با این‌که هنوز به لحاظ جغرافیایی می‌توان از تمایز محله‌های اعیان نشین و فقیر حرف زد و زندگی در نقاطی از شهرها را ارزان‌تر و نقاطی دیگر را گران‌تر ارزیابی کرد (مانند تمایز همچنان پا برجای شمال و جنوب شهر در تهران) اما دیگر نمی‌توان با وضوح و قاطعیت از تمایز فرهنگی و بخصوص فرهنگِ متضادِ اقتصادی طبقات سخن گفت.
کد خبر: ۷۲۲۷۱۹
پیش به سوی شهرهای بی طبقه

اینجا تعریف فرهنگ اقتصادی به تمام آن نتایجی بر می‌گردد که گردش مالی و اقتصادی شهروندان، در سبک زندگی آنها دارد. این تمایز دیگر وضوح سابق را ندارد، چرا که دیگر نمی‌توان از شهروندان شمال شهر به عنوان اغنیا و جنوب شهر به عنوان فقرا نام برد و پرونده تمایز فرهنگی و اقتصادی را با همین نتیجه‌گیری ساده بست.

در شهرهای صنعتی و مدرن، طبقه متوسط رشد زیادی داشته است. ارتباطات شهری به واسطه توسعه صنعت حمل و نقل ـ و در ساحتی دیگر تکنولوژی ارتباطات مجازی ـ وسعت چشمگیری یافته که کل نظام شهری را از قدرت خود متأثر کرده است. امروز رسیدن از جنوبی‌ترین نقطه شهری چون تهران به شمالی‌ترین نقطه آن در کمترین زمان و ساده‌ترین شکل ممکن اتفاق می‌افتد. وسایلی چون مترو و اتوبوس‌های تندرو، نقل و انتقال را تسهیل و ارزان کرده‌اند. از سوی دیگر با رشد و گوناگونی مشاغل، پیشرفت اقتصادی دیگر به شیوه‌ای کلاسیک و پله پله رخ نمی‌دهد. یعنی فرد می‌تواند در مدتی کوتاه با توانایی، تخصص و درایت در رقابت و در شهرهای نه چندان توسعه یافته با بستری آمیخته به فساد کلان، دارایی‌ها و توان اقتصادی‌اش را به شکلی فزاینده افزایش دهد. اما ناپایداری این وضع به دلیل همان رقابت، و بی‌ثباتی و فساد در شهرهای توسعه نیافته، امکان توقف یا حتی ورشکستگی در همان زمان کوتاه را هم افزایش داده است. این تحولات ناگهانی در فرهنگ تأثیری درازمدت و اساسی دارند. فرد را از بستر فرهنگی خود که در آن بالیده بیرون می‌آورند و به بافت متفاوتی پرتاب می‌کنند، لذا انسانی با زندگی متوسط ـ یا حتی زیر متوسط ـ در محله‌ای سرشار از تجمل ماندگار می‌شود. در مقابل یک ورشکسته با عاداتی تجملی در زندگی روزمره و فرهنگ اقتصادی، به دلیل شرایط ناگهانی و بی‌ثبات ـ و گاه بی‌رحم ـ اقتصاد در محله‌ای فقیرنشین و با کیفیت پایین‌تری از زندگی وامی‌ماند. این تداخل، ناشی از دگرگونی‌های اقتصادی، در کنار همزیستی طبقات مختلف به واسطه مکان‌های عمومی سرگرم‌کننده، پاتوق‌ها و نظم شهرسازی و حمل و نقل و نوع پراکندگی ادارات و شرکت‌ها، به پیش چشم هم قرار گرفتن طبقات متضاد منجر می‌شود و آنها را در پیشگاه و افق یکدیگر قرار می‌دهد.

همنشینی طبقات و فروریزی دیوار مابین آنها، از سویی منجر به ترقی و از سوی دیگر ازخود بیگانگی و ناهنجاری‌های اجتماعی می‌شود. این‌که طبقات مختلف کنار هم زندگی کنند، فرزندانی با دارایی‌های خانوادگی و سطح اقتصادی و فرهنگ مصرفی متفاوت را در یک مدرسه کنار هم به همزیستی با یکدیگر عادت می‌دهد. این مساله صلح طبقات و همزیستی مسالمت‌آمیز و بدون کینه آنها را در بطن جامعه جا می‌اندازد؛ چیزی که در جامعه ایران همواره فقدان آن وجود داشته و در طول تاریخ این سرزمین طبقات فرودست با نگاهی پر کینه به طبقات فرادست نگاه می‌کردند و فرادستان با تحقیر و تعجب از زندگی فرودستان رو بر می‌گرداندند.

اما نکته مثبت دیگر گسترش افق و استانداردهای زندگی نزد طبقات فرودست است. آنها با دیدن مدل‌های بهتر و با کیفیت‌تری از زندگی ـ که استانداردهای بالاتری دارند ـ گونه‌های تازه‌ای را تخیل و در نتیجه راه‌ها و تلاش‌های بیشتری را برای رسیدن به زندگی مرفه امتحان می‌کنند. همچنین همین امر سبب می‌شود طبقات فرودست حقوق بیشتری برای زندگی بهتر، از جامعه خود مطالبه کنند. مطالبه‌گر شدن، خلاقیت اقتصادی و ارتقای فرهنگی در شهرنشینی و مصرف، از نکات مثبت همنشینی طبقات فرودست با فرادستان و از بین رفتن فاصله طبقاتی در شهرها و تداخل و گوناگونی آنها در جامعه است. فرادستان و مرفهان هم که زندگی تجملی دارند، می‌توانند سبک زندگی خود را در سایه مدل‌هایی ساده‌تر ضروری نپندارند و شکل راحت‌گیرتری از مصرف را درک کنند. اینجا نبود تجمل از یک فاجعه به یک امر ممکن تبدیل می‌شود، چرا که طبقه متوسط نه در تجمل بلکه در کاربرد، ضرورت و کیفیت، زندگی خوب را تعریف می‌کند و این مدلی آموزشی برای طبقاتی است که مصرف بی‌رویه، افسارگسیخته، تزئینی و اعتیاد گونه آنها را به دام وسواس و پرستش اشیا کشانده است.

این نقاط مثبت که در تقاطع و دیدار طبقات مختلف رخ می‌دهد تنها یک سوی ماجراست. سوی دیگر، تداخل فرهنگی بدون آگاهی و مدیریت آن در نهادهای مدنی و آموزشی است که در خفیف‌ترین حالت به همسان‌سازی و ناهنجاری و در حالات شدید، بزهکاری و اتفاقا نفرت طبقاتی منجر می‌شود.

وقتی افق‌ها و سطوح متفاوت و گاه متضاد زندگی در یک فضای مشترک مورد مقایسه نزدیک قرار بگیرند، انسان‌هایی که در وضع فرودست هستند به سبب نداشتن اعتماد به نفس احتمالی تلاش می‌کنند مدل زندگی خود را حتی اگر شده به کذب و با تجمل نمایی شبیه همسایگان، هم محلی‌ها یا همشهری‌های خود کنند که از ثروت زیاد و در نتیجه ظاهری پر تجمل بهره‌مندند. این از یک‌سو، تظاهر و ترس را افزایش می‌دهد و به بیانی ساده، لذت و آسودگی درونی زندگی افراد غیر ثروتمند را مختل می‌کند. از سوی دیگر، حتی اگر متظاهرانه نباشد و منتهی به انگیزه ثروت‌اندوزی و کسب آن شود، سلیقه و ایده‌آل‌های شهروندان را مشابه می‌کند که خود این تشابه به تحلیل رفتن خلاقیت در زندگی منجر می‌شود که اگر فاجعه‌آمیزتر از اختلال اول نباشد، کمتر نیست. همچنین این فاصله درونی و تداخل بیرونی زندگی‌های متفاوت، احساس شکست را در صورت ناتوانی از رقابت و حتی تظاهر به بهتر بودن در طبقات که در معرض تجمل نمایی قرار می‌گیرند، زیاد می‌کند و این احساس شکست همان همسانی و شباهت افق‌های زندگی است در بدترین حالت. اینجاست که نفرت طبقاتی و حتی بزهکاری برای دور زدن اختلاف طبقاتی افزایش پیدا می‌کند و ناامنی اجتماعی را سبب می‌شود.

در این حالت طبقاتی فرادست و تجمل‌گرا هم دچار تعریفی سطحی و نفرت‌آور از تمایز اجتماعی و هویت می‌شوند. آنها برای احساس قدرت کردن در جامعه‌ای همسان، از هیچ گونه نمایشی فروگزار نیستند. مثلاً با ماشین‌های لوکس و فانتزی، لباس‌های پر زرق و برق و آرایش‌های افراطی و تفریحات دیوانه‌وار و گران خود، مبتنی بر یک پوچی درونی با نمایش و تصویری غنی، تجمل را ابزار استیلا و برتری‌طلبی می‌کنند. آنها تلاش می‌کنند در جامعه‌ای همسان به جای خلاقیت، در تجمل افراط کنند و خود را به دست نمایشی بسپارند که بیشتر از لذت، نوعی جنگ عصبی ـ اجتماعی است.

همنشینی طبقات، نتیجه توسعه صنعتی شهرها در همه عرصه‌ها (حمل و نقل، تکنولوژی، اقتصاد و...)، بالا رفتن کیفیت زندگی و قوام طبقه متوسط و عوامل مهم دیگر اجتماعی است که همه نشانه‌های پیشرفت هستند. البته در کنار این نکات مثبت می‌تواند ـ همان طور که پیشتر اشاره شد ـ نتیجه فساد و راه‌های نامشروع و غیرقانونی پیشرفت در برخی شهرها هم باشد که خود نتایج فرهنگی یکسره متفاوت و فاجعه باری به همراه خواهد داشت اما این همنشینی و فروریختن دیوار طبقات دست کم به لحاظ جغرافیایی با همه وجوه مثبت خود، جدا و فارغ از پیشرفت‌های آموزشی و فرهنگی، بی فایده و حتی آسیب‌زاست. همنشینی طبقات زمانی نتایجی مثبت خواهد داشت که الگوهای تازه‌تر و منعطف‌تری در مدارس و دانشگاه‌ها به کار گرفته شود؛ هنر و ادبیات در جامعه حضوری پویا و فراگیر داشته باشد، آموزش‌های فراعمومی ـ یعنی آموزش‌هایی جدای از مهدکودک، مدرسه و دانشگاه ـ در آموزشگاه‌های خصوصی و فرهنگسراها جدی گرفته شود. از این رهگذر؛ فردیت‌های مسلط و با اراده‌ای شکل می‌گیرد که می‌توانند ضمن بهره گرفتن از تأثیرات مثبت طبقات دیگر اجتماعی، تضاد را به تفاوت تبدیل کنند.

علیرضا نراقی / جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها