مسئول بسیج سازندگی مازندران خبر داد:

توزیع ۱۸۰۰ سری جهیزیه بین نوعروسان نیازمندان استان

گزارش خبرنگار جام‌جم از همراهی با کاروان جهادی اعزامی به روستاهای محروم خراسان رضوی

سفری به دل محرومیت

همراهی با جوانان جهادگر بسیج سازندگی که در روستاهای محروم خراسان رضوی حضور داشتند، فرصتی بود تا از نزدیک بتوان محرومیت را لمس کرد و کیلومترها دورتر از پایتخت با زیبایی‌های دلفریبش، آسایش و راحتی‌های پیچیده در زندگی ماشینی‌اش با روستائیانی همسفره شد که محرومیت، همسایه دیوار به دیوارشان است و سادگی و صفا نیز زینت وجودشان.
کد خبر: ۴۲۱۵۱۵

مقصد روستاهای اطراف مشهد است؛ روستاهایی از توابع فریمان و چناران. روستاهایی که بعضا در 100 کیلومتری هر یک از این شهرهای کوچک قرار دارند و پراکندگی و گستردگی جغرافیایی‌شان مانع از این نشده که در یک چیز اشتراک داشته باشند: کم‌آبی و حتی بی‌آبی!

مقصد گروه در اولین روز بازدید روستای «سنگ آتش» است. برای آن روستا اسم بامسمایی است. جاده‌اش سنگلاخی و خاکی و گرما همچون آتش، دشت‌های روستا را به کویر تبدیل کرده است.

اصحاب رسانه به همراه مسوولان بسیج که وارد روستا می‌شوند، روستایی‌ها به رسم مهمان‌نوازی گوسفندی را زمین زده و قربانی می‌کنند.

بیشتر از یک هفته است که طلاب بسیجی در این روستا مشغول به کارند. از ساختن سالن ورزشی، زمین فوتبال، آموزش رایانه، بهسازی مدارس و آموزش احکام گرفته تا برگزاری مسابقه «قوی‌ترین مردان روستا». مسابقه قبلا برگزار شده و مشخص نیست که معیار قوی بودن این مردان، بلند کردن دمبل‌های سنگین وزن است یا سنجش صبر و تحملشان در برابر بیکاری و بی‌آبی که امان مردم بخصوص جوانانشان را بریده است. حتی دخترانی هم که همت داشته و درس خوانده‌اند و از آغاز دبیرستان سختی دوری راه را به جان خریده و راهی شهر شده‌اند، ‌اینک با داشتن لیسانس، کاری در خورشان و تحصیلات خود ندارند. شاید بین آن همه دختر و پسر بیکار در روستا، حبیبه که روان‌شناسی خوانده و فعلا در کارخانه پتوسازی، پتوها را بسته‌بندی می‌کند و حقوقش برای هر روز کمتر از 5 هزار تومان است، خوشبخت‌ترینشان باشد.

خوشبختی اهالی این روستا وقتی کامل می‌شود که زمستان هم از راه برسد و پیدا کردن نفت هم جزو آرزوهایشان بشود! آنها می‌گویند: ‌«به روستاهای اطراف «موسی‌آباد» و «فیض‌آباد» گاز آمده، اما به ما می‌گویند شما در طرح نیستید».

دکتری که بوی گوسفند اذیتش می‌کند!

روستای بعدی، «قند آب» است. البته قبلا اسمش «گندو» به معنای آب گندیده بوده، اما سال‌هاست که نامش به قند آب تغییر یافته است. با این حال برای اهالی روستا فرقی ندارد اسم روستا معرف چه نوع آبی باشد چون امسال هم مثل پارسال و مثل سه، چهار سال قبل، خشکسالی دامنگیر روستایشان است و اصلا آبی نیست تا لااقل با داشتن آن، بتوانند محرومیت‌های دیگر را تاب بیاورند.

رمضان ساوری، پیرمرد باصفای روستاست که دستار به سر، برایم از برداشت گندم‌های دیمش می‌گوید: «امسال هم سال کم‌آبی است. برای همین بیشتر از 30 ـ 20 من گندم برداشت نکردم».

آمدن برق به روستایشان را مدیون امام(ره) می‌دانند. برای همین امروز خواسته‌های دیگری دارند که بیراه هم نیست: «جاده آسفالته نداریم، درمانگاه نداریم، برای رفتن به شهر 2 راه بیشتر نداریم یا با مینی‌بوس باید برویم یا با سواری. مینی‌بوس کرایه‌اش تا شهر 5000 تومان است، اما علاوه بر تو، گوسفند و پشم هم سوار می‌کنند! سواری هم که بین 10 تا 15 هزار تومان کرایه‌اش می‌شود. اگر جاده درست و درمونی داشتیم، کرایه‌ها کمتر می‌شد».

کمی آن طرف‌تر حدود 10 مرد جوان ایستاده‌اند. به سمتشان می‌روم. درد آنان هم آب است و جاده و البته بیکاری، بیکاری که ریشه در نبودن آب دارد. آرزویشان کار کردن در کارخانه نیست بلکه فقط می‌خواهند اجازه داده شود چاه عمیقی حفر کنند تا کشاورزی برایشان فقط ضرر و خستگی نباشد. به این‌که بتوانند لااقل نیم هکتار از زمین‌هایشان را زیر آب ببرند، قانعند اما این هم فقط یک آرزو است. می‌گویند: «قبلا کار که می‌کردیم، کشاورزی رونق داشت، حتی می‌توانستیم پس‌انداز هم کنیم، اما الان دیگر نمی‌شود چون آب نیست»، «چند سالی است خشکسالی است و حتی گوسفندداری هم برای مردم فایده ندارد»، «شهر رفتن جوان‌های روستا هم فایده ندارد چون مخارج شهر رفتن و شهر ماندن بالاست و روزمزدی، کفاف مخارج و رفت و آمد را نمی‌دهد»، «زمستان‌ها که کلا بیکاریم چون وقتی برف می‌آید حتی با تراکتور هم نمی‌توان این جاده را رفت و به شهر رسید» و «نمی‌توانیم وام بگیریم حتی وام ازدواج! چون ضامن کارمند می‏خواهند و ما همچین ضامنی نداریم».

اما این همه ماجرای تلخ این روستا نیست. در روستا یک خانه بهداشت هست که باید به 85 خانوار خدمات بدهد، اما آن طور که اهالی روستا می‌گویند از عید تاکنون پزشکی به روستایشان نیامده بود تا امروز که همزمان با ما خانم دکتری قدم رنجه کرده و به آنجا می‌آید، اما نحوه برخوردش با آنها به قدری زننده و دور از ادب بوده که اهالی قندآب را رنجانده است: «بوی گوسفند می‌دهید، ‌دورتر بایستید!» شنیدن این جمله از زبان یک پزشک حتی برای خبرنگاران هم دردآور است. برای همین تاثرشان بابت این حرف تا انتهای سفر همراهشان مانده است. وقتی مقایسه می‌کنم رفتار همراه با تکبر آن پزشک را با افتادگی و رفتار توام بااحترام جهادگرانی که بسیاری از تحصیلات عالیه برخوردارند، اما بی‌هیچ منتی صبح را در کنار روستایی‌ها شب می‌کنند، با خودم می‌گویم کاش بین واحدهای درسی مدرسه و دانشگاه، معرفت هم درس داده می‌شد.

مقایسه شنیده‌ها و دیده‌ها

از وقتی که بحث پرداخت یارانه‌ها به طور نقدی در کشور آغاز شده است، فراوان شنیده‌ایم که اگر این کار برای شهرنشینان منفعت نداشته باشد برای قشر روستاییان منفعت داشته و باعث بهبود وضع آنان شده است. با همین ذهنیت وقتی از زبان ساکنین روستا شنیدم وضعیت اقتصادی آنان با پرداخت نقدی یارانه‌ها بهتر نشده است، خیلی تعجب کردم. وقتی از آنها علتش را پرسیدم این پاسخ را شنیدم: «گاز که نداریم باید نفت بخریم که آن هم یک بشکه نفت قبلا 4000 تومان بود الان شده 32000 تومان. بستگی به فصل سال، مدت 2 ماه یک بشکه 150 لیتری نفت مصرف می‌کنیم. کیسه 40 کیلویی آرد قبلا 4000 تومان بود الان شده 17000 تومان. قبض‌های برقمان که قبلا نهایتا 3 تا 4 هزار تومان بود الان 10 برابر شده است. هر کپسول گاز را قبلا 1000 تومان می‌خریدیم الان باید 3500 تومان بدهیم. همین افزایش قیمت‌ها باعث شده تا همه یارانه‌ها خرج افزایش هزینه‌ها شود و ما هیچ پس‌اندازی از این بابت نداریم».

با شنیدن این حرف‌ها با خودم می‌گویم چقدر تحلیل‌های پشت‌میزنشینی می‌تواند بی‌اعتبار باشد وقتی که تا این اندازه با واقعیتی که وجود دارد، بیگانه و از آن دور باشد.

مشکلات زنان روستا نیز همان دغدغه‌های مردانشان است با این تفاوت که دل‌نگرانی‌های مادرانه نیز به آن اضافه شده است. کبری بیشتر از 45 سال ندارد، اما چهره آفتاب سوخته‌اش میانسال‌تر نشانش می‌دهد. او می‌گوید: «آب که نداریم، برای حمام رفتن هم دچار مشکلیم. وضعیت بهداشت در اینجا خوب نیست. زن‌ها و بچه‌ها به انواع عفونت‌ها دچارند. چه کسی باورش می‌شود که در این دوره زمانه مجبوریم بچه‌ها را در تغار بشوریم».

جویای تعداد خانواری که تحت سرپرستی کمیته امداد قرار دارند، می‌شوم که پاسخ می‌دهند 15 خانوار تحت سرپرستی کمیته امداد هستند، اما کمیته امداد از وقتی که طرح هدفمندی یارانه‌ها اجرا شده، دیگر همانند سابق مددجویانش را تحت پوشش ندارد و به گفته اهالی این روستا، هر 3 ماه یک بار مبلغ 50 هزارتومان به این خانواده‌ها می‌دهد که یا سرپرست ندارند یا بالای 60 سال سن داشته و از کار افتاده محسوب می‌شوند.

درددل‌های روستایی‌ها که حالا تعارف را کنار گذاشته و با اهالی رسانه صمیمی شده‌اند، هنوز تمام نشده که اعلام می‌کنند باید برویم، چون روستاهای دیگر هم هستند و وقت را باید در نظر داشت. به ناچار اهالی روستا را ترک می‌کنیم که موقع بدرقه‌مان این سوال را مطرح می‌کنند که آیا امیدی هست مشکلات روستایشان که سال‌هاست جز نیروهای مردمی بسیج مسوولی به خود ندیده، ‌حل و فصل شود؟ پاسخی نداریم بدهیم جز این که بگوییم: «ان‌شاءالله، امیدواریم».

قناتی برای همه!

روستای «موچنان» در 80 کیلومتری مشهد روستای بزرگی است. 3500 نفر جمعیت دارد، اما این تراکم جمعیت هم نتوانسته این روستا را از نعمت آب، گاز و آسفالت بهره‌مند کند. لوله‌کشی‌های آب تنها برای یک ساعت تا یک ساعت و نیم در روز به درد می‌خورد. باقی روز در لوله‌ها آبی نیست. فقط یک قنات تنها امید این افراد است که آن هم وضعیت اسفناکی دارد، یکی در آن ظرف می‌شوید، ‌دیگری لباس‌هایش را چنگ می‌زند و زنی دیگر به همراه دخترش در حال شستشوی پشم گوسفند است، آن طرف‌تر هم یک سگ وارد آب شده تا رفع تشنگی کند.

نکته: طلاب و دانشجویان بسیجی در روستاهای محروم حاضر شده و از ساختن سالن ورزشی آموزش رایانه، بهسازی مدارس و آموزش احکام گرفته تا برگزاری مسابقات ورزشی مشغول به فعالیت و تلاش هستند

دختر جوانی که خانه‌اش روبه‌روی قنات است، عصبانی است. رو به خبرنگاران و عکاسان می‌گوید بروید حمام روستا را ببینید که درش از ماه رمضان پارسال تا حالا قفل زده شده چون آب نداریم. اولش گفتند اگر حمام می‌خواهید باید نفری 1000 تومان برای هربار استفاده بدهید، اما ما از کجا بیاوریم بدهیم؟ اصلا برای کسی مهم نیست که بیماری‌هایمان بیشتر و ریزش موهایمان هم زیاد شده است!

کک تمام زندگی‌شان را برداشته است. برای همین در بین گروه‌های جهادی که به این روستا آمده‌اند، ‌چند دختر به همراه مسوول گروهشان خانم کلاهدوز خانه‌ها را سم می‌زنند بلکه چند شبی را بدون کک و ‌بدون این که لازم باشد تا صبح پوستشان را بخارانند، سپری کنند.

فاطمه کلاهدوز، مسوول بسیج جامعه زنان سپاه امام رضا(ع) خراسان رضوی می‌گوید: بسیج جامعه زنان از سال 85 فعالیت خود را آغاز کرده و در عرصه‌های زیباسازی قبور شهدا، کمک به مردم در برداشت محصولات دیم، سم پاشی اماکن دامی، اهدای جهیزیه و سیسمونی و بهداشت زنان، کلاس‌های مهارت زندگی، آموزش احکام و بهسازی مدارس فعالیت می‌کند.

در همان روستا قرار است دو جهیزیه و یک سیسمونی نیز اهدا شود. جمعیت زیادی هم کنار سایت پزشکی سیاری ایستاده‌اند که مجهز به آزمایشگاه هم هست. همان‌طور که منتظرند تا پزشک ویزیتشان کند دعا می‌کنند داروهایشان هم موجود باشد تا نیاز نباشد به شهر بروند.

گفته می‌شود مسوولان قول داده‌اند آب آشامیدنی و شستشویشان را تا ماه رمضان جدا کنند، اما از نحوه گفتنشان مشخص است چنین امیدی ندارند.

وقتی وضعیت آب خروجی قنات را می‌بینیم که با پشم و سگ و کف مخلوط شده است، از اهالی روستا می‌پرسیم: ‌آیا قبل از آشامیدن، ‌آب را می‌جوشانید؟ انگار حرف خنده‌داری زده باشیم چون با لبخندی کم‌رمق، اما تلخ جواب می‌دهند:‌ «وقتی بچه‌ام دارد از بی‌آبی هلاک می‌شود که نمی‌توانم بگویم صبر کن آب را بجوشانم، بعد سرد شود تا تو بخوری! این کار زمان می‌برد. مجبوریم همان طور آب را بخوریم.»

آن یکی هم جواب می‌دهد: «شما فکر می‌کنید آنقدر وقت داریم که برای 9 سر عائله آب بجوشانم و بگذارم خنک شود؟»

نمی‌دانم چرا اما از طرح این سوالم خجالت‌زده شدم‌! به‌نظرم باید خودم متوجه می‌شدم موضوع از چه قرار است.

خارج از روستا نیز گروهی دانش‌آموز مشغول کمک به برداشت جوی دیم یک زن کشاورز هستند. فاطمه خسروی یکی از دخترانی است که در حال دروی جو است. تازه کنکور داده و دوست دارد در رشته پزشکی قبول شود. می‌پرسم خانواده‌ ات مخالفتی با آمدنت نکردند؟ جواب می‌دهد:‌ نه! ‌وقتی می‌بینند از طرف نهاد‌ها و بسیج حمایت می‌شویم خیالشان راحت است.

نگاهی به جوهایی می‌اندازم که در حال دسته کردنشان است. از بس بی‌آبی است رمقی در این خوشه‌ها دیده نمی‌شود.

کمی آن طرف‌تر پیرمردی ایستاده است. به سمتش می‌روم و از خواسته‌هایش می‌پرسم: «از ما که دیگر گذشته، اما برای جوان‌های روستاها کاری بکنند. اشتغال‌زایی کنند. برنامه‌ای ترتیب دهند تا جوان‌ها به جای کار یومیه،‌ صاحب کار دائمی شوند.» او در ادامه صحبت‌هایش هم دوست دارد تا از بچه‌های جهادی بسیج تشکر ویژه‌ای داشته باشد چراکه با درست کردن گشت،‌ غله دزدی در روستا را جمع کرده‌اند.

مشکلمان آب نیست، اما...

روستای «امردوک» درست در دل کوه قرار دارد. جایی که حتی می‌شود اسم آخر دنیا را بر آن گذاشت، اما در دل این آخر دنیا، ‌یکی از زیبایی‌های طبیعت محصور شده است. جالب این‌که اینجا آب هست. لااقل برای روزی یکی، دو ساعت در روز آب هست و برای درختان هم آنقدر هست که فضای روستا را سبز نگه داشته باشند. خشکسالی هنوز نفس مردم این روستا را نبریده، چون آب رودخانه هنوز جاری است، اما مشکلات دیگری هست که نگرانشان کرده؛ بیکاری و نبود امکانات فرهنگی نمی‌گذارد طعم شادی و آسایش را در زندگی احساس کنند. اهالی روستا می‌گویند از هر 400 خانواده نهایتا یک نفر در باغ و زمین کشاورزی مشغول به کار است و بقیه بیکارند. در طول سال نهایتا یک یا 2 ماه مشغول به کارند آن هم بیرون از روستا. باغداری نیز برایشان سودی ندارد. می‌گویند میوه‌هایشان را که اکثرا سیب و گلابی است کیلویی 100 تومان هم نمی‌خرند.

آن یکی می‌گوید: «بابت کود و سم خیلی مشکل داریم، قبلا که جزو منطقه چناران محسوب می‌شدیم اوضاع خیلی بهتر بود، اما الان 5 سال است که دیگر اوضاع مثل سابق نیست و با بد شدن اوضاع باغداری، ‌دیگر حتی توان بازپرداخت وام‌هایمان را نداریم. برای همین هر روز به خانه یکی اخطار می‌آید تا قسط‌هایمان را بپردازیم». می‌پرسم این وام‌ها را برای چه گرفته بودید؟، می‌گوید:‌ « برای ایمن‌سازی خانه‌هایمان 5 میلیون تومان وام دادند. گفتیم باران که ببارد می‌توانیم پس بدهیم، اما الان توان بازپرداختش را نداریم چون درآمد روستایی‌ها کم شده است».

یکی دیگر از اهالی روستا می‌گوید: «اگر آقایی کنید و برایمان جاده بسازید خیلی خوب می‌شود. همین پارسال زمستان بود که یک زن حامله در جاده ماند و مادر و بچه هردو تلف شدند».

بچه‌های جهادگر هر کدام در گوشه‌ای مشغول به کار هستند و با حداقل امکانات در و دیوار روستا را رنگ می‌زنند. در حیاط مدرسه جشنواره انتخاب بهترین غذا در حال برگزاری است. زنان و بچه‌های زیادی آمده‌اند. مردها هم هستند اگر چه سعی می‌کنند خود را مشتاق نشان ندهند، اما شادی که برصورتشان نقش بسته، ‌آنها را لو می‌دهد. در گوشه دیگر مدرسه هم نمایشگاهی از تهاجم فرهنگی و فرقه‌های انحرافی برقرار است.

به میان جمعیت می‌روم و از یکی از زن‌ها می‌پرسم: ‌کمبودهای روستای شما چیست؟ ‌می‌گوید: «جوان‌های ما اینجا بیکارند. سرگرمی ندارند حتی دریغ از یک سالن ورزشی. از تلویزیون هم که فقط شبکه یک و دو و شبکه استانی را داریم که این سه شبکه هم یکی در میان قطع می‌شوند».

این حرف زن در گوشم ماند برای همین وقتی در کوچه‌های روستا قدم می‌زدم نگاهم به پشت‌بام‌ها بود و در طول چند کوچه‌ای که فرصت دیدنش را داشتم دو خانه را توانستم ببینم که آنتن ماهواره دارند.

زن در ادامه از افزایش معتادهای روستایشان می‌گوید:‌ «بیکاری است دیگر! بیکار که می‌شوند دور هم جمع شده و مجبورند خودشان را سرگرم کنند». وقتی اسم معتاد به میان می‌آید، زن دیگری که حرف‌هایمان را می‌شنود انگار که حیثیت روستایش را برباد رفته دیده باشد، به قصد دفاع رو به زن و بعد رو به من کرده، می‌گوید: ‌ما که معتاد نداریم، اما آن یکی حرفش را نپذیرفته و تاکید دارد:‌ «همین الان هم هستند افرادی که از سر بیکاری وقتی دور هم جمع می‌شوند مواد مصرف می‌کنند، اما مطمئنم وقتی کار داشته باشند اصلا فرصت چنین کارهایی پیدا نمی‌کنند».

وقتی از این دو دور می‌شوم زن دیگری به من نزدیک شده و می‌گوید: «خانم! ‌ما اینجا مسجد داریم، اما یک روحانی نداریم. نماز جماعتی و هیچ چیز دیگر در این مسجد برگزار نمی‌شود. خب اگر مسجد روحانی داشته باشد، ‌مردم محل هم حداقل روزی یک بار دور هم جمع می‌شوند و از همین جمع شدن‌ها برای مشکلات روستا، ‌فکر و چاره می‌کنند».

در حالی که حرف‌های زن ذهنم را به خود مشغول کرده، نگاهی به اطرافم می‌اندازم. بچه‌ها علاقه زیادی دارند تا از آنها عکس بیندازیم. خیلی صادقانه جلو آمده و با اشاره به خواهر یا برادرشان می‌گویند: «خانم میشه از ما عکس بگیری؟» شاد کردنشان با یک کلیک، زحمتی برایم ندارد. پس دریغ نمی‌کنم، اما وقتی یک دانش‌آموز دختر پیشم آمده و می‌گوید: «خانم! ‌می‌شود بگویید در روستای ما یک عکاسی هم بسازند تا ما مجبور نشویم برای گرفتن عکس به شهر برویم»،‌ دلم می‌گیرد. راستی چرا هیچ کدام از ما سراغ کودکان روستا نرفتیم تا بدانیم خواسته آنان چیست؟ کاش فرصتی شود تا بار دیگر چند روزی را مهمان این روستاییان باصفا شوم.

شب آخر وقتی با همکارانم درباره آمدن به این سفر حرف می‌زدیم همگی نحوه انتخاب شدن و آمدن به این سفر را اتفاقی غیرمنتظره و دعوتی از طرف ثامن‌الحجج تلقی می‌کردیم. تصورمان این بود انتخاب شده امام رضا(ع) هستیم و مورد عنایت حضرت چرا که توفیق زیارتش را یافته‌ایم. وقتی این طوری فکر می‌کردیم قند در دلمان آب می‌شد، اما حالا که به آن سفر و افرادی که با آنها آشنا شدم، خوب فکر می‌کنم احساس می کنم الطاف امام رضا به غیر از زیارتش موارد دیگری را هم شامل می شد . در این سفر با جوان‌هایی آشنا شدم که بدون هیچ چشمداشت و با حداقل امکانات، صدها کیلومتر از خانه و کاشانه خود دور شده و مرهم جان مردمانی شده‌اند که خالی از امید و زندگی‌اند. مردمانی که محرومیت را هنوز با پوست و گوشت خود لمس می‌کنند بی‌آن که توقعی یا حتی اعتراض بلندی داشته باشند. فقط نجیبانه سعی کردند آرزوهایشان را محدود کرده و مهم‌ترینشان را به ما بگویند هرچند که در خاتمه کلامشان تاکید داشتند چشم امیدشان به خداست نه بندگان خدا که امروز جامه مسوولیت بر تن دارند. هنوز هم معتقدم این سفر یک دعوت بود، اما نه فقط برای زیارت امام هشتم که برای دیدن و شرح محرومیت‌هایی که حق مردم خوبمان نیست. این سفر همچنین روایتگر عشق و ایثار بود که این بار نه در پشت خاکریز بلکه در مناطق محروم کشورمان بی‌هیچ منت و ادعایی جاری است.

جهادیانی که با خدا معامله می‌کنند

 

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

مریم جمشیدی / گروه سیاسی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها