شخصیت بیمار روانی شکستنی نیست!

دکتر یاسمی روانپزشکی که چهره اش را در تلویزیون زیاد دیده ام از تلویزیون، حسابی دلخور است و اعتقاد دارد که تعدادی از پربیننده ترین برنامه های این رسانه ، سلامت روانی بیماران
کد خبر: ۳۳۱۱۶
و اطرافیانشان را به خطر می اندازند:«مثلا من یک روز صبح به یک برنامه تلویزیونی دعوت می شوم و درباره «انگ زدایی » از بیماران روانی صحبت می کنم که: آقا، اگر شما یک مشکل روانی دارید، از ابرازش خجالت نکشید.
بیماری روانی هم عین بیماری جسمی است. دارو و درمان دارد و...
و همان شب یک سریال پربیننده طنز پخش می شود که شخصیت یک معلول ذهنی را به تمسخر می گیرد و به یک بیمار روانی می خندد.
شما چطور می توانید به یک بیمار روانی بخندید و بعد به او بگویید که این بیماری شما عین یک بیماری جسمی است و قابل معالجه است و مراجعه به روانپزشک هیچ شرم و خجالتی ندارد؛»
البته آقای دکتر این را هم قبول دارد که تلویزیون در طی سالهای اخیر، رشد قابل ملاحظه ای داشته کما اینکه «در هنرهای نمایشی یکی از شیوه های سنتی برای خنداندن مردم ، استفاده از معلولیتها بود.
مثلا شخصیتی که گوشش سنگین بود یا کلمات را عوضی می شنید، دستمایه خنده مردم می شد. اما خوشبختانه این شیوه دیگر تقریبا منسوخ شده.
مدتهاست که رسانه های ما دیگر از کلماتی مثل کر و کور و چلاغ و لنگ و... استفاده نمی کنند.
ناشنوا و نابینا و روشندل و... در فرهنگ رسانه ای ما دیگر جا افتاده اند.
اینها خیلی خوب و دلپذیراست اما اصلا کامل و کافی نیست.هنوز هم نواقصی وجود دارند که باید چاره شوند.»
در خصوص این چاره و آن نواقص با دکتر یاسمی مسوول اداره سلامت روان وزارت بهداشت به گفتگو نشستیم.

آقای دکتر! من می خواهم بدانم شما به عنوان مسوول اداره سلامت روان، چه انتظاری از رسانه ها دارید؛
دوست دارم رسانه ها و به ویژه صدا و سیما در عرصه آموزش عمومی فعالتر ظاهر شوند.
لابد می دانید که یک شورای سیاستگذاری پزشکی هم به همین منظور در صدا و سیما تشکیل شده اما تمام نیروی این شورا صرف ساختن برنامه های بهداشتی و پزشکی می شود و این درست نیست.چرا درست نیست؛ببینید! ما نباید خودمان را به تولید دو یا سه ساعت برنامه پزشکی روزانه محدود کنیم، آن هم در شرایطی که خیلی از برنامه ها و سریالهای پرمخاطب تولید و پخش می شوند که یا کاملا مخرب بهداشت روان هستند و یا هیچ همخوانی و سنخیتی با اهداف شورای سیاستگذری پزشکی ندارند.

کاملا مخرب بهداشت روان؛
بله،البته! هنوز هم در برخی از برنامه های پرمخاطب ، خنده به معلول ذهنی و بیمار روانی وجود دارد.
ببینید شما چقدر ساده از زبان این و آن می شنوید که امروز وقت دندان پزشک دارم یا امروز باید بروم پیش فلان جراح ، اما از زبان کمتر کسی می شنوید که من امروز وقت روانپزشک دارم. چرا؛
چون این عیوب و نواقص در فرهنگ ما و به ویژه فرهنگ رسانه ای ما قوام پیداکرده اند.

خب ، شما چه راهکاری برای رفع این عیوب و نواقص پیشنهاد می کنید؛
پیشنهاد من این است که با همکاری متخصصان روان ، یک شورای «راهنمای رسانه ای» درست شود که هر سناریست و کارگردانی با آن شورا در ارتباط باشد.
لااقل آن شورا خطوط کلی را ترسیم کند که چگونه باید تصویر درستی از بیماران روان ارائه کرد تا آسیبی به خود بیمار و اطرافیانش وارد نشود.
ما باید با بیمار بخندیم نه این که به بیمار بخندیم.
مگر شورای سیاستگذاری پزشکی نمی تواند همین کار را بکند؛
چرا، می تواند! اما فعالیتهای شورای سیاستگذاری پزشکی در تلویزیون عمدتا به ساخت برنامه های پزشکی محدود می شود و با این شورا در اغلب سریالهای پرمخاطب هیچ هماهنگی و همفکری صورت نمی گیرد.

چرا؛
چون سناریست فکر می کند که سناریوی او اصلا ربطی به پزشکی ندارد و بنابراین احتیاج به هیچ مشورتی با این شورا ندارد اما از پیچیدگی موضوع و عواقب کار غافل است.
مثلا در یک سریال که هیچ ارتباطی هم با پزشکی ندارد از زبان یک بیمار عنوان می شود که «همه قرصهای فشار خونم را ریختم دور و آبغوره خوردم، خوب شدم!»
خب، این یعنی چه؛ اصلاح امثال این نواقص خیلی مهمتر است از تولید برنامه های متمرکز پزشکی.
شما با تولید دو یا سه ساعت برنامه بهداشتی در طی بیست و چهار ساعت نمی توانید با یک آسیب روانی که یک سریال پرمخاطب به دنبال دارد، بجنگید.

ممکن است از آسیبهای روانی یکی از همین سریالهای پرمخاطب برایمان مثال بزنید؛
بله، مثلا در سریال «زیر آسمان شهر»، شخصیت «خشایار مستوفی» مرتب پسرش را که یک جوان بالغ بیست ساله بود کتک می زد.
این در حالی است که شخصیت «خشایار» آنقدر محبوب بود و نقشش را آنقدر دلنشین بازی می کرد که در زیر همین چک و لگدها، بیننده را به خنده می انداخت و جذب خودش می کرد. مگر می شود اینها بی تاثیر باشد؛
یا در سریال «بدون شرح» یک بیمار روانی بود که قرص های اعصاب را به نحو مسخره و خنده آوری می خورد و بدتر این که ، شخصیت روانپزشک آن سریال هم خودش دچار رفتارهای عجیب و غریب و غیر طبیعی بود.
فکر می کنید اینها برای بیماران روان و اطرافیانشان چه پیامدی دارد؛ یا در همین سریال «باغچه مینو» یکی از شخصیت ها که دچار یک معلولیت ذهنی خفیف است مرتبا مورد تمسخر سایرین قرار می گیرد.
یا اصلا شما بیایید شخصیت بیمار مبتلا به اسکیزوفرنی را در همین سریال «با من بمان » مقایسه کنید با شخصیت بیمار اسکیزوفرنی در فیلم «ذهن زیبا» که جایزه «اسکار» را هم برد.
در «با من بمان»، بیمار روانی یک شخصیت خطرناک ، وحشی و کم ارزش است در صورتی که بیمار روان در «ذهن زیبا» یک استاد دانشگاه است که شخصیتی کم خطر و حتی ارزشی دارد و نهایتا هم درمان می شود و حتی جایزه نوبل را می برد.

مثل این که دل پری از سریالهای تلویزیونی دارید؛
البته نه همه آنها، اما بعضی از سریالها واقعا ضررشان بیشتر از سودشان است.
مثلا سریال «مسافر». نمی دانم یادتان هست یا نه؛ من این سریال را قسمت به قسمت می دیدم و عذاب می کشیدم.
قهرمان این سریال یک شخصیت معتاد بود، آن هم نه یک معتادی که اعتیاد را ترک کرده باشد، بلکه معتادی که علاوه براعتیادش یک شخصیت ضداجتماعی دارد و بعد ناگهان یک خانم دکتری می آید و عاشق دلخسته این مرد معتاد می شود.
جالب این که رقیب عشقی این آدم هم یک پزشک است که در روند داستان ، منفورتر و منفورتر می شود و دست آخر، همان شخصیت معتاد در این رقابت عشقی پیروز می شود.
بدتر از همه این بود که در یک صحنه که این قهرمان می خواهد سخنرانی کند، می رود مواد مخدر به خودش تزریق می کند تا جسارت پیدا کند و بعد آنچنان جسارت پیدا می کند و آنچنان سخنرانی می کند که همه را شگفت زده می کند. این سریال واقعا قسمت به قسمت افتضاح تر شد و اعتیاد را کاملا ترویج و تکریم کرد.

اما در مورد مجموعه های طنز تلویزیونی، فکر نمی کنید که تنوع و تعدد محدودیت ها در نوشتن یک سناریوی طنز، کار را کاملا بی خاصیت کند؛

mariz4

بله، قبول دارم! من این را می فهمم که هدف اصلی در سریالهای طنز، ایجاد سرگرمی و رفع خستگی توده مردم است اما به چه قیمتی؛
ما با این رفتارهایمان لطمات جبران ناپذیری به سلامت روانی بیماران و خانواده های آنان وارد می آوریم. ما باید فاصله بیماران روان را با اجتماع کم کنیم ، نه این که بیش از پیش طردشان کنیم.
این یکی از اهداف مهم اداره سلامت و بهداشت روان است.

اداره سلامت و بهداشت روان از چه زمانی و با چه هدفی شروع به کار کرد؛
اداره سلامت و بهداشت روان، فعالیتهایش را از سال 1367آغاز کرد.
آن موقع 60 درصد جمعیت کشور در روستاها ساکن بودند و 40درصد در شهرها.
طبیعتا ما هم کارمان را از روستاها شروع کردیم. بیماریابی و درمان به موقع بیماران ، مهمترین دغدغه ما در آغاز کار بود و تا حدود زیادی هم به اهدافمان رسیدیم.
اما به مرور شرایط تغییر کرد و با به وجود آمدن شرایط جدید، نیازهای جدیدی هم به وجود آمد.

منظورتان کدام تغییرات است؛
مثلا آن آماری که در سال 1367 وجود داشت، حالا دقیقا بر عکس شده، یعنی الان 60 درصد جمعیت کشور، در شهرها زندگی می کنند و 40 درصد در روستاها.
پس باید به شهرها هم به طور جدی فکر کنیم. متاسفانه در شرایط کنونی ، بیماران روان در مناطق شهری رها هستند و از هیچگونه حمایت منسجمی برخوردار نیستند.
ما الان در روستاها جمعیتی بالغ بر5/27 میلیون نفر را تحت پوشش قرار داده ایم اما این رقم در مناطق شهری نزدیک به 5/9 میلیون نفر است و نتایجش هم به هیچ وجه راضی کننده نیست.

چرا؛
خب، شرایط کار در مناطق شهری و روستایی با هم فرق دارد.
کار در روستاها خیلی راحت تر است. ما در مناطق روستایی به بهورزها آموزش می دهیم که خانه به خانه سرکشی کنند و براساس آموزشهایی که دیده اند بیماران مبتلا به افسردگی و وسواس و صرع و غیره را شناسایی کنند و به آنها بگویند که «شما مبتلا به فلان بیماری هستید اما بیماری شما دقیقا مثل یک بیماری جسمی است یعنی دارو و درمان دارد و برای درمانش هم باید به پزشک مراجعه کنید.»
بهورزها حتی برای مراجعه این بیماران به پزشک ، وقت تعیین می کنند و پس از مراجعه و شروع درمان ، درمان بیمار را هم با برنامه منسجمی پیگیری می کنند.
اما در شهرها به دلیل گستردگی و پراکندگی فوق العاده جمعیت، انجام چنین برنامه هایی ممکن نیست.
به همین دلیل ما در شهرها برنامه های دیگری را مد نظر داریم.

چه برنامه هایی؛
مثلا قصد داریم درمانگاههایمان را به مراکز بهداشت روان تبدیل کنیم و در این مراکز، تیمی تشکیل بدهیم شامل روانشناس و کار درمانگر و روان درمانگر که همگی زیر نظر روانپزشک فعالیت کنند و به مریض سرویس بدهند.
بدین ترتیب ، می توانیم به هر بیمار روانی که به چنین مرکزی وارد می شود، از هر لحاظ توجه کنیم.

اما بسیاری از بیماران روانی اصلا به مراکز درمانی مراجعه نمی کنند.
برای پیدا کردن این بیماران باید چه کار کرد؛

درست است! متاسفانه حدودا نیمی از بیماران روانی اصلا به پزشک مراجعه نمی کنند اما به هر حال عوارض ناشی از بیماریهای روان، نصیبشان می شود: خودکشی می کنند، به دیگران آسیب می رسانند،خودشان رنج می کشند و...
ما هم مایلیم که بهداشت روان را در مناطق شهری به نحوی گسترش بدهیم که بیماران را در خانه ها پیدا کنیم.
شاید طرح استفاده از رابطین بهداشت در مناطق شهری به این هدف کمک کند.
به هر حال، بیماریابی فعال و پیگیری فعال مهمترین مسایلی هستند که هر سیستم بهداشتی پزشکی باید به آن فکر کند. ما پس از پیدا کردن بیمار، باید او را بررسی و پیگیری کنیم.
این پیگیری در بیماریهای روانی و به خصوص در بیماری های روانی مزمن خیلی مهم است.
متاسفانه بسیاری از بیماران روان ، مدت زیادی در بیمارستان بستری می شوند و سرویس می گیرند و هزینه می پردازند اما بعد از ترخیص ، به امان خدا رها می شوند و غالبا داروهایشان را قطع می کنند و هیچ پیگیری هم در کار نیست.

به غیر از مشکل بیماریابی و پیگیری بیماران ، آیا با مشکل دیگری هم دست به گریبانید؛
بله، ما از کیفیت ارائه خدمات هم به هیچ وجه راضی نیستیم.
اکثر بیماران روان در بیمارستانها محبوس می شوند و تغذیه مناسبی ندارند.
بدتر از همه این است که در بخشهای روان پزشکی بیمارستانهای ما، تخت به تعداد کافی وجود ندارد. اصلا تخت خالی در اغلب بخشهای روان پزشکی نداریم.
طبق آمار موجود، در برخی استانها بیماران روان را پس از پر شدن ظرفیت تختهای بستری ، روی زمین می خوابانند. ما الان در کشورمان 8000 تخت برای بستری کردن بیماران روان داریم.
این در حالی است که کشوری مانند انگلستان با همین جمعیت 50000 تخت روان دارد، تازه انگلستان پس از انجام پروژه های متعدد بهداشت روان ، دو سوم تختهایش را کم کرده و به این عدد 50000 رسیده است.

اداره سلامت به فکر افراد سالم هم هست یا فقط به بیماران فکر می کند؛
البته این اداره برای افراد سالم هم برنامه هایی دارد. ارتقاء بهداشت جزو همین برنامه هاست ، یعنی توانمند کردن آدمهایی که اصلا بیمار نیستند.
آموزش مهارتهای زندگی از طریق آموزش قاطعیت ، کنترل هیجانات ، تفکر خلاق ، تفکر نقاد، آموزش حل مساله ، آموزش مهارتهای ارتباطی و خودآگاهی.
لابد می دانید که خیلی از تحصیلکردگان هم هستند که این آموزشها را به درستی فرا نگرفته اند.

این آموزشها در زندگی روزمره هم کاربرد دارند؛
البته! مثلا آموزش قاطعیت و جسارت به فرد یاد می دهد که چگونه در کمال ادب و احترام در مواقع لازم «نه» بگوید و این برای نوجوانان، آموزش بسیار سودمندی است.
پک زدن به سیگار و سیگاری شدن برای خیلی از نوجوانان از همین عدم قاطعیت شروع می شود و به اعتیاد می انجامد.
چون از کودکی این طور یاد گرفته اند که اگر به دوست وآشنا پاسخ منفی بدهند، آنها را از خودشان می رنجانند.
پژوهشها نشان داده که این آموزشها در پیشگیری از اعتیاد و بی بند و باری های جنسی و... بسیار موثر است.

این صحبت ها به پای عمل هم رسیده؛
ببینید، ما با همکاری آموزش و پرورش برنامه ای را شروع کردیم که به تدریج به همه دانش آموزان کشورمان این مهارتها را آموزش بدهیم. شیوه کارمان هم مشخص و معلوم بود.
ما به متخصصانمان آموزش می دادیم، آنها به معلمان آموزش می دادند و معلمان هم به دانش آموزان.
اما این برنامه در اجرا به مشکل خورد.

چه مشکلی؛
مشکل بودجه! اگر همین امسال هم بودجه و اعتبار کافی برایمان تدارک دیده شود، از همین امسال شروع می کنیم.

در خصوص پیشگیری از بروز بیماریهای روان هم آیا فعالیتهایی صورت گرفته است؛
البته کارهایی در این زمینه صورت گرفته اما خیلی جدی گرفته نشده، مثلا شش سال پیش در اهواز یک گردهمایی در خصوص پیشگیری اولیه در روان پزشکی تشکیل شد که برنامه ای را برای پیشگیری از اعتیاد و خودکشی و صرع و معلولیت ذهنی تدارک دید اما به دلیل فقدان بودجه کافی به اهداف مورد نظرش نرسید.

پروژه ای هم داشته اید که با تامین اعتبارات کافی ، به اهدافش دست پیدا کرده باشد؛
بله، مثلا دو سال قبل در ایلام و ساوجبلاغ و کاشان و اسلام آباد برنامه پیشگیری از خودکشی را شروع کردیم و در همه این مناطق به جز اسلام آباد - آمار خودکشی را به وضوح پایین آوردیم.

با چه تدبیراتی آمار خودکشی را در این مناطق پایین آوردید؛
از تکنیکهای متعددی استفاده کردیم ، مثلا طی یک دوره آموزشی از پزشکان عمومی این مناطق خواستیم که اگر مریضی به آنها مراجعه کرد و از سردرد و بی خوابی و ضعف و شکایتهای پراکنده و نامعین دیگر شکایت کرد، حتما به فکر افسردگی هم باشند، چون همانطور که می دانید افسردگی یکی از جدی ترین زمینه سازهای خودکشی است.

از رسانه ها هم کمک گرفتید؛
بله، از رسانه ها هم کمک گرفتیم. بعضی از روزنامه ها و مجلات بودند که اخبار مربوط به خودکشی را خیلی دراماتیک گزارش می کردند، مثلا می گفتند فلانی چون پول نداشت تا بدهی هایش را بپردازد خودکشی کرد و در واقع ، به نوعی این مساله را تکریم و ترویج می کردند.
ما با این نقیصه هم برخورد کردیم. در مجموع نتیجه کارمان رضایت بخش بود اما اینجا هم سرعت پیشرفتمان کم بود. می دانید چرا؛

احتمالا به دلیل فقدان بودجه کافی! ممکن است بفرمایید بودجه سالانه ای که در اختیار این اداره قرار می گیرد، چقدر است؛
بله، الان بودجه سالانه اداره سلامت و بهداشت روان ، یکصد میلیون تومان است که معادل بودجه ساخت یک سریال خیلی معمولی در تلویزیون است.
حالا خودتان حساب کنید که با وجود لااقل 12 میلیون بیمار روانی در کشور،آیا این بودجه کافی است؛

دکتر محمد کیاسالار
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها