گفتگو با آتش‌نشانان جوان زن

یک کار دلهره‌آور

ریسک، خطر، هیجان و... نه، با این کلمات بازی نمی‌کنند، با آنها زنده‌اند و زندگی می‌کنند؛ بدلکار نیستند، اصل اصل است زندگی‌شان... . شاید روزی که مدارکشان را ارسال می‌کردند یا وقتی که آگهی روزنامه را برای جذب آتش‌نشانان خانم دیدند هیچ‌کدام گمان نمی‌کردند یکی از 11 نفری باشند که از میان 76 داوطلب به استخدام سازمان آتش‌نشانی درآیند، اما حالا پس از 7 سال این نوجوانان بازیگوش تبدیل به جوانانی آموزش دیده و کاربلد شده‌اند. مسیر رسیدن به آتش‌نشانی را که طی می‌کنم توی ذهنم به دنبال تصوری از یک آتش‌نشان خانم هستم: لباس پوشیدنش، حرف زدنش، راه رفتن، فکر کردنش و... کنجکاوم که بدانم روحیه زنان آتش‌نشان چقدر زنانه است. از پله‌های آتش‌نشانی بالا می‌روم. برق رفته است. در را یکی از دختران باز می‌کند. 4 نفری به استقبالم می‌آیند و به سمت میز بزرگی که وسط سالن گذاشته‌اند هدایت می‌کنند. زهرا حاج ایل، آمنه محمودزاده، سمیه امینی و سارا شعبان‌دوست که مسوول گروه زنان آتش‌نشان است 4 نفری هستند که در شیفت ظهر یک روز خوب زمستانی با آنها به گفتگو می‌نشینیم.
کد خبر: ۳۱۱۸۳۰

شعبان دوست که به دلیل موقعیت اداری‌اش سعی می‌کند رسمی‌تر از بقیه صحبت کند متولد 58 است. او نحوه گزینش و آموزش دخترهایی که به قول خودش برخی‌شان از پشت نیمکت مدرسه آمده بودند را این‌طور توضیح می‌دهد:

همه این افراد در یک دوره 6 ماهه تخصصی، آموزش‌های تئوری حریق، شامل ایمنی گاز و برق، نجات و امداد کوهستان، کمک‌های اولیه و حتی 2 هفته طرح در بیمارستان سوانح و حوادث کرج برای آمادگی روانی و مقابله با شرایط غیرعادی را گذراندند. بعد از این دوره یکسری آزمون تئوری و عملی برگزار شد که از بین 76 نفری که ثبت‌نام کرده بودند این 11نفر موفق به استخدام در سازمان آتش‌نشانی شدند.

محمودزاده اضافه می‌کند: ما اوایل هیچ تصوری از کاری که قرار بود بکنیم نداشتیم. فکر می‌کردیم آتش‌نشان فقط کسی است که آتش را خاموش می‌کند. تازه بعد از شرکت در دوره آموزشی بود که فهمیدیم آتش‌نشانی یعنی چه و کار یک آتش‌نشان چیست.

در واقع ذهنیت همه ما هم از آتش‌نشانی همین است. می‌شود کمی توضیح بدهید که منظورتان از گستردگی این حوزه چیست؟

آتش‌نشانی خیلی گسترده است، مثلا امداد و نجات یکی از حوزه‌های وسیع کار یک آتش‌نشان است. در این بخش با خیلی از سوانح و حوادثی روبه‌رو می‌شویم که هیچ ربطی به آتش ندارد، مثل نجات در کوهستان، نجات از چاه، تصادفات و. . . که خیلی حوزه دشوار و پیچیده‌ای است.

حاج ایل که از همه سرحال‌تر و خوش سر و زبان‌تر است، می‌گوید: ما توی این شغل هزار و یک کار را تجربه می‌کنیم. یک آهنگر فقط آهنگری را یاد می‌گیرد اما ما به دلیل روبه‌رو شدن با حوادث مختلف توی اکثر کارها تجربه به دست می‌آوریم.

حاج ایل را به خاطر حاضرجوابی و نشاط خاصش سخنگوی زنان آتش‌نشان خطاب می‌کنم، خودش و همکارانش هم این را تایید می‌کنند .

وقتی داشتم وارد ساختمان آتش‌نشانی می‌شدم و مردم را می‌دیدم به این فکر می‌کردم که آنها از دیدن شما چه عکس‌العملی نشان می‌دهند؟ اصلا مردم پذیرفته‌اند که خانم‌ها هم می‌توانند چنین کار سنگینی را انجام بدهند؟

حاج ایل: بله، البته در مراحل اول که هنوز کار ما جا نیفتاده بود برای همه عجیب بود، اما خانم‌ها بخصوص از این موضوع استقبال می‌کردند.

امینی: البته توی لباس فرم، زیاد مشخص نیست که ما خانمیم یا آقا. خیلی وقت‌ها پیش می‌آید که فکر می‌کنند مرد هستیم اما کلاهمان را که برمی‌داریم و مقنعه را روی سرمان می‌بینند تعجب می‌‌کنند و هیجان‌زده می‌شوند. اکثرا از این موضوع خوششان می‌آید. بخصوص در مواقعی که مصدوم زن است از این بابت خیلی راضی به نظر می‌رسند.

راستش اولین سوالی که می‌خواهم بپرسم این است که از روبه‌رو شدن با فردی که آتش گرفته، سوخته یا خدای نکرده فوت کرده نمی‌ترسید؟ چون سوختگی یکی از بدترین صحنه‌هاست به نظر من.

محمودزاده: اتفاقا اولین صحنه‌ای که من در این شغل با آن روبه‌رو شدم، دیدن یک جسد و انتقال آن بود. چیزی که خودم خیلی نگرانش بودم و همیشه کنجکاو بودم بدانم در چنین موقعیتی چه احساسی پیدا می‌کنم، اما زمانی که وارد فضا شدم همه فکر و ذکرم معطوف به انجام درست عملیات بود و به هیچ چیز غیر از این فکر نمی‌کردم. توی آن عملیات باید مردی را که در پشت‌بام موقع درست کردن کولر دچار سکته شده و فوت کرده بود به پایین انتقال می‌دادیم.

حاج ایل: در یکی از ماموریت‌ها من به عملیاتی رفتم که مردی روی خودش پیت بنزین خالی کرده بود. سوختگی به ریه‌ها رسیده بود و حتی نمی‌توانست فریاد بزند. صحنه خیلی بدی بود. با این‌که در دوره آموزشی ما با انواع جسد و سوختگی آشنا شده بودیم اما وقتی آدم چیزی را با چشمان خودش ببیند و لمس کند خیلی فرق دارد. لحظات اول اصلا احساس خوبی نداشتم، حتی دست زدن به او برایم سخت بود چه برسد به این‌که رویش پتو بیندازیم و منتقلش کنیم، اما بعد از این که با بچه‌ها شروع به انجام عملیات کردیم واقعا همه تلاشمان معطوف به این شد که حتی اگر یک درصد هم امکان نجات فرد وجود دارد آن یک درصد را با تاخیر از بین نبریم.

محمودزاده: در واقع این را فهمیدیم که ما فقط یک وسیله‌ایم برای نجات کسی که آسیب‌دیده و اصلا به این‌که الان چه شکلی شده و... کاری نداریم.

شعبان دوست (با خنده): قرار بود یک مصاحبه شاد داشته باشیم این که شد همه‌اش جنازه!

حاج ایل باز پیش‌دستی می‌کند: پس بگذارید یک خاطره شاد هم بگویم. در یکی از عملیات‌ها با دو تا از همکاران برای اطفای حریق ضایعات رفته بودیم. سریع لوله‌ها را آماده و پمپ را باز کردیم. سر لوله دست یکی از خانم‌ها بود. خواست برگردد تا به آقایی که همکارمان بود بگوید فشار آب را کم کند. از آنجایی که حواسش نبود با همان سر لوله برگشت. در یک لحظه دیدیم که از تمام بدن و صورت و عینک آقای همکارمان آب می‌چکد و... صحنه بسیار خنده‌داری بود، همه از خنده روده بر شدیم.

بچه‌ها، پیش آمده که خواب عملیات و صحنه‌هایی که دیده‌اید را ببینید؟ مثلا کابوس کسانی که سوخته بودند یا مصدومین را؟

حاج ایل: اتفاقا یک خاطره خیلی خنده‌دار هم از همین شب خوابیدن‌ها دارم. یک شب من شیفت نداشتم و توی خانه خوابیده بودم. از آنجا که شرایط کاری هر کس در روحیه‌اش تاثیرگذار است ما همیشه یک نوع احساس مسوولیت خاص را در خودمان حس می‌کنیم. مثلا شب‌ها هر 2 ساعت به 2 ساعت شیفت می‌ایستیم و اضطراب داریم که مبادا بی‌سیم صدا کند و متوجه نشویم.

آن شب من خیلی خسته بودم و توی خانه خوابم برده بود. ساعت حول و حوش 12 شب بود و همه خوابیده بودند. یکدفعه زنگ تلفن به صدا درآمد. هیچ کس متوجه صدای زنگ نشد، اما من با سرعت و بشدت از جا بلند شدم، پتو را کنار زدم و با چنان سرعتی به طرف تلفن دویدم که سرم خورد به در و روی زمین افتادم. تازه از صدای ناله من خانواده‌ام بیدار شدند و فهمیدم که توی خانه هستم و عملیات نیست!

یعنی اینجا هم وقتی تلفن زنگ می‌خورد به در و دیوار می‌خورید؟

(همه می‌خندند).

حاج ایل اضافه می‌کند: اوایل که وارد این کار شده بودیم همه‌مان به نوعی دچار وسواس شده بودیم. با دیدن حوادث دائم نگران خانه و خانواده‌هایمان بودیم و همه‌اش ترس داشتیم که نکند عملیاتی که به آن اعزام می‌شویم خدای نکرده منزل خودمان یا فردی از اهالی خانواده یا نزدیکانمان باشد. مدام با خانه تماس می‌گرفتیم و حالشان را می‌پرسیدیم. مثلا زنگ می‌زدیم و می‌گفتیم که شیر گاز را حتما ببندند یا حتی اصرار می‌کردیم که آن را از فلکه اصلی قطع کنند.

با اندکی مکث می‌گوید: البته یک بار هم این حادثه برای من اتفاق افتاد.

چی بود؟ به خیر گذشت یا نه؟

بله، خدا را شکر. در یک صحنه تصادف، مادرم با یک ماشین برخورد کرد. اگر در آن لحظه من اصول ایمنی و امداد را نمی‌دانستم معلوم نبود چه اتفاقی می‌افتد اما خوشبختانه خودم به جای این‌که بایستم و جیغ بزنم و منتظر کمک دیگران بمانم مادرم را توی ماشین گذاشتم و به سرعت او را به بیمارستان رساندم. در طول مسیر مدام حواسم به او بود و حتی عمل احیا را هم رویش انجام دادم. مادرم چند روز هم در کما بود اما خوشبختانه به خیر گذشت.

از اینجا به بعد شعبان دوست که سرپرست این بانوان به حساب می‌آید عذرخواهی و اتاق را برای حضور در جلسه‌ کاری ترک می‌کند. با رفتن او لحنمان کمی از رسمیت خارج می‌شود.

نگفتید اصلا چی شد که آمدید سراغ آتش؟

حاج ایل: من که با پیشنهاد پدرم آمدم.

محمودزاده: من هم همین‌طور.

امینی: من هم جویای کار بودم و از طریق پدرم متوجه شدم که سازمان آتش‌نشانی نیروی خانم می‌گیرد. هیچ شناختی هم از این حرفه نداشتم. صرفا زمانی که وارد شدم مجذوب کار شدم و خواستم که بمانم.

یعنی خانواده‌هایتان هیچ‌وقت مانع کار شما نشدند؟ از این‌که به نوعی در مرکز حوادث قرار دارید نگران نبودند؟

امینی: مسلم است که در ابتدا خیلی نگران بودند اما زمانی که علاقه و شادابی ما را حتی بعد از 24ساعت بودن توی شیفت می‌دیدند از اضطرابشان کم می‌شد. هیچ‌وقت با روحیه بد منزل نمی‌رفتیم یا حوادث بد و تلخ را بازگو نمی‌کردیم. به همین خاطر کم‌کم نگرانی را از خانواده‌هایمان گرفتیم.

این آمادگی روحی و انرژی از کجا می‌آمد؟ سخت است آدم از جایی که مدام با صحنه‌های تلخ روبه‌رو می‌شود با روحیه‌ای شاد به خانه برود.

امینی: در واقع جو کار، دید ما را تغییر داد. حتی اگر صحنه بدی می‌دیدیم به این فکر می‌کردیم که دفعه بعد اگر در چنین شرایطی قرار گرفتیم روش بهتر کدام است و چطور باید عمل کنیم که فرد آسیب کمتری ببیند.

حاج ایل: ما فکر می‌کنیم که همیشه باید با بقیه مردم متفاوت باشیم چون اگر ما هم بخواهیم در شرایط بحرانی تحت تاثیر قرار بگیریم در واقع هیچ کاری نکردیم.

محمودزاده: ما در غسالخانه‌ها، بیمارستان‌ها و... هم خانم‌هایی داریم که مثل ما با صحنه‌های دلخراشی روبه‌رو می‌شوند. بنابراین اولین خانم‌هایی نیستیم که در چنین موقعیتی‌هایی قرار می‌گیریم.

حاج ایل: در واقع همه ما کمک به مردم را به معنای واقعی دوست داریم و دعای خیر آنها بشدت به ما روحیه می‌دهد.

تا به حال خودتان هم در عملیات‌ها آسیب دیدید؟

امینی: بله، دست و پاهای بعضی از بچه‌ها شکسته یا در رفته ولی با توجه به رعایت مسائل ایمنی آسیب جدی خدا را شکر نداشتیم.

با آقایان همکارتان چطور کنار می‌آیید؟ رقابت یا حسادت هم بین‌تان هست؟

حاج ایل: حسادت اصلا. زمانی که آمدیم دائم به ما روحیه می‌دادند و پشتیبانی‌مان ‌می‌کردند.

محمودزاده: البته این تلاش و رقابت همیشه برای ما وجود دارد تا ثابت کنیم که خانم‌ها هم می‌توانند کارهای سخت را انجام بدهند، اما حتی این نوع رقابت هم سالم و مفید است.

راستی، انجام عملیات سنگینی مثل اطفای حریق یا نجات و امداد با پوشش و حجاب دشوار نیست؟

نه، ما لباس‌های فرم‌مان را روی مانتو می‌پوشیم و کلاه را روی مقنعه سر می‌کنیم.

بعد از این گفتگو از آنها می‌خواهم تا قسمت‌های مختلف ساختمان را که به نوعی خانه‌شان هم محسوب می‌شود نشانم بدهند. همه چیز مثل یک خوابگاه می‌ماند. یکی از اتاق‌ها که تخت‌ها مرتب و منظم در آن چیده شده اتاق‌خواب و استراحت است، آشپزخانه، نمازخانه، اتاق‌جلسات و اتاقی که به زودی قرار است یک باشگاه ورزشی کوچک باشد هم در این ساختمان قرار دارد. بچه‌ها به خواست من از میله مخصوصی که وقت عملیات از آن طریق پایین می‌روند سر می‌خورند. تماشای این کار هم حتی برای من دلهره‌آور است اما به قول خودشان آنها حسابی اهل ریسک شده‌اند!

با وجود این‌که دلم نمی‌آید از جمع گرم و صمیمی‌شان خارج شوم اما حالا با دیدگاهی دیگر ساختمان آتش‌نشانی کرج را که اولین و تنها مرکز استقرار زنان آتش‌نشان است ترک می‌کنم. حالا خوب می‌دانم که روحیه این زنان خیلی بیش از آنچه گمان می‌کردم زنانه است. می‌دانم که هر کدام از اینها برای خودشان دنیایی پر از نشاط و احساس دارند، دنیایی شاید حتی بارها زیباتر و دلپذیرتر از دنیای بقیه زن‌ها.

عادله سادات ارشادی مقدم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها