محمدپور برخلاف بسیاری از سینماگران ایرانی که تمایلی به طرح مسائل، مشکلات و مصائب گذشته و شغلهای نامرتبط خود در سالهای دور ندارند، در روایتی دستاول و اختصاصی که برای خوانندگان روزنامه جامجم نوشته، مسیر دشوار و عجیبوغریبی را که برای رسیدن به موفقیت در سینما پشت سر گذاشته، از سیر تا پیاز تعریف کردهاست.
او در این شرححال توضیح میدهد که چگونه از ترکتحصیل در مقطع دوم راهنمایی به مدارج بالای تحصیلی همچون لیسانس کارگردانی سینما و کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی میرسد.
محمدپور که این متن را با هدف ایجاد انگیزه و موفقیت برای جوانان نوشته، عضو کانون فیلمنامهنویسان، کانون کارگردانان و جامعه صنفی تهیهکنندگان فیلم سینمایی است.
به عنوان کارگردان، فیلم پرفروش سلام بمبئی را با بازی محمدرضا گلزار و بنیامین بهادری و آثار دیگری چون دختر شیطان، آنچه مردان درباره زنان نمیدانند و ... را کارگردانی کرده و فیلمنامه فیلمهای پرفروشی چون خروس جنگی (با بازی رضا عطاران و مریلا زارعی)، بله برون (با بازی فتحعلی اویسی)، قلقلک، زنها فرشتهاند و ... را نوشته است.
تحصیلاتم را در دوم راهنمایی نیمهکاره رها کردم و همانند بقیه درگیر جنگ شدم. در ۱۹سالگی کارت پایانخدمت گرفتم، درحالیکه معمولا در این سن عازم خدمت میشوند اما چون من مدتهای طولانی در جنگ بودم، آن را جزو خدمت سربازیام حساب کردند و در ۱۹سالگی به من کارت پایان خدمت دادند.
در همان ۱۹سالگی در لنگرود ازدواج کردم و در ۲۳سالگی صاحب دو فرزند پسر شدم. در همان ۲۳سالگی در لنگرود ورشکسته شدم و ۸۰۰هزار تومان بدهی بار آوردم و تحت تعقیب طلبکاران قرار گرفتم.
یک روز در یک مجله خواندم قیمت یک فیلمنامه یکمیلیون تومان است. با این تفکر که اگر یک فیلمنامه بنویسم، میتوانم بدهیهایم را پرداخت کنم، با تحصیلات دوم راهنمایی درباره فیلمنامه شروع به تحقیق و نوشتن کردم. پنج الی شش قصه نوشتم.
برای رسیدن به اهدافم و همچنین برای فرار از دست پلیس و طلبکاران به تهران آمدم. فیلمنامههایم را به دفترهای سینمایی متعدد ارائه میکردم. وقتی از من سوال میکردند تحصیلاتت چیست، حاضر بودم زمین دهان باز کند و مرا ببلعد اما نگویم دوم راهنمایی.
کمی بعد در یک شرکت ساختمانی بهعنوان آبدارچی استخدام شدم. خانهای اجاره کردم و خانوادهام را از لنگرود به تهران آوردم. برای رسیدن به اهدافم تصمیم گرفتم ادامهتحصیل بدهم. پرونده مدارک تحصیلیام را توسط یک دوست از لنگرود گرفتم و در تهران در یک مدرسه شبانه و در مقطع سوم راهنمایی ثبتنام کردم.
روزها بهعنوان آبدارچی سر کار میرفتم، عصرها تا شب مدرسه میرفتم و تا نیمههای شب فیلمنامه مینوشتم. تمام آرزوی من این بود یک دستگاه تایپ داشتهباشم تا بتوانم نوشتههایم را تایپ کنم اما پول خرید دستگاه تایپ نداشتم.
در یک پروسه پنجساله موفق شدم در مدرسه شبانه دیپلم بگیرم. قصههای زیادی نوشتم اما موفق نشدم هیچکدام از آنها را بفروشم.
در کنکور سراسری شرکت کردم و امتحان دادم. یک سال دیوانهوار تمام کتابهای کنکور هنر را خواندم. پشتکنکوریها میتوانند صد رشته انتخاب کنند اما من فقط دو رشته انتخاب کردم: سینما و تئاتر. مدام نگران بودم نکند تئاتر قبول بشوم، چون علاقهای به تئاتر نداشتم. مدام خودم را شماتت میکردم چرا تئاتر را هم انتخاب کردم.
شهریور سال ۱۳۷۸ نتیجه کنکور سراسری آمد و من با رتبه ۲۷ دانشکده سینما تئاتر دانشگاه هنر، سینما قبول شدم. بعد از ۱۰ سال ترکتحصیل و ادامه تحصیل مجدد و پنجسال درسخواندن و دیپلم گرفتن، آن روز بزرگترین روز زندگیام بود که دانشگاه قبول شدم؛ آن هم در رشته مورد علاقهام سینما. یک گام بسیار بزرگ برای رسیدن به هدفم یعنی فیلمنامهنویسی پیش رفتهبودم.
با کار کردن در تهران و پس اندازم موفق شدم بعد از پنج سال تمام بدهی ۸۰۰ هزار تومانی طلبکارانم را پرداخت کنم و پس از این مدت به زادگاهم، لنگرود برگردم و پدر و مادرم را ببینم.
در دانشکده سینما تئاتر مشغول تحصیل شدم. با استادان دانشگاه که اکثرا کارگردان بودند، آشنا شدم و فیلمنامه هایم را به آنها دادم، چون هم کار میکردم و هم درس میخواندم، پنج ساله فارغ التحصیل شدم.
اولین فیلمنامهام مشتری پیدا کرد و تهیه کننده گفت آن را ۵۰۰هزار تومان میخرد اما با اعتماد به نفس کامل گفتم زیر سه میلیون تومان نمیفروشم. بالاخره فیلمنامه را دو میلیون تومان فروختم و فیلم ساخته شد و رکورد فروش بسیار بالایی هم از خود بهجا گذاشت.
فیلمنامه دوم را فروختم، فیلمنامههای سوم و چهارم و هشتم و دهم را هم فروختم. همه پشت هم توسط کارگردانهای مختلف ساخته میشد و اکثرا در گیشه رکورد فروش میزدند، طوری که همه تهیه کنندهها دنبال من بودند.
سال ۸۳ تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم. در کنکور کارشناسی ارشد شرکت کردم و با رتبه ۴ ادبیات نمایشی قبول شدم. کارشناسی ارشدم را دو سال بعد گرفتم.
تا سال ۸۸، سی فیلمنامه در سینمای ایران نوشتم اما دیگر فیلمنامه نویسی مرا ارضا نمیکرد، بنابراین وارد حیطه کارگردانی شدم.
سال۸۹ فیلم «زبان مادری» را ساختم و سال ۹۱ هم فیلم «دل بیقرار» را با موضوع زلزله رودبار. هر دو فیلم در گیشه شکست خورد. تهیه کنندهها به من اعتراض کردند تمام فیلمنامههایت در گیشه فروخته اما چرا فیلمهایی که به عنوان کارگردان ساختهای، نمیفروشد.
سال ۹۳ فیلم «آنچه مردان درباره زنان نمیدانند» را ساختم و به عبارتی برگشتم به فیلمنامههای پرفروشی که مینوشتم. فیلم اکران شد و یک فروش عالی داشت.
باز رسیدم به ته خط و باز هم چیزی مرا در سینما ارضا نمیکرد. به من پیشنهاد فیلمسازی در بالیوود شد و فیلمسازی در آنجا مرا وسوسه کرد؛ کار کردن با ستارههای سینمای هند و هنرپیشههایی که یک عمر فقط در تلویزیون میدیدم. اما کار کردن در بالیوود به این راحتیها نبود. خواندهبودم که بعد از انقلاب بسیاری از کارگردانان سعی کردند در بالیوود فیلم بسازند اما موفق نشدند.
فیلمنامه «سلام بمبئی» را نوشتم. ۱۰برابر دورانی که از دوم راهنمایی تا ورود به دانشگاه انرژی گذاشتهبودم، انرژی صرف کردم و موفق شدم اولین فیلم محصول مشترک ایران و هند سینمای پس از انقلاب را در بالیوود بسازم.
فیلم سلام بمبئی وقتی در ایران اکران شد، زلزلهای به جان گیشه انداخت و در دو روز اول آن سال، موفق شد یک میلیارد تومان بفروشد، در حالیکه معمولش این بود یک فیلم پرفروش دردو روز صد میلیون بفروشد. فیلم را در چند کشور دیگر هم اکران کردیم.
مزه ساخت فیلم در بالیوود باعث شد به ادامه کار در هند فکر کنم، برای همین پشت سرش فیلم «دختر شیطان» را ساختم. دختر شیطان فیلم سختی بود، معنا و مفهومش را خیلی دوست داشتم و براین باورم اگر صدفیلم دیگر هم بسازم، هیچکدام دختر شیطان نخواهد شد.
بعد از این فیلم از سفارت ویتنام با من تماس گرفتند و گفتند سفیر ویتنام میخواهد شما را ببیند. سفیر ویتنام که سلام بمبئی را دیدهبود، از من خواست یک فیلم در ویتنام کار کنم. او گفت برای این کار به من کمک مالی هم خواهد کرد. ایشان از من خواست به شهرهای هانوی و سایگون بروم و با ویتنام آشنا شوم تا بتوانم فیلمنامه خوبی بنویسم. با هماهنگی وزارت خارجه و سفارت ایران به ویتنام رفتیم. مقامات سینمایی ویتنام هم در جریان ورود ما بودند. آنجا برخی هنرپیشههای ویتنامی و امکانات سینمایی ویتنام را دیدیم.
به نظرم پیشنهاد سفیر ویتنام هوشمندانه بود. ویتنامیها خلیجی به نام هالونگ دارند که جزو عجایب هفتگانه دنیاست. سفیر ویتنام از من خواست یکی دو سکانس فیلم را در این محل فیلمبرداری کنم. قصدش این بود که با این خلیج، ویتنام را به مردم ایران معرفی کنیم، چون سالانه حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار ایرانی به همسایه ویتنام یعنی تایلند میروند اما چون ویتنام برای مردم ایران شناخته شده نیست، گردشگران ایرانی توجه چندانی به آن نمیکنند.
وقتی به هانوی رفتم با وزیر گردشگری ویتنام دیدار داشتم. او هم حمایتش از ساخت این فیلم را اعلام کرد. من هم گفتم حیف است که برای فیلمسازی به ویتنام بیایم اما راجع به جنایت آمریکاییها فیلم نسازم. چون ما و ویتنامیها به دلیل درگیری جنگی، اشتراکاتی با هم داشتیم. هر دو کشور آسیبدیده عملیات شیمیایی بودند. آمریکاییها در جنگ ویتنام از عامل نارنجی(یکی از شش سم گیاهکش آمریکایی) استفاده کردند. آنجا در تحقیقات میدانیام متوجه شدم حدود ۴۰۰هزار بچهای که از نسل سوم ویتنامیها به دنیا میآیند به همین دلیل از معلولیت رنج میبرند. آنجا به طرحی در این زمینه رسیدم و وقتی به تهران آمدم، فیلمنامهام را تکمیل کردم.
فیلمنامه عاشقانهای نوشتم و غیرمستقیم هم به این جنایت بزرگ آمریکا در ویتنام اشاره کردم. به این فکر کردم برای اینکه ما از سینمای ایران خارج شویم و تنها به اکران داخلی فیلمهایمان فکر نکنیم از ستارههای سینمای کرهجنوبی هم در این فیلم استفاده کنم که در ویتنام معروف هستند، مثل خانم لی یونگ آئه که در ایران به نام یانگوم(جواهری در قصر) شناخته میشود. همچنین میخواستم از یک ستارهبزرگ سینمای ترکیه، آقای بوراک اوزچیویت (بازیگر نقش بالیخان در سریال حریمسلطان) استفاده کنم. با این تفکر که اگر من از یک ستاره سینمای ایران، یک ستاره سینمای کره، یک ستاره سینمای ترکیه و یک ستاره سینمای ویتنام استفاده کنم، میتوانیم برای اولینبار یک فیلم را به شکل عجیبی در ایران، کرهجنوبی، ترکیه، ویتنام و چین اکران کنیم، چون این بازیگران در چین هم معروف هستند. سینمای چین یک بازار بزرگ است که سینمای ایران از آن محروم است.
با رایزنی سفارت ایران در کرهجنوبی، با لی یونگ آئه در سئول دیدار داشتم. قبل از اینکه وارد سئول شوم، فیلمنامه را به زبان انگلیسی ترجمه کردم و برای او فرستادم. مذاکرات با بازیگران ویتنامی و ترکیهای هم انجام شد. آنموقع قیمت دلار ۳۵۰۰تومان بود و همهچیز برای یک تولید خوب ایدهآل بود. به ایران برگشتم اما در یک دوره چندماهه قیمت دلار بسیار بالا رفت و همه برنامههای ما را بههم ریخت.
با این حال ما کوتاه نیامدیم و گفتیم بیشتر هزینهها را روی دوش طرف ویتنامی بیندازیم! برای همین یک سفر دیگر به ویتنام رفتم و با تهیهکننده ویتنامی فیلم دیدار داشتم. لوکیشنها و بازیگران ویتنامی و بازیگران اصلی ایرانی را انتخاب کردیم. دولتهای ایران و ویتنام هم مجوزهای ساخت فیلم را صادر کردند.
ابتدا قرار بود دی ۹۸ فیلمبرداری را شروع کنیم اما به دلیل شرایط آبوهوایی ویتنام با نظر تهیهکننده ویتنامی، فیلمبرداری به اسفندماه موکول شد. به همین دلیل ما تا شروع فیلمبرداری به ایران برگشتیم اما همین که در بهمن ماه برای عوامل فیلم درخواست ویزا کردیم، ویروس کرونا آمد و از ویتنام خبر دادند که فعلا نمیتوانند به ما ویزا بدهند؛ بنابراین شروع پروژه تا پایان کرونا به تعویق افتاد.
در این فاصله فکر کردم شاید کرونا ۱۰ سال ادامه داشتهباشد. از سوی دیگر با تعطیلی سینماهای دنیا مردم به پلتفرمها روآوردهاند. برای همین من هم تغییر روش دادم و فیلمنامه سریال سلام بمبئی را نوشتم که تبدیل به اولین سریال مشترک ایران و هند میشود. این سریال در ۲۴قسمت و با زبانهای هندی، فارسی و انگلیسی در پلتفرمهای هند، ایران و آمازون پخش خواهد شد.
این روزها منتظر صدور پروانه ساخت سریال هستیم تا انشاءا... سال بعد و پس از تعطیلات نوروز و ماه مبارک رمضان، پیش تولید کار را شروع کنیم. در این میان پیشنهاد یک تولید مشترک هم با فرانسه داشتم که فیلمنامهاش آمادهاست.
طی این سالها یعنی از سال۷۳ که با تحصیلات دومراهنمایی شروع به نوشتن کردم، ۴۲فیلمنامه برای سینمای ایران نوشتهام. بسیاری از این فیلمنامهها را کارگردانهای زیادی تبدیل به فیلم کردند.
دو چیز را عامل موفقیت خودم میدانم و به همه آنهایی که دنبال موفقیت هستند هم این دو چیز را پیشنهاد میدهم؛ اول تلاش تلاش تلاش و دوم دعا دعا دعا. من تلاش وحشتناکی کردم، شاید کمتر کسی اینقدر تلاش کردهباشد. من روزی هفت هشت ساعت مینوشتم. ۱۰سال نوشتم و دور ریختم.
بعد از ۱۰سال، تازه یاد گرفتم فیلمنامه یعنی چه و چطور میتوان فیلمنامه نوشت. ۱۰ سال اول فقط سیاهمشق بود.
دومین عامل موفقیت من دعا بود. من تلاش میکردم و از خدا میخواستم در کارهایم موفق شوم. در همه کارهایم این دو روش را پیش گرفتم و به اهدافم رسیده و موفق شدم.
گروه فرهنگی روزنامه جام جم
بازگشت ترامپ به کاخ سفید چه تاثیری بر سیاستهای آمریکا در قبال ایران دارد؟
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رضا جباری: درگفتوگو با «جام جم»:
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم: