طنز در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند. حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.
کد خبر: ۵۹۱۸۷۶
مارکوخسرو یا ناصرپلو؟

جام جم: بدجور خودمان را به خواب زدیم

امروز صبح مثل هر صبح دیگر از خواب بیدار شدیم. می‌دانید خواب‌ها همیشه یک زمانی بیدار می‌شوند ـ مگر این‌که رئیسی، مسئولی چیزی باشند وگرنه حتما بیدار می‌شوند ـ راستش را بخواهید ما صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شویم، بی‌خود و بی‌جهت بابت این‌که شاید امروز نسبت به دیروز، روز بهتری باشد، در سراسر وجودمان احساس شادمانی غریبی می‌کنیم!

بین خودمان باشد، اما این حس زیبای شادمانه ما چند دقیقه بیشتر دوام ندارد و خیلی زود می فهمیم ـ از بس که فهمیده ایم! ـ امروز هم تفاوت چندانی با روزهای دیگر ندارد و دقیقا مثل روزهای گذشته... بگذریم.

به هر حال یکی از همین روزها که ما طبق عادت از خواب بیدار شدیم، حال عجیب مان کماکان ادامه پیدا کرد و آن حس عجیب ـ حس غریب شادمانی را عرض می کنیم ـ دست از سر ما بر نداشت و وقتی حسابی کلافه شدیم ـ می دانید که ما کلا با شادی مدوام مشکل داریم یعنی عادت کرده ایم که همیشه بعد از چند دقیقه شادی، ساعت ها پکر باشیم ـ تقریبا طرفای عصر بود که تصمیم گرفتیم برویم پیک نیک، آن هم تنهایی، آن هم وسط کوه! تا بلکه از صدقه سری سکوت و آرامش کوه ما هم کمی به آرامش برسیم.

از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان ما برای پیک نیک رفتنمان درست مثل تمام کارهای دیگرمان هیچ برنامه ای نداشتیم ـ البته این روزها برنامه ریزی برای هر کاری اشتباه ترین کار دنیاست، ملتفت که هستید ـ خلاصه، کوله مان را برداشتیم و چندتا چای کیسه ای و مقداری قند و یک بسته نان و کمی پنیر و سالاد الویه و یک فلاسک کوچک آب جوش و یک بطری آب معدنی و یک زیرانداز کوچک را داخل کوله گذاشتیم و راهی توچال شدیم تا بلکه در خلوت و تنهایی کوه کمی برای خودمان و حال عجیبمان غصه بخوریم و اگر فرصتی شد دور از چشم همه کمی هم فکر کنیم.

به هر حال راه افتادیم و تصمیم داشتیم سینه کش کوه را دور از جان شما عینهو بز کوهی برویم بالا، اما به جان شما از کوه خبری نبود. جاده آسفالت و شیب ملایم و جماعتی مشتاق تر از ما. چقدر مردم علاقه مند به کوهنوردی زیاد شده اند. تجهیزات کوهنوردی هم چقدر تغییر کرده است؛ کفش پاشنه بلند، هندزفری و... از همه مهم تر قلیان ـ کور شویم اگر دروغ بگوییم ـ دروغ چرا اما نه این که ما هیچ یک از این تجهیزات را نداشتیم ترس برمان داشت و یک گوشه نشستیم و... راستی دقت کرده اید هر جا که تجمع هموطنان عزیز از سه نفر بیشتر می شود چیزهای عجیب و غریبی می بینیم. اصلا به گمانم خبر صعود تیم ملی به جام جهانی تازه به آنجا رسیده بود! بساطی بود.

 البته چیزهای دیگری هم بود اما رویمان نمی شود بگوییم. جانم... پرت کردن زباله؟ بلند بلند حرف زدن؟ ـ مطمئنیم یک درصد هم فکر نمی کنند اگرچه پشت صخره ها دیده نمی شوند اما صدای تخلیه مغزشان در دل کوه می پیچد، پیچیدنی! ـ صدای بلند ضبط و شکستن حریم خصوصی بقیه؟ الفاظ ناخوشایند و گفتن چیزهایی که باعث می شود توصیه کنیم ابتدای مسیر بنویسند با خانواده وارد نشوید؟ یا... نه بابا اینها که دیگر عادی شده.

به جان شما چیزهای دیدیم که اگر همه آنها را بگوییم مطلبمان غیرقابل چاپ می شود و خوب می دانیم این مسائل هیچ ربطی به کم کاری فرهنگی مسئولان و خدای نکرده خواب بودن مداوم آنها ندارد! دارد؟

راستش را بخواهید ما مخالف تفریح و شادی نیستیم، اما بعضی کارها در بعضی جاها... بی خیال از اصل موضوع کلا پرت شدیم! مثلا خیر سرمان می خواستیم برویم کوه و در خلوت و تنهایی خودمان کمی فکر کنیم. اصلا فکر کردن به ما نیامده.

 به هر حال ما تا نصفه شب در کوه ماندیم. آنقدر ماندیم تا بالاخره تنها شدیم. نصفه شبی چند سگ ولگرد در پرسه زدن های شبانه شان پارس کنان به سمت ما آمدند. ما هم نه این که ترسیده باشیم، اما جایتان خالی سر و صداها که بیشتر شد، بدجور خودمان را به خواب زدیم.

سیاست روز : تک مضراب

جواد شمقدری: آقای احمدی‌نژاد خطاب به حسین صفار هرندی و من گفت بروید با هم وزارت ارشاد را درست کنید.

ننجون: شما هم که فی الفور راه افتادید و رفتید و همچین درستش کردید که دیگر نتواند کمرش را راست کند.

در سال ۸۶ - آقای احمدی‌نژاد تصمیمش قطعی بود که آقای صفارهرندی را عوض کند. آنجا خیلی ترسیدم که نکند گزینه بعدی‌اش من باشم.

ننجون: ترس هم دارد والله! ما همین الان که فکرش را می کنیم چهارستون بدنمان به رعشه افتاده است.

من در دولت دهم سعی کردم در هیچ انتخابی ورود پیدا نکنم. آن ایام مرخصی گرفتم و ۸-۷ روز رفتم کوهپیمایی، چون نمی‌خواستم در این تصمیمات ورود پیدا کنم.

ننجون: معمولا همینطور است.در طول تاریخ هم هر وقت به "جواد"ها پیشنهاد وزارت می شد سر به کوه و بیابان می گذاشتند.

یکی از عللی که زمان انتخاب وزرا رفتم کوه که حتی موبایلم هم آنتن ندهد، این بود که می‌ترسیدم وزیر بشوم.

ننجون: جواد باید ... / از وزارت نترسه ( قافیه مورد نظر به دلیل وجود حرکات موزون حذف شده لطفا خودتان حدس بزنید و "ننجون" را با مدیرمسئول محترم سیاست روز ، در نیندازید.)

کاش از دوره اول ریاست جمهوری آقای احمدی‌نژاد در همین معاونت سینمایی بودم تا آن چهارسال اول سوخت نمی‌شد اما دست تقدیر اینگونه نخواست.

ننجون: ای بشکند دست این تقدیر که اینگونه نخواست.وگرنه تا حالا با لابی شما هشت تا جایزه اسکار می گرفتیم و خانه سینما هم همان هشت سال پیش تعطیل می شد و سینماگران هم می رفتند دنبال یک کار شرافتمندانه و فقط برادر سلحشور و برادر ده نمکی تا جان در بدن داشتند ، فیلم می ساختند.

تمام کاریکاتور‌هایی که برایم کشیده‌اند را روی گوشی‌ تلفنم دارم. واقعا بعضی‌های‌شان خیلی خنده‌دار هستند.

ننجون: پیشنهاد می کنم این تک مضراب هایی هم که ما زده ایم روی گوشی تلفن تان ثبت کنید تا بیشتر بخندید.به قول قدیمی ها خنده بر هر درد بی درمان دواست.

شرق: مارکوخسرو یا ناصرپلو؟

رییس کتابخانه ملی از احتمال ثبت جهانی سفرنامه «ناصرخسرو» به صورت مشترک با یکی از کشورهای منطقه خبر داد.

وی درباره فایده این کار گفت: «فایده‌ای که ندارد. اما بهتر از این است که کشورهای منطقه تک‌خوری کنند و شخصیت‌ها و آثار فرهنگی و هنری ما را به نام خودشان ثبت کنند.»

وی ابراز امیدواری کرد: «اگر بشود داریم تلاش می‌کنیم سفرنامه ناصرخسرو را بچسبانیم به مارکوپلو، بلکه

تخور پخور نشود.»

وی گفت: «همه تلاشمان را کردیم سعدی را به ژاپنی‌ها قالب کنیم. که تا این لحظه آنها قبول نکردند.»

وی اضافه کرد: «خوشبختانه «مولوی» را قبلا ترکیه برداشته و از این بابت خیالمان راحت است.»

وی لبخند زد: «اما سر حکیم «عمر خیام» هنوز دعواست. در حالی که ما معتقدیم ما اینقدر مفاخر داریم که اگر چهل‌تاش را هم کشورهای دیگر ببرند به جایی‌مان فشار نمی‌آید و به کشور هم آسیبی نمی‌رسد.»

درد سر «حافظ» برای کتابخانه ملی و سازمان میراث فرهنگی

وی مشعوف شد: «ما هر چقدر سعی کردیم سندی پیدا کنیم که حافظ از شیراز تکان خورده تا او را بتوانیم مثلا به پاکستان بیندازیم، متاسفانه سندی پیدا نکردیم.»

همچو قوی زیبا بمیرید

وی از هنرمندان و ادیبان در قید حیات و زنده تقاضا کرد: اگر امکانش هست خودتان مثل هدایت و چوبک و ساعدی و کی و کی دمدمای مرگ، از ایران بروید. چرا که شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد رود گوشه‌ای دنج و تنها بمیرد. پس شما‌ ای قوهای زیبا، شما بروید گوشه‌ای دنج و تنها بمیرید و شبیه پیشینیان، برای ما دردسر درست نکنید. تنکیو هانی.

«خرم‌سلطان» را بچسب باقی را ول کن

رییس کتابخانه ملی در انتها گفت: «دیگه من برم. الان سریال «حریم سلطان» شروع می‌شه...» و بدو بدو رفت که به دیدار مطلوب نایل شود.

قدس: مش غضنفر و تجاری کردن پارکینگ

سین. ترش - مو نِمِدِنُم عیالُم ماهواره یی چیزی فِرِستونده به هوا که اَزونجو مو رِ زیرِ نِظر دِره یا سِنسور مِنسوری به جیبایِ تُنبونُمُ حساب بانکیم دِلَنگون کِرده که هَم یَکساعت بعدِ ایکه حوقوقُم رِ مِریزن،...

 بِزِم زنگ مِزِنه یُ مِگه مو لباسامِ بَرُم کِردم که بِرِم خِرید! چَنروزپیشایَم که حوقوقُم رِ گیریفتُم، واز هَمونجه بِزِم زنگ زد که وَخِز زودتر بیا خِنه که یَک عالَم خِرید دِرُم. تا رسیدُم خِنه نِذاشت هَم یَک دَست به آبی بُرُمُ جینگی پِرّید تو ماشینُ گفتِگ کِلّه کُن سمتِ شهر.

اَزونجه که زنایِ هَمسِده یَک پاساجِ جِدیدی کَشُف کِردن که جِنساش شیکّان پیکّان تَره، عیالُمَم مو رِ مجبور کِرد بُرُم اونجه.

حالا که رسیدُم جایِ پاساجِ مِبینُم هَم اَندِزه گُذیشتنِ یَک جُفت سَرپایی یَم چِفتِ خیابون جا نیستِگ چی بِرِسه به پارکِ ماشین؛ بِرِیِ هَمی کِلّه کِردُم سمتِ زیرِ پاساجِ که مَمولا پارکینگِ پاساجا اونجه یه. هَموجور که با ماشین مِرفتُم تو دیدُم هَمّه مردم دِرَن مو رِ ناجور نِگا مُکُنَنُ بَضیایَم بِزِم فُحش مِدَن.

اولِش که نِفهمیدُم ولی وَختی به تَیِ راه رسیدُم مِبینُم اَصلن ماشینی اینجه نیستُ هَمَّش مُغازه یه. تازه اونجه فهمیدُم ای پاساجِ یَم طِبقه پایینِش رِ بجای پارکینگ، تجاری کِرده.

حالا مو یِ مَش غضنفر موندُم کِی قِراره خِلیطه یِ شهرداری پُر بِره تا بعدِش دِگه ایقذَر پول نگیره یُ به پاساجایُ مراکز تجاری مجوز نده که پارکینگاشایَم تجاری کُنَن؟!

کیهان: چموش! (گفت و شنود)

گفت: یک روزنامه آمریکایی نوشته است «اوباما، نباید هزینه جنگ‌طلبی و بلندپروازی‌های اسرائیل را بپردازد.»

گفتم: ولی سال گذشته اوباما به اسرائیل گوشزد کرده بود که حاضر نیست به خاطر اسرائیل با کشورهای اسلامی منطقه درگیر شود!

گفت: پس چرا، چپ می‌رود و راست می‌نشیند و از صهیونیست‌ها حمایت می‌کند؟!

گفتم: چه عرض کنم؟! یارو الاغش را برای فروش برده بود، ولی حیوان هر مشتری که از جلو می‌آمد را گاز می‌گرفت و به هر کس که از عقب نزدیک می‌شد، لگد می‌زد. دلال گفت؛ با این وضعیت هیچکس حاضر به خرید الاغت نیست و صاحب الاغ گفت؛ برای فروش نیاورده‌ام. فقط می‌خواستم مردم بفهمند که من از دست این حیوون چموش چه می‌کِشم؟!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها