هر چند حکومت پهلوی اجازه نداد که مبارزه او به این شکل، زیاد ادامه یابد و در 20 سالگی دستگیر و هشت سال از بهترین سالهای زندگی را در زندان گذراند، اما اقدامات خود را علیه حکومت پهلوی از راههایی چون سخنرانی برای مردم دنبال کرد.
او حالا در 75 سالگی از تاثیر انقلاب اسلامی بر بیداری جوامع حرف میزند و حرکتهای اسلامی اخیر منطقه را نشات گرفته از انقلاب اسلامی ایران میداند و تاکید میکند اتفاقاتی که در جریان این حرکتهای اسلامی در برخی کشورها رخ داده یا در حال رخ دادن است، با هیچ یک از انقلابهای دیگر به جز انقلاب اسلامی ایران، مطابقت ندارد.
عبدخدایی معتقد است اساس مبارزاتی که به پیروزی انقلاب اسلامی ایران منجر شد، مبارزه با استکبار و آمریکا بوده و این اصل هنوز نیز به قوت خود باقی است.
آنچه در پی میآید حاصل گفتوگو با محمدمهدی عبدخدایی، دبیر کل جمعیت فداییان اسلام است که پیش رو دارید.
شما یکی از چهرههایی هستید که قبل از انقلاب و زمانی که تشکل فداییان اسلام در دوران اوج خود قرار داشت، بسیار فعال و پرشور بودید. در خصوص دلایل شکل گیری این تشکل توضیح دهید؟
بعد از شهریور 1320، گروهها و احزاب مختلفی در ایران اعلام موجودیت کردند و دستههای مذهبی در قالبهای مختلفی چون معارفی، فرهنگی، استعمارستیزی و آرمانگرایی بوجود آمد. درست در زمانی که کشور اشغال شده بود و نیاز به وحدت همه جانبه ملی ـ مذهبیشدیدا احساس شد، به جای اینکه پارهای از شبه روشنفکران که داعیه ناسیونالیسم و ملیگرایی داشتند، هماهنگ با تودهها علیه اشغال حرکت کنند، متاسفانه طبل مبارزه با مذهب را کوبیدند.
در این زمینه سه جریان بودند که نقش اصلی را داشتند؛ اول جریان فرهنگی ناسیونالیسم تندی که معتقد به بازگشت میراثهای قبل از اسلام بود، دوم احزاب دسته چپی که اصولا خدا و دین را مخلوق پندار آدمی میدانستند و سوم احزاب لیبرال ـ دموکراتی که معتقد بودند از مسیر دموکراتیک باید به ترقی و تکنولوژی رسید.
دسته اول افرادی چون احمد کسروی، حکمیزاده و دوستانشان را در بر میگرفت که علیه تشیع بودند. آنها معتقد بودند که حتی زبان فارسی باید مورد ویرایش قرار بگیرد و واژههای عربی از آن حذف شود. اسلام را مذهبی موهوم و تحمیل شده میدانستند و تشیع را یک حزب تصور کرده و به مقدسات مردم حمله میکردند. آنها با وجود اینکه خودشان را طرفدار ایران میدانستند، درست در زمانی که اشغالگران کشور را اشغال کرده بودند و قحطی ایجاد شده بود، به شکل خودآگاه یا شاید هم ناخودآگاه، آب به آسیاب دشمن ریختند و به جای هماهنگی با تودهها به مخالفت با عقاید آنها پرداختند که این مساله خیلی خطرناک بود. این شکاف بین ملت ایران درست در زمانی بهوجود آمد که ملت ایران با توسل به مذهب خود نیاز به وحدت داشت.
این مسائل به چه زمانی مربوط میشود؟
این وقایع از سال 1321 به بعد اتفاق افتاد.
دسته دوم حزب توده ایران بودند؛ 53 نفر عضو حزب کمونیست ایران که سال 1316 دستگیر شده و بعد از شهریور 1320 حزب توده را تشکیل دادند. ابتدا قرار نبود که این حزب علیه مذهب حرف بزند، اما بعدها در حوزههای حزبی خود، خدا و دین را مخلوق پندار آدمی فرض کردند و بزرگترین حزب آن روز را تشکیل دادند. اینها نیز علیه مذهب حرکت میکردند.
دسته سوم هم لیبرال ـ دموکراتهایی بودند که در قالب حزب ایران گردهم آمده بودند. البته هر یک از این دستهها نیز شخصیتهایی داشتند. مثلا حزب توده، کیانوری، مرتضی یزدی و خسرو روزبه را داشت، حزب ایران هم شخصیتهایی چون کریم سنجابی و مهندس زیرکزاده را داشت. این دسته سوم هم مذهب را یک امر شخصی میدانستند و طرفدار سکولاریسم بودند و دلشان میخواست حکومت را لائیک اعلام کنند.
هر سه دسته، راهی را میرفتند که وحدت ملی را به هم میریخت، علتش هم این بود که ملت ایران بعد از شهریور 1320 در فضای باز سیاسیاش قرار گرفت که گرایشهای زیادی به مذهب نشان داد و نمونه آن را ما در استقبالی که از آیتالله قمی از کرمانشاه تا خراسان صورت گرفت یا تعزیه و به سوگ نشستن مردم در ارتحال آیتالله اصفهانی میبینیم.
اینها همه به عنوان نمادی از یک جریان است و شاهد بودیم که هر سه دستهای که اشاره کردم علیه مواریث و مسائل مذهبی جبهه گرفته بودند. در شرایطی که این جریانات عظیم، روزنامه و کتاب داشتند و مرتب نشریه منتشر میکردند، جمعیت فداییان اسلام سال 1324 اعلام موجودیت کرد.
فداییان اسلام از تعدادی جوان آرمانگرا تشکیل شد که میخواستند حکومت را اسلامی کنند. آنها ابتدا، صرفا کارشان مذهبی بود و قصد داشتند با کسروی و عقاید انحرافی او برخورد کنند. این جمعیت سال 1324 توسط نواب صفوی تشکیل شد و در اسفند همان سال احمد کسروی و حدادپور به وسیله سیدحسین امامی و یارانش که از فداییان اسلام بودند، در دادگستری کشته شدند. اینبار دیگر فداییان اسلام به صحنه آمده و ورد زبانها شده بودند و مورد حمایت تمام مراجع قرار داشتند. تودههای مردم نیز همگی از فداییان اسلام حمایت کرده بودند. پیدایش فداییان اسلام در حقیقت ظهور یک جریان جدید در عرصه اجتماعی کشور بود و دیری نپایید که این ظهور تبدیل به یک ظهور سیاسی شد و علت آن نزدیکی نواب صفوی به آیتالله کاشانی بود.
چه ضرورتهایی باعث شد که فداییان اسلام، مشی مسلحانه را پیش گرفتند؟
همانطور که اشاره کردم بعد از شهریور 20 شرایط کشور از دیکتاتوری بیرون آمده و فضای باز سیاسی ایجاد شده بود و روزنامههای مختلفی منتشر میشد. در این مقطع به علت اینکه حوزهها در زمان مشروطیت از نظر فکری و در زمان پهلوی اول از نظر نظامی سرکوب شده بودند، حوزهها هنوز جان نگرفته و در همین فضا تاخت و تاز به مذهب و مقاله نوشتن علیه مذهب هم باب شده بود و بسیاری از روشنفکران ما علیه مذهب مقاله مینوشتند و حمله به تشیع، نوعی روشنفکری محسوب میشد و متاسفانه احمد کسروی این کار را انجام میداد و کتاب «شیعهگری، بهاییگری، صوفیگری، شیخیگری» را منتشر کرد. در همین شرایط نواب صفوی که در نجف در حال تحصیل بوده، کتاب را میبیند و به مراجع نشان میدهد و همه آنها میگویند که نویسنده کتاب، محدورالدم است. بر همین اساس نواب صفوی تصمیم میگیرد به ایران بیاید و با کسروی مباحثه کند و به قول خودش اگر میشود ابتدا کسروی را هدایت کند.
در این آمدن، مرحوم آیتالله سید اسدالله مدنی، شهید محراب، 13 دینار به نواب صفوی، هزینه راه میدهد و مرحوم آیتالله سید ابوالقاسم خویی، هشت تومان و مرحوم آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی، شش تومان به او میدهد و نواب با پول این بزرگواران به ایران میآید. این موضوع خیلی مفصل است و در قالب یک مصاحبه نمیگنجد، اما بالاخره با کسروی برخورد میکند و پس از بحثهایی که با کسروی میکند به گفته خودش احساس میکند که کسروی، عناد دارد.
مرحوم نواب صفوی احساس میکند که باید هجمههایی که به دین میشود بیپاسخ نماند و از همانجا وارد جریان مبارزه مسلحانه میشود و تصمیم میگیرد کسروی را از بین ببرد. در همین خصوص به دادگستری، شکایتی را با عنوان تشویش اذهان عمومی و مخالفت با قانون اساسی مطرح میکند.
کسروی زمانی که اسفند 1324 به دادگاه احضار میشود توسط دوستان نواب صفوی به قتل میرسد. بنابراین آغاز مبارزه مسلحانه فداییان اسلام، صرفا مذهبی بوده و به هیچ وجه سیاسی نبوده است. البته من الان که پس از حدود 70 سال، گذشته را بررسی میکنم میبینم که مرگ کسروی، تمام مبارزاتی را که به طرف کسروی سوق داده شده بود به سمت مبارزه با استعمار و اشغال برگرداند.
بعد از شهادت شهید نواب صفوی، فعالیتهای جمعیت فداییان اسلام کمرنگ شد و حتی خود شما پس از دورهای که به زندان افتادید، از مبارزات سیاسی دوری گزیدید. علت این مساله چه بود؟
فداییان اسلام، درست است که یک جمعیت بودند و ظاهر حزبی داشتند، اما شکل باطنی آنها، هیاتی بود و لذا حوزه حزبی نداشتند و به همین دلیل با کشته شدن رهبران فداییان اسلام، این هیات تقریبا متلاشی شد و باقیماندههای این هیات یا جمعیت سال 1343 در شاخه نظامی هیاتهای موتلفه متمرکز شد.
مرحوم مهدی عراقی، مرحوم حاج صادق امانی، مرحوم هرندی و مرحوم نیکنژاد، همگی سمپاتهای فداییان اسلام بودند، اما دیگر مرحوم نواب صفوی وجود نداشت که رهبری کند. ولی آن شاخه نظامی که حسنعلیمنصور را در رابطه با موضوع کاپیتولاسیون از بین برد، همین برادرانی بودند که با نواب صفوی بودند. حتما این سوال مطرح میشود که چرا امام از این جمعیت، حمایت نکردند. پاسخ به این سوال این است که امام (ره)، حکومت تشکیل داده بودند و نمیخواستند جریانی که در دنیا به عنوان گروه شبهنظامی مطرح شده است را مورد حمایت قرار بدهند، اما میبینیم که ایشان هم از راههایی چون ملاطفت با افرادی که در این جمعیت حضور داشتند، حمایت خود را از آنها انجام میدادند. ایشان از چهرههایی چون مرحوم مهدی عراقی و مرحوم حاج صادق امانی، تعریف کردهاند و جایگاه آنها را محترم شمردهاند که نشان از علاقه باطنی امام به این جریان است.
شما خودتان چرا پس از آزادی از زندان دیگر به دنبال فعالیتهای مبارزاتی نرفتید؟
من سال 44 از زندان آزاد شدم. مرحوم مهدی عراقی که خدا رحمتش کند یکبار پیش من آمد و با همین لحن به من گفت که «مهدی جان، وضع عوض شده، یک مرجع تقلیدی آمده و ما به دنبال مرجع تقلید حرکت میکنیم و رهبری به دست فردی به نام حاج آقا روح الله است. بیا دوباره فعالیت کنیم.»، اما حقیقتش این بود که هشت سال زندان، بدن من را فرسوده کرده بود. مخصوصا اینکه من چهار سال در زندان برازجان بوده و سختی زیادی کشیده بودم. صادقانه با همین لحن به مهدی عراقی گفتم «مهدی جان، ببین، من خسته شدم و اگر یک شلاق دیگر بخورم همه شما را لو میدهم، من دیگر آن توان جوانی را ندارم و میخواهم بروم، زن بگیرم و بچهدار بشوم».
من وقتی که آزاد شده بودم 28 سال داشتم و وقتی ازدواج کردم 31 ساله بودم. اگر یک بار دیگر من را میگرفتند قطعا اعدامم میکردند لذا کناره گیری من از مبارزات مربوط به مسائل شخصی من بود و به این دلیل نبود که مثلا مساله را قبول نداشته باشم. من مساله را قبول داشتم، اما خستگی شخصی و تنهایی در زندان باعث شد که دیگر فعالیت نکنم. البته من در جلسات علنی انصارالحسین ـ که بعدها معلوم شد متعلق به بچههای موتلفه است- یا در حسینیه ارشاد یا در مسجد جلیلی که آیتالله مهدوی در آنجا نماز میخواند یا در مسجد جاوید شرکت و سخنرانی میکردم.
در ایام نزدیک به پیروزی انقلاب اسلامی و زمانی که فعالیتهای ضد رژیم، اوج گرفته بود، آیا به این فکر نیفتادید که بازهم به صف مبارزین بپیوندید؟
آن وقت من یکی از سخنرانان کوچه و بازار بودم. حتی من به فرزندم شعری آموخته بودم که یکبار در بهشتزهرا که مردم جمع شده بودند، خواند و یک نفر آمد یک صد تومانی آن زمان را که قیمت یک سکه بود، در دهان بچه من گذاشت. شعر معروفی بود مبنی بر اینکه همیشه یک نفر باید به پا خیزد. از این شعرها میسرودم و برخی را هم از کتابها استخراج میکردم و به فرزندم یاد میدادم و او در جاهای مختلف میخواند. خودم هم شبها در کوچهها و در کنار بازارچه معیر، برای مردم صحبت میکردم، منتها به شکل سازماندهی شده با بچهها ارتباط نداشتم.
شما به عنوان فردی که در مقطعی در شمار مبارزان فعال بودید و در سایر اوقات نیز فعالیتهای ضدرژیم پهلوی را به اشکال مختلف دنبال میکردید، عامل اصلی را در اینکه مبارزین به این نتیجه رسیدند که هیچ راهی به جز انقلاب برای اصلاح حکومت شاه وجود ندارد، چه میدانید؟
عبدخدایی: فداییان اسلام از یک سری جوان آرمانگرا تشکیل شد که میخواستند حکومت را اسلامی کنند. آنها در ابتدا، صرفا کارشان مذهبی بود و قصد داشتند با کسروی و عقاید انحرافی او برخورد کنند
زمانی که ما در صحنه بودیم، نظریههای چپ برای انقلابها، نظریههای روشنفکری بود. منظورم از نظریههای چپ، نظریههای افرادی چون مارکس، جورج پولیتزر و تقی آرانی است که نظریههای غالب آن زمان بودند، مخصوصا اینکه در کشورهایی چون چین و کوبا پیروز شده بودند و اگر چه در اروپای شرقی پیروزی به دست نیامده بود، اما پیروزیهای اروپای شرقی و شوروی را هم به حساب انقلاب سوسیالیستی میگذاشتند. لذا جوانان ما تصور میکردند انقلاب یعنی عبور از یک دوره به دوره دیگر. امام آمد این موضوع را طرح کرد که انقلاب، مساله دیگری دارد، ایشان گفتند اگر انقلاب بخواهد بشود باید مردم را همراه کنیم و ایدئولوژی جدیدی در برابر ایدئولوژی حاکم مطرح شود و امام در همین راستا اسلام را مطرح کردند.
امام به دنبال ایجاد روحیه انقلابی در مردم بودند که بتوانند در مقابل تانک و مسلسل بایستند و برای حرکت مردم، یک رهبری به وجود بیاید.
باید بگوییم یکی از نقشهایی که امام ایفا کردند رهبری عالمانه و صحیح بود که توانست انقلاب را پیروز کند و در حقیقت این رهبری امام بود که توانست مردم را به راهی هدایت کند که به چیزی جز سقوط شاه ختم نمیشد. لذا وقتی نگاه میکنیم میبینیم شخصیتهایی همزمان با امام بودند که به دنبال براندازی نبودند و معتقد بودند شاه باید سلطنت کند نه حکومت. مثلا آیتالله شریعتمداری یا خود مهندس بازرگان، پارلمانتاریسم و طرفدار حکومت مشروطه سلطنتی بودند، اما امام با رفتاری که کردند، نشان دادند، چارهای جز براندازی نیست. لذا امام توانستند در طول این مدت همه نیروها را برای براندازی جمع کنند.
بعد از گذشت بیش از 30 سال از انقلاب، آن چیزی که واقع شده است با تصوری که شما در زمان مبارزهتان از حکومتی که جایگزین حکومت پهلوی میشود، چقدر مطابقت دارد؟
من یک آدم آرمانگرا هستم و اگر بخواهیم بیطرفانه قضاوت کنیم باید بگوییم در طول 22 سالی که از جنگ میگذرد علاوه بر دستاوردهای بزرگ سیاسی و فرهنگی از نظر اقتصاد و آبادانی، به نسبت درآمدی که نسبت به زمان شاه وجود داشت، البته کارهای زیادی صورت گرفته است و همه دولتها کار کردند، اما هنوز فاصله طبقاتی زیاد است و هنوز دولتها برای از بین بردن این فاصله به صورت قانونی نتوانستهاند کاری اساسی بکنند و قوانینی ارائه نکردهاند که فاصله فقیر و غنی از بین برود، لذا هر جریان اقتصادی که پیش میآید فشار آن بر طبقات پایین است. گرانی را طبقات پایین تحمل میکنند، در حالی که جنگ را هم همین طبقات پایین به پیروزی رساندند و اگر خدای نکرده دشمن مجددا حمله کند، باز هم کسانی که دلشان برای این مملکت میسوزد، همین طبقات پایین هستند. به همین جهت میبینیم امام میگویند یک موی این کوخنشینان، بهتر از کاخ نشینان است. به همین جهت مسوولان باید قوانینی را به مجلس ارائه کنند و قوه مقننه هم آنها را تصویب کند که به نفع طبقات مستضعف باشد.
برخی مسوولان، یکی از اهداف اجرای قانون هدفمند کردن یارانهها را در راستای رفع همین مسالهای که شما اشاره کردید میدانند. آیا شما با چنین نظری موافقید؟
ما باید ببینیم در این قانون هدفمند کردن یارانهها وقتی گرانی میشود، فشار آن بر روی طبقات پایین است یا طبقات بالا و آیا این قانون فاصلههای طبقاتی را کم کرده است یا نه؟ اگر این قانون فاصله طبقاتی را کم کرده باشد موفق است در غیر این صورت موفق نیست. هنوز آمار درستی در این زمینه داده نشده است که ما هم بتوانیم آن تحقیق لازم را داشته باشیم.
در یکی دو سال اخیر شاهد تحولات و انقلابهایی در برخی کشورهای عربی هستیم که بعضی از آنها نیز به پیروزی رسیدهاند. شما ریشه این تحولات را با عواملی که به انقلاب سال 57 در ایران منجر شد چقدر مشابه میدانید و فکر میکنید انقلاب اسلامی ایران چقدر برای مردم این کشورها الهامبخش بوده است؟
شما نگاهی به انقلاب کبیر فرانسه بیندازید. وقتی انقلاب کبیر فرانسه به وجود آمد، پشت سر آن، اروپا اجبارا دروازههای آزادی را باز کرد. اما قبل از انقلاب فرانسه، اوضاع به این شکل نبود. این طبیعت انقلاب است. در ابتدای انقلاب زمانی که امام فرمودند ما انقلابمان را صادر میکنیم، عدهای از روشنفکرها خندیدند و گفتند این آقا چه میگوید و این در حالی بود که نمیدانستند قانون انقلاب، صدور است. اینکه میگوییم حرکتهای اسلامی از جمهوری اسلامی ایران نشات گرفتهاند، به این خاطر است که ما قبل از این انقلاب ها، انقلاب اسلامی در ایران را داشتهایم و شیوه انقلابهایی که الان در برخی کشورها در جریان است با انقلابهای سوسیالیستی تفاوت دارد و شعارها نیز متفاوت است.
شما اگر دقت کرده باشید دیدهاید به محض اینکه بن علی از تونس رفت، در ماذنههای این کشور اذان گفتند که این مساله کاملا شبیه ایران است. به محض اینکه مردم در میدان تحریر جمع میشوند، نماز جماعت میخوانند، انقلابیون لیبی فعالیتهای خود را با بانگ اللهاکبر انجام میدهند. الان اگر در بحرین و عربستان و همه این کشورها نگاه کنید، میبینید نماد انقلابها اللهاکبر است. تنها انقلابی هم که پیش از این انقلابها با نماد اللهاکبر پیروز شده است انقلاب اسلامی ایران است. ذات انقلاب اسلامی، صدور و بیداری جوامع است. ممکن است در داخل کشور اختلافاتی باشد، اما این مانع از این نیست که جامعه بشری به این حقیقت برسد که توحید و اللهاکبر، ناجی هر انسانی است که به زنجیر کشیده شده است.
در میان عوامل مختلفی که به پیروزی انقلاب اسلامی ایران منجر شد، کدام عامل را موثرتر از همه میدانید؟
رهبری امام خمینی، رکن اساسی پیروزی انقلاب بوده است و به اعتقاد من اگر سایر عوامل شامل نارضایتی مردم، جایگزینی ایدئولوژی جدید به جای ایدئولوژی حاکم و اعتماد به نفس محقق میشد اما رهبری امام وجود نداشت، انقلاب پیروز نمیشد. اگر چه من معتقدم حتی این سه عامل را نیز امام خمینی (ره)، ایجاد کردند. امام به مردم اعتماد به نفس دادند و به طور کلی، سلطنت را نفی کردند. به قول مقام معظم رهبری، این انقلاب بدون نام امام در هیچ جای دنیا شناخته شده نیست و رهبری امام یکی از چهار عامل بزرگی است که باعث پیروزی انقلاب شده است.
آقای عبدخدایی اگر شما الان به دوران جوانی و زمان قبل از دستگیری برگردید، چه مسیری را انتخاب میکنید؟
من همان آرمانهایی را که داشتم مجددا انتخاب میکنم. من از آرمانهایم پشیمان نیستم، از زندان رفتنم هم پشیمان نیستم. من شاید یکی از زندانیان نادری باشم که در مدت زندانم، نه تقاضای عفو کردم و نه ضعف نشان دادم. بعد از زندان هم همینطور بودم و در حقیقت 60 سال است که اصولگرایم و با آرمانهایم خوشم.
من اینجا خاطرهای را از سال 43 و اواخر دوران حبسم بگویم، در همان زندانی که ما بودیم مرحوم آیتالله طالقانی هم زندانی بود منتها ما شماره سه بودیم و ایشان شماره چهار بود. پنجرههای شماره سه به روی شماره چهار زندان قصر باز میشد و من میپریدم بالا و با مرحوم آیتالله طالقانی صحبت میکردم. یک روز به من گفتند که آقای طالقانی پشت پنجره میخواهد با من صحبت کند. ایشان به من فرمودند وقتی برای بازجویی او را به سازمان ساواک برده بودند، مطلع شدهاند که قرار است من چند روز دیگر آزاد شوم و قبل از آزادی قرار است من را احضار کنند و از من تعهد بگیرند که دیگر در سیاست دخالت نکنم. مرحوم طالقانی به من گفت چه کار خواهی کرد؟ گفتم: نمیدانم چه پیش میآید.
مدتی بعد من را خواستند و یک ساعت من را منتظر نشاندند تا حالت دلهره در من ایجاد شود. وقتی به داخل اتاق رفتم یک سرهنگ بود و یک میز و من را آنجا نشاندند. آن سرهنگ به من گفت هر چه دیکته میکنم بنویس، من هم گفتم تا ندانم که چه چیزی قرار است بنویسم نمینویسم. او گفت چیزی نیست و قرار است آزاد بشوی و محکومیت تو رو به اتمام است، چیزی را که من میگویم بنویس تا قضیه حل شود. من پرسیدم چه باید بنویسم. گفت بنویس که اگر من آزاد شدم التزام میدهم که دیگر کار سیاسی نکنم. نگاهی به او کردم و گفتم جناب سرهنگ چرا میخواهی شخصیت من را خرد کنی. من جوانم و 28 سال دارم و با مقاومتی که در زندان کردهام، دلخوشم و برای این مقاومت برای خودم شخصیتی قائلم و به عنوان یک زندانی مقاوم دارای شخصیت جدیدی شدهام. شما چرا میخواهید این شخصیت را خرد کنید. او هم آدم خوبی بود و یک نگاه تعجبآمیزی به من کرد و گفت واقعا شخصیت تو با این کار خرد میشود؟ گفتم بله با این التزام، شخصیت من خرد میشود. بعد پرسیدم اگر من بروم بیرون و در کار سیاسی دخالت کنم و شما من را بگیرید چه کار میکنید؟ گفت مجازاتت میکنیم. گفتم اگر التزام بدهم و بروم باز هم این کار را بکنم چه کار میکنید؟ گفت باز هم مجازاتت میکنیم. گفتم اگر ندهم و بروم این کار را بکنم چه؟ گفت باز هم مجازاتت میکنیم. گفتم پس چه فرقی میکند، در این جریان فقط شما شخصیت من را خرد میکنید. یک زندانی که هشت سال زندانی کشیده و چهار سال آن را برازجان بوده است، حالا وقتی میخواهید آزادش کنید از او التزام میگیرید که شخصیت او را بکوبید اما من این التزام را نمیدهم، زیرا به شخصیت خودم اهمیت می دهم و اگر آزادی من منوط به دادن التزام است اصلا من را آزاد نکن.
من جوان بودم و آن سرهنگ حدود 50 سال داشت. با یک لحن مهربانانهای گفت واقعا نمیخواهی شخصیتت خرد شود. گفتم نه. او هم گفت برو. من یکی از نادرترین زندانیانی بودم که التزام ندادم و فکر کردم که با این ماجرا دیگر مرا آزاد نمیکنند.
بنابراین من با گذشته خودم عشق میکنم و گذشته هایم برایم خیلی زیباست. من چهار سال زندان برازجان بودم و از همه زندانیان آنجا جوانتر بودم. گرما اذیتم میکرد و چشمانم ناراحت بود و من را برای معالجه به شیراز آوردند. من هرگز از خودم ضعف نشان ندادم و تا آخر هم حرفهایم را زدم. صادقانه هم میگویم که وقتی مهدی عراقی برای ادامه مبارزه پیش من آمد به او گفتم که تحملم کم شده است. هم به آن سرهنگ صادقانه حرف زدم و هم به مرحوم مهدی عراقی. لذا من هرگز از گذشتهام پشیمان نیستم.
در طول مدتی که از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد و بخصوص در یکی دو سال اخیر و پس از انتخابات سال 88، شاهد این پدیده بودیم که برخی از چهرههایی که زمانی از یاران انقلاب بودهاند، از انقلاب فاصله گرفتند یا کنار گذاشته شدند. شما این مساله را که از آن به عنوان ریزشها در کنار رویشهای انقلاب یاد شده چگونه تحلیل میکنید؟
این طبیعت ماجراست و اگر همه انقلابها را بررسی کنید، به همین شکل است. انقلاب اکتبر 1917، انقلاب 1948 چین، انقلاب کوبا و انقلاب کبیر فرانسه همه به همین شکل بوده اند و این طبیعت قضیه است. سلیقهها و تفکرات زیربنایی وقتی که باهم متفاوتند، در اجرا خودشان را نشان میدهند. ما هم در انقلابمان چندین تفکر داشتیم. یک تفکر، تفکر مرحوم مطهری بود که فلسفه خوانده بود و التقاط را به هیچ وجه، حتی به شکل کمرنگ نمیپذیرفت. یک تفکر هم تفکر دکتر شریعتی بود که التقاط کمرنگ و به شکل سوسیالیستی را به گونهای میپذیرفته است که البته این مساله بسیار کمرنگ بوده است. یک اعتقاد خشن هم داشتیم که توسط مسعود رجوی و منافقین دنبال میشد. در این تفکرات مختلفی که من به چندتا از آنها اشاره کردم طبیعتا آنها که اختلافشان خیلی پررنگ بود غربال شدهاند تا اینکه الان به اختلافات کمرنگتری رسیدهایم. در همین اختلافات کمرنگ هم شاهد اختلاف سلیقههایی بودیم و طبیعت قضیه این است که برخی از این سلیقهها ریزش میکنند که امیدواریم ما در مبارزه با استکبار بتوانیم نقش خوبی بازی کنیم.
اساس مبارزه ما، ضدیت با استکبار است و واقعیت این است که ما توانستهایم در طول این 30 سال، حرکت خودمان علیه آمریکا و استکبار را حفظ کنیم و برای همین است که در مقابل ما جبهه میگیرند. به اعتقاد من، مبارزه با استکبار، اصل مبارزه بوده است. همانطور که امام سال 1343 در رابطه با کاپیتولاسیون فرمود که جانسون، تو منفورترین آدم نزد ملت ایران هستی، امروز هم باید رئیسجمهور آمریکا برای ملت ایران جزو منفورترین آدمها باشد زیرا در حال غارت دنیاست. خوشبختانه این اصل و چراغ هدایت هنوز خاموش نشده است و امیدواریم هرگز در ایران خاموش نشود. البته میدانم که با هوشیاری ملت مسلمان و وجود رهبری آگاه، همین طور هم خواهد بود.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد