از قرن‌ها پیش تحولاتی در حیات اقتصادی و فکری و فرهنگی غرب رخ داد که به قدرت‌گرفتن هر چه بیشتر آن انجامید. در چند قرن اخیر، جهان شاهد ظهور قدرت‌های مختلفی بود که هر یک نمودی از همان تحولات غرب بودند.
کد خبر: ۵۷۹۵۶۳
ملاقات با فیلسوف

هر یک از این قدرت‌ها، جنبه‌ای از تفکر جدید غربی را به کشورهای تحت سلطه غیرغربی تحمیل می‌کردند. در برابر این جریانات، مقاومت‌هایی از سوی شرق صورت گرفت.

برخی از این مقاومت‌ها، صرفا جنبه سلبی داشت، اما برخی از مقاومت‌ها، قائل به مواجهه عالمانه و آگاهانه نسبت به غرب بود. از منظر اخیر، برای مواجهه عاقلانه با غرب، باید آن را بخوبی شناخت.

یکی از زمینه‌های اصلی شناخت غرب، شناخت اندیشه غربی یا به اصطلاح، فلسفه غرب است. دکتر رضا داوری اردکانی یکی از افرادی است که سال‌ها به شناساندن غرب و تحولات آن به دانشجویان ایرانی تلاش کرده است.

وی در عین علم به فرهنگ و فلسفه بومی و داشتن آثار متعدد در این زمینه در فلسفه غرب دارای تحصیلات عالیه است.

هفته گذشته در فرهنگسرای ابن سینا، جشن هشتاد سالگی این استاد فلسفه و غرب‌شناس ایرانی با حضور چهره‌های فرهنگی و سیاسی با سلایق مختلف برگزار شد. در اینجا، گزیده‌ای از برخی سخنرانی‌های ارائه شده را می‌خوانیم.

پیام حسین نصر: داوری طراح سوالات واقعی

سال 1337 که تدریس در گروه فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران را آغاز کردم با جوانی مواجه شدم که دانشجوی دکتری در رشته فلسفه بود و مدیر گروه محترم، دکتر یحیی مهدوی از او تعریف می‌کرد. آن جوان دکتر رضا داوری بود که اکنون بیش از 50 سال از آشنایی من با این دانشمند و متفکر پرارج می‌گذرد.

طی این نیم قرن، دکتر داوری خدمات فراوانی در رشته فلسفه و سوق دادن جوانان متفکر کشور عزیزمان به راه درست اندیشیدن انجام داده است و پیشتاز میدان بحث جدی فلسفی و طرح سوالات واقعی در امور گوناگون بوده است. از درگاه پروردگار متعال برای این متفکر پرارج ایران معاصر طلب سلامت کرده و امیدوارم سالهای زیادی افاضه علمی ایشان استمرار یابد.

ولایتی: داوری و بازگشت به هویت

نظری هست که معتقد است مسلمانان و ایرانیان، علم را از یونانی‌ها گرفتند و نگه داشتند و آن را به صورت امانت به اروپایی‌ها بازگرداندند. البته این بی‌انصافی است. سهم مسلمانان در انتقال تمدن و علوم از سه راه به بار نشست؛ اول ترجمه آثار دیگران به زبان عربی؛ دوم توسعه علوم در جهان اسلام و سوم، انتقال این علوم و تمدن به اروپا و غرب. یک متفکر غربی می‌گوید ما می‌توانیم تاریخ علم را در سه مقطع در نظر بگیریم؛ یکی مقطع یونان، دوم ترجمه و انتقال علم به بیزانس و کشورهای اسلامی و سوم رنسانس.

عصری به نام عصر ترجمه را ابتدای تاریخ اسلام داریم که حدود 1200 کتاب به زبان عربی ترجمه شد. مدت هزار سال این آثار در گهواره تمدن اسلامی و ایرانی تقویت گردید و به اروپا تحویل داده شد.

ما در جریان تحولات علمی در جهان اسلام بزرگ‌ترین نهضت ترجمه دوسویه را داشته‌ایم که بی‌سابقه است. 1200 کتاب از زبان سریانی و یونانی به زبان عربی ترجمه شد و 5000 کتاب از عربی به صورت عکس ترجمه و در اختیار غرب قرار گرفت. ویل دورانت معتقد است آنچه در رنسانس اتفاق افتاد، نتیجه‌اش انتقال علم از جهان اسلام به اندلس و از آنجا به اروپاست. داوری به عنوان یک مدافع فرهنگ و هویت اسلامی و ایرانی تلاش کرده در برابر هجوم فرهنگی سینه سپر کند. دکتر داوری تلاش کرده جوان‌های ما را به هویت دینی و ملی ما برگرداند. این یک مبنای علمی قابل دفاع دارد؛ چرا که اگر ما به خودمان برگردیم، می‌توانیم به جایی برسیم که گذشتگان ما رسیده بودند.

دکتر محمد رجبی: داوری نادانسته‌های ما را معلوم کرده است

دکتر داوری، متفکر به معنای عمیق کلمه است و از روی دل آگاهی سخن می‌گوید. اگر به معنای فکر از منظری ارسطویی بپردازیم که کاشف از مجهول است نباید هر شخصی را متفکر دانست. کمتر کسی را داریم که مجهولات را برای ما معلوم کرده باشد. فکری که کاشف مجهولات باشد متاسفانه در تاریخ کم داریم و مشکل بزرگ بشری نیز همین بوده است.

اگر تفکر را به معنای عرفانی بگیریم که رفتن از باطل به سوی حق باشد، متفکر کسی است که راه حق از باطل را به ما نشان می‌دهد. باید توجه داشت در این زمینه کسانی را داشته و داریم.

دکتر داوری با دل و از روی دل آگاهی سخن می‌گوید و آنچه را که یافته بدون هیچ تکلفی بر قلم می‌آورد. نوشتار ایشان مثل گفتار ایشان و گفتار ایشان مثل احوال ایشان است. هستند کسانی که کتاب‌های زیادی نوشته‌اند، ولی همچون کتاب‌ها و آثار داوری اردکانی عمیق و دلنشین نیست.

رابطه فکر و زبان امری روشن است و افق فکری که دکتر داوری در آن است و زبان ویژه که ایشان دارد به زاویه دید خاص ایشان برمی‌گردد که ناشی از ذکری است که فکر ایشان ناشی از آن ذکر است.

بدون ذکر فکر، فکر نیست. ذکری اگر باشد فکر و زبان اصیل است. دکتر داوری با مرگ آگاهی زندگی کرده است، ولی خوشبختانه این منبع فیاض میوه می‌دهد و ما از آن بهره می‌گیریم.**داوری: تفکر، پیش‌زمینه عدالت

طبیعی است که دیگران به علم و معلم احترام کنند و قدر 62 سال معلمی را بدانند. من خودم هم افتخار می‌کنم، افتخار می‌کنم که 62 سال معلم بودم و اگر قرار بود باز جوانی را از سر بگیرم همچنان شغل معلمی را انتخاب می‌کردم.

این مجلسی که امروز تشکیل شده، قدری از این تجلیل بیشتر است، بسیارند معلمانی که 62 سال معلمی کردند و مورد چنین لطف و احساسی قرار نگرفتند و نمی‌گیرند که البته باید بگیرند.

در این جلسه می‌خواهم گزارش و شرح احوال زندگی خود را بیان کنم تا متوجه شوم چرا این لطف در حق من می‌شود.

در جوانی این پرسش برای من پیش آمده که فلسفه به اعتباری و بیانی که 2500 سال عمر دارد و همه با آن بد هستند و هیچ‌کس نمی‌تواند اثر مستقیمی برایش ذکر کند، چرا هست و چرا نابود نشده است؟ چرا آثار فیلسوف مهجور و محجوب متعلق به یک دوران نه‌چندان مهم یعنی افلوطین باقی می‌ماند، اما خیلی از آثار دیگر باقی نمی‌ماند؟ چرا فلسفه هست؟ چرا فلسفه باقی مانده است؟ اگر فلسفه با زندگی ما ارتباطی ندارد، چرا باقیمانده است؟

فلسفه نه نان است و نه آب است و نه شغل است و نه کار. صریح بگویم فلسفه هیچ فایده به معنایی که ما معمولا از آن مراد می‌کنیم ندارد. همه علوم به درد می‌خورند، همه علوم کاربرد هم می‌توانند داشته باشند قدیم و جدید هم ندارد. همه علوم کاربرد دارند. فلسفه به هیچ کاری نمی‌آید.

هیچ فایده مستقیمی ندارد، اما من نمی‌دانم. فکر کردم اگر این طور است چرا همه فیلسوفان راجع به اخلاق و سیاست بحث کرده‌اند؟ اگر فلسفه اثری در سیاست ندارد، اگر فلسفه نسبتی با سیاست ندارد، چرا تفکر فلاسفه باقی می‌ماند؟ اگر تفنن هست چرا باقی می‌ماند؟ چرا [سایر] تفنن‌های ما باقی نمی‌ماند؟

درست است که امروز کتاب سیاست ارسطو مستقیما به درد سیاست امروز نمی‌خورد، اما 2500 سال سیاست در سیاست در سایه کتاب سیاست ارسطو زنده است.

اصلا سیاست جدید، صورت و وجهی از آن چیزی است که افلاطون و ارسطو آورده است. طرح سیاست عقلی در یونان نهاده شده است.

اگر از یک طرف سیاست در زندگی اثر نمی‌کند، به درد نمی‌خورد و به کار نمی‌آید و از سوی دیگر همه فلاسفه سیاست گفتند و فلسفه‌شان و سیاست‌شان در زندگی اثرگذار بوده مسأله صورت دیگری پیدا می‌کند یعنی آن وقت می‌گوید من که با فلسفه بزرگ شدم و قدری تعلق خاطر به آن دارم نمی‌توانم بگویم فلسفه به درد نمی‌خورد.

با وجود این برای من کافی نیست که بگویم چون افلاطون سیاسی بود، بنابراین فلسفه و سیاست را با هم پیوند داده است.

دلم می‌خواهد بفهمم این پیوند در کجاست؟ یعنی کاری که من انجام می‌دهم با سیاست چه ارتباطی دارد؟ اگر چند صفحه از کتاب «نجات» ابن سینا را می‌خوانم با سیاست چه ارتباطی دارد؟ با معاش چه ارتباطی دارد؟ فیلسوفی که با عقل معاش مخالف است یا حداقل عقل معاش را ناچیز می‌گیرد.

هنرمندی که پروای عقل معاش ندارد، نه‌تنها پروای عقل معاش ندارد اصلا عقل معاش ندارد. مگر ونگوگ عقل معاش داشته است؟ مگر او یکی از بزرگ‌ترین نقاشان تاریخ نیست. چه ارتباطی میان اینها وجود دارد؟

ما امروز رفتارهایی را داریم و راه‌هایی را طی می‌کنیم. این راه‌ها در دوره جدید تاریخ غربی تفکری که گفتم در یونان به وجود آمده، صورت دیگری پیدا کرده و تجدید حیات و تجدید عهد شد.

رنسانس، تجدید عهد یونانی است و در پی این تجدید عهد بود که این تمدنی که امروز همه جهان را فراگرفته است، پدید آمد. تمدن یونانی نمی‌توانست همه جهان را فرابگیرد.

بین تفکر و زندگی، بین عقل کلی و عقل معاش ارتباطی وجود دارد که بی‌تفکر است و نمی‌توان آن را توضیح داد و بیان کرد، زیرا عقل معاش از عقل کلی بیرون نمی‌آید.

سیاست از فلسفه بیرون نمی‌آید. اخلاق از فلسفه بیرون نمی‌آید، اما وقتی که تفکر هست اخلاق و سیاست قوام پیدا می‌کند.

وقتی سیاست هست زمینه برای تفکر وجود دارد. دارم از یک تناسب و تعادل صحبت می‌کنم. این تناسب و تعادل در جامعه عدالت را به وجود می‌آورد.

ما با یک ساحتی بودن به مقاصد خود نمی‌رسیم، بدون علم و تکنولوژی در دنیای امروز نمی‌توان زندگی کرد، اما به صرف علم و تکنولوژی کار بشر پایان نمی‌گیرد.

کار بشر به سامان نمی‌رسد. هر چه لازم است به ضرورت کافی نیست. اگر فلسفه تنها باشد و علم و معاش نباشد، سیاست نباشد، تکنولوژی نباشد، فلسفه به هیچ درد نمی‌خورد.

خسروپناه: داوری و تحلیل سیاست با نگاه فلسفی

اهل فلسفه در کشور ما به چهار دسته تقسیم می‌شوند؛ برخی مورخ فلسفه هستند، عده‌ای فیلسوف‌شناس و به تعبیر استاد داوری تعلیمات یک صاحب نظر را تکرار می‌کند، بعضی فلسفه‌شناس هستند و فلسفه مشاء و اشراق و حکمت متعالیه یا فلسفه پوزیتیویسم یا تحلیل زبانی را می‌شناسند و دسته چهارم اهل تفکر فلسفی هستند، به معنای دقیق کلمه فیلسوف هستند و دغدغه فلسفی دارند.

بدون اغراق عرض می‌کنم با آشنایی‌ای که از آثار استاد دکتر داوری دارم و توفیق داشتم بعضی از آثار این مرد بزرگ را بخوانم، اگر توفیق فهم آنها را داشته باشم، ایشان را جزو دسته چهارم می‌دانم.

متفکر، فیلسوف است و دغدغه فلسفی دارد، آن هم مسائل امروز را با نگرش فلسفی بررسی می‌کند. نگرش فلسفی به اخلاق در عصر مدرن، نگرش فلسفی به فرهنگ، تجدد، به علم مدرن؛ اینها مسائل مهمی است و ازجمله دغدغه‌هایی که استاد داوری دارند.

علوم انسانی از دغدغه‌های اصلی دکتر داوری با نگرش فلسفی است، نه نگرش سیاسی. یکی از دغدغه‌هایی که در بعضی از نوشته‌های ایشان هست، این است که کاش می‌توانستیم به حرف‌های سیاسی که در لباس فلسفه و به نام فلسفه زده می‌شود، اهمیت ندهیم.

بعضی ممکن است با ادبیات فلسفی سخن بگویند یا لباس فلسفی بر سخنان سیاسی خود بپوشانند، اما این جامعه را به پیش نمی‌برد، البته ایشان نگرش فلسفی به سیاست هم دارند و این خیلی مهم است که سیاست را با نگاه فلسفی تحلیل کرد. پس علوم انسانی و اجتماعی از دغدغه‌های ایشان است.

برخلاف آنچه گفته می‌شود، استاد نگاه تجددستیزی دارد. من اعتقادم این است که ایشان بیشتر نگاه تجددنگری و نگرش فلسفی به تجدد دارند. تجدد را چگونه می‌توان با نگاه فلسفی ارزیابی کرد.

متجدد شدن به خودی خود عیب نیست، عیبی که امروز در جامعه داریم این است که زندگی متجددانه ما زندگی پریشان است. با یک معقولیت و نگرش فلسفی نیامدیم تجدد را بپذیریم. اول باید جامعه و جهان دینی را تعریف می‌کردیم و سازمان می‌دادیم و بعد بعضی از شئون جهان متجدد را در آن معین می‌کردیم.

بعضی می‌گویند دکتر داوری، تنها پرسش مطرح می‌کند. بله! یکی از مهم‌ترین کارهای فیلسوف طرح پرسش است. خیلی از اوقات چون پرسش را نمی‌دانیم، نمی‌توانیم پاسخ را پیدا کنیم یا پاسخ‌های غیردقیق داده می‌شود، اما در آثار ایشان پاسخ به پرسش‌های دقیق هم داده شده است. ایشان دغدغه سنت و جامعه دینی هم دارند، البته دغدغه تجدد را هم دارند.

حسین آشتیانی - جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها