لذت آرامش در آبادی های کرمانشاه

وقتی بام خانه ایوان همسایه است + عکس

دیوار کوتاه همسایگی

آن روزها دیوارها این‌قدر بلند نبود، در آن روزهای نه خیلی دور که من بچه بودم، پشت‌بام خانه ما و همسایگانمان به هم چسبیده بود.
کد خبر: ۸۶۳۹۸۹
دیوار کوتاه همسایگی

مادرم وقتی چیزی می‌خواست یا پیغامی برای اقدس خانم، همسایه دیوار به دیوارمان داشت، مرا روانه می‌کرد و من به جای این‌که از در حیاط بروم، از نردبان بالا می‌رفتم، از پشت‌بام عبور می‌کردم و پیغامش را به او می‌رساندم، عاشق این کار بودم.

آن روزها دیوارها این‌قدر بلند نبود، وقتی اسفناج‌های تازه و ریحان‌های معطری که پدرم در باغچه بزرگ خانه‌مان می‌کاشت، به دست می‌آمد.

مادرم هر صبح آنها را می‌چید و از بالای همان دیوار کوتاه اقدس خانم را صدا می‌کرد، با او گپی می‌زد و سبزی‌ها را به او می‌داد.

آن روزها دیوار‌ها این‌قدر بلند نبود، وقتی درختان مو که دورتادور حیاط داربست شده بودند، به انگور می‌نشست، یا خیارهای قلمی بار می‌ریخت، مادرم سبد سبد می‌چید و با عشق از بالای همان دیوار کوتاه به زن همسایه می‌بخشید.

آن روزها دیوارها این‌قدر بلند نبود، حیاط خانه ما پر بود از گل‌های یاس و محمدی، قشنگ‌تر از همه این بود که پدرم هر صبح دسته‌ای گل یاس که عطرش دیوانه‌ات می‌کرد، می‌چید و مادر از بالای همان دیوار کوتاه به اقدس خانم می‌داد تا خانه او هم پر شود از عطر یاس.

آن روزها دیوارها این‌قدر بلند نبود، همه‌اش اعتماد بود و عشق بود و صفا و مهربانی. عصرهای تابستان بساط کاهو و سکنجبین‌خوری به راه بود و همسایه‌ها یکجا جمع، دل می‌دادند و قلوه می‌گرفتند.

حالا مادرم در کهنسالی درون آپارتمانی 90 متری در این شهر شلوغ زندگی می‌کند و دیگر نه از آن حیاط بزرگ پدری خبری هست و نه از آن همسایگان مهربان.

مادرم هنوز هم نمی‌تواند درک کند که چگونه می‌شود با کسانی همسایه واحد به واحد بود و هیچ‌یک را نشناخت‌.

او همیشه کنار پنجره بالکن کوچکش می‌نشیند و کامیونی را تماشا می‌کندکه اسباب و اثاثیه همسایه‌ای را می‌برد و اثاث دیگری را می‌آورد، بدون این‌که او حتی اسم و رسمشان را بداند.

او بعد از گذشت سال‌ها مدام با خود کلنجار می‌رود که چطور می‌شود در این آپارتمان‌های قوطی کبریتی زندگی کرد و از حال همسایه بی‌خبر بود.

مادرم دلتنگ است، برای آن خانه بزرگ، آن انگورهای یاقوتی، برای یاس‌های معطر بنفش، برای عشق و مهربانی؛ برای اقدس خانم که مادرم مثل خواهر او را دوست داشت‌.

آن روزها دیوارها این‌قدر بلند نبود...

زهرا عرب / دبیر چاردیواری

ضمیمه چاردیواری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها