یادم هست قدیمها که مدرسه میرفتم، وقتی زمستان از راه میرسید هر روز صبح علیالطلوع میپریدم پشت پنجره اتاق و آرزو میکردم اینبارکه پرده را کنار میزنم، سفیدی برف حیاط حوضدار خانه مان را پر کرده باشد تا بلکه یک روز از رفتن به مدرسه مرخص شوم و بروم با گلولههای برفی به جان بچه محلها بیفتم.