شهادت اباعبدالله نه تنها در تاریخ شیعه، بلکه در کل تاریخ بشر، شرایط قابل تاملی دارد؛ چرا که طی آن لشکری معدود، با دعوی حق طلبی و با علم به شهادت در برابر سپاه حاکم ایستادگی کرد و همه اصحاب این لشکر شهید و اهل بیت آنها به اسارت گرفته شد.
عمل امام حسین(ع) با توجه به برخی آموزههای شیعی توجه ویژهای میطلبد. بر مبنای برخی آموزههای اسلامی و شیعی، مومن هنگام ترس از به خطر افتادن جان خود و خانوادهاش، میتواند (یا حتی باید) بسیاری از عقاید خود را پنهان کند.
تقیه در برخی مواقع بر مومنان واجب است. حال این چه مصلحت بالاتر از حفظ جان امام معصوم و حفظ احترام خانواده وی و نیز حفظ جان بهترین شیعیان زمان است که موجب میشود امام دست از این قیام بر ندارد.
آیا امام صرفا برای بر افراشتن حکومت قیام کرد؟ یا اینکه مصلحت مهمتری باعث شد امام چنین هزینههایی را (هزینههایی که با در نظر گرفتن این مصلحت و هدف والا، مبدل به والاترین اعمال شد) برای آن بپذیرد؟
به نظر میرسد باید مهمترین دلیلی که امام حسین(ع) را به قیام واداشت، از زبان خود ایشان شنید. بر مبنای احادیث موجود از اباعبدالله، هدف اصلی قیام عاشورا، احیای سنت پیامبر اسلام است. اما مگر در زمان قیام امام حسین(ع)، چند سال از ظهور سنت نبوی میگذشت که این سنت نیازمند احیا بود؟ مگر پس از وفات پیامبر نور و رحمت، جامعه مسلمانان چه مسیری را پیموده بود که نیازمند اصلاح آن به قیمت شهادت نور دیده رسول اکرم بود؟
قیام عاشورا در سال 61 هجری، یعنی تقریبا شش دهه بعد از هجرت پیامبر و نیز تقریبا نیم قرن بعد از وفات ایشان روی داد.
بر اساس احادیث ائمه اطهار (امام علی و امام حسن و امام حسین) جامعه مسلمین رفته رفته از مسیر مدنظر پیامبر، دور و دورتر شده بود. حکومت در زمان امام حسن(ع) به دست فردی سیاس و مکار به نام معاویه افتاد و پس از او به فرزندش یزید، به ارث رسید.
از شخصیت این حاکمان که بگذریم، آنچه این حکومتها را برای اهل بیت کمتر تحملپذیر میکرد، آن بود که این حکومتها، سنت نبوی و دین نوظهور را در چنبره قدرت خود گرفته و به آن سمت و سو میدادند. معاویه و یزید، نهتنها بر جامعه اسلامی «حکومت» میکردند، بلکه خود را «خلیفه» پیامبر نیز میدانستند.
این دو مساله (حکومت کردن بر مسلمانان و خود را خلیفه پیامبر خواندن) لزوما باهم یکی نیستند و نکته مهم این که حکومت معاویه و بویژه یزید، حکومتی برآمده از دین اسلام نبود و حکومتی کاملا غیردینی و مبتنی بر معیارهای دنیوی و قدرت طلبیهای سیاسی بود و نقش دین در این میان، یک ابزار برای توجیه این قدرتطلبی بود.
از آنجا که خاندان بنیامیه در جامعهای حکومت میکرد که در آن ارزشهای اسلامی از سوی پیامبر و اهل بیت ایشان، تبلیغ شده بود و جامعه نیز این دین را پذیرفته بود، خاندان بنی امیه برای اعتباربخشی به حکومت خود، چارهای جز توجیه حکومت خود بر مبنای ارزشهای اسلامی نداشتند اما ارزشهای اسلامی با قدرت طلبی و دنیامداری تعارضی آشکار دارند. پس چگونه میتوان حکومت اموی را با ارزشهای نبوی برای مردم توجیه کرد.
چگونه میتوان برای معاویه و یزید از معارف نبوی اعتبار خرید؟ راهکار امویان در قبال این معضل، بسیار هوشمندانه بود.
آنها بر خلاف بعضی حاکمان معاصر اسلامی در برابر این معضل تصمیم نگرفتند نام اسلام را از ذهن مردم حذف کنند و آشکارا در مقابل نام «مصطفی» بایستند و هر آنچه با نام قرآن شناخته میشود، از جامعه خود حذف کنند و ارزشهایی با نامهای جدید برجامعه تحمیل کنند، زیرا میدانستند با اعمال چنین راهکاری با مقابله آشکار اکثریت مطلق جامعه مسلمین روبهرو خواهند شد.
اکثریت مطلق جامعه اسلامی به اینکه اسلام، دین حق و راه نجات است و قرآن کتاب آسمانی است، ایمان و «آگاهی» داشتند.
معاویه آنقدر هوشیار بود که در برابر این ایمان اکثریت نایستد، اما خاندان اموی از «جهل» اکثریت استفاده کرد.
هرچند اکثریت جامعه اسلامی به قرآن و پیامبر اسلام ایمان داشتند، اما به محتوای قرآن و پیام حقیقی آن چندان آگاه نبودند. ایمان اکثریت افراد، بر اساس شناخت اجمالی و نیز شخصیت گیرا و جذاب پیامبر اسلام بود. محتوای رسالت پیامبر نیازمند تبلیغ وسیع و طولانی، توسط آگاهان آن بود.
خاندان اموی در مقابل این آگاهی بخشی ایستاد و از جهل عموم مردم استفاده کرد وتصمیم گرفت با حفظ نام اسلام، محتوای آن را عوض کند. جعل احادیث، تفسیر احادیث پیامبر به شیوههای عجیب و اعمال محدودیتهای سنگین برای مفسران حقیقی آیات قرآن و احادیث پیامبر، از جمله راهکارهای رسیدن به این هدف بود.
امام علی(ع) و امام حسن و نیز حضرت اباعبدالله تا پیش از قیام عاشورا سعی داشتند تا جای ممکن، جامعه اسلامی را با محتوای حقیقی قرآن آشنا کنند و جامعه را از انحراف اموی نجات دهند، اما قدرت سیاسی، محدودیتهای بسیاری را در راه رسیدن پیام این مفسران آگاه به جامعه ایجاد میکرد و اسلام را به یک نام تقلیل میداد و آن را رفته رفته از درون بدون روح حقیقی میساخت.
در چنین شرایطی بود که امام حسین(ع)، حفظ اسلام راستین را که پیامبر اکرم در راه ابلاغ آن سختیهای بسیاری را بر خود تحمیل کرده و رنجهای بسیاری را کشیده بود و دشنامهای بسیاری را از بدو اعلام رسالت متحمل شده و عزیزان بسیاری را در راه آن از دست داده بود، بر حفظ جان خود و نزدیکترین عزیزانش مقدم میداند و در برابر قدرت سیاسیای که تاب تحمل هیچگونه مخالفتی را ندارد و کوچکترین صدای مخالف را در نطفه خفه میکند، با رشادت تمام میایستد.
به فرموده رهبر انقلاب: «... امام حسین باید قیام کند؛ زیرا انحراف پیدا شده است. برای اینکه بعد از معاویه کسی به حکومت رسیده است که حتّی ظواهر اسلام را هم رعایت نمیکند! شُرب خَمر و کارهای خلاف میکند. تعرّضات و فسادهای جنسی را واضح انجام میدهد. علیه قرآن حرف میزند. علناً شعر برخلاف قرآن و بر رّد دین میگوید و علناً مخالف با اسلام است! منتها چون اسمش رئیس مسلمانهاست، نمیخواهد اسم اسلام را براندازد. او عامل به اسلام، علاقهمند و دلسوز به اسلام نیست؛ بلکه با عمل خود، مثل چشمهای که از آن مرتب آب گندیده تراوش میکند و بیرون میریزد و همه دامنه را پر میکند، از وجود او آب گندیده میریزد و همه جامعه اسلامی را پر خواهد کرد! حاکم فاسد، این گونه است دیگر؛ چون حاکم در رأس قلّه است و آنچه از او تراوش کند، در همانجا نمیماند ـ برخلاف مردم عادی ـ بلکه میریزد و همه قلّه را فرا میگیرد!»
آری اباعبدالله خواهان بازگرداندن محتوای حقیقی وحی آسمانی در جامعه اسلامی است. او میخواهد صدای نبوی را رساتر از همیشه در میان آنها که پوسته قرآن را میپذیرند ولی پیدا و پنهان به مغز و باطن آن خیانت میکنند، مجددا ابلاغ کند. او کشتی نجات امت اسلامی، از بیهویتی و گرفتار شدن در نام و ظاهر اسلام درعین فریب خوردن از قدرتطلبان است.
ساعد فیضآبادی - جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد