برچسب ها - نسخه کوچکی از خودش

داستان جنایی(قسمت اول)
خیره به در مانده‌بود و نفس نفس می‌زد. احساس خیسی در مغزش داشت. انگار به یکباره همه خون‌های جهان در مغزش جمع شده‌بود. دستانش یخ بود و چیزی در دلش مدام به زمین می‌افتاد. شاید فیلم ترسناک دیده‌بود.
کد خبر: ۱۴۱۱۰۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۷

نیازمندی ها