نقش اصلی تعلیم و تربیت کودک به‌عهده کیست؟ خانواده یا مدرسه؟ این پرسشی است که پاسخ به آن از دیرباز باعث شده تا برخی والدین و مدیران و آموزگاران مدرسه بر سر آن، گاه به چالش برسند. امروز در چاردیواری فارغ از این‌که کدام یک از این دو گروه و نهاد مهم، نقش اصلی تربیت را به‌عهده دارند از نیازی صحبت می‌کنیم که مختص امروز و درمانِ دردِ امروز است. در دنیای معاصر، مدرسه و خانواده مانند زوجی هستند که در یک حلقه متراکم نقش بسیار مهمی را در بازتولید ایفا می‌کنند؛‌به‌دیگر سخن آن که در علوم تربیتی معاصر نقش متقابلی بین خانواده و مدرسه تعریف می‌شود. متاسفانه در ایران ما، سال‌هاست که این دو نهاد نقش خود را آنچنان که شایسته و بایسته است به‌خوبی ایفا نمی‌کنند و هرکدام با انداختن مسؤولیت به گردن دیگری، از پذیرش نقش اصلی خود در تعلیم و تربیت کودکان تاحدودی سر باز می‌زنند.
کد خبر: ۱۲۲۹۷۷۹

آموزش تک بُعدی
تک بُعدی بودن نقش کودکان و نوجوانان در مدرسه، یعنی صرفا ایفای نقش دانش‌آموز، مقوله بحث‌برانگیزی است که درباره آن نظرات متناقض و دوگانه‌ای نیز مطرح می‌شود، مثلا عده‌ای از کارشناسان بر این استدلال تکیه می‌زنند که مدرسه جایگاهی صرفا آموزشی است که تنها وظیفه انتقال مفاهیم و محتویات دروس آموزشی را دارد و در نهاد مدرسه نیز کودک و نوجوان باید به عنوان یک محصل یا دانش‌آموز در نظر گرفته شوند؛ این در‌حالی است که عده‌ای دیگر با نظری کاملا متفاوت این‌چنین استدلال می‌کنند که مدرسه نه‌تنها باید فضای آموزشی، تکنولوژی‌مند و نظام‌مداری داشته باشد، بلکه باید همسوی خانواده در جهت ایجاد و تقویت فضای ایمن و انسان‌مداری فعالیت کند که سلامت روان، اندیشه و رفتار کودک را در اولویت اول قرار دهد. این گروه معتقدند که به‌واسطه آموزش و انتقال مجموعه‌ای از مفاهیم و دانش چندبُعدی یعنی توجه توامان به فراگیری مهارت‌های زندگی و آموزشی و تخصصی می‌توان سعادت زندگی آینده کودک را تضمین کرد.
تجارب بالینی هر یک از ما، به‌عنوان یک والد، مربی آموزشی و حتی یک ناظر نشان داده که کودک برای داشتن زندگی بهتر به چیزی فراتر از یادگیری علوم پایه نیاز دارد. قطعا به کرات، خود، شاهد بزرگسالان متخصص و عالمی بوده اید که در عین داشتن دانش، همچون فردی بی‌سواد، در مبتدی‌ترین وضعیت ممکن به نحوی کاملا نادرست با چالش‌ها و بحران‌های زندگی مواجهه و مقابله می‌کنند که بی‌تردید این خود، نشان از تربیت و آموزش ناقصی دارد که نتیجه اولویت‌های اشتباه آموزشی است. متاسفانه سیستم‌های آموزشی، تعلیم و تربیت را تنها بر مدار یک بُعد از نیازهای وجودی و شخصیتی کودک، یعنی فراگیری طوطی‌وار مطالب علمی، استوار و مستقر کرده که در عمل نه تنها عبث و بیهوده است بلکه کاربردی جز یدک کشیدن و حتی گاه فراموشی ندارد و چه بسا این درد بزرگ آموزش جامعه امروز ماست... کم نیستند کودکانی که در مدارس چند زبانه مشغول به تحصیل‌اند و در اندک زمانی به چند زبان زنده دنیا مسلط می‌شوند اما متاسفانه اعتماد به نفس پایینی دارند، قادر به برقراری ارتباط سالم با دیگران نیستند یا نمی‌دانند چطور خشم‌شان را کنترل کنند و به درخواست ناموجه دیگران «نه» بگویند و... با این اوصاف به نظر شما آموزش تک بُعدی بهتر است یا چند بُعدی؟
رابطه دو سویه
چند و چون کیفیت رابطه بین معلمان و دانش‌آموزان و از همه مهم‌تر رابطه خانواده و مدرسه پرسش دیگری است که پاسخ‌های متفاوتی به همراه دارد. عده‌ای معتقدند خانواده باید کاملا گوش به فرمان و پذیرای تمامی اوامر مدرسه و در اصطلاح کلی‌تر در خدمت مدرسه باشد اما برخی باور دارند رابطه دوسویه مدرسه و خانواده مهم بوده و این دو نهاد باید همکاری تنگاتنگی با یکدیگر داشته باشند و به‌طور مستقیم در تصمیم‌گیری‌ها مداخله و هم‌رای و هم نظر با یکدیگر، در یک راستا عمل کنند.
اما متاسفانه سیستم آموزشی و تعلیم و تربیت ما، به طور اخص در رسته هیچ کدام از این دو گروه قرار نمی‌گیرد، نه اینوری هستیم و نه آنوری!!! در ایران ما خانواده و مدرسه هر کدام سبک قراردادی خود را پیش می‌برند، (البته گرچه شاید برخی از خانواده‌ها علی‌الظاهر بنابر مصلحت مطیع قواعد و قوانین مدرسه باشند اما در باطن علی‌الخصوص هنگام مواجهه با شرایطی که ممکن است والدین زیر سوال بروند، همیشه تخطی از قوانین قابل مشاهده است) و از همه جالب‌تر آن که، این دو نهاد مهم آموزشی تنها زمانی با یکدیگر مواجه می‌شوند که مساله‌ای کودک یا والدین و مربی‌اش را تهدید کرده باشد که در این صورت نیز اغلب مواجهه آنها منوط به زبان مشترکی می‌شود که با اعتراض و شکوه از یکدیگر شروع و با رسیدن به یک راه‌حل مشترک تخطئه‌کننده یعنی «فقط شما مقصرید» خاتمه می‌یابد.
خانواده در کنار مدرسه مدرسه در کنار خانواده
خانواده نقش مهم و بسزایی در آموزش و تعلیم و تربیت کودک دارد؛ توجه به نیازهای عاطفی کودک، تلاش برای شکل‌گیری هویت، توسعه ظرفیت‌های اخلاقی و ثبات شخصیتی و منحصربه‌فرد بودن کودک تنها در نهاد خانواده تامین و ارضا می‌شود و این مهم، یکی از ارزشمندترین و اصلی‌ترین برتری‌های خانواده نسبت به نهاد مدرسه محسوب می‌شود. اما با تمام قدرت و نفوذی که والدین بر فرزندان خود دارند، بنابر اقتضائات و محدودیت هایی، اختیار آموزش برخی از امور مهم زندگی کودک از دست آنها خارج است؛ به طور مثال پدر و مادر‌ها به حکم والد بودن و به دلیل فقدان چارچوب کلی و مشخص در روابط خانوادگی و از همه مهم‌تر به‌خاطر احساسی وعاطفی بودن در قبال فرزندان، اصولا در آموزش نظم و قانون مداری چندان موفق عمل نمی‌کنند و گاها حتی در این زمینه نیز خطا می‌روند و دقیقا در همین نقطه است که نقش مهم مدرسه در آموزش کودک مبرهن و پررنگ می‌شود. به جرات می‌توان گفت که مدرسه و خانواده نقش متفاوتی در تربیت کودک به‌عهده دارند. مدرسه در فرآیند جامعه‌پذیری کودک که اغلب در تضاد با آزادی‌های شخصی کودک است وارد عمل شده و او را به‌واسطه آموزش قوانین انتزاعی و نحوه برقراری ارتباط با دیگران، محدود کردن حدود اختیارات، ملزم‌شدن به پیروی از قواعد و قوانین، پیرو و قانون مدار تربیت می‌کند، به‌طوری که اگر کودک در نهاد خانواده از قواعدی پیروی می‌کند که والدینش از او طلب می‌کنند در مدرسه ملزم به پیروی از قواعدی است که قاعده‌ کلی و جاافتاده‌ای دارد که اغلب حتی در جهت رفاه و آرامش او نیست و بی‌تردید در چنین شرایط متضاد و پذیرش مسؤولیت‌های گوناگون است که می‌توان تفاوت‌های بین مدرسه و خانه را ملاحظه کرد.

نسرین صفری
روان‌شناس بالینی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها