نویسنده و کارگردان سریال مادر:

کلیشه‌های جنگ را نمی‌توان نادیده گرفت

بیژن بیرنگ پس از سال‌ها فعالیت در تلویزیون، همچنان با همان لحن همیشگی در سریال‌هایش حرف می‌زند و البته همچنان همان حرف‌های همیشگی مثل روح سبز زندگی و حفظ باورها و اعتقاد و... را تکرار می‌کند.
کد خبر: ۵۶۴۶۸۰
کلیشه‌های جنگ را نمی‌توان نادیده گرفت

او در تمام سریال‌هایش از واقعیت کمی فاصله می‌گیرد و دنیایی​ خلق می‌کند که اگرچه فانتزی است، اما می‌تواند در واقعیت هم وجود داشته باشد.

بیرنگ با همین شیوه تا قبل از پخش سریال «همچون سرو» در جلب توجه مخاطب نیز موفق بوده، اما ظاهرا این موفقیت‌ها از او روی برگردانده است.

این روزها که سریال «مادر» به نویسندگی و کارگردانی بیرنگ از شبکه دو پخش می‌شود، خاطره خوب سریال‌هایی مثل«خانه سبز» و «همسران» به ذهن مخاطب می‌آید که نه با همچون سرو تکرار می‌شود و نه با مادر، اما بیژن بیرنگ آنقدر آگاه و انتقادپذیر است که بتوان درباره کم اقبالی سریال مادر با او حرف زد و شرایط روز جامعه، خواسته مخاطب و خیلی چیزهای دیگر را با او به بحث گذاشت.

بیرنگ شاید تنها کارگردانی باشد که همزمان با حرف زدن و پاسخ دادن به سوال یک خبرنگار، مسائل را تحلیل کند و می‌تواند در لحظه به این نتیجه برسد که سریالش به درد هیچ کس نمی‌خورد و این نکته را به زبان بیاورد!

شما همچنان مثل گذشته هنوز هم معتقدید​باید با همان فرمول‌های قدیم کار کرد و به فکر امیدبخشی به مخاطب بود؟

شرایط جامعه خیلی عوض شده است. زمانی که خانه سبز و همسران از تلویزیون پخش می‌شد، ما بودیم و تلویزیون خودمان، اما امروز تلویزیون‌های دیگری هم هستند که برای مخاطبان ما برنامه پخش می‌کنند. از سوی دیگر تلویزیون روندی را که در گذشته داشت، ادامه نداد و درنتیجه ما امروز با مخاطبی روبه‌رو هستیم که با گذشته فرق دارد.

یکی از دلمشغولی‌های خودم هم این است که باید آن روند قدیم تلویزیون را ادامه داد یا نه؟! به نظرم در کلیت باید همان روند را ادامه داد. در کلیت، هنر ما باید بکوشد پاسخگوی نیازهای روحی، روانی، اجتماعی و حتی اقتصادی مردم باشد و در آن روند هم دو راه می‌تواند داشته باشد. یکی این که نگاه مستقیم به واقعیت‌های اجتماعی داشته باشد و روش دیگر این که با نگاه حقیقت‌جویانه به مسائل نگاه کند.

گرایش من همیشه به طرف گفتن حقیقت بوده و هزینه‌های آن را هم تاکنون پرداخت کرده‌ام. مثلا این که ایده‌آل آدم‌ها از زندگی چیست و چطور باید زندگی کنند و چطور زندگی می‌کنند. ما درباره واقعیتی که اتفاق افتاده، حرف نمی‌زنیم. درباره حقیقتی که باید رخ بدهد، حرف می‌زنیم. با این دیدگاه موظفیم به مردم امید بدهیم. معتقدم یکی از وظایف هنر ایجاد امید و نشان دادن زیبایی‌های زندگی به مخاطب است.

مخاطب‌شناسی چقدر برای شما مهم است؟ مخاطبی که همسران و خانه سبز را می‌دید با مخاطبی که ​همچون سرو​ یا ​مادر​ را می‌بیند، متفاوت است!

بله. دنیا عوض شده، مردم عوض شده‌اند، باید گشت و راه‌های جدید‌تری​ پیدا کرد، اما بعضی چیزها کار یک نفر نیست. اگر قرار باشد فضایی ایجاد شود که بتوان در آن فضا، گفتنی‌ها را گفت​ باید خلاف جریان رسانه‌ها شنا کرد. وقتی چنین فضایی وجود ندارد، کار بیرنگ بسیار سخت می‌شود، گاهی تنها می‌ماند، گاهی احساس می‌کند حرف‌هایش شنیده نمی‌شود یا مخاطب حوصله حرف‌هایی از این جنس را ندارد؛ در حالی که این حرف‌ها کلی هستند و شامل مرور زمان نمی‌شوند. بنابراین شیوه بیرنگ، کمرنگ و کمرنگ‌تر می‌شود چون مخاطب، دیگر آن مخاطب قدیم نیست.

مخاطب در گذشته همراه با تلویزیون و نوع ادبیات نمایشی‌ آن، پیش می‌رفت ولی الان احساس می‌کنم ادبیاتی که در سریال همچون سرو و مادر، در حیطه جنگ و دفاع مقدس بیان می‌شود، نیاز به تعمق بیشتر دارد، اما این حضور ذهن به دلیل تغییر شخصیت و سبک زندگی، دیگر وجود ندارد.

برای لذت بردن از سریالی مثل مادر، مخاطب باید بنشیند و از ظاهر سریال بگذرد تا در پس این ظاهر، گفتنی‌ها را بشنود؛ گفتنی‌هایی که درباره زندگی است. نمی‌دانم الان مخاطب ما چقدر می‌خواهد تعمق کند​. نسبت به جهان‌بینی و نگاهش به هستی حساسیت به خرج دهد و درباره آن تامل کند. درباره پاسخ این پرسش‌ها خیلی مطمئن نیستم، اما احساس می‌کنم مخاطب دیگر مثل گذشته برای تعمق وقت نمی‌گذارد.

به عنوان یک نویسنده و کارگردان، راهکاری برای شناختن روحیه مخاطب ندارید؟

متاسفانه، ماخذ یا جایی برای پژوهش در زمینه بازاریابی اجتماعی رسانه‌ای نداریم که اطلاعات کافی را در اختیار برنامه‌سازان بگذارد.

باید چنین جایی باشد؟

به نظرم بله. باید وجود داشته باشد. البته نه فقط تلویزیون بلکه سینمای ما هم از این کمبود رنج می‌برد. یعنی ما نمی‌دانیم در این زمان، نیاز مخاطب چیست! به چه چیزی می‌خندد با چه شوخی‌هایی بیشتر کیف می‌کند، با چه قصه‌هایی ارتباط برقرار می‌کند، چه موضوعاتی می‌تواند او را جذب کند، سلیقه‌اش در شرایط حاضر چیست! که بعد کسی که دارد کار رسانه‌ای یا دراماتیک می‌کند، یک قدم فراتر از مخاطب برود و او را همراه خودش بکشد. این مساله در حالی است که ما بشدت در معرض تهاجم هستیم؛ تهاجمی که نمی‌توان تاثیراتش را انکار کرد. نادیده گرفتن آن باعث از بین رفتنش نمی‌شود.

مهاجمان فرهنگی بسیار سهل‌انگارانه برخورد می‌کنند، خیلی راحت قصه‌ مورد نظر خود را تعریف می‌کنند و در شرایطی دست به تولید محصول فرهنگی می‌زنند که اصلا با محدودیت‌های ما قابل مقایسه نیست، حالا ما در داخل کشور باید با سلیقه، سبک، سیاق و زیبایی‌شناسی که از پیرامون به مخاطبمان القا و تحمیل شده، کار کنیم. من کارگردان باید با این سلیقه و زیبایی‌شناسی یا تعامل برقرار کنم یا با آن مقابله برقرار کنم و به هر ترتیب به مخاطبم بگویم​ این شکلی هم می‌شود به مسائل نگاه کرد. این کار بسیار سخت گاهی حتی ناامیدکننده است. یعنی آدم احساس می‌کند ابزار زیادی برای رقابت در اختیار ندارد مگر این که بخواهیم از همان مسیرها برویم و متاسفانه این اتفاق افتاده و می‌بینید ، هم در تلویزیون و هم در سینما، ما به سمت جذابیت‌های ظاهری کشیده شده‌ایم یا به عبارت دقیق‌تر، نگاه سهل‌انگارانه به مخاطب داریم و ارزشی را که باید، برایش قائل نیستیم و دیگر تلاش نمی‌کنیم دیدگاه و سلیقه‌اش را عوض کنیم و او را به حیطه‌های جدید بکشانیم. ما هم سریال‌هایی با همین سلیقه ایجاد شده به مخاطب ارائه می‌کنیم، فقط با این تفاوت که داستانش می‌تواند در ایران رخ بدهد؛ طرح مشکلات خانوادگی، مسائل مربوط به طلاق، ازدواج و... به صورت کاملا سهل‌انگارانه و سطحی با ایده‌های دستمالی شده و نخ‌نما. در چنین شرایطی اگر بیرنگ یا هر کس دیگری بخواهد با زبان دیگری سخن بگوید کارش سخت خواهد بود.

منظورتان از این که تلویزیون روند گذشته را ادامه نمی‌دهد، این است که به مقابله با سریال‌های ماهواره‌ای روی آورده است؟

به سریال‌های دهه 70 نگاه کنید. سریال‌ها سعی داشتند نگاه مثبت‌ به مسائل و معضلات را در جامعه تسری بدهند و تلویزیون مخاطب را به سمت اندیشیدن سوق می‌داد، مخاطب را بیشتر جدی می‌گرفت و ضمن همه اینها قاعده و قوانینی داشت. آن زمان از ما خواسته می‌شد تا حد ممکن از نشان دادن شخصیت‌های منفی و القای ناامیدی پرهیز کنیم و مراقب این نکته باشیم که شخصیت‌های هر سریال می‌توانند قهرمان‌های مردم باشند. در همان دوران بود که ما شیوه دیگری برای شخصیت‌پردازی در پیش گرفتیم، اما بعد از آن در دهه 80 سریال‌سازی به سمت و سوی دیگری رفت و نگاهش به مسائل دراماتیک، مسائل کمدی و طنز شکل دیگری پیدا کرد و خیلی سهل‌انگارانه‌تر شد.

اصولا ما با نسلی روبه‌رو هستیم که با نسل تماشاگر همسران، دنیای سبز، دنیای شیرین دریا یا حتی مجید دلبندم، بسیار متفاوت است.

اما این برنامه‌ها در بازپخش هم کم و بیش موفق بوده‌اند؛ در حالی که شما معتقدید مخاطب عوض شده است!

مردم با این سریال‌ها خاطره دارند ولی باید دید اگر امروز چنین سریال‌هایی ساخته شود، مردم دوستش خواهند داشت. شاید به تلاش دیگری نیاز داشته باشیم.به نظرم لازم است این سبک را دوباره جا بیندازیم و برای این کار نیاز به تبلیغات داریم. تلویزیون سریال می‌سازد و آن را بی سر و صدا پخش می‌کند؛ در حالی که این تولیدات نیازمند تبلیغات بسیار هستند و باید از همه امکانات شبکه‌های تلویزیون برای معرفی هر سریال به مخاطب بهره بگیریم. روند متعارف در دنیا این است که یک سریال را بارها و بارها تکرار می‌کنند و لابه‌لای این تکرارها، برنامه‌های بعدی را تبلیغ می‌کنند و با برنامه‌هایشان مانند کالایی برخورد می‌کنند که قرار است به مخاطب فروخته شود. ما متاسفانه فقط تولید می‌کنیم که در صنعت ساده‌ترین کار است. این که من به عنوان تولیدکننده، شامپو بسازم، ساده‌ترین کار است، اما این که چطور مخاطب را مجاب کنم آن را بخرد، هنر است. بدون فروش خوب، کارخانه و مرکز تولیدکننده‌ای وقت و انرژی و امکانات مالی‌اش را هدر می‌دهد و جایگاه رقابتی‌اش را از دست می‌دهد.

تکرار همسران در آی‌فیلم یا مجید دلبندم موفقیت‌آمیز بود، شاید به این دلیل که فضای خاصی دارد و مردم می‌دانند ​ در این شبکه فیلم‌ها و سریال‌های خاصی را می‌توانند ببینند، اما شبکه‌های عمومی ما این طور نیستند. مثلا سریال مادر که در ادامه همچون سرو پخش می‌شود، در میان انبوه برنامه‌های تلویزیون گم شده است. دختر من فکر می‌کرد این سریال ساعت 9 شب پخش می‌شود. او مخاطبی است که در هر صورت سریال را نگاه می‌کند، اما مخاطبی که پیگیر نیست، ممکن است هیچ وقت متوجه نشود، چون درباره این سریال اطلاع‌رسانی و تبلیغات نشده است. این در حالی است که همزمان با سریال مادر، سریال ماهواره‌ای حریم سلطان پخش می‌شود!

فکر می‌کنید اگر سریال‌هایی مانند همسران و خانه سبز که در دهه 70 ساخته شده‌اند، با همان ساختار برای مخاطبان امروز ساخته شوند، مورد استقبال قرار خواهند گرفت؟

براساس دلایلی می‌توان پیش‌بینی کرد که مردم آن را دوست خواهند داشت و براساس دلایلی می‌توان گفت نه! سریالی از جنس همسران و خانه سبز با نگاهی تازه‌تر می‌تواند مورد توجه قرار بگیرد. من در کار جدیدم سعی دارم همین کار را بکنم؛ مثلا توجه بیشتر به کمدی، پرهیز از گفتن همه چیز به صورت واضح و طراحی فضایی نو برای داستان هستم؛ در هر صورت باید از ابزارهای تازه برای گفتن حرف‌های همیشگی انسان‌ها بهره گرفت.

سریال مادر، سه سال پیش ساخته شده و جامعه ما حتی نسبت به سه سال پیش هم تغییر کرده است. ضمن این که در برخی حیطه‌ها دست نویسنده و کارگردان خیلی باز است، اما در مورد حیطه‌ای مانند جنگ و دفاع مقدس قضیه خیلی فرق می‌کند، حساسیت‌ها بیشتر است و خیلی‌ها ممکن است خیلی چیزها را در این فضا برنتابند. با این حال در سری دوم سریال همچون سرو که با نام مادر این روزها می‌بینیم، بجز ابتدای آن که با یک حادثه شروع می‌شود، از همچون سرو بسیار شادتر است و حرف‌ها در لفافه بیان می‌شود، اما با همه اینها ما در فضای جنگ صحبت می‌کنیم. اصلا چرا همیشه شما سوال کنید، بگذارید این بار من از شما بپرسم! نظرتان درباره سریال مادر چیست؟

مفاهیمی که شما در سریال‌هایتان از گذشته تا امروز به آنها پرداخته‌اید، متعلق به همه زمان‌ها، کاربردی و عمیق هستند، اما در حالی که شیوه شما ثابت‌مانده، دیدگاه مخاطب تغییر کرده است و به این راحتی پای هر سریالی نمی‌نشیند...

مشکل ما دقیقا همین است. من می‌دانم اگر مخاطب پای سریال ​مادر​ بنشیند، از آن لذت می‌برد با ماجراهایش می‌خندد، گریه می‌کند و با شخصیت‌ها همراه می‌شود. اما این سوال همچنان باقی است آیا به اندازه کافی مخاطب پای این سریال می‌نشیند؟ این مساله را چطور می‌توان حل کرد؟

بازپخش سریال‌های قدیمی با استقبال مخاطب روبه‌رو شده و این نشان می‌دهد همین امروز اگر سریال‌های خوب ساخته شود، مورد استقبال قرار می‌گیرد، اما به عقیده شما، اتفاق دیگری هم در این سال‌ها رخ داده است، یکی تغییر روحیه مخاطب و دیگری تغییر نوع مدیریت در تلویزیون و ساخت سریال‌های دم دستی و سطحی!

به نظر شما مفاهیم سریال مادر سطحی و دم دستی است؟!

مفاهیم اصلا سطحی نیستند...

راجع به این سریال فکر شده، اگر مخاطبی با دل و جان بنشیند و این سریال را ببیند، نگاه جدیدی ​ درباره جنگ خواهد دید و اصلا بالاتر از آن، دیدگاه تازه‌ای درباره حضور انسان‌ها در جنگ خواهد یافت که به اعتقاد من، بسیار جذاب است. جنگ این فرصت را می‌دهد که بسیاری از معیارهای انسانی بسرعت محک بخورد. برخی به من می‌گویند چرا وارد این حیطه‌ شده‌ای؛ در حالی که به اعتقاد من اگر زندگی جنگ باشد، جنگ عینیت زندگی است و در آنجا بیش از هر جای دیگری می‌شود تضادهای انسانی را دید. در جنگ است که می‌توانم بفهمم آدم شجاعی هستم یا نیستم؛ در حالی که در زندگی عادی ممکن است تا آخر عمرم چنین آزمونی را در مورد شخصیت خودم تجربه نکنم. در جنگ است که می‌توانم از خودم بپرسم آیا می‌توانم گذشت کنم؟ آیا می‌توانم در لحظه درست تصمیم‌ بگیرم؟​ می‌توانم مدیریت کنم؟ همه این مفاهیم در جنگ عمیق‌تر خودشان را نشان می‌دهند، چرا که تصمیم‌گیری، گذشت، شجاعت یا هر چیز دیگری ارتباط مستقیم با زندگی و حیات خودمان و دیگر همرزمانمان دارد. این چیزها برای من جذاب است که وارد این حیطه شدم.

زمانی که خانه سبز به نمایش درآمده بود، شهرنشینی رونق گرفته بود، ساکنان شهرهای بزرگ آپارتمان نشین شده بودند و زنان به شکلی متفاوت‌تر از گذشته حضور در جامعه و مشاغل تخصصی را تجربه می‌کردند. جامعه ایرانی آرام‌آرام به مسائل مدرنیته روبه‌رو می‌شد و از همین رو سریال‌هایی مثل خانه سبز یا همسران، حرف روز مردم بود و مناسب زمان.

بله. درست است و حرفی که من در همچون سرو و مادر می‌زنم، دقیقا حرف روز است فقط در حیطه آپارتمان نیست.

اما دنیایی که شما از جنگ نشان می‌دهید هیچ شباهتی به جنگ و جبهه ندارد!

اول این که همچون سرو و مادر با امکانات محدود تلویزیون ساخته شده‌اند چون پس از دو ماه دوندگی سینمای دفاع مقدس امکانات لازم را در اختیار ما نگذاشت و مجبور شدیم در شهرک سینمایی غزالی و با امکاناتی که تلویزیون دارد، این سریال را بسازیم. یک جیپ داشتیم که با تغییر ظاهرش از آن به چند منظور استفاده می‌کردیم و بسیاری از امکانات دیگر در اختیارمان نبود. شاید به این دلیل که سینما نمی‌خواهد هر کسی وارد حیطه دفاع مقدس شود! یا شاید سریال جنگی از بیژ‌ن بیرنگ پذیرفته نیست! نمی‌‌دانم در هر صورت ما با امکانات بسیار محدودی این سریال را ساختیم.

دوم این که کلیشه‌ای که سریال‌های تلویزیونی و فیلم‌های سینمایی در ذهن مخاطب ساخته، باعث‌شده احساس کنید حتما در سریال مادر و همچون سرو هم باید همان فضاهای همیشگی را از جنگ ببینید. در حالی که یکی از حیطه‌هایی که همیشه برای هنرمندان جذاب بوده و مسائل زیادی را در قالب آن مطرح کرده‌اند، جنگ است. بیشتر فیلمسازان بزرگ دنیا، دست‌کم یک بار درباره جنگ فیلم ساخته‌اند. قصه‌های زیادی هست که می‌توان آنها را در جنگ روایت کرد؛ می‌شود قصه یک مادر را در جنگ تعریف کرد، قصه یک تبلیغات‌چی، یک استاد دانشگاه و ... که با یک گذشته مشخص وارد جنگ می‌شوند و داستان‌هایی​ایجاد می‌کنند که انسانی هستند.

یا باید راجع به مسائل ساده اجتماعی حرف بزنیم مثل همسران و خانه سبز که یک پرده بالاتر از مسائلی بود که در خیلی از سریال‌های خانوادگی مطرح می‌شود​یا باید به مفاهیم عمیق‌تری بپردازیم که بستر جذاب‌تری مثل جنگ نیاز دارد! همسران از مشکلات زوج‌ها می‌گوید و خانه سبز درباره یک خانه و آدم‌هایش حرف می‌زند اما از​ جایی پا را فراتر گذاشتیم، از یک سرزمین با رنگ سبز گفتیم و به دنبال روح سبز زندگی در یک سرزمین گشتیم و بعد از آن بود که وارد حیطه‌ای به اسم جنگ شدیم. دیگر روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، فرهنگ​ و حتی سیاست اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. در این سریال به فلسفه هم توجه داریم. نمی‌شود به جنگ پرداخت، جهان‌بینی و فلسفه را از آن حذف کرد.

اصرار دارید دیدگاهتان درباره سریال‌های تلویزیونی را به هر قیمتی عملی کنید؟

وقتی برایتان ارائه حقیقت بیشتر از بیان واقعیت، اهمیت پیدا می‌کند، مجبورید روی دیدگاه‌هایتان بمانید؛ مگر این که بخواهید تفکر را حذف کنید و با همان نگاه همیشگی به جنگ نگاه کنید. کلیشه‌ها را باید شکست و به این فکر کرد که شش تا آدم در یک پایگاه ورای اتفاقاتی که در جنگ رخ می‌دهد، چه چیزهایی را ممکن است تجربه کنند، چه احساساتی در درونشان دارند، به زندگی چطور نگاه می‌کنند. وقتی در دنیای جنگ قرار بگیریم، خود به خود زاویه نگاهمان عوض می‌شود، عمیق‌تر می‌شویم، جملات‌مان پیچیده‌تر می‌شود و خیلی اتفاق‌ها خواهد افتاد.

در سریال همچون سرو و مادر به مفاهیم وسیع‌تر و عمیق‌تری در مقایسه با سریال‌های قبلی پرداخته‌ایم، چیزی با الهام از برنامه‌ریزی‌های عظیم و گسترده‌ای که در راس برنامه‌های ما در کائنات و عالم هستی در حال انجام است و زندگی همه ما را تعیین می‌کند، اما مخاطب وقتی تصویر دو سرباز را با لباس جنگ می‌بیند، به دو شیوه با آن برخورد می‌کند؛ یا به خاطر فضایی که از جنگ در سینما و تلویزیون دیده و دوست داشته، به دیدن سریال می‌نشیند یا به خاطر خستگی از این فضا بسرعت کانال تلویزیون را عوض می‌کند.

فکر می‌کنید فضای جنگ خسته‌کننده شده است؟

قبول کنیم که شاید کسانی باشند که دلشان نخواهد هیچ داستانی را در فضای جنگ ببیند؛ حفظ دستاوردها و عظمت‌های دفاع مقدس حرف دیگری است که من و همکارانم به نوعی در سریال‌های همچون سرو و مادر سعی کرده‌ایم دین‌مان را ادا کنیم، اما بپذیریم که شاید مخاطبانی که از جنگ خاطرات تلخ دارند، حوصله تجدید آن خاطرات را به واسطه دیدن یک سریال جنگی نداشته باشند و دلشان بخواهد یک سریال شاد‌ ببینند.

مخاطب برای شما مهم نیست؟! این که چند نفر را بتوانید با یک سریال پای تلویزیون بنشانید؟

چرا. خیلی زیاد...

با این حساب قصد تغییر در شیوه کارتان را ندارید؟

در سریال خانه سبز ما یک قسمت را به دفاع مقدس اختصاص دادیم و از قضا یکی از قسمت‌های موفق این سریال هم بود. چرا موفق شد؟ برای این که قسمت شانزدهم سریال بود و مخاطب را از قسمت اول و از عروسی فرید و لیلی با خودمان همراه کرده بودیم و آوردیم جایی که حبیب رضایی به عنوان رزمنده در یک قسمت وارد سریال شد. آنجا تماشاگر برای دیدن مساله جنگ و تبعات آن آماده شده بود و هر چه جلوتر می‌رفتیم به حیطه‌های فلسفی‌تر پا می‌گذاشتیم، اما در یک سریال جنگی از همان ابتدا شما به حیطه‌های عمیق و فلسفی وارد شده‌اید و نمی‌توانید مخاطب را با عروسی به اصل ماجرا بکشانید.

در سریال همچون سرو و مادر ما این ابزار را نداشتیم و در کنار آن حساسیت‌های جامعه هم بود و خیلی‌ها این نگاه به جنگ را نپذیرفتند. خیلی‌ها می‌گویند جنگ ما اصلا این شکلی نبود، رزمنده‌های ما این شکلی نبودند، این شکلی لباس نمی‌پوشیدند، اما نکته اینجاست که نگاه ما به جنگ ایجاب می‌کرد که زمینه را برای همذات‌پنداری بیشتر با شخصیت‌های قصه فراهم کنیم. همچون سرو و مادر سریال‌هایی درباره جبهه نیستند، آنها درباره جنگ هستند، ما ​ حقیقت چند رزمنده را در فضای جنگ به تصویر کشیده‌ایم نه واقعیت آنها را.

چرا تلاش نکرده‌اید حقیقت را به واقعیت نزدیک کنید؟

برای این‌که نمی‌شد! چون واقعیت جنگ همیشه با یک شکل و شمایل تعریف شده به مخاطب نشان داده شده است و حتی جنس دیالوگ‌های آن جنس خاصی است که در طول این سال‌ها برای خودش هویت پیدا کرده و من نمی‌خواستم این هویت ساخته شده در دنیای فیلم و سریال‌ها را بازسازی کنم، می‌خواستم بخش‌هایی از زندگی یک رزمنده را نشان دهم که در فیلم‌های متعارف دفاع مقدس به آنها پرداخته نشده است، می‌خواستم خلوت حقیقی آنها را بسیار ساده روایت کنم و دنیایی را نشان دهم که متعلق به زمان خاصی نیست. متاسفانه مشکل اینجاست که کلیشه‌های جنگی ما خیلی قوی هستند و براحتی نمی‌توان آنها را ندیده گرفت؛ اما با این همه اینها ظاهر قضیه است و مساله اصلی هم این نیست، مساله اصلی این است که چطور مخاطب را پای تلویزیون بنشانیم؛ چیزی که در زمان ساخته شدن همچون سرو به اندازه امروز ذهن مرا درگیر نکرده بود.

این مساله را چطور می‌خواهید حل کنید؟

در این‌باره به نتایجی رسیده‌ام و برنامه‌هایی دارم. در کار بعدی به اسم «عشق تعطیل نیست» که برای شبکه خانگی می‌سازم به نکاتی توجه می‌کنم که به نظرم مخاطب امروز آنها را دوست دارد و در عین حال سهل‌انگارانه و سطحی هم به آنها نمی‌پردازم. مسائلی مثل کمدی، حرف‌های تازه، داستان‌های عاشقانه و... .

چرا آن را برای تلویزیون نمی‌سازید؟

این هم شیوه‌‌ای برای کار کردن است که می‌توانم آن را هم تجربه کنم.

مشکلی با تلویزیون ندارید؟

نه، چه مشکلی وجود دارد؟! فقط فکر می‌کنم عرصه نمایش خانگی هم برای خودش جذابیت‌هایی دارد و در این عرصه هم می‌توانم با مخاطبم روبه‌رو شوم؛ چرا باید همیشه دستمزدم را از تلویزیون بگیرم، می‌شود گاهی آن را از مردم گرفت. موفقیت در شبکه خانگی برای من یک چالش است، یک کشمکش که می‌تواند برای من جذاب باشد و خوبی‌هایی دارد.

مثلا؟

مثلا اگر مخاطب سریال مرا بخرد، دست‌کم وقتی همه سریال‌هایش را دید، آن را هم تماشا می‌کند و کار من دیده می‌شود، اما سریال مادر همزمان با چند سریال پربیننده ماهواره‌ای پخش می‌شود؛ البته از سر شب تهاجم این سریال‌ها آغاز می‌شود و تا آخرین دقیقه‌های شب و در 24 ساعت این سریال‌ها تکرار می‌شوند، اما سریال‌های ما سرانجام در طول شبانه‌ روز یک‌بار تکرار می‌شو​د نه بیشتر. این واقعیت‌هایی است که می‌خواهم از آنها فرار کنم.

چرا مخاطبی که می‌تواند حریم سلطان را در پخش دوم، سوم یا چهارم ببیند، ساعت 9 شب را به دیدن سریال مادر اختصاص نمی‌دهد؟

چون سریال ماهواره‌ای قلابش را انداخته و مخاطب را با خود همراه کرده است . برای مخاطب مهم است که اولین قسمت از یک سریال را حتما ببیند. اکنون شرایط با ده سال پیش فرق کرده، ما در شرایطی زندگی می‌کنیم که رقابت‌ها خیلی پیچیده‌تر از گذشته است؛ از فروش یک کالای مصرفی بگیرید تا عرضه یک کالای فرهنگی.

یعنی در سریال‌سازی نباید تغییری رخ بدهد و این عرضه و فروش است که نیاز به نوآوری دارد؟

نه، به اعتقاد من در هر دوی اینها نیاز به تغییر داریم. سریال مادر یک سریال کمدی در جنگ است که حرف‌های جدی هم دارد. باور کنید کمدی است؛ اما به شرطی که تماشاگر بفهمد این سریال کمدی است! این هم کار تلویزیون است نه کار من. اگر قلاب بیرنگ گیر کند می‌تواند مخاطبش را تا انتها بکشاند. نحوه پخش سریال همچون سرو و مادر باعث گیجی مخاطب شده است.

وقتی من به تنهایی با مخاطبم مواجه باشم می‌دانم چه باید کنم، چون باید محصولم را به او بفروشم. من دست‌کم 20 سال در عرصه تبلیغات فعالیت کرده‌ام و موفق هم بوده‌ام، اما به شرطی که چیزی را که می‌خواهم تولید بکنم. چارچوب‌هایی در تلویزیون هست که وجودشان هم درست است، اما اجازه نمی‌دهد مخاطب جذب تلویزیون شود.

با این وصف خود به خود تلویزیون محکوم به نابودی است!

من چنین جسارتی نکردم. ما در تلویزیون باید با دیگر رسانه‌ها رقابت کنیم. همین لحظه من باید با یک برنامه دیگر رقابت کنم، با یک مستند، یک برنامه خبری، یک جنگ تلویزیونی و با یک شبکه دیگر از میان انبوه شبکه‌های تلویزیونی در دنیا. شبکه‌های ما دیگر تنها شبکه‌های فارسی‌زبان در دنیا نیستند!

این رقابت چطور باید اتفاق بیفتد؟

با تعمق و فکر کردن! هیچ صاحب کالایی نمی‌تواند محصولی تولید کند که نیاز آن در بازار وجود نداشته باشد؛ بنابراین قبل از هر چیز باید نیازهای مخاطبان را بررسی کنیم؛ در غیر این صورت محصول روی دستمان می‌ماند. این به آن معنا نیست که ما از همان راهی برویم که رقبا می‌روند، بلکه به این معناست که باید به دنبال راه‌های نو باشیم. این مساله خطری نیست که فقط برنامه بیرنگ، نوع نگاه یا عملکردش را تحت‌الشعاع قرار بدهد. این خطری است که ارزش‌های جامعه را زیر سوال می‌برد. من که کار بی‌ارزش نساخته‌ام! سریال من به لحاظ بازی، داستان و ساختار که مشکل ندارد! پس مساله اینجاست که چیزهای بی‌ارزشی دارند جای برخی ارزش‌ها را می‌گیرند و این خیلی ساده‌تر انجام می‌شود، چون همیشه ویران کردن خیلی راحت‌تر از آباد کردن است.​

در علم بازاریابی این راهکار وجود دارد که تولیدکننده نیازی را در مصرف‌کننده یا مخاطب تعریف و ایجاد می‌کند و برای پاسخگویی به آن نیاز محصول تولید می‌کند! تلویزیون نمی‌تواند از این شیوه استفاده کند و موفق شود؟

با چه ابزاری؟ آثار تلویزیون را نمی‌توان با شامپو یا مایع دستشویی مقایسه کرد! ممکن است شما با تبلیغات و سال‌ها زحمت موفق شوید فوم دستشویی را به جای استفاده از مایع دستشویی جا بیندازید؛ به علاوه این که ابزار تبلیغ محصول فرهنگی با شوینده کاملا متفاوت است! تمیز شدن دست نیازی است که با تغییر محصول عوض نمی‌شود، ولی نیاز جامعه در برهه‌های مختلف زمانی تغییر می‌کند. جامعه چیزی را که نیاز نداشته باشد، نمی‌پذیرد! مثلا شاید مردم ما امروز نیاز نداشته باشند، سریال جنگی ببینند. پس نمی‌توان آنها را مجبور کرد، من سال‌های زیادی از عمرم را در تلویزیون گذرانده‌ام و می‌توانم گاهی خودم را نماینده تلویزیون بدانم و رک و خالصانه بگویم که شاید امروز مردم ما دلشان سریال جنگی نخواهد! نمی‌توانیم برنامه‌ای را که دلمان می‌خواهد بسازیم و توقع داشته باشیم مردم آن را ببینند. روش علمی این است که نیازسنجی، براساس خواسته مخاطب برنامه‌ریزی و طرح‌ریزی شود و براساس این طرح، برنامه ساخته شود. این شیوه باید به همین ترتیب طی شود. اگر می‌دانستم که مخاطب امروز به دیدن سریالی درباره تعمق، تفکر، جهان‌بینی و فلسفه احساس نیاز نمی‌کند، همچون سرو و مادر را نمی‌ساختم.

چرا به چنین نتیجه‌ای رسیده‌اید؟

چون ممکن است مخاطب در شرایطی باشد که اگر به جهان‌بینی خودش رجوع کند، کلی مشکل ذهنی، فکری، روحی و عاطفی برایش ایجاد شود؛ امروز در حال ساختن تاریخ هستیم و شاید وقت خواندن تاریخ نباشد! ما در شرایط گذریم و شاید مخاطب دلش می‌خواهد خیلی چیزها را نبیند یا اصلا وقت فکر کردن به خیلی چیزها را نداشته باشد. جوان‌های امروز ما خیلی ساده‌انگار هستند، عشق را آسان می‌بینند، روابطشان را آسان تعریف می‌کنند و از کنار همه چیز ساده می‌گذرند برای همین آمار طلاق بالاست؛ میانگین زندگی‌های مشترکی که به طلاق ختم شده 9 ماه است! بنابراین جامعه مشکلات عمیق‌تری دارد.

پس سریال شما به درد چه کسانی می‌خورد؟

واقعا به درد کسی نمی‌خورد! برای این‌که من نمی‌دانستم. ارتباطم هشت سال با تلویزیون قطع بود و کار خودم را ادامه دادم و فکر کردم مخاطب همان مخاطب است در حالی که نیست! با همه اینها اگر مخاطب بخواهد حرف جدی بشنود، حتما سریال را می‌بیند. چند جوان به من گفتند که دیالوگ‌ها خیلی پیچیده است ما نمی‌فهمیم! اگر یکی بود به من می‌گفت نیاز جامعه چیست، شاید سریال دیگری می‌ساختم.

یعنی سریالی می‌ساختید که مسائل دم‌دستی را سهل‌انگارانه مطرح کند!

نه. من درباره نیازشان حرف می‌زدم. ممکن است نیاز امروز مردم این باشد که بدانند چطور مشکل مسکن را حل کنند. این یک نیاز واقعی است و اصلا سطحی نیست! شاید در این صورت سریالی می‌ساختم با این مضمون که بگوید چطور کانون خانواده را با همین پول‌های کم می‌توان گرم نگاه داشت! اما اکنون سریال مادر حکم زردک را دارد برای آن ‌که می‌مرد از درد بی‌نوایی! بیرنگ دوست ندارد تلخ حرف بزند و در همه اینها دارد سعی می‌کند که مثبت‌اندیش باشد، اما رویاپرداز هم ناگزیر از قبول واقعیت است.

با همه اینها چه چیزی باعث شد همچون سرو و مادر را بسازید؟

یک دلمشغولی بود! یک دین بود. وقتی کسی دینی بر گردن دارد درباره کسانی فکر می‌کند که جوانی و جانشان را در جنگ از دست داده‌اند و قصد دارد یک سریال بسازد. شاید خیلی به مخاطب فکر نکند! هنوز وارد هر دهی که می‌شویم کنار تابلوی ده، اسم و عکس تعداد زیادی شهید هست. ما در جنگ زندگی کرده‌ایم. این سریال دین من به مردم و به تاریخ کشورم است. این سهم من است برای آدم‌هایی که سر حرف‌هایشان می‌ایستند و همیشه سبزند و سروقامت. این سریال کاری است که باید انجام می‌دادم، اما این‌که مردم باید آن را ببینند مقوله دیگری است که من به آن فکر نکردم، چون دیگر جای فکر کردن به مخاطب نیست. من این کار را باید انجام می‌دادم، چون نمی‌دانستم عمری خواهد بود برای گفتن این حرف‌ها یا نه! ​ فریاد می‌زنم این کار باید جزو کارنامه بیژن بیرنگ می‌بود.

آذر مهاجر - گروه رادیو و تلویزیون

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها