لطفا شاخ در نیاورید!

اینجا صف کتاب است

بچه که بودم، صحنه‌ای در فیلم چارلی و کارخانه شکلات سازی، برایم معنای حقیقی صف بود. صفی که از اشتیاق برای داشتن محصولی جدیدتر تشکیل شده بود.
کد خبر: ۱۱۷۵۵۷۰

صحنهای که بچهها را در سراسر دنیا نشان میداد که از صبح زود و قبل آمدن محصول شکلاتی جدید، پشت در شکلات فروشی جمع شده بودند و به محض باز شدن در، به داخل هجوم میبردند. اما اندکی بعد متوجه شدم، معنای صف در اینجا، کشورم، شاید کمی متفاوتتر تعریف تیم برتون است. صف شیر، نان، گوشت، سبد کالا یا هر چیز دیگر، ناشی از ترس کم بودن آن کالا است نه شوق داشتن کالایی جدیدتر.

چنین درکی از صف بستن، شاید سبب شده تا به محض دیدن صفی که برای یک کتاب بسته شده، شاخ در بیاوریم. آن وقت است که اگر عدهای نتوانند مساله را حمل به صحت کنند، کمکم گمانه زنیها شروع میشود. نکند رازی در این فروش است. نکند برای خرید این کتاب یک چیزی هم گوشه جیب ملت میگذارند؟ نکند در مراسم رونمایی، نویسنده قرار است پشتک وارو بزند؟ نکند چنین و چنان و خلاصه باورشان نمیآید. آن وقت است که باید از خود بپرسیم که چرا نشود؟ ما که بزرگترین فروشگاه سالانه کتاب را در دنیا داریم. چرا باورمان نشود وقتی مخاطبان همه با فریاد «آخ یک سال است که بدون کتاب ماندهام!» دواندوان به نمایشگاه هجوم میآورند و پس از اندکی، تیراژهای میلیونی دل نویسندهها را شاد میکند. چرا نباید چنین اتفاقی بیفتد؟ با داشتن چنین مخاطبانی و البته قیمت بسیار ارزان کتاب، چرا نباید ما بزرگترین صف در کتابفروشیهای دنیا را داشته باشیم؟ مگر نویسندگان ما چه کم از خانم فلان و آقای بهمان خارجی دارند که نباید برایشان سر و دست شکست؟

اگر کلاه خوشبینی را از سر برداریم و مباهات به آمار و ارقام را برای زمان دیگری بگذاریم. سوالهایی جدی پیشروی ماست. چقدر این صف بستنهای کتابی واقعی هستند؟ چقدر در این سالها افزایش حقیقی مخاطب داشتهایم؟ آیا صرف این که برای چند نویسنده و شاعر صف بسته میشود، میتواند ما را به آینده نشر امیدوار کند؟ آیا مخاطبی که در صف ایستاده برای عکس گرفتن با سلبریتی مورد نظر بالبال میزند یا حقیقتا محتوای درون کتاب، آن چنان او را به وجد آورده و تا اینجا کشانده است؟ آیا پیشینه ذهنی او از آثار نویسنده چنان وجدی برایش به ارمغان آورده یا مساله سادهتر از این حرفها است؟ بررسی بیشتر کتابهایی که در سالهای اخیر، مورد توجه مردم قرار گرفتهاند و برایشان صف بسته شده، نشان میدهد که گاهی عوامل دیگری، غیر از خود کتاب در شلوغی هنگام ملاقات با نویسنده دخیل بوده است. البته وجود عوامل دیگر، به این معنا نیست که خود کتاب، ارزش ادبی نداشته است، بلکه صرفا تلاشی برای فهم انتخاب مخاطب است. با این وجود مطالعه دقیق همه عوامل نیازمند بررسی تخصصی متخصصان بازاریابی کتاب است و میتواند به ناشران در فروش سایر کتابها کمک کند.

در بسیاری موارد، علت هجوم بسیاری از مخاطبان و بسته شدن صفهای عریض و طویل در نمایشگاه یا جشن امضای کتابها را میتوان ورود افراد مشهور و چهرههای تلویزیونی به عرصه کتاب دانست. مسالهای که قند توی دل ناشر آب میکند و حتی کمی داغ کسری فروش کتاب بقیه نویسندههای غیرمشهور را تسلی میدهد.

اتفاقی که برای «سجاد افشاریان» با «اسکارلت دهه شصت» و «مژده لواسانی» با «خون انار گردن پاییز است»، «شایان مصلح» با «پرواز شصت و نه» و البته تعداد دیگری از چهرههای آشنا افتاد، شاید از این دست باشد. از طرفی فضای مجازی، همان پدیدهای که در سالهای اخیر جوانب گوناگون زندگی مردم را تحت تاثیر قرار داده است، بازویی برای ارتباط بیشتر افراد مشهور با مخاطب عام شده و تاثیرات رسانهای مانند تلویزیون را مضاعف میکند.

فضای مجازی در یکی از پر مخاطبترین کتابهای این روزها یعنی «قهوه سرد آقای نویسنده» هم بی تاثیر نبوده است. «روزبه معین» نویسنده کتاب، با شهرت خود در فضای مجازی و قطعاتی که از کتابش در صفحات مجازی به اشتراک میگذاشته به شهرت رسیده است و البته مخاطبانش با اشتیاق فراوانی منتظر چاپ کتابش بودهاند. فضای مجازی تا جایی همهگیر بوده است که «هماپوراصفهانی» نویسنده یک سایت اینترنتی رمان عامهپسند، اکنون مخاطب خود را پیدا کرده و یکی از این نویسندههای «صفدار» است. از نویسندههای حرفهای که مخاطب پیشینهای از کتابهایشان داشته و طی سالها با آثارشان ارتباط برقرار کرده نام «رضاامیرخانی» و «مصطفی مستور» به چشم میخورد که تازهترین آثارشان صفی شده است.این موضوع که وضعیت نویسنده و به طور کلی نشرکتاب در ایران همیشه چندین قدم از نشر در خارج از کشور فاصله داشته سبب شده است تا این مساله موضوعی نو و تازه به چشم بیاید و البته خود تقلیدی دیرهنگام از نمونههای خارجی باشد. همین تقلید دیرهنگام هم، صدقه سر آمیختگی رسانه با زندگی روزمره مردم است. هرچند که اگر چنین اتفاقی کاملا واقعی و با حضور مخاطب پروپاقرص باشد، موضوع قابل توجهی است. در فرهنگی که مردم کتاب را نیاز روزمره خود تلقی میکنند، به مرور شان و جایگاه نویسنده بالا رفته و تبدیل به شخصیت مشهور و قابل احترامی میشود. این شخصیت مشهور و قابل احترام میبایست وسیلهای برای ارتباط با مخاطب داشته باشد و این موضوع تبدیل به دیدارهای چهره به چهره، جشن امضا یا جمعهای کتابخوانی توسط نویسنده میشود. چنین سازوکاری در کشورهای دارای جمعیت کتابخوان به طور طبیعی ایجاد شده و البته ابزاری برای بازاریابی و بیشتر دیده شدن کتابهاست.

این پدیده در کشور ما بسیار کمیاب است. زیرا معمولا نویسنده محبوبیت مردمی ندارد و فاصلهای بین او و مخاطب به دلیل میزان پایین مطالعه عمومی ایجاد شده است. همین شناخته نشدن او را تبدیل به شخصیتی مشهور نمیکند و نویسنده همیشه یک قدم از سلبریتیها عقبتر است، در ارتباط با مخاطب در فروش کتاب یا صفداری. همین امر است که نویسندهها معمولا گزینههای مناسبی برای مهمان شدن در برنامههای پرمخاطب تلویزیونی نیستند. زیرا قرار است شهرت خود را از این قاب بگیرند و نه این که مخاطب این قاب را به دلیل شهرت خود بالا ببرند. اگر چنین سازوکاری به طور طبیعی ایجاد شود و نسل کتابخوان نویسنده خود را بشناسد، انتخاب کند و چرخه نشر به حرکت درآید، آن وقت شاید کسی دیگر از دیدن جماعتی که برای دیدن نویسنده محبوب خود به صف میایستند و او را دنبال میکنند، شاخ در نیاورد. نویسنده ایرانی مدتهاست به مخاطب احتیاج دارد. مخاطب ایرانی که خریدن کتاب و امضا گرفتن از نویسنده را یک سرگرمی نبیند که تازه مد شده، بلکه به دلیل نیاز درونی به خواندن کتاب و انس با آن، ساعتها در صف بایستد و نویسنده موردعلاقهاش را دوست داشته باشد.

فاطمه معصومی

روزنامهنگار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها