
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
خالهبازی و لیلی؟ چراغ نفتی و علاالدین؟ حیاطهای بزرگ با حوضهای پرماهی، یاد دور هم بودنها، اشتیاق و انتظار برای دیدن برنامهای کوتاه از تلویزیونی کوچک، ذوق از آشنا شدن با چیزهای ریز بدصدای سمجی که اسمشان برفک بود... یاد آرامشمان، بیخیالیمان، آن روزهایی که همه چیز خوشمزهتر بود، خوشبوتر، قشنگتر، دستیافتنیتر و... حالا اما این چیزها نیست. خیلی چیزهای دیگر هم نیست و ممکن است دیگر نباشد. ما یاد گرفتهایم عمدا چیزهای خوب را از گذشته به یاد میآوریم تا بتوانیم احساس خوشبختی کنیم. مثلا چرا ما هیچ وقت یادمان نمیآید گرمای کم جان بخاری نفتی را که توی سوز سرما به جای گرما، بو متصاعد میکرد، یا مثلا ناامنی کوچهها را وقتی سایه بیرحم غروب میافتاد بر سر شهر، سیاهی و تاریکی شبها که چشم چشم را نمیدید، لولههای کمجان آب که هیچ وقت آب نداشت یا مثلا از مدرسه که میرسیدیم دهانمان بوی گرسنگی میداد و لبهامان همیشه خدا پوست پوست بود؟ بعد کیفمان را توی راهروی خانه میانداختیم روی زمین و به خاطر زیپ همیشه پارهاش کتاب و دفترهامان که لابهلای برگههای تا شدهشان چند مداد نیمهجویده مانده بود پخش زمین میشدند؟ گیرم که صبح تا شب هی از «آن روزها» بگوییم، هی با خاطرههامان که معلوم نیست کدامشان واقعی است و کدامشان نیست بازی کنیم، هی «آن روزها» را توی سر «این روزها» بزنیم، چیزی فرق نمیکند. میخواهم بگویم «این روزها» خیلی مظلومند. خیلی ساکتاند و صبور. به رویمان نمیآورند انسانیت نصفه نیمهمان را. اینکه پامالشان میکنیم، از رویشان رد میشویم، محلشان نمیگذاریم، بعد که حسابی از ما دور شدند آنقدر که دست یافتن به آنها برایمان محال شد و حسرتانگیز، میروند قاطی «آن روزها»ی خوشبخت. «آن روزها»ی خوب کمنقص که هیچ وقت خدا قدرشان را ندانستیم. ما آدمها یک طور غریبی شبیه به همیم. سر تا پامان پر است از شوق تصرف. از شوق غارت. بیمحابا میتازیم بر سر «این روزها»، انکارشان میکنیم و راهی «آن روزها»یشان میکنیم تا دوستشان بداریم. آن روزهایی که مثل سایهاند. یک سایه کمرنگ از هر چیزی که ما فکر میکنیم روزی وجود داشتهاند. یک جور دلخوشکنک که چون مقابلمان نمیبینیمش، دست به دامان گذشته میکندمان. توی آن روزها تصورش میکنیم. آن روزهایی که مثل خواب دم صبحاند. دیدهایشان، اما نه کیفیت و عمقش مثل خواب نیمهشب است نه تعبیر و تفسیرش. مثل خاطره «آن روزها»که معلوم نیست کیفیتش به همین خوبی بوده که تعبیر و تفسیرش میکنیم یا نه. میخواهم بگویم خاطرهبازی با خیال ناقص آن روزها خوب نیست. جذاب حتی، حسرتبار اصلا؛ وقتی به خاطر هر روزمان قادریم این طور قشنگ مرثیهسرایی کنیم. اصلا میدانید چیست؟ ما آدمها عادت داریم امروزمان را نقض کنیم، چون نمیتوانیم خودمان را، روزمان را، حسمان را، رفتارمان را، وجودمان را، اصلا اتفاقات دوروبرمان را کنترل و توجیه کنیم. برای همین هم به پای گذشته مظلوم و کمحرف میافتیم تا خودمان را توی تصاویر بیرمق و کمرنگش پیدا کنیم. بعد تصویر را یک جور دیگری که دلمان میخواهد صیقل دهیم و آب و رنگ و هر روز با ته مانده اش ور برویم تا مثلا یادمان بیاید چه چیزی یا کسی بودهایم. تا مثلا جای دلتنگیهامان توی گذشته درد بگیرد. تا هی حسرت چیزی را بخوریم که بنیانش بر آب و تکیه اش بر باد است. میخواهم بگویم لطفا دستتان را از روی گلوی گذشته تان بردارید، بگذارید به حال خودش رها شود، برای خودش بچرخد، محو شود اصلا، توی پیچ و خم تاریخ راهش را پیدا کند و توی همانجا که متعلق به آن است لختی بیاساید، فارغ از همه داوریها و قضاوتها و ارزش گذاریها نفسی بکشد. لطفا دستتان را از بیخ گلویش بردارید، دارد درد میکشد. مثل مادری که خیلی وقت است مرده، اما بچههاش رهایش نمیکنند، دستش را محکم چسبیدهاند و ولش نمیکنند، هی با خاطره هاش کلنجار میروند، هی صدایش میکنند و... او هم مادر است دیگر، دلش نمیآید بیخیال بچههای سر به هوا و قدرنشناسش شود، هم مجبور است با جهانی که دیگر با مختصاتش سازگار نیست کلنجار رود و هم دیگر کاری از دستش بر نمیآید چون تمام شده است. بیایید «آن روزها» را، آن مادر رنجور و بیپناه را بیشتر از این زجر ندهیم. دستش از این روزها کوتاه است.
مهراوه فردوسی / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی عیدانه با نخستین مدالآور نقره زنان ایران در رقابتهای المپیک
رئیس سازمان اورژانس کشور از برنامههای امدادگران در تعطیلات عید میگوید
در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با دکتر محمدجواد ایروانی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام بررسی شد