اولین باری که دیدم کسی عُق زد، هفت ساله بودم. همکلاسی که اسمش را نمی دانستیم گوشه حیاط مدرسه استفراغ کرد. دختربچه ای لاغر بود با صورتی زرد و گونه هایی فرورفته که در عالم کودکی خیال می کردم فانتین، مادر کوزت در قصه بینوایان باید شبیه او باشد. چیزی که آن زمان درکش نکردم.