دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
امکانها و انتخابهای محدودی برای تفریح، سرگرمی، گذران اوقات فراغت، شوخی، انتقاد، دوستی، عشق و... وجود دارد که همه برآمده از فرهنگ غالب جامعه است. تمام شهرهای کنونی دنیا با وجود شدت و ضعف احتمالی دارای این فرهنگ غالب و استاندارد هستند.
در همه جا فرهنگی وجود دارد که عمده و اصل است؛ این فرهنگ قابل دریافت از روزمرهترین امور اجتماعی است (همان سرگرمی، اوقات فراغت، شوخیهای عمومی و...).
نظام ارزشی خاصی که قضاوت درباره خوب و بد در هر جامعهای را ممکن میسازد و در بیاهمیتترین ساعتهای زندگی فردی حضوری پررنگ دارد، برساخته همین فرهنگ غالب و قدرتمند است.
این فرهنگ غالب، یا به بیان دقیقتر «سبک غالب زندگی» با وجود اصلاح به وسیله واقعیتهای اقتصادی و سیاسی، در عمل میزان و معیار هر اجتماعی میشود.
مردمانی که به نحوی فاقد بخشی از مجموعه چندوجهی و در هم پیچیده شده فرهنگ غالب هستند، برای هماهنگکردن خود با آن و دست یافتن به معیارها و استانداردهای تعریف شدهاش، همواره در حال تلاشند.
پرسش این است که در چنین شرایطی، چند فرهنگی بودن یک جامعه تا چه حد میتواند واقعیت داشته باشد. تا چه اندازه میتوان شهر ما را به صرف پذیرش مهاجران زیاد، وجود سطح قابل قبولی از رسانه های جمعی و جهانی، چندفرهنگی و متکثر دانست؟
پاسخهای مثبتی که به این پرسشها وجود داشته، اما کسی نمیتواند ادعا کند آنچه شهرهای امروزی ما را میسازد بر آمده از یک اختلاط متوازن فرهنگی و حل نرم و مسالمتآمیز چند فرهنگ در یکدیگر است؛ هیچگاه نمیتوان غلبه فرهنگی عمده و اصلی را بر فرهنگهای کوچک دیگر انکار کرد.
به حاشیه رفتن آن فرهنگهای کوچک یا خردهفرهنگها در مقایسه با فرهنگ غالب و قدرتمند ـ و مرگ تدریجی و مسخ هویتی آنها ـ باعث میشود که نتوان اجازه این سهلانگاری را داد که به صرف وجود آدمهایی با خاستگاههای مختلف در یک جامعه، «کل جامعه» را «چند فرهنگی» نامید البته در این زمینه وضع جوامع متفاوت است، جوامع پیشامدرن اساسا فرهنگ متضاد با فرهنگ غالب را حذف میکردند، یعنی بحث بر سر به حاشیه رفتن یک خردهفرهنگ نبود، بلکه رسمیت نشناختن فرهنگهای حاشیهای، آنها را به طرد و حذف خشن میکشاند.
این وضع در بسیاری جوامع پیشامدرن که اکنون در جهان در ظاهر مدرن همچنان حیات دارند، ادامه دارد. در این میان کثرتگرایی شهرهای مدرن و حضور متصلکننده فناوری اجازه طرد و حذف را از فرهنگ غالب گرفته، اما اگر بخواهیم رویکرد انتقادی خود را برای تصحیح شهرهای مدرن حفظ کنیم باید به واقعیت عینی و تکبعدی این شهرها توجه بیشتری داشته باشیم.
فرهنگ عمومی در جوامع مدرن محلولی از فرهنگهای پیشین و غالب مردمان بومی با فرهنگهای حاشیهای و متفاوت نیست.
کهنه و نو، متن و حاشیه کمتر در هم ترکیب شده و به محلولی جدید رسیدهاند، بلکه اغلب تغییراتی جزئی بوده است که فرهنگ غالب را وادار کرده تا بخشی از فرهنگهای حاشیهای یا مظاهری سطحی از آن را در خود حل کند (یا بهتر است بگوییم ببلعد)، که غالبا این حلکردن همراه با مسخ هویتی فرهنگ حاشیهای بوده است.
در دهه 60 و 70 میلادی خردهفرهنگهای متفاوتی از سوی جوانان طغیانگر آن روز ساخته شدند، اما پس از آن دو دهه بیشتر آن خردهفرهنگها یا به سبب شدت به حاشیه رفتن، مردند یا مظاهرشان در فرهنگ عمومی حل شد و به چیزی به لحاظ ماهوی متفاوت که سازگار با فرهنگ غالب بود، تبدیل شدند.
میتوان چنین نتیجه گرفت که فرهنگ یک شهر با وجود کثرت مهاجران یا تفکر تازهای که از هر طریق به آن وارد میشود، تبدیل به یک فرهنگ چندگانه ناشی از سازگاری عناصر نامتجانس نمیشود، بلکه فرهنگ غالب به عنوان هویتی معیار تبدیل به خواست عمومی میشود، در این وضع ساز و کارهای قدرت و ثروت همواره مؤید همان فرهنگ غالب هستند.
مثال دیگر در این باره اتفاقا مسأله عامی به نام زیبایی و ملاکهای آن است. زیبایی امری ماهوی و همیشگی نیست و در زمان تغییر میکند، همانطور که جاذبههای جسمی در 50 سال پیش چیزی متفاوت از تناسب اندام امروز که حاصل باشگاههای بدنسازی است، بوده است، زیبایی هم امروز به سبب قدرت شرکتهای بزرگ چیزی متفاوت از زمان مادربزرگ و پدربزرگهای ماست. این نشاندهنده ماهیت متغیر و غیرثابت زیبایی است.
با این نگاه میتوان فهمید که مردمان مختلف آن چیزی را زیبا میدانند که زیبا فهمیده میشود یا بهتر است بگوییم در سپهر عمومی جامعه به عنوان زیبایی تحسین و تبلیغ میشود.
حال اگر یک طراح مد، یک مدیر شرکت با نفوذ در طراحی و تولید لباس و یک رسانه پرنفوذ تلویزیونی، تصمیم بگیرد موضوعی را زیبا جلوه دهد و تبدیل به نمونه زیبایی کند دیگر کاری از خردهفرهنگها یا آدمهای «متفاوت و ناجور» بر نمیآید جز آنکه آن ملاک را حتی اگر در ظاهر رد هم کند به عنوان استاندارد زیبایی عموم جامعه بپذیرد.
مسأله این است که جوامع مدرن آنقدر متکثر و متنوع هستند که «نه» گویان به فرهنگ غالب بتوانند زندگی خود را داشته باشند، اما هیچگاه توان رقابت و هم سخنی با فرهنگ غالب را هم نخواهند داشت.
با این وضع آنچه به عنوان خردهفرهنگ میشناسیم، هیچگاه حضوری قابل اشاره در فرهنگ عمومی نمییابد و به همین دلیل جامعه به جامعهای متکثر و چند فرهنگی با افقهای متنوع تبدیل نمیشود.
این جوامع بیشتر از چندفرهنگی، چند تکه هستند که گروههای مختلف تنها به سبب روح تکثرگرا و دموکرات اداره جامعه و حمایت قانون از حذفنکردن دیگری، میتوانند همچون گروههایی غیر قابل ترکیب کنار هم زندگی کنند، البته این دستاوردها به هیچوجه کم نیست، اما مسأله این است بسیاری از معضلات نپذیرفتن دیگری و سرخوردگی در جامعه به واسطه این طرد را حل نکرده است.
این دقیقا نقطه تلاقی رشد بنیادگرایی در کنار پیشرفت و پذیرش فرهنگ غالب زیر سایه اقتصاد، رسانه و سیاست است.
در چنین حالتی در هر جامعهای میتوان شاهد رشد حداکثری بنیادگرایی و رادیکالیسم بود. خود این مسأله پذیرش دیگری و فرهنگ متفاوت را برای همه دشوار و سنگین میکند و هویت انسانی را هر چه بیشتر با ملاکهای خشک و برساخته تاریخی، نژادی، جنسی و... محدود میکند.
هیچگاه نمیتوان در این حالت از کشیده نشدن ماجرا به خلأهای روانی و گسیختگیهای روحی مطمئن بود، به دلیل این اطمینان نداشتن عمیق در برابر خشونتهای قومی و فرهنگی در یک جامعه متکثر در امان نخواهیم بود.
اکنون پرونده بمبگذاری دو برادر مسلمان چچنی ـ که از کودکی و نوجوانی ساکن آمریکا بودهاند ـ در بوستون به اوج خود رسیده است، در آن بمبگذاری سه نفر مردند و دهها نفر بشدت زخمی و نقص عضو شدند.
چه میشود وقتی دو جوان در آمریکا ـ به عنوان سرآمد جوامع چندفرهنگی ـ دست به عملیاتی تروریستی میزنند.
چگونه میتوان تصور کرد که آنها در کشوری در ظاهر چند فرهنگی و مهاجر پذیر بزرگ شوند، ولی به تخریب آن علاقه داشته باشند؟ آنچه جوهر و تیمور لنگ قفقازی را که از کودکی تا جوانی در آمریکا زیستهاند و در مدارس آنجا درس خواندهاند، به تروریست تبدیل کرد، عدم احساس خود بودن و توافق و پذیرششان در جامعه غربی به طور روزمره بوده است.
اختلالی هویتی که در جریان اموری تماما ساده و روزمره رخ میدهد؛ نکته در این تضاد و رویارویی است. این خشونت خود نشانهای از عینینشدن جامعه چندفرهنگی با قدرت پذیرش دیگری است.
تمدنها با وجود همه انتظارات به جای ملاقات و سپس گفتوگو، در پی مستحیلکردن یکدیگر هستند. چنین رخدادهای بهتآوری در شهرهای به ظاهر امن مدرن، هشداری است از نپذیرفتن ادامه دار یکدیگر و تعامل نداشتن فرهنگی.
گفتمانهای بنیادگرایانه شرقی از یکسو و از سوی دیگر گفتمانهای نژادپرستانهای که نمونهاش را سال گذشته در نروژ دیدیم، نشانی از هراسی است که به شکلی نرم زیر پوست خیابانهای آرام نفوذ کرده است.
علیرضا نراقی - جامجم
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد