در این خصوص و پیرامون لزوم تحول علوم انسانی با حجتالاسلام محسن مهاجرنیا، رئیس دبیرخانه انجمنهای علمی حوزه علمیه قم و عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به گفتوگو نشستهایم که در ذیل میآید.
علوم انسانی چه مفهوم، معنا و تعریفی دارد؟
در یک تعریف عام میشود علوم انسانی را مجموعهای از دانستنیها و انباشت تجربههایی که تاکنون با موضوع و محوریت انسان و نیازهای او وجود دارد، بدانیم؛ با توجه به این تعریف، قاعدتا علوم سیاسی مجموعه دانستنیها و تجربههایی است درباره زندگی سیاسی و حیات عمومی و نظم اجتماعی.
وضع علوم انسانی رایج را چطور ارزیابی میکنید؟
در این خصوص باید گفت آنچه امروز در مراکز علمی و دانشگاهها و حوزههای معرفتی در دسترس ماست، در یک کلام نه اسلامی است، نه ایرانی و نه بومی، بلکه عمدتا تجربههای دنیای غرب است، به دلیل این که اولین نکتهای که هست در تعریف خود علم است؛ علم تعریف ثابتی ندارد و تعاریف مختلفی دارد. علمی که در دنیای غرب تعریف میشود لزوما همان تعریف در اسلام نیست. بنابراین علومی که امروز در اختیار ما قرار دارد، علوم انسانی است با تجربه غربی و در حقیقت انباشتی از معلوماتی که در آنجا تعریف شده؛ البته نمیخواهیم بگوییم این علوم بد یا خوب است یا علم نیست، بلکه علومی است که در آنجا تجربه شده است.
به تعبیر دیگر در گذشته وقتی دانشها را ارسطو و افلاطون و فیسلوفان تقسیم میکردند، این دانشها یا حکمت نظری بود یا حکمت عملی. در حکمت نظری دانشهای زیربنایی، بنیادهای معرفتی، هستیشناسی، غایتشناسی، انسانشناسی و... بود و دانشهای مربوط به حوزه حکمت عملی، مباحثی تجربی بود که به دنبال رفع نیازها و ضرورتهای این جهان انسان تعریف میشد. حتی این قسم، دانشهایی که مادی نبود هم مربوط به امور دنیوی انسان میشد، مانند دانش حقوق، سیاست، اخلاق، تاریخ و اجتماعی نیز در حوزه حکمت عملی به حساب میآمد. با این تعریف که در گذشته مطرح بود، حکمت عملی دانشی است که در ذیل حکمت نظری رشد میکند چرا که مبتنی بر آن است. قدما میگفتند و حتی غربیها امروز میگویند شما هر طور جهان را ببینید و تعریف از انسان و ویژگیهای آفرینش و فرجام این دنیا و پایان تاریخ داشته باشید، بر همین اساس به دنیا نگاه میکنید و زندگی خود را تنظیم میکنید. بنابراین نوع نگاه به فطرت و سرشت انسان، دانش حکمت نظری را شکل میدهد. به طور مثال میگویند یک روز در غرب میگفتند انسانها متفاوتند؛ برخی طلایند و برخی نقره. فیلسوفان طلا هستند که باید رهبری جامعه را بهعهده گیرند، اما زمانی دیگر به این نتیجه رسیدند انسانها برابرند و دموکراسی باید حاکم باشد. یا امروز موج پست مدرنیسم، علیه دنیای مدرنیته قیام میکند که چرا نسخههای عمومی میپیچد. بنابراین تعریفی که درعلم در هر جایی میشود آیا با جای دیگر هماهنگ است؟ آیا همه انسانها به این نتیجه میرسند؟ نگاهی که بودا به انسان دارد همان نگاهی است که در دیگر نقاط جهان از غرب و شرق میشود؟ امروز جامعهشناسان به این نتیجه رسیدهاند تجربه دانش هر ملتی مخصوص به خود است و نباید قائل به تعمیم باشیم.
گزاره علمی که در جایی پذیرفته میشود، نباید تعمیم داد و بگوییم همه دنیا باید آن را بپذیرند. هر ملت و کشوری برای خود سبکی دارد. متفکرانی که مسائل و موضوعات علوم انسانی را سامان میدهند، در هر جامعه متفاوتند. علوم انسانی رایج در کشور ما تجربه غرب است و آنها به این نتیجه رسیدند این علم است. امروز ما به این رسیدیم که علوم را بومیسازی کنیم یعنی این علم مال ما نیست و مبادی این علوم اسلامی، ایرانی، بومی و شرقی و متناسب با ذائقه و نیازهای ما نیست. به همین دلیل نظرات مختلفی مطرح میشود. برخی بر این باورند موضوع یا هدف و غایت علوم رایج باید تغییر یابد تا اسلامی و بومی و ایرانی شود، برخی دیگر میگویند اگر چند مساله را اسلامی کنیم علوم شرقی و ایرانی میشوند و بعضی دیگر نظرات دیگری مطرح میکنند؛ این مساله نشان میدهد علومی که امروز در دست ماست، نه اسلامی است نه ایرانی و نه شرقی. با این توصیف دانشی که امروز تحت علوم انسانی در دانشگاهها تدریس میشود، محصول حکمت نظری غرب است.
البته باید گفت غرب زحمت کشیده و برای خودش دانش تولید کرده و آن را به درست یا غلط در جامعه خود به کار گرفته، ما نیز باید تولید داشته باشیم، یا تجربه گذشته را به دانش امروزی تبدیل کنیم یا دانش تولید کنیم.
باید نهضت نرمافزاری به راه انداخت و برنامهریزی و نظریهپردازی کرد و آن را توسعه و تعمیق داد. باید برگردیم و دانش گذشته خود را بازشناسی و بازنگری و بازسازی کنیم به این معنا که داشتههای خود را با توجه به مبانی و اصول فکری بسازیم و بسنجیم چه دانشی موردنیاز ما است. غرب یک روز به این نتیجه رسید دموکراسی بد است و چرخشی یافتند و نظریه خود را تغییر دادند؛ یا در گذشته گفتند عدالت خوب است و قواعد پیچیده دارد، امروز به این رسیدند که عدالت همین است که در جامعه اجرا میشود و این معنا را هم پذیرفتند و بر طبق آن عمل میکنند. ما هم باید برگردیم و براساس نیاز و شرایط اقلیمی خود دانش تولید کنیم. اگر این طور فکر کنیم، رویکرد تولیدی به سمت علوم انسانی خواهیم داشت وگرنه همچنان با آچار فرانسههای غرب به اصطلاح ورمیرویم و مشغول میشویم و چیزی از آن حاصل نمیشود.
چه راهکارهایی در این زمینه توصیه میکنید تا بتوانیم علوم رایج را تحول بخشیده و آن را اسلامی و ایرانی کنیم؟
باید برگردیم و با توجه به مبانی خود، دانش موردنیاز تولید کنیم. البته دانشهای تجربی محض مانند پزشکی وکشاورزی و... اینها متفاوتند و دانشهای دو دو تا چهارتایی و قطعی هستند. اما علوم انسانی مهمترین رکن جامعه است و باید طبق مبانی اسلامی و ایرانی تولید شود. البته نمیگویم از دانش غرب استفاده نشود، اینها هم فرآیندی است و همانطور که در بحث مدرنیته و مردمسالاری توانستیم این مباحث را بومی کرده و با اسلام تطبیق دهیم، میتوانیم از برخی دیگر از اقسام دانش غرب هم استفاده کنیم، اما باید این علوم را از درون استخراج کرده و به کار گیریم.
امروز بحث تحول در علوم انسانی و علوم انسانی ـ اسلامی در حال تبدیل شدن به گفتمان است، با این نظر موافقید؟
البته از این جهت که این موضوع دغدغه متفکرین شده است و این رویکرد در حال فراگیر شدن و به سمت تولید دانش دینی حرکت کردن، در جریان است، حرفی نیست اما نمیتوان گفت به گفتمان تبدیل شده بلکه رویکردی در جامعه ایجاد شده که در علوم انسانی باید تحول ایجاد شود. اما تحول را باید معنا کرد؛ تحول، تغییر و تطور درباره واژههایی است که معنای خاص خود را دارد. به طور مثال نمیتوان برای تحول دموکراسی را شخم زده و مردمسالاری را جایگزین کرد؛ این با واژه بازی کردن است. در تحول باید دانشی تولید شود که براساس مبادی و مبانی نیاز جامعه ایرانی، اسلامی و شرقی باشد وگرنه این تغییر واژهها تحول نیست یا بگوییم غرب برای علم سیاست 20 مساله دارد، ما دو مساله به آن بیفزاییم و این بشود تولید علم! این رویکرد تولید و تحول نیست.
باید توجه داشت هر دانشی که میخواهد در کشور تولید شود باید زیر چتر و پارادایم اسلام ساخته شود. تا زمانی که تحت پارادایم غرب باشیم، تولید نخواهیم داشت. لباس دیگری را بر تن کردن دلیل بر صاحب آن بودن نیست. باید نظریات و آراء و عقایدی که در زمینه تولید و تحول علوم مطرح میشوند، ضابطهمند و قاعدهمند بوده و باید دید گزارههایی که در ذیل آن نظریه هستند و در مجموعه پیشفرضهای شما قرار میگیرد، از کجا نشأت گرفته و چه کسی به این گزارهها و احکام حجیت داده است. بنابراین رویکردی که در جامعه ایجاد شده گفتمان نیست، دغدغه است و البته این اتفاق مبارک و میمونی است. اما متاسفانه ما براساس مقتضیات و نیازها کار را پیش نمیبریم. اجماع نظر نداریم. همانطور که اول انقلاب تحول فرهنگی مطرح شد و چند درس و واحد معارف به دروس دانشگاه اضافه کردیم و گمان کردیم این مساله راهگشا است، در صورتی که اینطور نشد. من خوف این را دارم این مسیر هم به همان جا ختم شده و نتیجه همان شود. اما راه این است که نهضت نرمافزاری به راه بیندازیم و به سمتی برویم که درون حوزههای معرفتی دانش تولید کنیم. نمیشود دانهای که در زمین غرب کاشته شده و با آب و کود آن تغذیه شده، به نام خود برداشت کنیم. این آب و کود و هوا به درد آنها میخورد نه جامعه ما. ما باید دانهای در زمین خود بکاریم که با آب و کود متناسب با شرایط خودمان رشد کند وگرنه بازی در میدان دیگران کارساز نیست. دانایی و دانش خوب است و نمیتوان گفت دانشی که در غرب است صددرصد نامطلوب است، اما اگر میخواهیم تمدنسازی کنیم به فرهنگ و دانشی نیاز داریم که متناسب با اسلام و ایران و فرهنگ ما باشد.
متولیان این امر چه کسانی هستند و در واقع کدام نهادها و مراکز باید عهدهدار تغییر و تحول و تولید علوم انسانی ـ اسلامی باشند؟
متاسفانه ما هنوز تصمیم نگرفتهایم این فرآیند وظیفه کیست و کدام نهاد است و هر روز این پا و آن پا میکنیم. وقتی صحبت از گفتمان و تحول میکنیم باید بدانیم گفتمان اسلامی مبانی و چارچوببندی و مفصلبندی خاصی دارد؛ گفتمان رقیب مقابل توست و نباید از او دانش بگیری! اما ما هنوز در این زمینه ـ با این که برخی افراد به صورت خودجوش در این زمینه احساس تکلیف کرده و اقداماتی انجام دادهاند ـ تعیین تکلیف نکردهایم. هنوز داریم بحث میکنیم که این موضوع وظیفه کیست، وظیفه دانشگاه، حوزه، مراکز پژوهشی، نهاد رهبری، دانشگاه آزاد، دانشگاه پیام نور و... تا زمانی که این بحثها و بلاتکلیفیها باشد، مشکل حل نمیشود. گاهی بودجهای به جایی داده میشود تا چند کتاب تدوین شود و برای آن تبلیغات رسانهای به راه میاندازند و سروصدا میکنند و... اما ماحصل این چه چیزی میتواند باشد؟ آیا این تولید علم متناسب با نیاز و مبانی فکری جامعه است؟ ما ادعاهای بزرگ داریم و میخواهیم باورهای خود را پیام کرده و به گوش جهان برسانیم، اما آیا با گرفتن علم از غرب و به خود آنها برگرداندن این خواسته ممکن میشود؟ ابتدا باید روشن شود متولی کیست و بعد تصمیم به تولید و تحول گرفت. امروز از نظر روشی دهها نظریه در کشور داریم. بزرگان ما دیدگاههای متفاوتی دارند، اما آیا توانستهایم به این تنوع دیدگاه انسجامی ببخشیم یا آنها را ذیل یک مبنا قرار دهیم یا کنار هم بنشانیم؟ باید سنجید چه کاری اولویت داشته و این دیدگاهها چطور باید کنار هم قرار گیرند و نهادی مسئولیتها و وظایف را به افراد تفویض کند.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد