خاورمیانه و استراتژی های امنیتی امریکا و اتحادیه اروپا

اشاره: خاورمیانه به لحاظ شرایط استراتژیکی و ژئوپلتیکی خاص، همواره برای امریکا و اروپا مهم بوده است. این منطقه دارای منابع سرشار نفت، تسلط بر آبراههای بینالمللی و نزدیکی به قاره اروپا است.
کد خبر: ۱۲۳۸۷۹

از لحاظ سیاسی نیز این منطقه چه در دوران جنگ سرد و چه پس از آن، از ابعاد مختلف برای امریکا و کشورهای اروپایی حائز اهمیت بوده است.
حادثه 11 سپتامبر و متعاقب آن تبدیل شدن خاورمیانه از سوی امریکا به خط مقدم جنگ با تروریسم ، این منطقه را بیش از پیش در کانون توجه بینالمللی قرار داد.
مقاله حاضر استراتژیهای امنیتی امریکا و اروپا در خاورمیانه در دورههای پیش و تحولات صورت گرفته در این استراتژیها بخصوص پس از 11 سپتامبر را مورد بررسی و تحلیل قرار داده است.




خلاصه کاربردی
1  2. مهمترین استراتژیهای ایالات متحده در خاورمیانه طی 4 دهه جنگ سرد برای تحقق 3 هدف مهم بوده است؛ 1) مقابله با تهدید شوروی و محدودسازی نفوذ کمونیسم 2) ادامه جریان نفت از منطقه و 3) تامین امنیت اسرائیل.
2  2. با پایان یافتن جنگ سرد و تهدید شوروی، غرب اکنون میتوانست به فراسوی سیاست محدودسازی نفوذ و دستاوردهای صرفا استراتژیک بنگرد و سعی کند شرایط را براساس به حداقل رساندن تهدید جنگ از این منطقه تغییر دهد. امنیت نفت و رژیم اسرائیل همچنان در راس دستور کار امریکا قرار داشت. با این حال در غیاب چالش شوروی، غرب میتوانست خطمشیهای خلاقانهتری برای برخورد با نقاط مشکلساز فراوان منطقه پیشبینی کند.
3  2. پس از 11 سپتامبر جنگ علیه تروریسم به عنوان بخش جداییناپذیری از استراتژی نوین امریکا شد. از سوی دیگر نقش مداخله به عنوان بخشی از یک استراتژی کلان به وسیله مولفه گسترش دموکراسی موجود در دکترین بوش بیشتر تقویت گردید.
4  2. اتحادیه اروپا به رغم تصدیق تغییر محیط امنیت بینالملل پس از 11 سپتامبر، استراتژی خویش را ترک نگفت. با آنکه اتحادیه اروپا عامل یکپارچهای در امور خارجی و امنیتی نیست؛ اما در منطقه خاورمیانه و آفریقای شمالی جهتگیری کاملا متفاوتی نسبت به امریکا دارد و این تفاوت بین طرفداری از نظامی بینالمللی مبنی بر حقوق و نهادهای بینالمللی در مقابل آنچه به وسیله هژمونی امریکا تعریف شده است، میباشد.
5  2. اگرچه اتحادیه اروپا همچنان مخالف تغییر رژیم به عنوان راهحلی عملی برای مشکلات پیچیده منطقه است؛ اما در واقع هر دو طرف اقیانوس اطلس پیوندهای قاطع بین مشکلات سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در منطقه و ناامنی  از جمله تروریسم  را قبول دارند. علاوه بر این، هر چند هر دو طرف همچنان سیاستهای خاص خودشان را درخصوص مبارزه با ناامنی برخاسته از خاورمیانه اجرا میکنند؛ اما آنها از طریق ناتو، طرح خاورمیانه بزرگ و دیگر همایشها با همدیگر همکاری نیز دارند.

مقدمه
خاورمیانه و شمال آفریقا (MENA) همواره برای غرب یکی از مناطق مهم امنیتی محسوب شده است. در این ناحیه از جهان بود که امریکا بزرگترین نبرد نظامی خود را پس از ویتنام انجام داد (سال 1991  1990 در عراق) و در همین منطقه است که ناتو در زمان جنگ سرد، بزرگترین شبکه شرکای منطقهای خود را از مراکش گرفته تا عمان به وجود آورده بود.
خاورمیانه و شمال آفریقا همچنین منطقهای است که بلوکهای شرق و غرب دکترینهای استراتژیک خود را در آنجا به معرض آزمایش و نمایش میگذاشتند و اغلب تلاش میکردند دولتهایی را که با آنها روابط دوستانهای ندارند سرنگون کرده یا به خاطر پیمانهای امنیتی ناتو و ورشو از رژیمهای خودکامه حمایت کنند.
علاوه بر این موارد، کشور ترکیه در مرز شمالی این منطقه به عنوان تنها کشور مسلمان عضو ناتو قرار داشت که به عنوان خط مقدم جنگ سرد در منطقه اوراسیا محسوب میگردید.
از سالهای دهه 60 میلادی به این سو، خاورمیانه همواره تحت تاثیر درگیریهای منطقهای بوده است. جنگ اعراب و اسرائیل، جنگ 8 ساله ایران و عراق، جنگهای داخلی در لبنان و سودان و برخی مناقشات کمشدت میان کشورهای این منطقه نشاندهنده این موضوع است.
بالاتر از همه این موارد این منطقه جایگاه یک کشور دارنده سلاحهای هستهای یعنی اسرائیل و بروز چالشهایی با برنامه صلحآمیز هستهای ایران است.
با در نظر گرفتن اختلافات سرزمینی، رویاروییهای ایدئولوژیک و دیگر کشمکشها، این نکته بخوبی روشن میشود که رژیم امنیتی در این منطقه بستگی به عواملی چون مشروعیت رژیم، روابط خارجی و اقتصاد سیاسی بینالمللی در این منطقه دارد. این منطقه پیچیده و پویا، روابط پیچیدهتری نیز با سیستم بینالمللی دارد. به تعبیری استراتژیک، ارزش ژئوپلتیک آن که واقع در تقاطع 3 قاره میباشد به واسطه منابع وسیع هیدروکربن مناطق خلیج فارس و آفریقای شمالی مضاعف گردیده است.
در مجموع بالغ بر 75 درصد ذخایر شناخته شده هیدروکربن جهان در این منطقه قرار دارد که غرب و همچنین خاور دور برای بقای اقتصادی خویش به نحو فزایندهای به آن وابسته هستند اما رشد سریع جمعیتی در برخی بخشهای منطقه، همراه با بیتوجهی دولتها و اختلافات اساسی برای درآمد و ثروت در داخل و بین کشورهای خاورمیانه و آفریقای شمالی به این معناست که رژیمهای حاکم بر این منابع نیز کاملا در امان نیستند.
در قرن بیستویکم با ظهور چشمگیر شبکههای تروریستی و مهمتر از همه القاعده و توانایی آنها در ضربه زدن به اهداف نظامی و غیرنظامی مهم غرب در داخل و خارج از قلمرو آن، توجه به این منطقه بیشتر نیز شده است. از بسیاری جهات، 11 سپتامبر کاتالیزور اصلی این موضوع بود و منطقه خاورمیانه را در کانون توجه بینالمللی قرار داد.
نه تنها حملات تروریستی به امریکا در استراتژی امنیت ملی (NSS) دولت بوش انعکاس یافت؛ بلکه افزایش دلمشغولی اروپاییها را نسبت به مناطق مجاورشان تسریع کرد. 11 سپتامبر همچنین پرسشهای فراوانی درباره جوامع خاورمیانه در زمینه سلامت شرایط فرهنگی و سیاسی این منطقه، ساختارهای حکومتی آن و چشماندازهای آتی برانگیخت. بلافاصله پس از 11 سپتامبر همانطور که هم در استراتژی امنیت ملی امریکا و هم در استراتژی امنیتی اروپا (ESS) آشکار است، دلمشغولیهای امنیتی فزاینده و مخمصههای ژئوپلتیکی با سیاست رژیمهای خاورمیانه و آفریقای شمالی در هم آمیخت.
این آمیختگی نامیمون به زبان استراتژی امنیتی امریکا در برکناری قهرآمیز احتمالا بدنامترین رژیم دیکتاتوری جهان عرب  و بسیار ناکارآمد در زمینه روابط منطقهای  یعنی رژیم بعث عراق از سوی ائتلافی نظامی به رهبری امریکا در سال 2003 به اوج خود رسید. در اینجا بحث خواهد شد که برحسب امور استراتژیک، کاربرد استراتژی امنیت ملی امریکا در این منطقه که منجر به براندازی رژیم بعث در عراق شد، پیامدهای مهم و غیرقابل پیشبینی منطقهای داشته و چالشهای نامتعارفی برای نظم منطقهای غالب عرب که بتدریج از بقایای امپراتوری عثمانی طی یک قرن گذشته پدیدار گشته بود، داشته است.
در واقع این تغییر، اتحادیه اروپا  و استراتژی امنیتی آن را  با برخی تنگناها در زمینه خطمشی علمی مواجه ساخته و تاثیری گستردهتر بر دیگر حوزههای خطمشی اصلی آن نظیر برنامه هستهای ایران، روند صلح اسرائیل، فلسطین، رویکردها به گسترش دموکراسی و البته تروریسم داشته است.
بهانه تغییر رژیم در عراق کمتر از 2 سال پس از برکناری قهرآمیز طالبان در افغانستان عبارت بود از وجود تسلیحات کشتار جمعی (WMD)، تهدیدی رعبانگیز که ادعا میشد رژیم بعث برای امنیت امریکا و منافع گسترده خارجی آن پدید آورده است. از آن پس، ترس از گسترش تسلیحات هستهای به وسیله ایران و تداوم تروریسم در عراق و دیگر مکانها همچنان تعریفکننده بخش اعظم رویکرد فرامرزی امریکا به منطقه بوده است بنابراین ترس از پیوند بین گسترش تسلیحات تخریب جمعی و تروریسم و توصیه اصلی استراتژی امنیت ملی برای امریکا در جلوگیری از ظهور چالشی به نام طالبان منطقهای علیه هژمونی این کشور، باید شکلدهنده گزینههای خطمشی فرامرزی امریکا در قبال این منطقه باشد.
علاوه بر این، تمایز استراتژیهای امنیتی اروپا و امریکا در قبال خاورمیانه نیز باید در همین فضا فهمیده شود که در آن اتحادیه اروپا مجبور بوده است به هنگام طراحی خطمشی امنیتی بیشتر شبیه عاملی منفرد تلاش و رفتار نماید. برای برخورداری از نگاهی موثر ، شایسته است تحلیل خاورمیانه و استراتژی امنیتی غرب را در 3 دوره مجزا چارچوببندی کنیم. نخست ، دوران جنگ سرد.
دوم، دوران پس از جنگ سرد و سوم ، دوران پس از 11 سپتامبر که فراهمکننده زمینه اصلی برای بازرسی ماهیت جاری سیاست بینالمللی منطقه خاورمیانه است.

دوران جنگ سرد
امریکا و اروپا طی جنگ سرد، تلاش میکردند تا از طریق ناتو درباره مسائل امنیتی مربوط به منطقه خاورمیانه با لحن واحدی سخن بگویند. دلمشغولیهای اصلی عبارت بودند از بازداری پیشرویهای نظامی شوروی به سمت جنوب و محدودسازی نفوذ کمونیسم در منطقه. غرب برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم، هرچند به نحو غیرنظاممند، گامهایی برای ممانعت از ظهور یا تاسیس رژیمهای ملیگرای ظاهرا ضدغربی در منطقه برمیداشت.
اقدام غرب شامل مداخله نظامی نیز میگردید؛ فرانسه و انگلستان به عنوان قدرتمندان سیاسی و نظامی اروپای غربی در آن دوران، اقدام به حمله نظامی علیه دولت ملیگرای عرب جمال عبدالناصر در مصر در سال 1956 نمودند. همچنین یک فعالیت بیثباتسازانه از سوی انگلیس و امریکا، دولت ملیگرای ایران تحت حاکمیت دکتر مصدق را در سال 1953 برانداخت و دیکتاتور جوان و بسیار مطیعتر پهلوی را به قدرت بازگرداند؛ اما شورویها خاورمیانه را تسلیم غرب نکردند.
مسکو بسرعت یک استراتژی پیشگیرانه مبتنی بر ابراز دوستی با بسیاری از نخبگان سیاسی جدید منطقه را که عمدتا پشتوانه نظامی داشتند و در حال به قدرت رسیدن بودند، توسعه بخشید. بنابراین کشورهای هم پیمان ورشو پیوندهای نظامی و سیاسی عمدهای در مصر، سوریه، عراق، لیبی، الجزایر، یمن و سودان ایجاد کردند.
هر 2 کشور امریکا و اتحاد جماهیر شوروی بشدت فعالیت میکردند تا حوزه نفوذ یکدیگر را محدود سازند؛ اما خود حکومتهای خاورمیانه اغلب تلاش میکردند تا از هر دو ابرقدرت فاصله بگیرند و برای انجام این موضوع در عوض درصدد پیوندهای همکاریجویانه با کشورهای آسیایی و اروپایی بودند. درباره اروپای غربی، پیوندهای تاریخی با منطقه به این معنا بوده است که اراده آنها در شکلدهی به استراتژی ناتو در قبال خاورمیانه انعکاس قویتری از بسیاری از دیگر نگرانیهای «خارج از محدوده» داشت.
بنابراین در منطقه خاورمیانه تا حوزه خلیج فارس مشارکت امنیتی انگلیسی  امریکایی گسترش یافت. پس از سال 1971 امریکا به عنوان شریک غالب ظهور کرد. در سال 1979 امریکا با سقوط دیکتاتوری شاه  به عنوان اصلیترین متحد خود در منطقه  مواجه شد، سپس شالوده 2 حمله نظامی مهم علیه عراق را در سالهای 1991 1990 و 2003 پیریزی کرد.
امریکا و انگلستان همچنان به حضور گسترده خود در این منطقه ادامه میدهند و امریکا امنیت تعدادی از کشورهای کوچک عرب را فراهم میکند. بحرین، قطر، کویت، امارات عربی متحده، عمان و حتی عربستان سعودی که روابطش با امریکا از 11 سپتامبر به این سو به نوعی تیره شده است همگی پیوندهای نظامی و امنیتی محکم و گستردهای با امریکا دارند. برخی از آنها نیز پیوندهای مشابهی با انگلستان و تا حدی کمتر با فرانسه دارند.
میتوان از این نیز پیشتر رفت و ادعا نمود استراتژی امنیت ملی امریکا و استراتژی امنیتی اروپا بخش اعظم تحول خویش را به معضلات امنیتی مطرح شده در منطقه خاورمیانه که به لحاظ استراتژی حیاتی است وامدار هستند.

دهه 1990؛ نظم نوین جهانی
در مجموع دلمشغولیهای استراتژیک اصلی غرب در دوران جنگ سرد عبارت بودند از امنیت کشورهای نفتخیز و جریان یافتن نفت به خارج از خلیج فارس، امنیت اسرائیل و بقایای رژیمهای معتدل حامی غرب در منطقه.
این اهداف کلی با تمام تفاوتهای ظریف موجود در روابط خارجی اعضای آن با خاورمیانه یا در حقیقت منافع مورد رقابت خودشان در این منطقه ، مورد قبول همپیمانان بود.
در عین حالی که برخی از این اهداف در دوران پس از جنگ سرد تداوم نیافتند ، امنیت خلیج فارس و تعارض اعراب و اسرائیل همچنان پابرجا مانده و به جستجوی نظم نوین پساجنگ سرد در خاورمیانه منجر شد. «نظم نوین جهانی» مورد نظر رئیسجمهوری جورج هربرت دبلیو بوش براساس موفقیت سریع عملیات 1991 توفان صحرا در آزادسازی کویت از چنگال عراق بنا گردید و به عنوان محور اصلی، از یک استراتژی امنیتی امریکایی جدید برای کشورهای منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا برخوردار بود.
با پایان یافتن جنگ سرد و تهدید شوروی، غرب اکنون میتوانست به فراسوی سیاست محدودسازی نفوذ و دستاوردهای صرفا استراتژیک بنگرد و بکوشد شرایط را براساس به حداقل رساندن تهدید جنگ از این منطقه تغییر دهد.
امنیت نفت و کشور اسرائیل همچنان در راس دستور کار امریکا قرار داشت. با این حال در غیاب چالش شوروی، غرب میتوانست خطمشیهای خلاقانهتری را برای برخورد با نقاط مشکلساز فراوان منطقه پیشبینی نماید. دولتهای تهدیدکننده منافع امریکا به حاشیه کشانده میشدند و حل تعارض اعراب اسرائیل میتوانست سرانجام به اولویت مرتبه اول جامعه بینالملل تبدیل شود.
کنفرانس صلح اکتبر 1991 مادرید اوج اقدام دستهجمعی در جبهه مزبور بود بنابراین در اوایل دهه 1990 امریکا بیشتر به قدرتی فراگیر و نه مزاحم تبدیل گردید که تقریبا در همه صحنههای خاورمیانه قدرت نظامی و حضور سیاسی متناسب را دارا بود. با پایان یافتن دهه 1990 بیشتر از هر زمان دیگری در دوران جنگ سرد، کشورهایی وجود داشتند که به پشتیبانی و حمایت امنیتی امریکا وابسته بودند. در نتیجه این موضوع، استراتژی امنیتی امریکا در خاورمیانه به نحو فزایندهای فراگیر و در پایان قرن محلی گردید.
اروپا نیز «فحوای محلی» استراتژی امنیتی خویش در قبال منطقه را افزایش داده بود، چنان که در همکاریهای اروپا مدیترانه مصداق داشت. با این وجود، استراتژی امنیتی نسبتا متمایزی در چارچوب همکاری اروپا با منطقه یافت میشد. درخصوص منطقه خلیج فارس میتوان گفت در حالی که اتحادیه اروپا سیاست تحدید نفوذ کامل و بازداری عراق را پذیرفت، همچنین خطمشی مشارکت و گفتمان با دیگر قدرت اصلی خلیج فارس یعنی ایران را برگزید. اروپا از «گفتمان انتقادی» خویش با ایران که در اوایل دهه 1990 آغاز شد، در پایان دهه مزبور به دستور کار نوعی «مشارکت سازنده» با ایران روی آورد.
در غیاب روابط دیپلماتیک بین تهران و واشنگتن، خطمشی مشارکت باز و گسترده، وجهه اقتصادی دیپلماتیک اروپا را به نحو فزایندهای در ایران افزایش داد و راه را برای روابط عمیقتر میان دو طرف هموار نمود. این واقعیت که انگلیس، آلمان و فرانسه به طرفهای غربی اصلی گفتگوکننده در بنبست هستهای ایران با غرب بدل گردیدند، شاهدی است بر ایجاد روابط صبورانه اروپاییها با تهران و آمادگی برای برخورد با آن به عنوان یک همکار مذاکرهکننده ارزشمند.

آشفتگی پس از 11 سپتامبر
11 سپتامبر تنگناهای امنیتی مورد مواجهه در منطقه خاورمیانه و آفریقای شمالی را بیشتر در کانون توجهات قرار داد. در همین حال این رویداد، برخی هنجارهای بین دولتی را نیز تغییر داد.
ازجمله جنگ علیه تروریسم به عنوان بخش جداییناپذیر از روابط غرب با جهان اسلام به طور اعم و تماسهای امریکا با خاورمیانه به طور اخص تحت تاثیر قرار گرفت. جنگ علیه تروریسم نیازمند اختیار کردن استراتژی کلان نوینی از سوی امریکا بود که باید سرمنشاء کلیدی تهدید علیه امریکا و منافع جهانی آن را ریشهکن میساخت که عبارتند از تروریسم، گسترش تسلیحات تخریب جمعی در دستان عوامل خودسر (دولتها یا گروهها) و مقابله با کشورهایی که در جستجوی خطمشیهایی هستند که نسبت به امریکا خصمانه پنداشته میشد.
به عقیده نومحافظهکاران دولت امریکا، حملات تروریستی، تدارکبخش منطق دفاع پیشدستانه از خود به عنوان دفاع درجه اول کشور بود.
در جبهه دیگر، نقش مداخله به عنوان بخشی از یک استراتژی کلان به وسیله مولفه گسترش دموکراسی موجود در دکترین بوش بیشتر تقویت گردید. بوش در نوامبر 2004 در جریان 2 سخنرانی مهم که در واشنگتن و لندن ایراد شد، این امر را در خط مقدم استراتژی امنیتی امریکا قرار داد.
وی ضمن صحبت از یک استراتژی مترقی آزادیخواهانه در خاورمیانه، سخن از نیاز به تغییر روابط امریکا با منطقه به میان آورد بنابراین امریکا اقدام به یک استراتژی اصلاحی اساسی نمود و سرانجام یکی از محورهای اصلی سیاست جنگ سرد را در خاورمیانه ترک گفت؛ یعنی تعمیم حمایت کامل به تمامی آن حاکمانی که تصور میرود نسبت به غرب و منافع آن رویکرد دوستانهای دارند.
جالب آن که، استراتژی جدید امریکا در برخی موارد بازتابدهنده ابتکار عمل سابق اتحادیه اروپا در زمینه روابط اروپا و مدیترانه است. برای خود اتحادیه اروپا، 11 سپتامبر دستور کار را نیز تغییر داد، چراکه برای یافتن راهکارهای تطبیق رویکرد امنیتی تساهلآمیز خویش با ابزارهای امنیتی قهرآمیز، احساس نیاز میکرد. استراتژی امنیتی سال 2003 اروپا شاهدی برای این تحول سریع است.
اتحادیه اروپا با همه تصدیق تغییر محیط امنیتی بینالمللی پس از 11 سپتامبر، استراتژی گفتمانی خویش را ترک نگفت. اتحادیه اروپا تغییر رژیم در عراق را تایید نکرد و یاسر عرفات را نیز پس از آن که بوش وی را از سال 2002 تا زمان مرگش در نوامبر 2004 تحریم کرد، بایکوت نمود. با این حال، در زمینه عراق خطمشی اروپا کاملا آشفته بود.
در یک سو فرانسه و آلمان به طور معمول همراه با بلژیک و لوکزامبورگ قرار داشتند و در دیگر سو اردوی حامی امریکا و طرفدار جنگ شامل انگلیس، اسپانیا و ایتالیا ایستاده بودند. تفرقه آشکار در صفوف اروپاییها، اتحادیه اروپا را از برخورداری از موضعی قوی در مناقشات مربوط به عراق محروم ساخت و هنگامی که سرانجام در ماس 2003 اشغال به وقوع پیوست، سازمان مربوط را ناتوان نشان داد.
با وجود آنکه اتحادیه اروپا دارای سیاست یکپارچهای در امور خارجی و امنیتی نیست؛ اما کارشناسان به درستی خاطرنشان میکنند که اتحادیه اروپا در منطقه خاورمیانه و آفریقای شمالی جهتگیری کاملا متفاوتی نسبت به امریکا دارد و این تفاوت بینطرفداری از نظامی بینالمللی مبتنی برحقوق و نهادهای بینالمللی در مقابل آنچه به وسیله هژمونی امریکا تعریف شده است میباشد. این تحلیل از سوی خود طراحان استراتژی امریکا مورد پذیرش قرار گرفته است، چنانکه امریکا را مسوول شکلدهی رویدادهای خاورمیانه از زمان فعلی تا سال 2020 میدانند.
در فضای این واقعیت استراتژیک، دلمشغولیهای امریکا و اروپا در زمینه برنامه هستهای ایران اهمیت قاطعی مییابد. در حالی که واشنگتن از سال 2002 ادعا نموده است برنامه ایران برای ساخت تسلیحات است، بنابراین باید به عنوان موضوعی حائز اولویت به شورای امنیت ارجاع داده شود، اتحادیه اروپا تصمیم گرفت تا از طریق مشارکت انگلیس، فرانسه و آلمان، ایران را در خصوص برنامه هستهای خویش وارد مذاکره نماید. بین سال 2003 و تابستان 2005 گروه اصطلاحا EU3 (دولتهای سهگانه اروپایی) با ایران به توافقاتی رسید که شامل محدودیتهای معینی در خصوص تحقیقات هستهای و غنیسازی اورانیوم بود.
در اوج فعالیتهای مزبور، مذاکرات فشرده، توافقنامه نوامبر 2004 پاریس را حاصل ساخت که طبق آن هر دوطرف تعهد خویش را نسبت به یک مصالحه مذاکره شده و نیاز به دستیابی به یک گفتمان امنیتی فراگیر در حوزه خلیجفارس اعلام نمودند. برای اتحادیه اروپا توافقنامه پاریس نشانگر نقطه عطف مهمی نسبت به نقش سنتی آن بود. EU در این مذاکرات مبنای اقدام مشترک تنشزدایی را پیریزی نمود و تا آنجا پیش رفت که از امنیت مشترک با یک عامل منطقهای غیراروپایی حمایت نماید.
موضع اتحادیه اروپا در تضاد کامل با موضع امریکا قرار داشت و اختلاف فاحشی را در رویکرد آنها به مسائل امنیتی جهانی نشان میداد. مذاکرات طولانی مدت همچنین نشان داد اتحادیه اروپا قادر است تا در مسائل عمده امنیت بینالمللی به آنچه به زبان روابط بینالملل امریکا و اروپا معادل اقدام یکجانبه است دست پیدا کند.

جبهه سیاسی
حال با در نظر گرفتن تحول استراتژیهای امنیتی امریکا و اروپا در خصوص خاورمیانه این سوال مطرح میشود: آیا طرحهای نظیر ابتکار عمل 2004 خاورمیانه بزرگ (GMEI) میتواند به پیشبرد استراتژی امنیتی امریکا و اروپا و تحرک بخشیدن به اصلاحات در منطقه خاورمیانه و آفریقای شمالی کمک کند؛ یا اینکه مانع هر دو خواهد گردید؛ ابتکار عمل مزبور که برای اولین بار توسط معاون ریاست جمهوری امریکا، دیک چنی، در ژانویه 2004 در جلسه گردهمایی جهانی اقتصاد در داووس مطرح گردید، بلند پروازانهترین تلاش امریکا در ترویج دموکراسی از زمان پایان جنگ سرد تاکنون نامیده شد.
طرح مزبور که در نوع خود یک تحول ارزیابی میشد خواستار اصلاحات داخلی و افزایش مشارکت سیاسی در کشورهای عربی بود. طرح خاورمیانه بزرگ گستره وسیعی از مقیاسهای دیپلماتیک، فرهنگی و اقتصادی را در بر میگرفت و به نحوی حساب شده برای پیشبرد دستور کار خویش خواستار آن بود که امریکا و متحدان اروپایی آن و همقطارانش  در گروه G-8، ناتو و اتحادیه اروپا  برای برگزاری انتخابات آزاد در خاورمیانه اعمال فشار و همکاری کنند. از طریق: حمایت از آموزش و پرورش شهروندی، ایجاد کمیسیونهای انتخاباتی مستقل در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا و مشارکت فراگیر رایدهندگان.
همچنین ترویج رشد رسانههای گروهی مستقل جدید، اعمال فشار برای اصلاحات قضایی، پرورش نسلی باسواد، از طریق کمک در به نصف رساندن میزان بیسوادی منطقه تا سال 2010 و آموزش گروهی با سواد از حدود صد هزار معلم تا سال 2008، تامین مالی ترجمه متون کلاسیک غربی به زبان عربی برای ترویج فهم بهتر غرب در میان مسلمانان و تاسیس بانک توسعه خاورمیانه بزرگ به سبک اروپایی از نوع شرکت مالی بینالمللی (IFC) برای کمک به توسعه موسسات بزرگتر و اعطای 500 میلیون دلار به صورت وامهای خرد به کارفرمایان کوچک بویژه زنان برای تحریک 1.2 میلیون کارفرمای کوچک برای خارج شدن از وضعیت رکود (فقر).
با این وجود، نگرانی منطقه این بوده است که «ابتکار عمل» 2004 امریکا همانند استراتژی امنیت ملی این کشور در سال 2002 ، منطق خویش را بر مبنای مقولات امنیتی کاملا غربی تبیین میکند.
دیگر نگرانیهای مهم عبارت بودند از میزانی که ابتکار عمل مزبور وضعیت جاری در خاورمیانه را مورد توجه قرار میدهد و اینکه چقدر به نگرانیهای مشروع حکومتهای منطقه توجه مینماید.
دقیقا به خاطر این ابهامات موجود در پیشنهادنامه اصلی بود که حسنی مبارک، رئیسجمهور مصر، بشدت نسخههای حاضر و آماده اصلاحات را محکوم کرد. در ریاض نیز یک بیانیه رسمی خاطرنشان میساخت:
«تحمیل یک مدل اصلاحی خاص بر کشورهای عربی و اسلامی از خارج مورد قبول نیست... [کشورهای عربی] در حال پیشرفت در مسیر توسعه، مدرنیزاسیون و اصلاحات هستند؛ اما به شیوهای که با نیازها، علایق، ارزشها و هویت مردمشان سازگار است.»
بیانات برخی دیگر از رهبران عرب از جمله اردن، مراکش و سوریه نیز با لحنی مشابه طرح مزبور را به عنوان تحمیلی خارجی در حالی رد میکرد که اخبار آن در فوریه 2004 مورد سانسور قرار میگرفت.

بافت ژئوپلتیکی
امروزه بافت ژئوپلتیکی منطقه خاورمیانه و آفریقایی شمالی فراهم آورنده زمینهای دیگر برای آهنگ و ماهیت تغییرات است. به طور کلی میتوان گفت ، 5 کشور در منطقه «خاورمیانه بزرگ» هستند که این توانایی را دارند تا فعالانه فضای ژئوپلتیکی منطقه را شکل بخشند.
دو مورد اول عبارتند از: عراق و همسایه شیعه غیرعرب آن، یعنی ایران. مورد سوم رژیم اسرائیل است، کشور چهارم لیبی است که دارای ذخایر غنی نفت است و حضور و نفوذ ژئوپلتیکی در خاورمیانه، اروپا و آفریقا دارد. مورد پنجم پاکستان است که کشوری است برخوردار از تسلیحات هستهای و حامی سابق طالبان در افغانستان و امروزه یکی از متحدان امریکا در جنگ علیه تروریسم.
در این میان طرحهای عظیم امریکا برای تغییر رژیم، اصلاحات، مبارزه با تروریسم و مبارزه با گسترش تسلیحات کشتار جمعی، در حال ایجاد بیثباتیهای جدید، غیرقابل پیشبینی و غیرقابل کنترل در خاورمیانه است که بنبست موجود در مذاکرات صلح اعراب  اسرائیل نیز مانع آن نمیشود.
با عقبنشینی یکجانبه اسرائیل از نوار غزه در آگوست 2005، چشماندازهای دستیابی به یک صلح دائمی در مذاکرات فلسطین  اسرائیل برمبنای نقشه راه نیز گویا از میان رفتهاند.
حمایت بیقید و شرط کاخ سفید از رژیم اسرائیل که در نامه جورج بوش به شارون در سال 2004 مصداق یافت و اعتبار پیاپی قطعنامههای 242 و 338 سازمان ملل را زیر سوال میبرد، چراغ سبزی به اسرائیل نشان داده است تا به نحو یکجانبه و بدون توجه به خواستهها و آرمانهای حزب فلسطینی مرزهای خویش را ترسیم نماید. این موضوع بخودی خود بیثباتی بسیاری به همراه دارد و مردم فلسطین را بیشتر به افراط خواهد کشاند؛ اما بیمیلی امریکا به پیگیری موضوع، اتحادیه اروپا را نیز از تعقبیب استراتژی یکجانبه خویش برای پیشبرد راهحل ایجاد دو دولت که در نقشه راهمورد حمایت قرار گرفته است بازداشته است. نتیجه این موضوع به افراط کشانیده شدن بیشتر خاورمیانه خواهد بود. استراتژی امنیتی امریکا که بدون توجه به تعارض جاری بیناسرائیل و برخی از همسایگانش تعقیب میشود مستعد تضعیف نیروهای عملگرا در منطقه، ناامنی بیشتر برای اسرائیل و همسایگانش و تقویت کردن نیروهای افراطی است. به افراط کشانیده شدن بیشتر منطقه در پاسخ به بحران موجود در فلسطین همچنین میتواند بدبینی در منطقه را نسبت به جاهطلبیهای سلطهطلبانه غرب عمیقتر کند.

نتیجهگیری
نقشه ژئوپلتیکی منطقه خاورمیانه و آفریقای شمالی طی سالهای اخیر به نحوی اساسی تغییر کرده است و امریکا و اتحادیه اروپا در هر برههای مجبور بودهاند به نحو خلاقانهای به چالشهای امنیتی منطقه پاسخ دهند.
اکنون، هر دوی آنها استراتژیهای امنیتی خویش را در حالی که خاورمیانه در ذهنشان جایگاه بسیار مهمی دارد، حاضر دارند و هر دوی آنها به نحو فزایندهای گرایش دارند تا اغراض یکدیگر را بازتاب دهند.
استراتژی امنیتی سال 2003 اروپا پیوند بین نبودن دموکراسی و امنیت را در خاورمیانه تایید می کند و به عنوان مثال از برخی جهات، تداعیکننده «استراتژی پیشرو برای آزادی» در دولت بوش است. طرح خاورمیانه بزرگ که در سال 2004 از سوی نشست G8 مورد تصویب قرار گرفت به دقت پیوندهایی را تلخیص میکند که بین خشونت، ثبات و سیاست خاورمیانه ترسیم شده است.
علاوه بر این، ناتو نیز به عنوان یک همکار، به میان کشیده شده است تا فراهم کننده حمایت لازم برای حاکمیت امنیت در جایی کهآن را «خاورمیانه بزرگ» میخواند، باشد. برای نخستینبار از طریق «ابتکار عمل همکاری استانبول» (ICI) تعهدات ساختاری ناتو، منطقه خلیجفارس را در برگرفته است.
بنابراین اختلاف بر سر موارد مذکور همچنان استراتژیهای امنیتی اتحادیه اروپا و امریکا را در خاورمیانه از هم جدا میسازد. اگر چه اتحادیه اروپا همچنان بسیار مخالف تغییر رژیم به عنوان راهحلی عملی برای مشکلات پیچیده منطقه است؛ اما در واقع هر دو طرف اقیانوس اطلس پیوندهای قاطع میان مشکلات سیاسی  فرهنگی و اجتماعی  اقتصادی در منطقه و ناامنی  از جمله تروریسم  را قبول دارند. علاوه بر این هر چند هر دوطرف همچنان سیاستهای خاص خودشان را در خصوص مبارزه با ناامنی برخاسته از خاورمیانه اجرا میکنند؛ اما آنها از طریق ناتو، طرح خاورمیانه بزرگ و دیگر همایشها با همدیگر همکاری نیز دارند.
اتحادیه اروپا همچنان به سهم خویش با مشکل اعتبار وجهه در خاورمیانه مواجه است، اتحادیه اروپا به عنوان یک عامل منفرد قدرتمند دیده نمیشود؛ همچنین به عنوان نیروی مقتدر برای برخورد با چالشهای امنیتی چندگانه منطقه محسوب نمیگردد. با این حال کوچ و نوگارت 2 تحلیلگر مشهور خاطرنشان میکنند:
«اتحادیه اروپا باید توانمندیهای امنیتی خویش را بر حسب اعتمادسازی و افزایش قوه ابتکار عمل بهتر بسیج کند. در حالی که امریکا قادر به ریشهکنی اختلافات منطقهای نیست و نمیتواند مانع بروز تعارضات شود یا محیط امنیتی با ثباتتری را حاکم سازد، اروپاییها به لحاظ کیفی نقش متفاوتی برای بازی در منطقه دارند.»
دورنمای امنیتی خاورمیانه در 15 سال آینده حتی مستعد بغرنجتر شدن نیز است. نخست، هم اتحادیه اروپا و هم امریکا باید پیامدهای ژئوپلتیکی عضویت کامل ترکیه در پیوستن به اتحادیه اروپا را هضم کنند. دوم، هنوز مشخص نیست موضوع هستهای ایران به چه شکل حل خواهد شد. سوم، حداقل 5 سال دیگر طول خواهد کشید تا شکل نهایی عراق پس از رژیم بعث بتواند ظاهر شود؛ در این میان، عراق همچنان به عنوان سیاهچاله امنیتی منطقه با همه اسرار و نبود قطعیتهای مربوط به یک سیاهچاله عمل خواهد کرد. چهارم، تعارض اعراب و اسرائیل باید حل شود و اگر بناست منطقه از دور باطل نظامیگری خارج شود، راهحل مزبور باید مطابق میل همه طرفین باشد.

منبع: پژوهشنامه مرکز تحقیقات استراتژیک


نویسنده: انوشیروان احتشامی
ترجمه و تنظیم: محمود مهدویفر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها