در همین حالوهوا بودم که در مسیر کودکستان تا حرم، همیشه یک ساختمان و تابلویش، نظرم را جلب میکرد. این جلبتوجه تا همین چند روز پیش ادامه داشت. سالها بعد که در سنوسال جوانی، تنها عازم قم میشدم، چند بار وارد ساختمان شدم اما جز مقبرهای که در ورودی قرار داشت، چیز بیشتری ندیدم. به جز اعضا، کس دیگری را راه نمیدادند و من هم امکان عضویت نداشتم.
رونمایی از کتاب «شهابدین» کنجکاویام به دیدن آن ساختمان را بیشتر کرد. ۳۰ و چند سال از آن روزهای کودکستان میگذشت و من هنوز مترصد بودم تا به طریقی به آن ساختمان مرموز وارد شوم. نویسنده کتاب، فرزند شهیدی بود که میشد باب خواهر و برادری را با او باز کرد. گفتوگویی رسانهای درباره کتابش ترتیب دادم و بعد از چاپ مصاحبه، درخواستم را گفتم. میخواستم حالا که حاجسیدمحمود مرعشینجفی، تا این حد او را دوست دارد و کتابش را پسندیده است، کاری کند من هم به آن ساختمان پررمزوراز، راهی پیدا کنم.
چند ماه بعد، پیام خواهر بزرگوارم، خانم زهرا باقری در یک پیامرسان داخلی شادم کرد. پنجشنبه صبح، آیتا... مرعشی ما را به حضور پذیرفته بود. چشمم برق افتاده بود. فانتزی چندین و چندسالهام در حال تحقق بود. دلم نیامد تنها بروم. خانم باقری هم تنها نبود. انگار خیلیها مثل من، منتظر بودند به دل آن ساختمان بروند. بعد از زیارت مرقد آیتا... مرعشی، پلهها و راهروها ما را به ساختمانی هدایت کرده بودند که بوی هویت میداد. اتاق ریاست کتابخانه، دستوپای هر کتابدوستی را سست میکرد و در گاوصندوقی مخزن کتابهای خطی، چشم هر بینندهای را برق میانداخت. من بیشتر از هر چیزی محو رفتار مهربانانه و گفتار مشفقانه آیتا... سیدمحمود مرعشی بودم؛ چه اینکه با دیدن هر روحانی، به این فکر میکنم که اخلاقش چقدر به حسنخلق نبوی و علوی نزدیک است... .
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد