گذار به‌ مدرنیته سیاسی

چرا مدرنیته‌ سیاسی؟‌ اگر برینگتن‌ مور در کتاب‌ ارزشمند خود، ریشه‌های‌ اجتماعی‌ دیکتاتوری‌ و دمکراسی، از یک‌ طرف‌ درصدد تبیین‌ رابطه‌ بین‌ انقلاب‌ و دیکتاتوری‌ و از طرف‌ دیگر رابطه‌ بین‌ انقلاب‌ و رشد اقتصادی‌ است‌ و ثابت‌ می‌کند که‌ در هر یک‌ از الگوهای‌ دولت‌ (دموکراتیک، فاشیستی، سوسیالیستی) ما شاهد توسعه‌ اقتصادی‌ هستیم؛ موریس‌ باربیه‌ فقدان‌ توسعه‌ سیاسی‌ و چگونگی‌ رسیدن‌ به‌اندیشه‌ مدرن‌ سیاسی‌ را مطرح‌ می‌کند.‌
کد خبر: ۲۱۷۶۵۵

از قرن‌ 18 که‌ مدرنیته‌ متولد شد تا به‌ امروز، نزدیک‌ به‌ 300 سال‌ است‌ که‌ از عمر مدرنیته‌ می‌گذرد، اما به‌زعم‌ باربیه، کماکان‌ عدم‌ وجود آن‌ را در بسیاری‌ از کشورها، از آنهایی‌ که‌ هنوز گام‌ نخست‌ را برداشته‌اند (مانند کشورهای‌ امریکای‌ لاتین)، تا کشورهایی‌ که‌ از حضور مدرنیته‌ در آنها زمان‌ زیادی‌ می‌گذرد (مانند اروپای‌ باختری‌ و امریکای‌ شمالی)، شاهد هستیم.‌

این‌ نگاه‌ باربیه‌ نشان‌ می‌دهد که‌ فرآیند مدرنیته‌ خاص‌ یک‌ دوره‌ تاریخی‌ نیست، تا ما آن‌ را محدود به‌ زمان‌ مشخصی‌ نماییم. از این‌ رو، او برای‌ تمایزگذاری‌ بین‌ کشورهایی‌ که‌ به‌ مدرنیته‌ سیاسی‌ دست‌ یافته‌اند، با کشورهایی‌ که‌ با مدرنیته‌ سیاسی‌ بیگانه‌اند، دو صفت‌ «پیش‌مدرن» و «مدرن» را به‌ کار می‌برد.‌

تلاش‌ موریس‌ باربیه‌ در جهت‌ تبیین‌اندیشه‌ مدرن‌ به‌ نهاد مدرن‌ است‌ و تقسیم‌بندی‌ وی‌ (دولت‌ پیش‌مدرن‌ و مدرن) در راستای‌ همین‌ هدف‌ می‌باشد. در این‌ راه، او نقطه‌ آغازین‌ را در حرکتهای‌ پراگماتیستی‌ انقلاب‌های‌ فرانسه‌ و امریکا می‌بیند. زمان‌ و مکانی‌ که‌ مدرنیته‌ سیاسی‌ مجالی‌ برای‌ شکل‌گیری‌ و رشد و حرکت‌ می‌یابد.‌

از این‌ زمان‌ به‌ بعد است‌ که‌ ما تنها شاهد صحبت‌ از ارزشهای‌ دموکراسی‌ نیستیم؛ بلکه‌ نهادهای‌ جامعه‌ مدنی‌ هویت‌ می‌یابند. افراد در چنین‌ فضایی‌ متکثر شده‌ و با جداسازی‌ بین‌ خود و جامعه، 2 عرصه‌ «عمومی» و «خصوصی» را آفریده‌ و برای‌ هریک‌ حق‌ و حقوقی‌ تعیین‌ می‌کنند.‌

از این‌ لحظه‌ به‌ بعد است‌ که‌ تمامی‌ کوششهای‌ آنها معطوف‌ به‌ ایجاد نهادهایی‌ می‌شود که‌ بتوانند ثبات‌ این‌ دو عرصه‌ را تضمین‌ کنند. موریس‌ باربیه‌ معتقد است‌ که‌ تنها از طریق‌ مدرنیته‌ سیاسی‌ می‌توان‌ به‌ این‌ نقطه‌ رسید، زیرا مدرنیته‌ سیاسی‌ به‌ طور بسیار دقیق‌ بر جدایی‌ میان‌ دولت‌ و جامعه‌ مدنی، میان‌ پهنه‌ عمومی‌ و پهنه‌ خصوصی‌ و میان‌ شهروند و فرد استوار است. (ص‌ 19.)‌

‌دولت‌ پیش‌مدرن‌

به‌ عقیده‌ باربیه، در دولت‌ «پیش‌مدرن» فردیت‌ محلی‌ از اعراب‌ نداشته‌ و هستی‌ فرد با گروه‌ پیوند خورده‌ است. این‌ گروه‌ است‌ که‌ بر تمامی‌ شوون‌ زندگی‌ فرد، از دارایی‌ گرفته‌ تا ذهن، روح‌ و جان‌ او مسلط‌ بوده‌ و در هر لحظه‌ و شرایطی‌ که‌ اراده‌ کند، می‌تواند تصمیم‌ خود را بر فرد تحمیل‌ نماید. در هفت‌ فصلی‌ (دولتشهر باستانی/ مسیحیت‌ و فردباوری/ اجتماع‌ و فرد در قرون‌ وسطا/ دین‌پیرایی‌ پروتستانی، فردباوری‌ و مدرنیته/هابز، نظریه‌پرداز دولت‌ پیش‌مدرن/ روسو و بازگشت‌ به‌ دولتشهر باستانی) که‌ باربیه‌ ذیل‌ این‌ صفت‌ آورده‌ و به‌ بحث‌ می‌نشیند دو فصل‌ دین‌پیرایی‌ پروتستانی‌ وهابز، نظریه‌پرداز دولت‌ پیش‌مدرن، درخور توجه‌ زیادی‌ هستند.‌

موریس‌ باربیه‌ در فصل‌ دین‌پیرایی‌ پروتستانی، قائل‌ به‌ تاثیر غیرمستقیم‌ پروتستانیسم‌ در فرآیند مدرنیته‌ سیاسی‌ است. معمولا اصلاحات‌ مذهبی‌ و پیامد آن، فردیت‌ و فردباوری‌ را جزو ارکان‌ اصلی‌ پیشرفت‌ غرب‌ و شکل‌گیری‌ مدرنیته‌ می‌دانند.‌ (1)

اما در این‌ مورد باربیه، نظر ترولچ‌ را می‌پذیرد؛ آنجا که‌ پروتستانیسم‌ را به‌ 2 مرحله‌ پروتستانیسم‌ آغازین‌ (قرنهای‌ شانزدهم‌ و هفدهم) و پروتستانیسم‌ نوین‌ (از قرن‌ هجدهم‌ به‌ بعد) تقسیم‌ می‌کند. در پروتستانیسم‌ آغازین، نتیجه‌ جنبشهای‌ لوتریسم‌ و کالونیسم‌ منجر به‌ اصلاحات‌ مذهبی‌ گردید. باربیه، لوتریسم‌ را به‌ جهت‌ محافظه‌کار بودن، با دولت‌ مطلقه‌ سازگار و همراه‌ می‌داند. کالونیسم‌ نیز با این‌ که‌ در برابر دولت‌ مطلقه‌ ایستاد اما از دید وی، به‌ دلیل‌ تاثیر غیرمستقیمش‌ فاقد خصوصیت‌ مدرنیته‌ سیاسی‌ است. ازاین‌رو، باربیه‌ می‌گوید: «پروتستانیسم‌ آغازین‌ در واقع‌ فرهنگ‌ قرون‌ وسطایی‌ را ادامه‌ داد و دولت‌ و جامعه‌ را تابع‌ دین‌ گرداند. در حالی‌ که‌ پروتستانیسم‌ مدرن‌ دولت‌ را نسبت‌ به‌ امور دینی‌ بی‌تفاوت‌ دانست‌ و جهان‌ عرفی‌ (سکولار) رهیده‌ از سرپرستی‌ دینی‌ را پذیرفت. در واقع‌ پروتستانیسم‌ آغازین‌ عملا هیچ‌ تاثیری‌ در پیدایش‌ جهان‌ مدرن‌ نداشت.» (ص‌ 75.) در مورد پروتستانیسم‌ نوین، باربیه، قائل‌ به‌ تاثیر غیرمستقیم‌ آن‌ در روند مدرنیته‌ است، زیرا آن‌ را محصول‌ مدرنیته‌ می‌داند. از دید وی، پروتستانیسم‌ در زمینه‌ دینی‌ اثر مستقیمی‌ گذاشت‌ و به‌ فرد آزادی‌ عمل‌ بخشید. اما در زمینه‌ اجتماعی‌ چنین‌ تاثیری‌ را نمی‌بینیم؛ زیرا این‌ تحولات‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ بود که‌ فردباوری‌ مدرن‌ را به‌ وجود آورد، نه‌ تحولات‌ دینی.‌

معمولاهابز را به‌ عنوان‌ پدر دولت‌ مدرن‌ می‌شناسند. اما باربیه‌ این‌ نظر را رد کرده‌ واندیشه‌هابز را در تخاصم‌ و تقابل‌ با مدرنیته‌ سیاسی‌ می‌داند. در جمهوری‌ که‌هابز مطرح‌ می‌کند، مردم‌ باید قدرت‌ خودشان‌ را به‌ فرد واحدی‌ (حاکم) واگذار نمایند؛ زیرا تنها در این‌ صورت‌ است‌ که‌ می‌توان‌ به‌ تشکیل‌ جمهوری‌ (برای‌ گذر از وضعیت‌ طبیعی) امیدوار بود.
این‌ واگذاری‌ حقوق، از مالکیت‌ تا دین‌ را دربرمی‌گیرد. در زمینه‌ مالکیت، فرد باید فرمانروا را در مایملک‌ خود شریک‌ گرداند تا وی‌ مالکیت‌ او را به‌ رسمیت‌ بشناسد. در مورد دین، هیچ‌ گونه‌ حق‌ آزادی‌ مذهب‌ در جمهوری‌هابز وجود ندارد و اختیار آن‌ به‌ صورت‌ مطلق‌ در دستان‌ فرمانروا قرار دارد. از چنین‌ ملاحظاتی‌ است‌ که‌ باربیه‌ 3 انتقاد را به‌ جمهوری‌هابز روا دانسته‌ واندیشه‌ او را به‌ دور از مدرنیته‌ سیاسی‌ می‌داند. «جمهوری‌هابز با توجه‌ به‌ جنبه‌هایی‌ مانند انتقال‌ و واگذاری‌ حقوق‌ فردی‌ و پی‌آیندهای‌ عملی‌ آن، جایگاه‌ و محدودیت‌ آزادی‌ فرمان‌گذاران‌ و تابعیت‌ شدید مالکیت‌ و دین‌ از فرمانروا از بنیاد دولتی‌ پیش‌ مدرن‌ به‌ شمار می‌رود( »ص‌ 114.)‌

دولت‌ مدرن‌

در مقابل‌ دولت‌ «پیش‌مدرن»، «دولت‌ مدرن» قرار دارد که‌ به‌ 2 عنصر متمایز از هم‌ تقسیم‌ می‌شود: یکی‌ قلمرو سیاسی‌ و دیگری‌ قلمرو اجتماعی‌ (جامعه‌ مدنی.) پیامد این‌ دو تقسیم‌بندی، شکل‌گیری‌ 2 «عرصه‌ عمومی( »مربوط‌ به‌ دولت) و «عرصه‌ خصوصی( »مربوط‌ به‌ جامعه) است. بر مبنای‌ این‌ دو عرصه، فرد دارای‌ دو وجه‌ می‌شود، یکی‌ «شهروندی( »زیرا عضو دولت‌ است) و دیگری‌ فردیت‌ (زیرا به‌ جامعه‌ مدنی‌ تعلق‌ دارد.) در نتیجه‌ این‌ دو وجهی‌ که‌ فرد در دولت‌ مدرن‌ به‌ دست‌ می‌آورد، از یک‌ سو می‌تواند مشارکت‌ سیاسی‌ داشته‌ باشد، و از سوی‌ دیگر با فردیت‌ پذیرفته‌شده‌اش، از آزادی‌ و خودمختاری‌ برخوردار شده‌ و از قیمومت‌ گروه‌ رهایی‌ یابد. از این‌ لحظه‌ به‌ بعد است‌ که‌ مدرنیته‌ سیاسی‌ می‌تواند شکل‌ بگیرد. باربیه‌ از اسپینوزا (به‌ علت‌ قائل‌ شدن‌ به‌ آزادی‌اندیشه‌ و بیان)، لاک‌ (به‌ علت‌ قائل‌ شدن‌ به‌ جدایی‌ بین‌ عرصه‌ عمومی‌ از خصوصی) و مونتسکیو (به‌ علت‌ قائل‌ شدن‌ به‌ آزادی‌ در چارچوب‌ قانون‌ به‌ منظور حفظ‌ حریم‌ آزادی‌ اشخاص) به‌ عنوان‌ مژده‌رسانان‌ مدرنیته‌ سیاسی‌ یاد می‌کند.‌

 این‌ بخش‌ از کتاب‌ از 8 فصل‌ (مژده‌رسانان‌ مدرنیته‌ سیاسی: اسپینوزا، لاک، مونتسکیو/ پیدایش‌ مدرنیته‌ سیاسی‌ در ایالات‌ متحده‌ و فرانسه/ از نظریه‌ تا نقد مدرنیته‌ سیاسی/ مدرنیته‌ سیاسی‌ و مساله‌ ملت/ توتالیتاریسم‌ و طرد مدرنیته‌ سیاسی/ نارسایی‌های‌ مدرنیته‌ سیاسی/ اسلام‌ و مدرنیته‌ سیاسی/ فراروندگی‌ از مدرنیته‌ سیاسی) تشکیل‌ شده‌ است. در این‌ بخش‌ نیز فصل‌ فراروندگی‌ از مدرنیته‌ سیاسی‌ در خور توجه‌ است.‌

فرآیند گذار از مدرنیته‌ سیاسی، تحت‌ نام‌ پست‌ مدرنیسم‌ مطرح‌ است. در این‌ مورد که‌ آیا رسیدن‌ به‌ پست‌ مدرنیسم‌ مستلزم‌ عبور از مدرنیته‌ است‌ و یا نه، 2 برداشت‌ متضاد با هم‌ در بین‌اندیشمندان‌ کشورهای‌ جهان‌ سوم‌ وجود دارد. به‌ عنوان‌ نمونه‌ در ایران، سیدجواد طباطبایی‌ رسیدن‌ به‌ پست‌ مدرنیسم‌ را مشروط‌ به‌ درک‌ و فهم‌ مدرنیته‌ دانسته‌ و بدون‌ دستیابی‌ به‌ آن‌ تحقق‌ این‌ امر را محال‌ می‌داند. در مقابل، شاهرخ‌ حقیقی‌ عکس‌ این‌ نظر را قبول‌ داشته‌ و قائل‌ به‌ مرحله‌ای‌ بودن‌اندیشه‌ نیست. از دید او، عدم‌ درک‌ مدرنیته‌ و رسیدن‌ به‌ آن، نباید مانعی‌ بر سر شناخت‌ پست‌ مدرنیسم‌ و فراتر از آن، اندیشه‌های‌ نوظهور دیگر باشد. در همین‌ راستا در نقد نظر جواد طباطبایی‌ این‌ سوال‌ را مطرح‌ می‌کند: «اگر پرسشهای‌ نظری‌ را مرحله‌ای‌ در نظر بگیریم، ناگزیر با این‌ پرسش‌ روبه‌رو خواهیم‌ شد که‌ ما در چه‌ لحظه‌ای‌ می‌توانیم‌ بگوییم‌ که‌ اکنون‌ مدرنیسم‌ را کاملا فهمیده‌ایم‌ و آماده‌ایم‌ برای‌ شناخت‌ پست‌ مدرنیسم.»‌ (2)

پس‌ از طرح‌ این‌ سوال، حقیقی‌ پاسخ‌ روشنی‌ به‌ آن‌ نمی‌دهد. اما موریس‌ باربیه‌ در کتاب‌ خود به‌ روشنی‌ می‌گوید: «فراروندگی‌ از مدرنیته‌ سیاسی‌ به‌ این‌ معنا نیست‌ که‌ کشوری‌ می‌تواند خود را از دستیابی‌ به‌ مدرنیته‌ سیاسی‌ معاف‌ بدارد. آری، مرحله‌ مدرنیته‌ سیاسی‌ مطلقا ضروری‌ است‌ و نه‌ می‌توان‌ از آن‌ پرید و نه‌ از آن‌ پرهیخت. البته‌ کشورهایی‌ که‌ هنوز به‌ مدرنیته‌ سیاسی‌ دست‌ نیافته‌اند ممکن‌ است‌ اولویت‌ را به‌ مسائل‌ دیگری‌ (مانند وحدت‌ ملی، توسعه‌ اقتصادی، عدالت‌ اجتماعی) دهند و با بیهوده‌ یا زاید انگاشتن‌ دستیابی‌ به‌ چنین‌ هدفی، دچار وسوسه‌ دور زدن‌ مدرنیته‌ سیاسی‌ شوند.» (ص‌ 352.) به‌ عقیده‌ باربیه، دور‌‌زدن‌ مدرنیته‌ سیاسی‌ به‌ هر بهانه‌ای‌ امری‌ خطرناک‌ است‌ و در درازمدت‌ موجب‌ سرخوردگی‌ می‌گردد.‌

 گذر از مدرنیته‌ تنها می‌تواند از سوی‌ کشورهایی‌ صورت‌ بگیرد که‌ به‌ طور کامل‌ و نه‌ ناقص، به‌ مدرنیته‌ سیاسی‌ دست‌ یافته‌اند. البته‌ این‌ گذر نه‌ به‌ معنای‌ کنار گذاشتن‌ مدرنیته‌ سیاسی، بلکه‌ به‌ منظور حفظ‌ دستاوردهای‌ آن‌ و رسیدن‌ به‌ حد اعلای‌ آن‌ است. بنابراین‌ فراروندگی‌ از مدرنیته‌ سیاسی‌ در مورد کشورهایی‌ که‌ به‌ آن‌ تحقق‌ بخشیده‌اند، مبتنی‌ است‌ بر فراگذشت‌ از جدایی‌ دولت‌ و جامعه‌ و برقراری‌ پیوندهایی‌ میان‌ آن‌ دو، بی‌آن‌ که‌ تفاوت‌های‌ اساسی‌شان‌ زدوده‌ شود. بنابراین‌ قلمرو عمومی‌ و پهنه‌ خصوصی‌ همچنان‌ از یکدیگر متمایز می‌مانند؛ اما ارتباط‌ دوجانبه‌ای‌ برقرار می‌کنند که‌ از رهگذر حرکتی‌ دوسویه‌ نمود می‌یابد(ص‌ 353.) در این‌ مرحله‌ سوالی‌ که‌ مطرح‌ می‌شود این‌ است‌ که‌ چگونه‌ می‌توان‌ این‌ پیوند و وحدت‌ را بدون‌ این‌که‌ مرزهای‌ 2 قلمرو عمومی‌ و خصوصی‌ از بین‌ برود، برقرار کرد؟ مگر نه‌ این‌که‌ رکن‌ اصلی‌ مدرنیته‌ سیاسی، تمایز بین‌ این‌ دو قلمرو است؟ موریس‌ باربیه‌ برای‌ این‌ کار دو مورد را تبیین‌ می‌کند: 1- محدود کردن‌ قلمرو دولت‌ و گسترش‌ پهنه‌ خصوصی. برای‌ انجام‌ این‌ کار می‌توان‌ به‌ واگذاری‌ اجرای‌ برخی‌ خدمات‌ عمومی‌ به‌ بنگاه‌های‌ خصوصی‌ (نمایندگی‌ خدمات‌ عمومی)، تبدیل‌ برخی‌ موسسه‌های‌ صنعتی‌ و بازرگانی‌ (ارتباطات‌ دور، پست، راه‌آهن...)، خصوصی‌سازی‌ کلی‌ یا جزئی‌ بنگاه‌های‌ دولتی‌ در معرض‌ رقابت‌ (فلزگدازی، اتومبیل‌سازی، بانکها، شرکتهای‌ بیمه، ترابری‌ هوایی) (ص‌ 356.) 2- باز تعریف‌ لائیسیته‌ است. لائیسیته‌ را معمولا جدایی‌ دولت‌ از دین‌ می‌دانند. اما در تعریف‌ مجددی‌ که‌ در پست‌ مدرنیسم‌ موردنظر باربیه‌ از آن‌ صورت‌ می‌گیرد به‌ نوعی‌ این‌ فاصله‌ از بین‌ رفته‌ و دولت‌ تاثیرگذاری‌ و نقش‌ دین‌ را مورد توجه‌ قرار می‌دهد. بدین‌ شکل‌ که‌ مانعی‌ برای‌ وجود و فعالیت‌ دینها که‌ در هر 2 مورد از آزادی‌ برخوردارند ایجاد نمی‌کند و دوم... آنها را مورد توجه‌ قرار می‌دهد و موضعگیری‌هایشان‌ را به‌ حساب‌ می‌آورد. بنابراین‌ پیوندی‌ کارآیند میان‌ دولت‌ و دین‌ برقرار شده‌ است. (ص‌ 358.) باربیه‌ از اتحادیه‌ اروپایی به‌ عنوان‌ یک‌ نمونه‌ قابل‌ توجه‌ در مورد گذار از مدرنیته‌ سیاسی‌ نام‌ می‌برد.‌

پا‌نوشت‌ها:‌

1- در مورد نقش‌ اصلاحات‌ مذهبی‌ می‌توان‌ تحلیل‌ ماکس‌ وبر را مورد مداقه‌ قرار داد. نگاه‌ وبر به‌ تحولات‌ جامعه‌ نگاهی‌ فرهنگی‌ است، به‌ این‌ مفهوم‌ که‌ او مهمترین‌ عامل‌ تغییر و تحول‌ در ساختار اجتماعی‌ جوامع‌ را فرهنگ‌ دانسته، بر همین‌ مبنا آیین‌ پروتستان‌ را علت‌ و روح‌ سرمایه‌داری‌ را مدلول‌ آن‌ می‌داند. وقتی‌ که‌ فرد مسیحی‌ نگاهش‌ را از آسمان‌ به‌ زمین‌ می‌دوزد و برای‌ هر امری‌ به‌ دنبال‌ دلایل‌ مابعدالطبیعه‌ نمی‌رود و کار و کسب‌ درآمد حاصل‌ از آن‌ و جمع‌آوری‌ ثروت‌ به‌ عنوان‌ یک‌ امر اخلاقی‌ مطرح‌ می‌شود، جدایی‌ از جهان‌ گذشته‌ و ورود به‌ دنیای‌ جدید حاصل‌ می‌شود. وبر این‌ نوع‌ نگرش‌ را خاص‌ جوامع‌ غرب‌ می‌داند. در مقابل‌ وبر، متفکرانی‌ مانند دورکیم‌ و موریس‌ باربیه‌ قرار دارند که‌ نقش‌ عوامل‌ اجتماعی‌ را برجسته‌تر از فرهنگ‌ دانسته‌ و فرهنگ‌ را بازتاب‌ عوامل‌ اجتماعی‌ می‌دانند و نه‌ برعکس. وقتی‌ بر پژوهش‌ دورکیم‌ از دینهای‌ ابتدایی‌ متمرکز شویم‌ متوجه‌ می‌شویم‌ که‌ شکلهای‌ توتمیسم‌ مانند پرستش‌ درخت، ماهی‌ و یا حیوان‌ از متن‌ زندگی‌ اجتماعی‌ برگزیده‌ شده‌اند. از این‌ روست‌ که‌ دورکیم‌ معتقد است، زمانی‌ که‌ انسانها قدرت‌ توتم‌ را می‌پذیرند ناخودآگاه‌ قدرت‌ جامعه‌شان‌  را پذیرفته‌اند.‌

در مورد تحلیل‌ وبر رجوع‌ کنید به:‌ اخلاق‌ پروتستانی‌ و روح‌ سرمایه‌داری/ ماکس‌ وبر، ترجمه‌ عبدالکریم‌ رشیدیان‌ و پریسا‌‌منوچهری/ انتشارات‌ علمی‌ و فرهنگی/ چاپ‌ دوم‌ 82‌

در مورد تحلیل‌ دورکیم‌ رجوع‌ کنید به:‌ صور بنیانی‌ حیات‌ دینی/ امیل‌ دورکیم، ترجمه‌ باقر پرهام/ نشر مرکز/ چاپ‌ اول‌ 1383‌

2- گذار از مدرنیته؟/ شاهرخ‌ حقیقی/ نشر آگه/ چاپ‌ دوم/ 1381 ص‌ 78.‌

علیرضا جاوید

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها