدا نمود. بدین¬ترتیب، کانون¬های مختلف که نامزد امامت و رهبری بودند، فعالیت چشم-گیری آغاز نمودند؛ به گونه¬ای که دو پارادایم «اعتقادی ـ سیاسی» و «سیاسی»، و سه رهیافت «علوی ـ فاطمی»، «علوی ـ غیرفاطمی» و «عباسی»، تشکیل یافت.
رهیافت علوی ـ فاطمی
1. امامیه:
پس از حادثه عاشورا، از میان پسران سیدالشهداء(ع)، تنها امام سجاد(ع)، جان سالم به در برد، زیرا شدت بیماری توان کارزار را از او ستانده بود.[3] ایشان براساس متون شیعی، به ویژه نصوص مختلفی که از پیامبر(ص)، امام علی(ع) و امام حسین(ع) نقل شده است، به جانشینی و امامت پس از پدر رسید.[4] باید امام سجاد را بنیان¬گذار دوران جدید حیات امامیه پس از جریان عاشورا دانست، چرا که روشی که آن حضرت بنیان نهاد، با اندک تغییراتی که مربوط به هر دوره بود، تا آخرین امام شیعه تداوم یافت.
1ـ1 پارادایم: امامیه تنها حامل پارادایم اعتقادی سیاسی است. در این دوران اصلی¬ترین اقدام از نظر امامیه، تحکیم پایه¬های اعتقادی و پرورش شیعیان است. از این جنبه امامیه تحت تأثیر ماهیت قیام عاشورا بود و آن را حرکتی با ابعاد گوناگون اعتقادی، سیاسی و اجتماعی می-دانست که با مشی اصلاح¬گرایانه و ظاهری انقلابی، در پی زدودن انحرافات از حکومت و جامعه بود و لازم بود که حرکت¬های بعدی نیز با توجه به روح قیام و ماهیت نهضت تداوم یابد. از این¬رو امامیه تنها پارادایمی است که در جریان مبارزه به دنبال تغییرات ماهوی در سطح کلی جامعه و حکومت بود و آن را از طریق روش¬های خاص خود دنبال می¬نمود.
1ـ2 اندیشه سیاسی: اندیشه سیاسی امامیه در این دوره ـ همانند دیگر دوره¬ها ـ مبتنی بر نص جلی است؛ یعنی امامت دینی و سیاسی، و عهده¬داری امور حکومت و خلافت را مخصوص امامی می¬داند که به اسم و رسم از ناحیه خداوند منصوب شده و عصمت و اعلمیت از شرایط آن است. امامیه برای پیشوایان خود هم مرجعیت علمی و دینی قائل است و هم بر شأن سیاسی و تعلق حکومت بدان¬ها تأکید دارد. اما در عرصه عمل، سیاست امام سجاد(ع) پرهیز از ورود به چالش¬ها و فراخوان¬های سیاسی به علت عدم آمادگی جامعه و نبود شرایط کافی بوده است. امام باقر(ع) نیز همان رهیافت فکری که مبتنی بر کناره¬گیری هوش¬مندانه از تلاطمات سیاسی بود و در عین حال بر وجوه حقانیت خود تأکید می¬کرد، پی گرفت. امام صادق(ع) نیز مشارکت در بازی قدرت را نمی¬پذیرفت. تاریخ، تحرک سیاسی و مبارزاتی علنی خاصی از امام صادق(ع) در دوره امویان، ثبت نکرده است و حتی آن گاه که ابوسلمه در خلال نامه¬ای به حضرت از ایشان برای احراز مقام خلافت دعوت کرد، امام(ع) بدو جواب رد داد و نامه را سوزاند.[5] این بدین معنا نیست که ایشان سیاست را از شئون امامت نمی¬دانسته¬اند، چرا که سیره امامان و روایات آنان حاکی از آن است که ایشان حکومت را حق امام بر می¬شمارند و عدم قیام به آن را به سبب شرایط زمانی و عدم وجود یاران خالص می¬دانند.[6] از این رو بر خلاف کسانی که برآنند تا سنت سیاسی امامت شیعی را به نوعی طرف¬دار تفکیک امامت (دین) از خلافت (سیاست) بنمایند،[7] باید گفت که پیشوایان امامیه به مقولات راهبردی فرهنگی و اعتقادی توجه ویژه¬ای داشتند، اما این رویکرد، خود دارای استراتژی سیاسی بود و آنها نیز از حق خویش در خلافت چشم نپوشیدند و به بسترسازی می¬پرداختند. برای همین است که معمولاً از سوی حاکمان تحت نظر بودند و گاه به خشم و زندان آنان دچار می¬شدند.
1ـ3 مبارزه با رژیم/ مبارزه در رژیم: امامیه را باید دارای حقیقی¬ترین رویکرد مبارزه با رژیم دانست، زیرا که آموزه¬ها و شیوه¬های مورد نظر رهبران این جریان، با آموزه¬ها و روش¬های حکومت دیگر جریان¬های رقیب تقابلی بنیادین دارد. اگر چه امامیه از روش¬های بسیج و مبارزه انقلابی در سطح عموم بهره نمی¬گیرد، به واسطه حرکت¬های محتوایی و آینده¬نگرانه که به روشنی با دیدگاه رژیم موجود در تقابل است در واقع حرکتی ماهیتاً و عمیقاً ضد رژیم را سامان می¬دهند. دومین نکته آن است که رژیم اموی، به سلطنت تغییر شکل یافته بود و عباسیان نیز به نحوی در همان مسیر گام نهادند؛ اما رژیم مورد نظر امامیه، رژیم خلافتی بر پایه امامت شیعی بود که ماهیتاً با نوع رژیم موجود متفاوت بود.
1ـ4 مبارزه باز/ مبارزه پوشیده: در آن زمان مبارزه باز با توجه به انحصار اکثر سلاح¬های سیاسی در دست حکومت، ممکن نبود. از این رو مبارزه امامیه به طور حتم مبارزه¬ای پوشیده و از نوع پنهانی، بوده است. بدین ترتیب، امامیه در دوران امام سجاد(ع)، اغلب به بهره¬جویی از نهادهای غیرسیاسی و روش¬هایی غیر از مبارزات علنی گرایش داشته است؛ یعنی به مبارزه پنهانی در قالب ادبیات دعا که نماد حرکت امام سجاد(ع) بوده و نیز به تلاش¬های علمی و فرهنگی و سامان¬دهی وضعیت عمومی و اجتماعی شیعیان پرداخته است. از همین رو می-توانیم بسیاری از اندیشه¬های سیاسی و دستورات اجتماعی زین¬العابدین(ع) را در دعاهای صحیفه سجادیه بیابیم. هم چنین گریستن¬های علنی آن حضرت در مواضع گوناگون، نمونه¬ای از این شیوه مبارزه است. حرکت امام باقر(ع) و مبارزه پنهانی آن حضرت نیز از طریق فعالیت¬های علمی، فرهنگی، نقل روایات و تشکیل حوزه¬های نظریه¬پردازی صورت گرفت که از دو جنبه، سلاحی سیاسی در برابر رژیم محسوب می¬شد؛ اولاً، در راستای سیاست کلی تربیت نیروهای مخلص، توان¬مند و همه¬جانبه نگر بود و ثانیاً، آن حضرت، نماینده نوعی مبارزه بی¬صدا با ارکان و اندیشه¬های حاکم بر رژیم به شمار می¬رفت؛ به عنوان نمونه، می¬توان به تلاش¬های آن حضرت در رد نظرات مرجئه که اغلب زمینه¬ساز تداوم استبداد اموی بودند، اشاره نمود. امام باقر(ع) در این دوران با رهبری عالمانه و دور اندیشانه خویش، حرکت تشیع را به مثابه حرکتی که جامع خصلت¬های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بود، وارد مرحله جدیدی ساخت و به تولید اندیشه و پایه¬گذاری مکتب¬های گوناگون و مستقل امامیه در حوزه¬هایی، چون فقه، ادبیات، کلام، علوم طبیعی، قرآن، حدیث و... پرداخت. امام صادق(ع) نیز در همین قالب، مبارزه پنهانی را ادامه داد و به تکمیل، تدوین و انسجام اندیشه امامیه در ابعاد مختلف همت گماشت و حوزه نفوذ پیروان خود را گسترش داد؛ به گونه¬ای که باید این دوره را «عصر بلوغ سازمان تشیع امامی» نامید.
1ـ5 اصلاح/ انقلاب: امامیه تحت تأثیر لایه¬های زیرین عاشورا، رویکرد خود را در قبال سیاست روز مشخص ساخت. این رویکرد را باید مبتنی بر اهداف انقلابی و روش¬های اصلاحی به شمار آورد. البته روش اصلاحی امامیه، برای رژیم مشروعیتی قائل نیست و هیچ¬گاه بدان نزدیک نمی¬شود و در صورت نزدیک شدن، این امر در کمترین مرتبه و مبتنی بر تقیه است. اصلاح-گرایی امامیه براساس توجه به بدنه اجتماعی؛ اصلاح نیروها، افکار و اندیشه¬های اجتماعی؛ و تربیت نیروهای زبده معتقد براساس ایستارها و باورهای این مکتب می¬باشد تا از آن طریق زمینه لازم برای تأسیس حکومت مشروع و دلخواه فراهم شود. از این رو، این گروه حرکت تدریجی خود را با استفاده از دو روش مکمل (مقاومت منفی و تقیه) پی گرفت؛ چرا که هدف اساسی امامیه تصرف قدرت سیاسی نبود، بلکه اصلاح بافت اجتماعی قدرت و سپس ساختار سیاسی بود. استراتژی امامیه، نفی رژیم موجود با تمام پایه¬های اعتقادی¬اش بود، اما در تاکتیک، عدم برخورد قهرآمیز دنبال می¬شد. به همین دلیل است که دوران امام سجاد(ع) و امامان بعدی، شاهد شکل¬گیری جریان¬های جهادی از سوی رهبران امامیه نیستیم و حتی قیام¬هایی که به نام آنها بوده باشد نیز نمی¬بینیم. البته شاید بتوان جنبش توابین را جنبشی به نام اهل بیت و امام سجاد(ع) دانست که بنابر نظر برخی پژوهش¬گران ـ علی¬رغم تردیدهای جدی دیگر صاحب¬نظران ـ دلایل کافی بر اعتقاد آنها به امامت امام عادل زمان، علی بن الحسین(ع)، وجود دارد.[8] اما فرض مذکور نیز دلالتی بر ارتباط امام سجاد(ع) با آنان ندارد، زیرا این امر با منش کلی آن حضرت منافات داشت؛ نمونه آن عدم ورود آن حضرت در قیام مردم مدینه، قیام مختار و نیز سکوت در خصوص حکومت عبدالله بن زبیر است که ایشان عدم جانب-داری خود را حفظ نمود.[9]
1ـ6 ارتباط با سایر رهیافت¬ها: امامیه با حسنیان ائتلاف عقیدتی و رقابت سیاسی داشته و در خصوص حنفیان نوعی رقابت عقیدتی و بی¬طرفی سیاسی را در دستور کار خود قرار داده است. رابطه این گروه با عباسیان نیز بر پایه رقابت عقیدتی و بی¬طرفی سیاسی در ابتدا و نوعی رقابت سیاسی در ادامه مبتنی بوده است.
2. زیدیه:
2ـ1 پارادایم: پارادایم زیدیه را باید سیاسی دانست؛ این گروه به مباحث عقیدتی و کلامی توجه دارد، اما این امر، اغلب معطوف به رویکرد سیاسی و در راستای آن است.
2ـ2 اندیشه سیاسی: زید و پیروانش در این دوره، امامت و زمام¬داری را موقوف به نص خفی می¬دانستند، بر خلاف امامیه که معتقد به نص جلی بودند. بر این اساس، پیامبر(ص)، علی(ع) را به طور پنهانی به بعضی اصحاب و خواص معرفی کرده است. بنابراین، زیدیه معتقد به ارجحیت علی(ع) و اولاد او به خلافت و امامت هستند. با این حال، این گروه امامت و خلافت مفضول (غیر علی) بر افضل (علی علیه السلام) را بنابر مصالح پذیرفتند و بر مشروعیت خلفای پیش از علی(ع)، صحه گذاشتند. سه شرط امامت و خلافت از دیدگاه زیدیه عبارت است از: فاطمی بودن (حسنی یا حسینی)؛ دانش و سجایای اخلاقی (زهد، شجاعت و سخاوت)؛ و قیام به سیف و خروج بر حاکم ظالم، ولی آنان برخلاف امامیه، به عصمت امام قایل نبودند. از این رو می¬توان نهضت زید را از لحاظ اندیشه سیاسی، محافظه کار و تا حدودی ترکیبی دانست که با نظرات عامه در آن زمان نسبتاً هماهنگ بود؛ در واقع به سبب آن که زید هدفش غالباً معطوف به تغییر ساخت قدرت و حاکمیت بود و از این راه می¬خواست حمایت مردم را جلب کند، به ترکیب و تلقین عقاید شیعی با عقاید عامه دست زد و در اندیشه ایجاد سازوارگی میان آنان بود. از این رو، زید با وجود اعتقاد به برتری علی(ع) بر خلفای پیشین، امامت و خلافت آنان را پذیرفت. او در مسائل شرعی نیز به فقه عامه تمایل زیادی نشان داد؛ چنان¬که نوبختی، زیدیه را نزدیک¬ترین فرقه به اهل سنت دانسته است.[10] البته این منش سیاسی او چندان مؤثر واقع نشد و حتی همین سیاست محافظه¬کارانه موجب شد تا جمعی از شیعیان از گرد او پراکنده شوند و به امام صادق(ع) بپیوندند.[11] در همین خصوص، از گرایش و تمایل زید به معتزله سخن گفته شده است. طبق نقل شهرستانی، زید، اعتزال را از واصل بن عطا برگرفته است و اصحاب او «معتزلی» می¬باشند.[12] هم¬چنین گزارش¬هایی موجود است مبنی بر مناظره و گفت¬و¬گوی انتقادی امام صادق(ع) با واصل بن عطا، در هنگامی که گروهی از علویان گرد او جمع بودند. در این گفت¬وگو، امام صادق(ع) درباره ایجاد تفرقه در میان اهل بیت به واصل اعتراض می¬کند که با واکنش واصل و زید بن علی مواجه می¬شود.[13] بر همین اساس، معتزله، زید را امام آغازگر قیام برضد حاکم ستم¬کار و نامشروع می-شمارند.[14]
2ـ3 مبارزه باز/ مبارزه پوشیده: به دلیل استبدادی بودن ساخت سیاست و جامعه، طبیعتاًً شکل¬گیری مبارزه باز ممکن نبوده است؛ بر این اساس مبارزه زید بن علی در ابتدا حرکتی نیمه زیرزمینی با استفاده از روش¬¬های مبارزه پوشیده بود که در ادامه به سرعت درصدد بروز و ظهور برآمد و به شکل انقلابی تداوم یافت.
2ـ4 انقلابی/ اصلاحی: رویکرد زید اغلب بر اساس الگوگیری از ابعاد جهادگرایانه، مبارزه¬جویانه و ظواهر انقلابی نهضت عاشورا بود. بر این اساس می¬بایست صالحان، مصلحان، شایستگان و عامه مردم، بر ضد حکومت جور به مبارزه و جهاد که برترین فضلیت به شمار می¬رفت، بر می-خواستند. جنبش زیدیه، برخلاف امامیه، اعتقادی به تقیه نداشت و همین مسئله روش آنها را به شکل انقلابی و تندرو نشان می¬داد؛ در واقع آنان به باز تولید شکلی عاشورا پرداختند. بنابراین نهضت زید یک حرکت انقلابی بر ضد رژیم اموی بود که پیش از آن که مراحل زیرزمینی را به طور کامل طی کند، بروز یافت. این جنبش، از نظر طبقه حامیان نیز غالباً متکی بر شیعیان کوفه بود؛[15] اگر چه حمایت برخی از فقهای کوفه، هم چون ابوحنفیه و سفیان ثوری را نیز جلب کرد. در جنبش زید، شخصیت کاریزماتیک و خصوصیات برجسته وی بیش از هر چیز دیگر باید مورد توجه قرار گیرد. اهمیت نهضت زید از آن روست که در میان شیعیان امامی، نخستین رهیافتی بوده که برخلاف جریان اصلی امامیه، به حرکت براندازانه انقلابی و مسلحانه اعتقاد داشته و توانسته است جمع کثیری از شیعیان را برای مدتی به دور خود گرد آورد. زید، قیام خویش را در ماه صفرسال 121 هـ علنی کرد، اما به علت سستی کوفیان و اقدام سریع (یوسف بن عمر ثقفی، حاکم اموی) فرجام شهادت برای او رقم خورد.[16] پس از زید، پسرش یحیی، اقداماتی در نواحی مختلف ایران صورت داد که با شهادتش در مکانی به نام ارغوی،[17] نزدیک جوزجان،[18] به سال 125 هـ[19] پایان یافت.
2ـ5 ارتباط با سایر رهیافت¬ها: رابطه زیدیه با امامیه بر رقابت عقیدتی و بی¬طرفی سیاسی مبتنی بوده است. برخی معتقدند که شخص زید، امامت امام باقر(ع) و امام صادق(ع) را پذیرفته است و برای آن مستنداتی نیز ذکر می¬کنند، ولی به طور قطع روش زید با روش امامان همگن نبوده است. روابط زید با حسنیان بر هم بستگی و اتحاد سیاسی و ائتلاف عقیدتی مبتنی بود. مناسبات آنها با حنفیان ـ پیش از آن که در عباسیان ادغام شوند ـ بر اساس ائتلاف سیاسی و رقابت عقیدتی بود؛ زیرا زیدیان به امامت امامان فاطمی معتقد بودند. موضع زیدیه در قبال عباسیان، رقابت در ابعاد اعتقادی و سیاسی بود.
3. حسنیان:
1ـ3 پارادایم: حسنیان دارای پارادایم سیاسی بودند؛ چرا که آنها درصدد کسب قدرت سیاسی و حکومت بودند. از سوی دیگر فاقد جنبه¬های روشن نظری و اعتقادی خاص خود به شمار می-آیند.
2ـ3 اندیشه سیاسی: پس از واقعه عاشورا دو تن از فرزندان امام مجتبی(ع)، یعنی زید بن حسن و حسن بن حسن (حسن مثنی)، بیش از دیگران مشهور شدند. زید بنابر اکثر اقوال در کربلا حضور نداشته است؛ اگر چه ابوالفرج اصفهانی او را در زمره اسرا محسوب کرده است.[20] در منابع تاریخی ادعای امامت از وی ثبت نگردیده است. او پس از عاشورا با عبدالله بن زبیر بیعت کرد و ظاهراً پس از آن با مروانیان نیز بیعت نمود. اما حسن مثنی، نیرویی فعال و پر تحرک در میان حسنیان و بنی¬هاشم به شمار می¬رفت.[21] وی پس از حضور در حماسه عاشورا[22] اسیر شد، اما نجات یافت. او پس از قیام عاشوار مورد توجه مردم بود؛ به طوری که او را به قیام و رهبری دعوت می¬کردند. بلاذری در گفتاری موقعیت برجسته او را چنین نقل می¬کند: حسن زمانی نزد عبدالملک بود. عبدالملک از علت پیری زودرس و سپیدی موی او پرسید. یحیی بن حکم که آن جا بود گفت: آرزوهای مردم عراق که هر ساله او را برای خلافت دعوت می¬کنند وی را به چنین روزی انداخته است.[23] از حسن مثنی چیزی که دلالت بر ادعای امامت کند، ذکر نشده است.[24] روابط وی با امویان در مجموع حسنه بوده است، اما برخی از فِرَق نویسان به گروهی به نام حسنیه اشاره نموده¬اند که بر این باور بودند که بنابر وصیت حضرت مجتبی(ع) امامت پس از ایشان به حسن مثنی رسیده است و وی را ضامن آل محمد می¬نامیده¬اند.[25] پس از وی، بزرگ¬ترین پسرش، عبدالله محض، درصدد بهره¬گیری از این زمینه¬ها برآمد و کوشید تا به واسطه آن و با ارائه تطبیق¬های تاریخی، چون حدیث پیامبر(ص) درباره مهدی و تطبیق آن با پسرش نفس زکیه، خلافت را فراچنگ آورد. از این¬رو نفس¬زکیه را همان مهدی موعود از آل فاطمه معرفی می¬کرد. نشانه¬ای که بر اعتقاد حسنیان به نص جلی و خفی دلالت کند وجود ندارد، بلکه آنها اغلب به اقدام علی(ع) درباره خلافت، به سبب قرابت او با پیامبر(ص) و فضیلت¬هایش، اصرار داشتند و همین را منشأ مشروعیت می¬دانستند.[26]
3ـ3. مبارزه با رژیم/ مبارزه در رژیم: حسنیان نیز هم چون زیدیان مبارزه با رژیم را پی گرفتند. آنان بر (الغای خلافت اموی) عدم مشروعیت ذاتی، فساد گسترده و جباریت و ستمگری آنان تأکید داشتند و خواهان¬ قرار گرفتن خود در رأس خلافت و نیز تصرف مناصب سیاسی، با توجه به شایستگی¬های شخصیتی، چون محمد نفس زکیه بودند.
3ـ4 مبارزه باز/ مبارزه پوشیده: حرکت حسنیان تا اواخر کار، یک حرکت پوشیده زیرزمینی با مختصات مربوط به آن زمان بوده است. تجمع مخفیانه ابواء و تلاش برای بیعت گرفتن برای نفس زکیه[27] و نیز ارتباطات مخفی و فرستادن برخی از دعوت¬گران به نقاط مختلف، از نشانه¬های این ادعاست. حسنیان در آغاز، به تقیه عمل می¬کردند و در دربار امویان نیز حاضر می¬شدند، اما به تدریج بر دامنه فعالیت¬های مخفیانه و بیعت¬طلبانه خود افزودند و برای کسب خلافت تلاش کردند، اما نتوانستند بدان نایل شوند.
دلایل این ناکامی عبارتنداز:
1. ساده انگاری و ضعف در برآورد سازمان¬دهی نزدیکان، اطرافیان و هواداران؛ به طوری که آمار صحیحی از نیروهای طرف¬دار خود که از گروه¬های مختلف و با انگیزه¬های متفاوت تشکیل یافته بودند، در دست نداشتند و نتوانستند نیروهای ذی¬نفوذی متمایل به خود، هم چون ابوسلمه خلال را به درستی جذب و هدایت کنند.
2. ضعف در تحلیل روحیات مردم و عدم تماس کامل با افکار عمومی کل جهان اسلام؛ آنها گمان می¬کردند که حقانیت آنها در نزد مردم واضح است، از این رو، به گونه¬ای ناپذیرفتنی، از توجه و تمرکز به نواحی ایران، چون خراسان، غفلت نمودند و میدان را به عباسیان واگذاردند؛ در حالی که در توصیه¬های ابراهیم، امام عباسی، توجه به روحیات عرب و عجم و حتی نیروهای عمل کننده، دیده می¬شود.[28]
3. عدم توجه همه جانبه به نیروهای رقیب؛ به طوری که عباسیان را در اردوگاه خود ¬پذیرفتند و به بیعت آنان دلخوش کردند، اما تحرکاتشان را زیر نظر نگرفتند.
4. ضعف در تدارک روش¬های هدف¬مند و تشکیلات منسجم و مناسب تبلیغی و سیاسی؛ در حالی که عباسیان تشکیلات تبلیغی جدی تدارک دیده بودند[29] و برای زمان¬های مختلف توصیه¬های گوناگونی داشتند.[30]
5. عدم سرعت عمل و رفتار بهنگام که نتیجه موارد پیش گفته است. بدیهی است که در این صورت، عمل از روی انفعال خواهد بود. از این رو، عباسیان ضربه نخست را وارد کردند و خلافت را ربودند.
3ـ5 اصلاح/ انقلاب: حرکت حسنیان در مجموع حرکتی انقلابی به شمار می¬آید. البته آنان تا هنگام روی کار آمدن عباسیان، به صورت زیرزمینی و مخفی فعالیت می¬کردند و تظاهرات انقلابی چندانی نداشتند؛ زیرا عباسیان به سرعت توانستند اوضاع را به نفع خود تغییر دهند. حسنیان، محمد نفس زکیه را جانشین مناسبی برای حکومت امویان می¬دانستند و با معرفی کردن وی به عنوان مهدی موعود،[31] برای خلافت وی تلاش می¬کردند؛ تلاشی که تا حد زیادی با موفقیت همراه بود و زمینه مساعدی فراهم کرد؛ تا جایی که حتی عباسیانی، چون ابراهیم امام، سفاح و منصور نیز خود را ناچار به همراهی با آن می¬دیدند. جنبش حسنیان در آن زمان توانسته بود گستره وسیعی را در بر گیرد؛ به گونه¬ای که زیدیان، غُلات و افراطی¬ها، موالی، مردمان تحت ستم و حتی فقهای کوفه نیز از آنان حمایت می¬کردند. اما پس از چیرگی عباسیان بر اوضاع، محمد و ابراهیم، فرزندان عبدالله محض، اختفا گزیدند و مردم را به خویش و بر ضد بنی العباس فرا خواندند و در عهد منصور ظهور کردند. محمد در رمضان 145هـ در مدینه و ابراهیم، در سال 146هـ در بصره قیام کرد.[32] اما این جنبش شیعی حسنی که شکلی ائتلافی و مختلط داشت و شامل دسته¬های مختلفی از مردم با عقاید متفاوت می¬شد، به شدت سرکوب گردید و دیگر حسنیان، تحت تعقیب و شکنجه قرار گرفتند.
3ـ6 ارتباط با دیگر رهیافت¬ها: حسنیان با امامیه رقابت سیاسی و ائتلاف عقیدتی داشت. در جریان گردهم¬آیی هاشمیان در ابواء که به ابتکار عبدالله محض و برای بیعت با نفس زکیه شکل گرفته بود، بنا به نقل تاریخ نگاران، عبدالله از دعوت امام صادق(ع) اکراه داشته است و آن¬گاه که برخورد واقع¬گرایانه آن حضرت را می¬بیند، امام(ع) را به حسادت متهم می¬کند.[33] روابط حسنیان با زیدیان بر اساس اتحاد سیاسی و ائتلاف عقیدتی بوده است. آنها با حنفیان، پیش از آن¬که با عباسیان همراهی کنند، در ائتلاف سیاسی و رقابت عقیدتی به سر می¬بردند. هم-چنین حسنیان با عباسیان در هر دو بعد عقیدتی و سیاسی، روابط رقابت¬آمیز داشتند.
رهیافت علوی ـ غیرفاطمی
محمدبن حنفیه:
1ـ پارادایم: پارادایم حنفیان، سیاسی و دارای مایه¬های قوی موعودگرایی است. ابن حنفیه در کربلا حضور نیافت و حسین(ع) را نیز به رفتن به شهری چون یمن فراخواند و به دعوتگران توصیه می¬کرد که عازم نقاط مختلف شوند؛ همان کاری که خود بعدها به انجام آن اقدام نمود.
پرهیز امام سجاد(ع) از ورود به منازعات سیاسی؛ عدم وزانت و برابری موقعیت مدعیان دیگر، هم چون عباسیان و حسنیان، در مقایسه با آن حضرت؛ ارشدیت ایشان در میان پسران امام علی(ع) در آن هنگام؛ و شایعه جهاد و شجاعت، محمد حنفیه را در مرکز ثقل حرکت¬های سیاسی ـ اجتماعی در میان هاشمیان قرار داد.
2ـ اندیشه سیاسی: ظاهراً، محمد بن حنفیه، خود داعیه¬دار امامت نبوده، ولی مقبولیت عامه[34] و منتسب بودن برخی گروه¬ها به وی قطعی است.[35] با این حال نمی¬توان منکر نظر مثبت و حضور فعال او در راهبری جریان اجتماع سیاسی منتسب به وی شد. حتی برخی روایات امامیه، حاکی از چشم¬داشت اولیه او به امامت، پس از شهادت امام حسین(ع) می-باشد.[36] ارتباط مختار با ابن حنفیه را نباید انکار کرد؛ زیرا مختار در مقر زبیریان در مکه؛ با بی-اعتنایی ابن زبیر مواجه گردید؛ از این رو با توجه به روح بلند پروازانه او، تماس وی با علی بن الحسین(ع) و محمد بن حنفیه که در مکه بودند،[37] بعید نمی¬نماید. البته علی بن الحسین(ع) به گفتار او توجهی ننمود، اما ابن حنفیه به نوعی از او استقبال می¬کرد. هم¬چنین هنگامی که تبلیغات مختار در کوفه به نام ابن حنفیه آغاز شد،[38] شیعیان درباره آن تردید داشتند؛ لذا گروهی را به مدینه فرستادند تا از محمد بن حنفیه استفسار نمایند. او نیز با جملاتی مبهم و کلی، اما تأییدآمیز، آنها را روانه کوفه کرد.[39] ضمن آن¬که پس از مرگ محمد، پسرش «ابوهاشم»، حرکت حنفیان را ادامه داد، جنبش مختار به سرعت به کیش کیسانیه متمایل گردید که در وجه تسمیه آن اختلاف است؛ مذهبی که انگاره¬های اعتقادی، فرهنگی و سیاسی خاص خود را داشت و هسته اصلی آن اعتقاد به مهدویت محمد بن حنفیه بود. البته محمد حنفیه هیچ گاه چنین ادعایی نکرد، اگر چه به طور رسمی نیز از آن بیزاری نجست.[40] ابن حنفیه در سال 81 هـ بدرود حیات گفت و کیسانیه پس از او به سه گروه متمایز تقسیم شدند. البته فرق¬نویسان دوازده فرقه از کیسانیه را شمارش کرده¬اند[41] و مؤلف المقالات و الفرق بیشتر از آن نیز گفته است.[42]
به هر حال گروهی معتقد شدند که او در کوه رضوی در نزدیک مدینه، در غیبت به سر می برد و از آن جا ظهور خواهد کرد. گروه دیگر مرگش را پذیرفتند، اما معتقد به بازگشت دوباره او شدند و گروه سوم با پذیرش مرگ وی پسرش، ابوهاشم، را با اعتقاد به نص ابن حنفیه بر امامت وی، به امامت برگزیدند.
3ـ مبارزه با رژیم، مبارزه در رژیم: حنفیان هم چون سایر رهیافت ها، مبارزه با رژیم را برگزیدند و در این خصوص، با رژیم های امویان و زبیریان مبارزه کردند.
4ـ مبارزه باز، مبارزه پوشیده: مبارزه حنفیان در ابتدای کار به شکل پوشیده و مخفی انجام می-گرفت، اگر چه در مقایسه با دیگر رهیافت¬ها، این دوران بسیار کوتاه بود. به فاصله کوتاهی پس از ظهور مختار، حرکت زیرزمینی، به یک جنبش انقلابی آشکار تبدیل گردید.
پس از سرکوب قیام مختار، حنفیان و کیسانیان به مرحله حرکت مخفی و پوشیده بازگشتند و به سامان دهی تشکیلات زیرزمینی پرداختند. اقدامات ابوهاشم در دوران رهبری خود، عبارتند از: تلاش برای سامان دهی پیروان؛ توسعه منطقه نفوذ جغرافیایی به اطراف بلاد اسلامی، به ویژه خراسان؛ و بسط نفوذ معنوی خود در میان نیروهای جدید، یعنی موالی.
5ـ انقلاب اصلاح: مبارزه حنفیان مبارزه ای با شیوه های انقلابی بوده است. ابن حنفیه هم زمان در دو جبهه مبارزه قرار داشت؛ از سویی با بنی امیه و از سوی دیگر با عبدالله بن زبیر در ستیز بود. در هنگام استیلای عبدالله زبیر بر حجاز وی به همراه هاشمیان، از بیعت با عبدالله سر باز زد. ابن زبیر نیز که در کینه ورزی درباره علویان سابقه ای دیرین داشت، هنگامی که با رقیبی سرسخت، چون مختار در کوفه مواجه شد که به نام ابن حنفیه تبلیغ می¬کرد، آتش خشم وی بر افروخت و درصدد بر آمد که آنان را به آتش بسوزاند.[43] یک بار نیز او را به طائف تبعید نمود. حنفیان و کیسانیان تا زمان مختار با حرکت مسلحانه در مقابل امویان و زبیریان می جنگیدند. پس از آن نیز با حرکت هایی گاه و بی گاه و دعوت مخفی به فعالیت خود ادامه دادند. آنان پس از فوت ابوهاشم، با عباسیان پیوند برقرار کردند.
6ـ ارتباط با سایر رهیافت¬ها: رابطه حنفیان با امامیه بر اساس رقابت عقیدتی و بیطرفی سیاسی بود. مناسبات آنها با زیدیان بر پایه ائتلاف سیاسی و بیطرفی عقیدتی استوار بود و رابطه آنان با حسنیان در بعد سیاسی، بیطرفانه و از لحاظ عقیدتی بر رقابت مبتنی بود. روابط حنفیان با عباسیان دارای سه مرحله است: 1ـ تا پیش از ابوهاشم، مستقل از عباسیان اما به آنها نزدیک بودند؛ پس از زعامت ابوهاشم، شاهد دوره هم بستگی حنفیان و عباسیان هستیم، ابوهاشم هنگام بازگشت از دربار سلیمان اموی (99ـ96 هـ)، در روستای حمیمه (اقامتگاه عباسیان) به زهر عاملان خلیفه درگذشت.[44] البته برخی بر این باورند که این کار توسط عباسیان صورت گرفته است؛[45] دوره سوم نیز با فوت ابوهاشم آغاز گردید و عباسیان موفق به کسب عنوان امامت پس از وی شدند و رهبری حنفیان را بر عهده گرفتند و در واقع حنفیان و عباسیان به نوعی ادغام گردیدند. پس از مرگ ابوهاشم نیز پیروان او به شعبه های گوناگونی در آمدند، اما اغلب آنان انتقال امامت از وی به محمد بن علی عباسی را پذیرفتند.
رهیافت عباسیان
1. پارادایم: در میان رهیافت ها، عباسیان، دارای سیاسی ترین پارادایم بودند. ائتلاف ها، اتحادها و قبض و بسط های این گروه کاملاً بر پایه مقتضیات و اهداف سیاسی مبتنی است که در پی کسب قدرت و حفظ آن از هر طریق ممکن می باشند.
2. اندیشه سیاسی: وقایع سیاسی در دوره های مختلف، اندیشه عباسیان را دچار قبض و بسط نمود؛ از این رو، اندیشه آنان را می توان به چند دوره تقسیم نمود. دوره نخست مربوط به زمان حیات عباس و عبدالله بن عباس است. عباس بن عبدالمطلب در پیمان عقبه همراه پیامبر(ص) بود، در جنگ بدر به اسارت در آمد و سپس با فدیه آزاد گشت[46] و هنگام فتح مکه پیش از دیگران اسلام آورد. وی پس از رحلت پیامبر در کنار علی(ع) بود. تاریخ ادعایی از وی برای خلافت ثبت نکرده است. عبدالله بن عباس نیز که به دانش و فضیلت مشهور است، دعوی سیاسی نداشت و از حقوق علی (ع) دفاع می نمود. وی مشاور معتمد آن حضرت در امور سیاسی بود.[47] عبدالله بن عباس از کسانی بود که به حسین بن علی(ع) توصیه کرد که به سمت کوفه حرکت نکند. وی در زمان زمام داری ابن زبیر، درگیری سختی با او داشت.[48] از آن¬جا که عباس و فرزندانش دیرهنگام اسلام آورده بودند، در این دوره زمینه خلافت برایشان وجود نداشت؛ حال آن که علی(ع) فضایل بی شمار و سابقه بی همتایی در اسلام داشت. بنابراین بهترین گزینه برای او، قرار گرفتن در جبهه علی(ع) بود. اما به تدریج و به ویژه پس از شهادت علی(ع)، دوری این خاندان از یک دیگر بیشتر شد و عباسیان کوشیدند بر قدرت خود بیفزایند؛ چنان که در کربلا نیز حضوری ندارند؛ اما پس از عاشورا از آن بهره می-گرفتند. از این رو علی بن عبدالله درصدد تکمیل حلقه قدرت و مشروعیت بر آمد. وی از بی-فرزندی ابوهاشم بهره برد تا او را به انتقال امامت خود به عباسیان ترغیب نماید.[49] بدین ترتیب، هنگامی که ابوهاشم در حمیمه، مقر عباسیان، از دنیا رفت، محمد بن علی را وصی خود کرده بود.[50] بر این اساس، عباسیان مشروعیت خود را در این مرحله به حنفیان منتسب ساختند. اما در مرحله بعد و هنگامی که حکومت را به چنگ آوردند، دیگر نه تنها به وصیت نامه ابوهاشم برای توجیه مشروعیت خود نیاز نداشتند، بلکه محو خاطره میراث او را لازم دیدند. از این پس عباسیان، با کنار گذاشتن آموزه ها و عقاید شیعه، برای تحکیم قدرت خود، یک سره به حوزه اهل حدیث نزدیک شدند.[51] آنان تلاش نمودند برای مشروعی بخشی کامل به حکومت، خود را از طریق عباس به پیامبر متصل سازند. این گروه بر اساس فقه اهل سنت و فرهنگ جاهلیت، عباس را به عنوان عموی پیامبر، وارث و جانشین رسول خدا(ص) قلمداد کردند.
منصور در پاسخ نفس زکیه که علی(ع) را اولی به خلافت و خود را از نسل فاطمه(س) دانسته بود، به صراحت عباس عموی پیامبر را شایسته خلافت دانسته و هر گونه احقاق حقی را از طریق فاطمه رد نموده است.[52]
3. مبارزه در رژیم: عباسیان نیز هم چون دیگران در زمره مبارزان با رژیم قرار می-گیرند، زیرا هدف و روش آنها اسقاط رژیم اموی بود و سرانجام نیز سردمداران جنبشی بزرگ بر ضد امویان گردیدند.
4. مبارزه باز پوشیده: عباسیان سیاسی ترین شیوه ها را از میان رهیافت های مختلف پی گیری کردند. آنان در هر زمان، موضع و روش خاصی برگزیدند. آنان در مرحله اول و دوم حرکت خود، از شیوه مبارزه پوشیده زیرزمینی و اصول پنهان کاری بهره بردند و در مرحله آخر به حرکت براندازانه نظامی متوسل شدند. از سال 100 هـ ، یعنی پس از مرگ ابوهاشم¬حنفی، دعوت فعالانه عباسیان با سازمان هسته¬های کوچک زیرزمینی تقویت و با مدیریت منطقه ای و کلان، تشکیلاتی قوی تر پیریزی می شود. در این دوره قرارگاه عباسیان، در ابتدا کوفه و سپس حمیمه بود، اما به دلیل گرایش های علوی مردمان کوفه و گرایش مردم حجاز به اهل حدیث، به توصیه ابوهاشم بیشترین سرمایه گذاری تبلیغاتی در خراسان و نواحی ایران؛ یعنی منطقه¬ای بکر که مردم آن تمایز چندانی میان بنی هاشم تشخیص نمی دادند، صورت گرفت.[53] دعوتگران عباسی بر اساس اصل پنهان کاری اهداف و به توصیه پیشوایان خود، شعار «الرضا من آل محمد» را سر می دادند.[54] این شعار احتیاط آمیز و دقیق پنهان کارانه که برای جلب نظر اکثریت شیعیان و مردم، از شخص نامعینی از خاندان پیامبر(ص) سخن می گفت، برای پیش برد اهداف عباسیان فضای حیاتی فراهم می آورد و هدف اصلی آنان را پنهان می ساخت. پس از محمد بن علی، فرزندش ابراهیم امام، جانشین او شد.[55] وی دعوت را وارد فاز نظامی ساخت،[56] بدون آن که مبارزه پوشیده و پنهان کاری را متوقف سازد. در این زمان دو چهره برجسته دعوت عباسیان، ابوسلمه خلال در کوفه و ابومسلم در خراسان هستند[57] که بعدها اولی به دست دومی و دومی به دست منصور به قتل رسیدند.[58] ابراهیم امام نیز در زندان حران به قتل رسید.[59] بنا به دستور او، برادرانش به همراه چهارده نفر از عباسیان، حمیمه را به قصد کوفه ترک گفتند و در کوفه به ابوسلمه خلال پیوستند.[60] در این هنگام ابوسلمه کوشید تا محل آنها را از نظر رهبران خراسان که شیعیان آل عباس بودند، پنهان داردتا امامت علویان را در آن دیار مستقر سازد. بدین منظور پیکی به مدینه فرستاد تا ابتدا با امام صادق(ع) و سپس به ترتیب با عبدالله محض و عمر بن الحسین تماس حاصل کند.[61] اما به زودی حضور عباسیان در کوفه فاش شد و خراسانیان به یک باره با ابوالعباس سفاح به عنوان امام و خلیفه بیعت کردند. ابوالعباس نیز بلافاصله خود را به مسجد رساند و در نطق خود، عباسیان را اهل بیت نامید و شایستگی های علویان را منکر شد.[62] بدین ترتیب، عباسیان به سبب در دست گرفتن ابتکار عمل، تکیه بر احساسات قومی و نژادی سپاهیان ایرانی تبار، سازمان دهی قوی، استفاده از فنون پنهان کاری و برنامه ریزی دراز مدت، قدرت رسیدند.
5. اصلاح انقلاب: از آن جا که هدف عباسیان تغییر رژیم سیاسی موجود بود، آنان در زمره انقلابها قرار می گیرند. از این منظر حرکت عباسیان را می توان در سه مقطع مطالعه کرد: مقطع نخست، که میتوان آن را دوره فرصت سازی و سازمان دهی تشکیلات خواند، از آغاز تا مرگ محمدبن علی ادامه داشت؛ مقطع دوم، مرحله گسترش اعزام دعات و دسته های زیر زمینی است که با امامت ابراهیم امام پی گیری می شود؛ و مقطع سوم، ورود به فاز نظامی و عملیاتی است که در دوره دوم رهبری ابراهیم امام انجام شد.[63] استراتژی نظامی عباسیان به سرکردگی ابومسلم صورت گرفت و با کشتار کم سابقه او،[64] تا حدود بسیار زیادی رنگ و بوی قومی و ستیز ملی گرایانه به خود گرفت. این استراتژی با پیروزی سریعی همراه شد.
6. ارتباط با سایر رهیافت ها: روابط عباسیان با حسنیان، زیدیان و امامیه بر پایه رقابت عقیدتی و سیاسی استوار بود. البته تضاد آنها با حسنیان که همواره رقیب اول محسوب می شدند، بیشتر بود. ارتباط عباسیان با حنفیان پس از مرگ ابوهاشم نیز مبتنی بر اتحاد سیاسی و عقیدتی بود که البته این امر تا هنگامی که عباسیان مشروعیت خود را مستقیماً از طریق عباس به پیامبر متصل نساخته بودند، ادامه داشت.
نتیجه گیری
با شهادت حسین بن علی(ع) در کربلا، صحنه سیاسی اجتماعی جامعه به نحو مشخصی دست خوش تغییر و تحول گشت. تغییر و تحولاتی که زمینه¬های بسیار مساعدی برای کل هاشمیان مخصوصاً جنبش های ستیزه جوی هاشمی فراهم می ساخت و اقبال عمومی را متوجه آنان می کرد. همین اقبال و فضای مساعد عمومی انشعاباتی نیز در میان هاشمیان پدید آورد.این انشعابات را می توان در دو پارادایم و نحوه نگرش فکری تبیین نمود. پارادایم نخست، اعتقادی ـ سیاسی است که اغلب به زیرساخت های فرهنگی و اجتماعی جامعه می-نگرد؛ عاشورا را نهضت پیروزمندانه می داند که هدفش در وهله نخست، تغییر مناسبات اجتماعی جامعه بوده است؛ به کار فرهنگی و اعتقادی بهای اصلی را می دهد؛ و مبارزاتش بر رژیم است، اما اصلاح¬طلبانه، تدریجی و پوشیده پنهانی است. این پارادایم، مربوط به امامیه از شاخه حسینیان در رهیافت و گرایش علوی ـ فاطمی است. پارادایم دوم پارادایمی است که وجه غالب آن سیاست می باشد نه فرهنگ و مسایل اجتماعی. هدف از آن نیز دست¬یابی به حکومت و خلافت بوده است. پیروان این پارادایم متفاوت و دارای انگیزه های گوناگونی هستند. در این پارادایم، شاخه زیدیه و حسنیان از گرایش علوی ـ فاطمی، نیز گرایش و رهیافت علوی ـ غیرفاطمی (حنفیان) و گرایش های عباسیان، حضور دارند. همه این گرایش¬ها بر ضد رژیم مبارزه می¬کنند و کم و بیش روش انقلابی دارند. زیدیه کمتر زیرزمینی بوده است اما دو گرایش دیگر، به خصوص عباسیان، از مبارزه زیرزمینی استفاده نموده اند.
نحوه تعامل گفتمان ها و رویکردهای مختلف هاشمی نیز بدین قرار است که رابطه گفتمان اعتقادی ـ سیاسی امامیه با گفتمان سیاسی دیگر گروه ها، رابطه ای عادی و بدون برخورد خاص بود و در دو حوزه جداگانه قرار می گرفت. البته در برابر ادعاهای عقیدتی و افراطی، موضع مشخص داشت. امامیه با حسنیان، زیدیان (در درون رهیافت علوی ـ فاطمی) و حنفیان (علوی ـ غیرفاطمی)، به ترتیب احساس نزدیکی بیشتری م نمود و در خصوص عباسیان، پیش از حکومت رابطه کمتری داشت و پس از حکومت، دارای موضع مخالف و اعتراض آرام بود. روابط حنفیان و کیسانیان با امامیه، زیدیان و حسنیان، از موضع برخورد نبود، اما پس از استحاله در عباسیان هماهنگ عمل می نمود. روابط زیدیه با امامیه رقابت آمیز بود. زیدیان با حسنیان دارای نوعی هم بستگی بودند. آنها با حنفیان و عباسیان، در موضوع امامت اختلاف نظر داشتند، چرا که زیدیان معتقد به امامت امامان علوی ـ فاطمی بودند. حسنیان با زیدیان و حنفیان از موضع جذب برخورد می کردند، با امامیه، رفتار رقابت آمیز داشتند و رابطه آنها با عباسیان، ابتدا ساده نگرانه و سپس مبارزه جویانه بود. اما عباسیان پیش از کسب قدرت، سعی کردند خود را همراه همه گروه های هاشمی نشان دهند، اما پس از رسیدن به مسند قدرت، به حذف و تخطئه فکری گروه های مؤتلف پرداختند.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد