وقتی بمب منفجر شد، ما یک زردیای دیدیم و دیوار را من دیدم که زرد شد و انفجار... و... و دیگر چیزی نفهمیدیم و رفتیم زیرآوار... در آن شرایط همه قرآن میخواندند و ناله هم شنیده میشد، ولی بیشتر همه قرآن میخواندند و شهادتین میگفتند، صداها بتدریج کمتر میشد و...»
این روایت مرتضی محمدخان، شاهد زنده فاجعه هفتم تیر از حادثه تراژیک انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی است؛ حادثهای که نشان میدهد چگونه انحراف در جهتگیری سیاسی میتواند بهترین سرمایههای انسانی یک کشور را از بین ببرد و مسیر توسعه را تغییر دهد. با این حال شاید مرور زمینههای وقوع این فاجعه تروریستی ابعاد حادثه را بیشتر روشن کند.
تروریسم؛ نسخه بریدگان از مردم برای قدرتطلبی
حزب جمهوری اسلامی، یکی از بهترین الگوهای حزبی در ایران پس از انقلاب اسلامی است؛ حزبی قدرتمند و فراگیر با تشکیلاتی مستحکم که ضعف گروهک منافقین در برابر آن باعث شد تا یک روز پس از ترور حضرت آیتالله خامنهای، انفجار در دفتر این حزب، فاجعهای به بار آورد. ترور رهبر معظم انقلاب در ششم تیرماه 1360 و انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی یک روز پس از آن، نشان داد که انحراف از خط مردم و دور شدن از روشهای دموکراتیک کنش سیاسی، چطور میتواند افراد ناآگاه را به دلیل جذابیت برخی ایدئولوژیهای افراطی به سمت تروریسم سوق دهد. این ترورها که چند روز پس از عزل بنیصدر، کمتر از یکسال پس از آغاز تجاوز نظامی عراق و همزمان با شورش مسلحانه منافقین صورت گرفت، حکایت از این داشت که گروههای سرخورده از آرمانهای انقلابی، قصد انتقام از مردمی را دارند که در آن سالها، مقاومت در برابر هرگونه زیادهخواهی داخلی و بینالمللی را تاب نمیآوردند.
تحلیل صورتبندی گروههای سیاسی در آغاز دهه 1360 شمسی نشان میدهد که در این زمان گروههای سیاسی به دو دسته کلی در چارچوب نظام دموکراتیک قابل تقسیم بودند: دستهای که به رأی مردم بها داده و در قالب تشکیلات شناسنامهدار سیاسی به فعالیت سیاسی میپرداختند و دستهای دیگر که بیتوجه به خواست مردم، به سمت تروریسم حرکت و تلاش میکردند تفکرات سیاسی خود را به زور گلوله به مردم انقلابی تحمیل کنند. ششم و هفتم تیر، نماد رویارویی این دو خط فکری است؛ دو روزی که طی آن حضرت آیتالله خامنهای و شهید بهشتی هدف حملات تروریستی قرار گرفتند چراکه به رأی و نظر مردم و حرکت در مسیر آرمانهای انقلابی تحت رهبری امام امت باور داشتند. در سوی مقابل این جریان، گروهکهایی قرار داشتند که هرچند مدعی کار تشکیلاتی بودند، اما فراتر از ایدئولوژی التقاطی و فساد در رأس گروهک خود، شیوه مبارزه سیاسی را نه صندوق رأی و رقابت حزبی، بلکه انفجار تروریستی انتخاب کرده بودند.
ریشهیابی 2 انفجار؛ تقابل با مردمسالاری دینی
محتوای بیانات حضرت آیتالله خامنهای و نیز شهید بهشتی لحظاتی پیش از انفجار در دو روز متوالی، اهمیت باور این دو چهره مبارز انقلابی به نقش سیاسی مردم را بخوبی به نمایش میگذارد. براساس اطلاعات منتشر شده از روز حادثه ششم تیر، رهبر معظم انقلاب لحظاتی پیش از انفجار در حال ایراد سخنانی با این محتوا بودند: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همه جوامع بشری ـ نه فقط در میان عربها ـ مظلوم بود. نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدانهای...» و انفجار! سخنان شهید بهشتی هم خاستگاه فکری مشابهی دارد: «... ما بار دیگر نباید اجازه دهیم استعمارگران برای ما مهرهسازی کنند و سرنوشت مردم ما را به بازی بگیرند. تلاش کنیم کسانی که متعهد به مکتب هستند و سرنوشت مردم را به بازی نمیگیرند، انتخاب شوند...» و باز هم انفجار!
روشن است که بازیگردانان این دو انفجار با نقشآفرینی مردم در عرصه سیاسی و مفهوم رأی و انتخاب زاویه داشتند و متشکل شدن برای پیشبرد دموکراسی در چارچوب اندیشه اسلامی را برنمیتابیدند.
آنها راه ترور را برگزیده بودند چون جایگاهی در میان مردم نداشتند و پناه گرفتن آنها در سایه رژیم متجاوز بعثی بخوبی ماهیت وابستهشان را به نمایش گذاشت؛ همان خط انحرافی که هنوز در برابر رأی مردم ایستادگی کرده و حاضر نیست آزادی و توسعه سیاسی در ایران را نظاره کند. این جریانات حامی تروریسم که امروز بهطور آشکار خود را در قامت اندیشههای تکفیری به نمایش میگذارند، همچنان نه باور به رأی مردم دارند و نه حاضرند گزارههای دینی مبتنی بر نقش مردم را به رسمیت بشناسند. در دیدگاه تروریستها، تشکیلاتی سیاسی، ماهیتی مبتنی بر هراسافکنی و نه جذب مردم دارد و این همان نقطه افتراق با اندیشه تحزب است که بهجای ترس، تقویت بدنه اجتماعی و مشارکت سیاسی مردم را مورد توجه قرار میدهد.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد