به مناسبت بزرگداشت شاعران بزرگ حکیم نظامی و پروین اعتصامی،دراین دو صفحه ازمهمترین رکن فرهنگی کشور یعنی زبان و ادبیات فارسی صحبت میکنیم.
ارث مادری
تا به حال دریک کاسه چندهزارساله غذا خوردهاید؟ یا یک کوزه سفالی باستانی را روی طاقچه خانه گذاشتهاید؟ مطمئنا که هیچکدام به این چیزها دسترسی نداشتهایم و فرضا اگرهم چنین بود، دلمان نمیآمد که از آنها استفاده کنیم. زبان و ادبیات فارسی شاید دردسترسترین، قابل استفادهترین و زندهترین عنصری است که از یک تمدن برای ما بهجا مانده است. ما با کلمات کهن، قصههای عامیانه، کتابهای قطوروشاعران بزرگ هم بایدمثل یک اثر بهجامانده ازگذشته،یک نشانه مهم ازیک تمدن دیرینه برخورد کنیم.یکبار درجایی نوشتم که ادبیات فارسی اهمیت دارد،نهتنها ازآن جهت که زبان زنده ورسمی کشورایران است؛ اهمیت دارد چون یادگار یک سرزمین و تمدن کهن است. مهمتر ازهمه اینکه، این ادبیات و زبان فارسی تنها به فلات ایران تعلق ندارد و نسل به نسل از پهنههای گستردهای گذشته و به مارسیده.زیادهگویی نکنم؛ خلاصهاش میشود اینکه در دنیا چندین زبان را بهعنوان زبانهای کلاسیک میشناسند؛ از جمله سانسکریت، لاتین، یونانی و فارسی. در میان اینها، زبان فارسی تنها زبانی است که هنوز زنده مانده و با اینکه تاریخ پرفراز و نشیبی راپشتسر گذاشته اما همچنان انسانهایی به آن تکلم میکنند وبهرسمیت شناخته میشود. همچنین از نظر شمارش و تنوع ضربالمثل رتبه سوم رادرمیان زبانهای جهان دارد.یک سوی دیگراهمیت زبان فارسی در این است که کشورهای بسیاری، دین اسلام را با فارسی شناختهاند. بنابراین پهنه گستردگی زبان فارسی که روزی بخش زیادی از کرهخالی را در بر میگرفته، امروزه به کشورما وچندین کشور همسایه رسیده است و این ارث ارزشمند برای ما گذاشته شده.
جایگاه
چند وقت قبل، استادی داشتم که میگفت قدیمیها درگیر یک کتاب میشدند. یعنی تمام عمر فقط یک کتاب را میخواندند و با آن انس میگرفتند. مثلا یک گلستان داشتند که آن را بارها و بارها میخواندند. بعدتر وقتی عمیقتر نگاه کردم، متوجه شدم که نسل قدیم فرهنگ کتابخوانی متفاوتی هم داشتند. در میان قشر باسواد که فرهیخته و اهل تحصیل آنچنانی هم نبودند، بازهم خواندن یک کتاب بهطور عمیق، رواج داشته؛ کتابی که اگر قرآن نبوده، عمدتا یک اثر فاخر ادبی کلاسیک بوده.عمیقتر که نگاه کردم، یادم افتاد که استادی میگفت ایرانیان قدیم، آنزمان که خبری از صنعت چاپ نبوده، برای نگهداری از کتابها بسیار زحمت میکشیدند. شرایط مختلفی را بهوجود میآوردند تا بتوانند نسخههای خطی را نگه دارند و برای ادبیات فارسی ارزش خاصی قائل بودند و آن را یک امر ملی میدیدند. اصلا به همین جهت هم در کتابهایی مثل شاهنامه، کاتبان دست میبردند و بیتهایی را اضافه میکردند. به اینجهت که شاهنامه را نه اثر فردوسی، که اثری ملی میدانستند و برای همین هم سعی در تکمیلش داشتند. جلوتر آمدم و در سطح به این ماجرا نگاه کردم. یادم افتاد که مادربزرگ من، انواع و اقسام قصهها را بلد بود و همه را از قدیمیترها و مادرهای دیگر یاد گرفته بود. بعضی را هم از مادرش در خاطر نگه داشته بود. با تمام بیسوادیاش که حتی نمیتوانست کتاب را در جهت درست دست بگیرد، بازهم ضربالمثلهای عمیق و قدیمی را استفاده میکرد و دایره واژگانیاش پر بود از کلماتی که مصطلح بودند و آنها را بهخوبی و در موقعیت مناسب استفاده میکرد. مطمئنا او نمیدانست که گنجینه ادبیات عامیانه را بهدوش میکشد و سینهبهسینه منتقلش میکند اما حالا من میفهمم که جایگاه ادبیات فارسی در زندگیشان چه و چگونه بوده است: یک درهمتنیدگی خاص که شاید در نگاه اول به چشم نیاید، اما با کمی دقت، بهراحتی قابل مشاهده است.
در مدارس چه میگذرد؟
همیشه یکی از انگشتهای اتهام ما، به سمت مدارس گرفته میشود. در بحث زبان و ادبیات فارسی، شاید تقصیر مدارس بیشتر است. مدرسهای که باید در ابتدا دانشآموز را با وجه قابل تحمل و شیرین ادبیات آشنا کند، دست روی سختترین وجوه میگذارد.
از هر یک سؤال درک مطلب، ده سؤال دستور طرح میکند و بهجای آشنایی دانشآموز با پیوند تاریخ و ادبیات، به زندگینامه شاعران و نویسندگان میپردازد. توجهکردن به ادبیات همانطوری که ریاضی، فیزیک و شیمی درس داده میشود، پای تستهای کنکور نشستن و تستهای سخت ارائه و دستور حلکردن، بدترین شکل تعاملی است که یک نوجوان میتواند با زبان و ادبیات فارسی داشته باشد. التذاذ ادبی یا همان لذتبردن از شعر یا نثر ادبی، مهمترین رکنی است که سبب خلق اثر ادبی میشود. اگر نتوانیم دانشآموز را حداقل از دوران ابتدایی با این بخش از ادبیات آشنا کنیم، پس چه توقعی داریم او در آینده برای حفظ این اثر ملی بکوشد؟ توجهی به دادوفغانهای کارشناسان ادبیات داشته باشد، فینگیلیش تایپ نکند و دستور زبان انگلیسی یا هر زبان دیگری را با آغوش باز به فارسی راه ندهد؟
ایجاد تعلق خاطر، شاید تنها کاری است که در وهله اول مدارس باید انجام بدهند. ایجاد یکجور حس عمیق عاطفی میان بچهها با درسی که نمایندهای از فرهنگ کشور است. در مرحلههای بعدی، توجه به سواد در زبان فارسی اهمیت دارد؛ اینکه دانشآموزی با مدرک دیپلم، بتواند بدون غلط یا با کمترین ایراد نگارشی متنی بنویسد.اصلا اینکه بتواندمتنی بنویسد و درمواقعی که لازم است از آن متن بهره ببرد. در مرحلههای بعدی نوبت میرسد به اینکه بتواند بهعنوان یک ایرانی، نمایندهای برای زبان فارسی باشد.
جای چه گاهی؟
درباره درهمتنیدگی ادبیات فارسی در زندگی نسل قدیم گفتم. کمی بعدتر به حال حاضر فکر کردم. به اینکه تا چه اندازه ادبیات فارسی در زندگی ما نقش دارد؟ کاری به زبان نسل جدید و نوع تعاملمان با زبان فارسی ندارم. حرفم آشنایی و تعامل با ادبیات فارسی است. قدیمترها، چوپانها هم در ادبیات فارسی نقشی ایفا میکردند و حافظ ترانههای محلی بودند اما اینروزها حتی موسیقیهای ما، خدمتی به ادبیات فارسی نمیکند (البته دور ازجان خوانندههای خوب کشورمان).خواندن شعروداستان به کتابهای دبیرستان محدود میشود و متنخوانیمان، جز کپشنهای کوتاه اینستاگرام نیست. مفاخر بزرگ ادبی گذشته را نمیشناسیم و مفاخر جدید ادبیات فارسی را برجسته نمیکنیم. برای زبان و ادبیات فارسی جایگاهقائلشدن را تنها به گفتن «درود بهجای سلام» محدود میکنیم و یادمان میرود که بخشی از وظیفه هر نسلی، انتقال میراثی است که در گنجه دارد. نسلی که بتواند میراثش را منتقل بکند، وظیفهاش را انجام داده است و نسلی که کمکاری کند، حق گذشتهای چندهزارساله را بر گردن خود انداخته است. ما حتی در سطوح دانشگاهی هم به قوت نسلهای گذشته عمل نمیکنیم. نه اینکه حرف من باشد، بلکه اساتید دانشگاهی این حوزه معتقدند که قبلتر، دانشجوی زبان و ادبیات فارسی شدن متفاوت بود با آنچه امروزه رقم میخورد و لیسانسهایی که راهبهراه برای من و امثال من صادر میکنند! نسل جدید درهمتنیدگی کمتری با ادبیات فارسی دارد و بهنظر میآید که عمق و سطح زندگیاش با ارکان ادبیات فارسی کمتر گره خورده است. چیزی که در گذشته ناخودآگاه اتفاق میافتاد، امروزه دیگر رقم نمیخورد. من بهعنوان نسل جدید هیچ قصه عامهای بلد نیستم که از نسلی به نسل دیگر منتقل کنم؛ دایره واژگان محدودی دارم و ضربالمثلها را جز چند نوع رایج آن، استفاده نمیکنم. شعرخوانی و آشنایی با مفاخر ادبیات کهن هم که بماند جای خودش!
چه خطرهایی؟
بعضی فکر میکنند که خطر نابودی زبان فارسی نهایتا ختم شود به همان دورانی که فردوسی گرانقدر شاهنامه را به نظم درآورد و سرود که «بسی رنج بردم در این سال سی». اما نه، زبان فارسی در طول تاریخ در شرایط مختلف در خطر بوده است. از یورش ویرانگر مغولها، سوزاندن کتابها و کشتن مفاخر ادبیات گرفته تا اقدامات مدرنی که در سدههای اخیر اتفاق افتاد. خطر هم نه در معنی اینکه کلمات جدید و غریبی وارد یک زبان شوند بلکه در این معنا که رسمالخط و قواعد ساختاری زبان به لرزه بیفتد و اصل هویت آن زیر سؤال برود. چراکه زبان به عنوان یک عنصر زنده، ماهیتی پویا است که در تعامل آدمها رشد میکند و طبیعی است که تغییر کند، واژگانی را دور بریزد یا نگه دارد یا تغییر لفظ و معنا بدهد. بهخصوص در دورانی که پیشرفت و مدرنیته، معنای حذف فرهنگ و اصالت میداد، نزدیک بود تغییر رسمالخط فارسی، بهصورت جدی اعمال شود، همانطور که در ترکیه انجام شده بود. در دوره پهلوی اول در روزنامههای تهران نمونهای از الفبای جدید ترکی به چاپ رسید و در ارتباط با آن پیشبینیهایی انجام شد. آقای تیمورتاش در گفتوگوی کوتاهی، مدعی شد که استفاده از حروف لاتین در ایران فقط زمان میخواهد اما به هر حال سیستم الفبایی ترکیه با قدری تغییرات در ایران استفاده خواهد شد. اما اینها تنها خطرهایی نیست که زبان فارسی تجربه کرده است. درحال حاضر نیز خطر در کمین زبان و ادبیات فارسی است. غربگرایی، جایگزین کردن ساختارهای بیگانه در دستور زبان و تلاشهای غیررسمی برای تغییر رسمالخط مانند نوشتار فینگلیش، در طی زمان آسیب زننده است. در صفحه زوم این شماره از نوجوانه، مفصلا در اینباره صحبت کردهایم.
نگاهی دیگر
در این بخش از پرونده میخواهم نگاهی متفاوت از آنچه گفته شد را عرض کنم. اصولا یادگیری زبان در دوران نوجوانی عمیقتر از دورههای قبلی اتفاق میافتد؛ به این معنا که نوجوان میتواند زمینههای مختلف انتزاعی مثل ادبیات را بفهمد و از آنها بهره ببرد. این توانایی هم بهواسطه تجربه زندگی، تعاملات اجتماعی و تغییرات هویتی رقم میخورد. در اصل یک تعامل دو سویه است؛ یادگیری زبان به شکلگیری هویت اجتماعی و فردی کمک میکند و بالعکس! اینها را گفتم که عرض کنم اساسا وجه یادگیری درست زبان به نوشتن و خواندن و چیزهایی از این دست محدود نمیشود. نوجوانی که بتواند به یادگیری زبان خود عمق بدهد، به رشد هویت خود کمک کرده است. جدای از این، فهم ادبیات نیز به زندگی کمک میکند. اصولا کسانی که میخواهند ادبیات را تعریف کنند، آن را در لای جملات سختی میپیچند و گاه نمیتوانند جواب سؤال «چرا باید ادبیات بخوانیم؟» را بهخوبی بدهند. ما بنا به همه دلایلی که قبلتر عرض کردم، ادبیات را مطالعه میکنیم اما مهمترین دلیل برای خواندن ادبیات، تجربههای زیسته است. تجربههای زیسته، مهمترین هدیهای است که ادبیات به ما میدهد. ما هر آنچه که دیگران یا گذشتگان تجربه کردهاند را میخوانیم، درک میکنیم و در لایههای بعدی به تجربههای خودمان اضافه میکنیم.درجایی میخواندم که هنگام خواندن کتابها، هر احساسی که تجربه میکنید، دقیقا مانند شکل واقعیاش در ذهن شما ثبت میشود. یعنی اگر شما در کتابی از یک ماده ترشمزه میخوانیدودهانتان آب میافتد،یقینا شما ترشی آن ماده راتجربه کردهاید.بگذاریدسادهترعرض کنم.ادبیات درمعنای عام، بهخصوص ادبیات فارسی که گنجینه عظیمی است، به شما تجربههای جدید میدهد.تجربههایی که بسیاری از آنها را تابهحال زندگی نکردهاید. به همین جهت هم سبب رشد میشود. چون که آثار غیرعلمی، اطلاعات مخصوصی را در حافظه شما قرار نمیدهد. آنچه به شما اضافه میکند، کولهباری از تجربههای زیسته است که روزی روزگاری توسط انسانهای دیگر جمع شده است. برای همین هم انسانهای پیشین، وقتی که از سرما و تاریکی میترسیدند، دور آتش یا بعدتر، دور کرسی جمع میشدند و برای همدیگر شعر میخواندند یا داستانی روایت میکردند یا برای اتفاقات عجیب زندگیشان یا آنچه نمیشناختند، روایت میساختند و افسانهها را خلق میکردند برای به اشتراکگذاری همین تجربهها و شریک شدن در لحظاتی که آدمیزاد به تنهایی تاب نمیآورد.