سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
از افلاطون و ارسطو گرفته تا فیلسوفان امروزی همه و همه با این چالش دست و پنجه نرم کردهاند و گام در حوزهای گذاشتند که معرفتشناسی (Epistemology) نام دارد تا جایی که رنه دکارت فیلسوف شهیر فرانسوی اندیشیدن را اساس وجود آدمی دانست و گفت: «میاندیشم پس هستم.»
شاید بزرگترین فیلسوفی که تفکر آدمی را مورد بررسی و پژوهش قرار داد، فیلسوف قرن هجدهم آلمانی امانوئل کانت باشد که طرح نظریاتش در این عرصه را به انقلاب کپرنیکی تشبیه کردهاند. کانت نشان داد که احساس و ادراک آدمی چگونه تحت تأثیر محدودیتها یا ویژگیهای شناخت انسان شکل میگیرد و چگونه دست ما از ادراک مستقیم و بیواسطه اشیا به عنوان ابژه شناسایی بسته است.
اما یکی از پرسشهای پیش روی فلاسفه که در دادن پاسخی قانعکننده به آن ناتوان بودند ماهیت اندیشه و ذهن و چگونگی ارتباط اندیشه با بدن بود. این مسأله سبب شد فیلسوفان به دو دسته تقسیم شوند؛ دوگانهانگارها (دوئالیستها) که ذهن و بودن را دو جوهر متفاوت میدانستند و مادهانگاران که چیزی بیشتر از خواص فیزیکی بدن برای انسان قائل نبودند. دکارت از فیلسوفان دوگانهانگار غده صنوبری را مسئول ارتباط ذهن و بدن میدانست.
با رشد علوم تجربی بویژه روانشناسی، زیستشناسی و کشف آناتومی مغز و پیچیدگی آن و ارتباط هر قسمت آن با تواناییهای شناختی انسانی نظیر احساس، ادراک، زبان و... کفه ترازو به سمت مادهانگاران که در قرن بیستم فیزیکالیست نامیده میشدند چرخید. به گمان آنها همه چیزهایی که به «ذهن» نسبت داده میشود، در واقع حاصل فعالیت مغز انسان است.
مباحثی مانند آگاهی، خودآگاهی و ناخودآگاه نیز مورد توجه فیلسوفان قرار گرفت و برخی از آنها در کنار روانشناسان به بحث و مجادله در این موضوعات پرداختند. مجادلات فیلسوفان در این عرصه منجر به ظهور عرصه جدیدی در فلسفه شد که فلسفه ذهن نام گرفت. فلسفه ذهن ماهیت ذهن، رویدادهای ذهنی، کارکردهای ذهنی و خودآگاهی را بررسی فلسفی میکند. سرشت رابطه این امور با بدن فیزیکی یا همان مسأله ذهن و بدن به مهمترین چالش فلسفه ذهن تبدیل شد.
از سوی دیگر، روانشناسان و متخصصان علوم اعصاب در قرن بیستم به بررسی ماهیت مغز و کارکردهای آن پرداختند. آنها برای بررسی مغز و کارکردهای آن مجبور بودند مغز افرادی را که در یک یا چند کارکردشناختی دچار مشکل بودند، پس از مرگشان بررسی کنند. هر چند این شیوه به کشفیات وسیعی منجر شد، اما رشد چشمگیر فناوری از دهه 70 میلادی امکان بررسی مغز افراد سالم و کارکردهای شناختی آنها را فراهم کرد. از این پس دانشمندان میتوانستند با روشهای پیشرفتهای همچون تصویربرداری تشدید مغناطیسی کارکردی (fMRI) عملکرد فرد سالم را حین انجام یک فعالیت ذهنی مورد بررسی قرار دهند. یافتههای این دانشمندان آنها را که دیگر خود را متعلق به علوم جدیدی با نام علوم شناختی میخواندند، به عرصه نظریهپردازی مبتنی بر روششناسی علمی درباره ذهن سوق داد؛ چیزی که فیلسوفان از آن غافل بودند، چراکه آنها بیشتر با اتکا به روشهای شهودی و قیاسی و تحلیلهای شخصی درباره ذهن و مغز حکم صادر میکردند.
اما امروزه برخی از فیلسوفان برای اینکه از قافله عقب نمانند، خود را به آزمایشگاهها رساندهاند و با مسلح شدن به روشهای آزمایشگاهی و تجربی سعی در اصلاح نظریات خود و پیشینیانشان دارند، به گونهای که قصد دارند با ارائه پژوهشهای علمی ـ فلسفی خود سهم مهمی در علوم شناختی ایفا کنند، اما مواجهه با پرسشهای بنیادینی چون چیستی آگاهی، خودآگاهی یا حتی ناخودآگاه آنقدرها ساده به نظر نمیرسد، بویژه اگر بخواهند برخلاف اسلافشان از نظریهبافی در قالب جملات دشوار و چندپهلو بپرهیزند.
کمیل انتظاری / گروه فرهنگ و هنر
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد