با همین تصور خام گوشی تلفن را برداشتم و با نا امیدی تقاضای مصاحبه با او را مطرح کردم. حتی آن روز هم متوجه نشدم، اما وقتی روز مصاحبه فرا رسید، احساس کردم با هنرمندی خوشاخلاق طرف هستم. همین باعث شد اواسط مصاحبه به قدری با او احساس راحتی کنم که حتی گاهی جاها به او بگویم حرفهایش کلی است و از این به بعد طوری به سوالاتم جواب دهد که بتوانم حداقل تیتر مصاحبهام را استخراج کنم.
تاها بهبهانی از هنرمندان پیشکسوت و از بزرگان نقاشی و مجسمهسازی کشور است که وقتی مصاحبه با او تمام شد، از شخصیت او دو چیز در ذهنم ماند؛ نخست صبوری و دوم بزرگی هنرمندانی که به نسلی غیر از نسل من تعلق دارند. او سال ۱۳۲۶ در تهران متولد شده و نزدیک 40 سال است به پرندگان روی بومهای نقاشی و فلزات مجسمهها جان میبخشد. آثار او همچنان که در این مصاحبه خواهید خواند، لبریز از مضامین عرفانی است. این مضامین عرفانی از علاقه بیحد و حصر بهبهانی به ادبیات کهن ایران سرچشمه میگیرد.
آثار این هنرمند پیشکسوت در کلکسیون 55 مجموعهدار در نقاط مختلف جهان نگهداری میشود. تاکنون سه فیلم هم از زندگی و آثار بهبهانی ساخته شده است. جلد اول کتاب «پرندگان تاها» شامل آثار این هنرمند از سال 51 تا 72 منتشر شده و جلد دوم آن نیز در دست انتشاراست.
درباره مسائل مختلفی در این گفتوگو با بهبهانی به صحبت پرداختیم. از آن روزهایی که در کودکی برای آموختن نقاشی به کلاسهای شاگردان کمالالملک میرفت تا تغییرات دنیای هنر و نگاه امروز دنیا به هنر شرق. تاها بهبهانی در این مصاحبه بیش از هر چیز بر غنی بودن ادبیات کهن ایران و همچنین وطندوستیاش تاکید کرد تا آن حد که گفت هیچ چیز را به طعم خوش مردن در ایران ترجیح نمیدهد.
در کارنامه هنری شما عناوینی همچون نقاش، مجسمهساز، طراح صحنه، کارگردان تلویزیون و تئاتر به چشم میخورد. خودتان کدامیک از این زمینهها را بیشتر دوست دارید؟
هنرها مثل حلقه زنجیر به هم متصلند و هنرمند به اقتضای زمان و مکان میتواند وسیله بیان خود را تغییر دهد. هنرمندی که به چند هنر متصل است، زمانی که میتواند با جمع کار دستهجمعی کند به آن سمت و سو میرود و زمانی که موقعیت اجتماعی ایجاب نمیکند کار هنری دسته جمعی داشته باشد، به کار فردی میپردازد. در اصل قضیه تغییری نمیکند، بلکه زمان و مکان وسیله بیان را تغییر میدهد.
فکر میکنید خودتان با کدامیک از این هنرها بهتر توانستهاید حرفتان را بزنید؟
من برای هریک از این هنرها زحمت بسیار کشیده و سفرها کردهام. همه آنها برای من قابل احترام و علاقه هستند، ولی تصور میکنم آنجا که بتوانم خودم به تنهایی این بار را به دوش بکشم راحتتر و آسودهترم. برای همین این سی و اندی سال به نقاشی و مجسمهسازی روی آوردهام.
همانطور که خودتان بیان کردید، بیشتر شما را بهعنوان نقاش و مجسمهساز میشناسند. چرا اغلب نقاشان همدوره شما دستی هم در زمینه مجسمهسازی دارند و اتفاقا مجسمهسازان خوبی هم هستند؟
ما هنرآموزانی بودیم که باید مجسمهسازی را در کنار نقاشی یاد میگرفتیم. مجسمهسازی وارد بعد سوم میشود و شناخت بعد سوم کمک خوبی است برای درک بهتر نقاشی. آنجا که روی کاغذ طراحی میکنی، با دو بعد سر و کار داری و تخیل شما برای بعد سوم تربیت نشده است. مجسمهسازی نقش شما را به شکلی که طول و عرض و ارتفاع دارد و میشود دور آن چرخید، نمایش میدهد. اینجاست که هنرمند نقاش که مجسمهسازی هم میداند باید طرح اجرایی این نقش سهبعدی را هم بداند که در چه ارتفاعی و چه متریالی ساخته میشود.
باید بداند استحکام، قدرت و ماندگاری آن در برابر مسائل جوی چگونه باید باشد. در نتیجه وقتی درباره آتلیه داوینچی مطالعه میکنید، میبینید هم نقاش است، هم مجسمهساز و هم معمار و کسانی که در آتلیه او کار میکردند با سنگ و سفال و کار روی شیشه و متریالهای مختلف آشنا میشدند. در نتیجه اینجا هنرمند دیگر یک بعدی نیست، بلکه هنر را از زوایای مختلف و با متریالهای مختلف عرضه میکند.
چرا نسل جوان نقاش، کمتر قابلیت ساخت مجسمه دارد؟
با آنکه امکانات ما شاید یکصدم امکانات جوانان امروز نبود، ولی انگیزه به وجود آوردن و خلق اثر با تمام تنگناها ما را وادار به کار میکرد، بیآنکه در آن زمان بدانیم آینده چه میشود و چه بازاری در انتظار ماست. در حالی که امروز بازار کار هنر روشن است و تقاضا برای آثار خوب بسیار ولی بسیاری نمیخواهند رنج توام با لذت این آموختن را به خود بدهند. مجسمهسازی که طراحی نداند مثل آهنگسازی است که نت را نمیشناسد.
شما نقاشی را در مکتب شاگردان کمالالملک آموختید. از آن روزها بگویید. از فضایی که باعث شد شما در سیزده سالگی شاگرد ممتاز استاد علیاکبر نجمآبادی از شاگردان استاد کمالالملک شوید. چه کسی شما را برای شرکت در آن کلاسها تشویق کرد؟
من در ده سالگی شاگرد پدرم دکتر بهبهانی، استاد دانشگاه و ادیب و خطیب بودم. پدرم به دلیل دوستی با استاد نجمآبادی که هر دو در دانشگاه تدریس میکردند، برای تعلیم نقاشی مرا نزد ایشان فرستاد. استاد با متانت، وقار و صبر و حوصلهای که از خصوصیات تمام شاگردان استاد کمالالملک بود، آنچه را که در توان داشتند با خلوص نیت به من آموختند.
بعدها نیز نزد استاد رفیع حالتی که از دانشآموختگان روسیه آن زمان بودند، مقدمات کار مجسمهسازی را آموختم. آنها به ما یاد دادند برای آموختن هنر باید دوزانو در خدمت استاد نشست و تلمذ کرد؛ آنچه امروز کمتر در دانشگاههای ما دیده میشود.
تدریس نقاشی از آن دوره تا امروز چه تغییراتی داشته است؟
تدریس نقاشی مثل تعلیم موسیقی است. همانطور که در موسیقی هنرجو باید نت و هارمونی و قواعد زیباییشناسی در صدا و مابقی اصول و مبانی را بداند، نقاشی هم برای خود قواعدی دارد که بهعنوان پایه کار همیشه ثابت است. مگر اینکه بخواهیم با وارد کردن عقاید سیاسی یا اجتماعی خاص، این روند را تغییر دهیم که نتیجهاشبیراهه رفتن است.
شما که در مکتب نقاشان واقعگرا نقاشی آموختید، چطور بتدریج به سمت نقاشی انتزاعی سوق پیدا کردید؟
پیروان مکتب کمالالملک صرفا نقاشان واقعگرا بودند. در حالی که بعد از گذشت چند نسل شاید بتوانیم بگوییم کسانی که مکاتب جدید هنری را به این کشور وارد کردند همان شاگردان و همنسلان پیروان مکتب کمالالملک بودند که با تدریس در دانشگاهها و هنرستانها جنبشهای جدید هنری را نیز معرفی کردند.
من مکاتب مختلف را تجربه کردم و البته هیچ وقت نقاش انتزاعی نبودهام. من همواره خواستهام یک هنرمند معناگرا باشم و همیشه از اینکه به هنر با دید فرمالیستی نگاه کنم، گریزان بودهام و میتوانم بگویم از هنر بیمحتوا گریزانم. من همواره به مکتب سوررئالیسم علاقه داشتم و در دهه 40 توانستم این مکتب را با چاشنی ادبیات عرفانی خودمان بهعنوان مکتب متافیزیک سوررئالیسم مطرح کنم و تا امروز نیز در این مکتب پافشاری کردم و شاگردانی که تربیت کردهام، بیشتر علاقهمندان مکتب متافیزیک سوررئالیسم هستند که شاید جماعتی بالغ بر 4500 نفر میشوند.
آیا تصور نمیکنید هنر دنیا، امروز به سمت و سوی هنر انتزاعی میرود؟
امروز دنیا فکر نو میخواهد و کاری ندارد که این تفکر نو از کدام قاره یا کشور بیرون میآید. شما اگر صاحب فکر نو باشید همه دنیا طرفدار کار شماست. برای همین است که در بسیاری از موزههای دنیا بیشتر با تنوع هنر مواجهید تا آثار یک مکتب هنری خاص.
گویا در مجسمهسازی سبک شما متفاوت است و معمولا روش ویژهای نسبت به دیگر مجسمهسازان دارید.
کار مجسمهسازی من با برنز است و کار با برنز پروسهای است که شاید قدمتش به 5000 سال قبل از میلاد مسیح میرسد. آنچه امروز ما بهعنوان مجسمههای برنزی میسازیم، در آن سالها شکل و قوام یافته است. کار مجسمهسازی امروز ایران با آنچه در اروپا یا آمریکا اتفاق میافتد، تفاوتی ندارد. مواد و آلیاژ کار همه یکسان است. حتی عیار آلیاژ ما یک عیار استاندارد شده است. آنچه میتواند کار ما را از دنیا متفاوت سازد، پشتوانه غنی فرهنگی و ادبی کشور ماست که در مقابل فرم حرفهای تازه دارد. روش ساخت مجسمه در کارهای من همان ریختهگری برنز با خاک و ماسه است که در دنیا متداول است و تنها تفاوت کار من با آنها در نوع پوششهایی است که روی برنز مینشیند.
به نظر میرسد طی تقریبا یک دهه اخیر توجه به اقتصاد هنر بیشتر شده است. بهعنوان مثال در این سالها شاهد حضور جدی ایران در حراجهای منطقهای بوده ایم یا در داخل کشور شاهد برگزاری چند دوره حراج تهران و اکسپو بودهایم. به نظر شما چه عواملی در توجه به اقتصاد هنر نقش داشته و سبب شده قیمت آثار هنری رشد پیدا کند؟
من بیشتر اینها را در قالب یک جبر زمانی و مکانی میبینم. هنر ایران به دلیل ناآگاهی بسیاری از مسئولان در دورههای مختلف در یک انزوا و سرخوردگی فرو رفت. همین ناآگاهی باعث شد توجه بازارهای جهانی به هنر ایران با تاخیر چند دههای اتفاق بیفتد و اگر امروز به هنر ایران توجه میشود نتیجه استعداد درخشان، توان بالا، بردباری و شکیبایی هنرمندان بسیاری است که خون دل خوردهاند تا بتوانند چنین بستری را برای آیندگان فراهم کنند.
باتوجه به استقبال حراجهای منطقهای مثل کریستی و ساتبی و حتی حراج بونامز یا حراجی تهران، فکر میکنید آیا هنر معاصر ایران در مسیر درستی حرکت میکند؟
هنر ایران همیشه مسیر واقعی خود را طی کرده است و این را حداقل در نیم قرن گذشته به صورت مستند میتوانیم مورد بررسی قرار دهیم. حال در طول این سالها، گاهی با بهراه افتادن برخی جریانها، التهاباتی شکل میگیرد که بعضی واقعی و بعضی زودگذر است ولی آنچه هنرمند ایرانی را سرپا نگه میدارد، قدرشناسی مردمان قدردان این سرزمین است که هیچ وقت هنرمند خود را تنها نمیگذارند و این در طول چهل و اندی سالی که به کار هنر مشغولم، به من ثابت شده است.
به این دلیل پرسش قبل را مطرح کردم که بپرسم آیا نگران نیستید هنرمندان ما بیش از توجه به ذات هنر و علایق خود، به سلیقه دلالان هنری و بازارهای بینالمللی چشم بدوزند؟
شاید همیشه ما تصور نادرستی از کسانی داریم که خارج از کشورمان هستند و به هنر کشورمان علاقه نشان میدهند. همیشه این علاقه را با سوءظن میبینیم. یادمان باشد فرشمان را دیگران به ما معرفی کرده و بسیاری از ظرافتهای هنرهای دستیمان را دیگران به ما خاطرنشان کردند. شاید هنر امروز نقاشی و مجسمهسازیمان را نیز آنها زودتر دریافتهاند و این بازار میتواند برای خود ما نیز تجربه جذاب و جالبی باشد. غافل نباشیم هنرمند شرقی بودن امروز یک امتیاز است.
در میان نقاشان و مجسمهسازان و حتی دیگر هنرمندان، با چه کسانی در طول زندگی ارتباط بهتر و صمیمانهتری داشتهاید؟
من کار هنر مدرن را با منوچهر شیبانی شروع کردم. او شخصیتی والا و گرانبها بود که در زمینه تئاتر و اپرا هم بسیار توانا و کارکشته بود. همیشه یادش را گرامی میدارم. هنرمندان بسیاری را مورد احترام قرار میدهم. هنرمندانی مثل ایران درودی و حسین محجوبی که هر دوی این نازنینها بسیار پاک و خوشسرشت هستند. همینطور هنرمندی مثل مرحوم ترقیجاه و دیگران را ستایش میکنم. خوشبختانه همیشه در مسیر نشست و برخاست من هنرمندانی بودهاند که هنر واقعی ایران را میشناختند و از بازار کاذب و دلالی و اقتصاد کاذب هنر دور بودند.
گرانترین کارهایی که از شما خریداری شده، اکنون کجا نگهداری میشود؟
55 کلکسیونر در سراسر دنیا آثارم را خریداری کرده و نگهداری میکنند. اسامی 35 نفر از آنها در کتاب «پرندگان تاها» که مربوط به سالهای 51 تا 72 است، آمده و بقیه در جلد دوم این کتاب که در دست چاپ است.
آیا آثاری بوده که وقتی فروختید، دلتان بسوزد؟
بله.
کدام کارهایتان را آنقدر دوست داشتید که دلتان نمیآمد بفروشید و وقتی فروختید حسرت خوردید؟
بسیاری از هنرمندان برای گذران زندگی یا دستیابی به موقعیتهایی که بتوانند فکرهای بعدی خود را روی بوم یا به صورت مجسمه نمایش دهند، مجبور بودهاند آثاری را که بسیار دوست داشتهاند به مخاطبانی که در پی آن آثار بودهاند، بفروشند. این از جهتی حسرت دارد و از جهتی هنرمند را به ذوق و شوق میآورد که میتواند کالایی داشته باشد که آن اثر یا کالا، کلیدی باشد برای رفتن به سمت و سوی ایدههای تازه. از میان کارهایی که واقعا دوست داشتم و فروختم یکی تابلوی «با که گویم که در این پرده چهها میبینم» بود، یکی دیگر اثری با عنوان «در عشق تو من توام، تو من باش» و دیگری تابلویی با نام «کیست در دیده که از دیده برون مینگرد.»
برای خلق این تابلوها تقریبا چقدر وقت صرف کردید؟
برای خلق یک اثر هنری نمیتوانید زمان تعیین کنید. زمان خلق یک اثر به طول عمر هنری هنرمند برمیگردد. درواقع خلق یک اثر از سالهای پررنج تجربه و مشقاتی که کشیده است، تغذیه میکند.
آیا تا به حال خودتان هم برای خرید آثارهنری پول پرداختهاید؟ اثر چه کسی بوده است؟
بله، من چون علاقه شدیدی به هنرمندان نائیو دارم، در بسیاری از سفرهایم از هنرمندان نائیو آفریقایی خریدهای خوبی کردهام.
بهزعم شما، هنر نقاشی و مجسمهسازی بعد از انقلاب با پیش از آن، چه تفاوتهایی پیدا کرده است؟
مجسمهسازی قبل از انقلاب هنر نوپایی بود و تعداد مجسمهسازانی که کار میکردند، شاید از انگشتان یک دست تجاوز نمیکرد. اما امروز با جماعت زیادی از هنرمندان روبهرو هستیم که بهعنوان مجسمهساز مشغول کارند و دارای انجمن و صنف هستند. البته نقاشان هم به اندازه امروز نبودند ولی باز تعدادشان از مجسمهسازان بیشتر بود. من تصور میکنم این اقتضای زمان است. چون از تاریخ تشکیل یک دانشگاه جامع برای هنر زمان زیادی نمیگذرد و برخلاف کشورهای صاحب سابقه، ما در این زمینه کشور نوخاستهای هستیم.
چه شد بعد از گذراندن دورههای مختلف در خارج از کشور به ایران بازگشتید؟ از این حیث این سوال را مطرح میکنم که جوانان بسیاری امروز سودای مهاجرت در سر میپرورانند.
ریشههای نقاشی و مجسمههای من در بطن ادبیات کشوری است که در آن متولد شدهام. علاقه من به هنر گذشته ایران و ادبیات این کشور، همیشه مانع از سکونت طولانی من در کشورهای دیگر بود. زمانی که متوجه شدم پیکاسو در اوج شهرت و قدرت میگوید که «مردم بدانید من پیکاسوی اسپانیاییالاصل در کشور فرانسه غریب و تنها هستم»، این موضوع را دریافتم که هنرمند باید به اصل خود برگردد، حتی اگر فضا و موقعیت زندگی برایش زیاد مطلوب نباشد. سودای مهاجرت تنها در کشور ما نیست.
بعد از ظهور انقلاب رسانهای که جوانان دنیا با یکدیگر ارتباط برقرار کردند، بستن درها به روی جوانان امکانپذیر نیست. در همین سفرهاست که آنها پختهتر و آبدیدهتر میشوند. بسیاری از کسانی که سودای مهاجرت دارند، ممکن است بعد از چندی به موطن خود برگردند و خاک وطن را سرمه چشم کنند.
شما متعلق به نسلی هستید که هنرمندان هم نسل شما، یا چشم از جهان فرو بستهاند یا در خارج از کشور زندگی میکنند. از این موضوع احساس تنهایی نمیکنید؟
شاید باورتان نشود، کسانی که در کار خلق اثر هنری هستند، نه سن خود را میفهمند، نه گذران این جهان جهنده را. این است که بسیاری از هنرمندان طول عمر خود را قبول ندارند. چون هر روز فکری تازه و ایدهای نو آنها را مشغول میکند که سرمستی حاصل از آن، هرگونه افسردگی و دلمردگی را از بین میبرد.
نگاه شما نسبت به مقوله مرگ چیست؟
من از بچگی همیشه به مرگ فکر کردهام و شاید با کارهایی که در نوجوانی انجام دادم، بیشتر به دنبال فلسفه و شناخت مرگ بودهام. بعدها که با آثار مولانا و عطار آشنا شدم و ابوسعید ابوالخیر را شناختم، مرگ برای من بخشی از زندگی شد. بخشی از واقعیت زندگی شد و بخش از خوشی زندگی. من طعم خوش مردن در وطن را به هر چیز دیگری ترجیح میدهم.
این میزان ارادت شما به ادبیات کهن فارسی از کجا سرچشمه میگیرد؟
من در یک خانواده فرهنگی بزرگ شدم. در خانوادهای که پدربزرگهای من و مخصوصا پدرم بر ادبیات و فرهنگ کشورمان تسلط فراوانی داشتند.
ظاهرا قرار است باغ موزهای هم راهاندازی کنید. در اینباره صحبت کنید.
من با آگاهی به کم و کاستی جریانات هنری کشورم، با عزم راسخ برای اینکه بتوانم بستری برای هنر جوانان و آیندگان فراهم کرده باشم، چند سالی است کمر همت به ساخت یک باغ موزه بستهام و امروز که با شما صحبت میکنم، آنچه را داشتهام برای این هدف در طبق اخلاص گذاشتهام.
مرارتهای بسیار کشیده و نامردمیهای بسیار دیدهام. تاکنون هیچ روزنه خوشایندی از سوی هیچ مسئولی برای این امر بزرگ به روی من باز نشده است و خوشحالم میتوانم در آینده بگویم یک تنه این کار بزرگ را به ثمر رساندم. به امید روزی هستم که این باغ موزه جایگاهی برای نمایش آثار تمام کسانی بشود که به این کشور عشق میورزند و به این کشور پشت پا نزدهاند.
سجاد روشنی / گروه فرهنگ و هنر
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد