با دکتر سعید حمیدیان، برنده جایزه کتاب سال

فال گرفتن، ساده‌ترین مرحله درک حافظ

با این‌که چند سال است بازنشسته شده، ولی تدریس در دانشگاه را رها نکرده است. خودش با خنده می‌گوید: «دست از سر پیرمردها برنمی‌دارند» و همچنان در دوره دکتری و کارشناسی ارشد آموزش دانشجویان و پژوهشگران را به عهده دارد، هر چند نه مثل گذشته.
کد خبر: ۷۷۱۶۹۲
فال گرفتن، ساده‌ترین مرحله درک حافظ

بیش از 40 سال است که در دانشگاه‌ها تنفس کرده، ولی وقتی از وضع امروز رشته ادبیات در دانشگاه‌ه‌ها از او می‌پرسم، این‌گونه پاسخ می‌دهد: «سال به سال دریغ از پارسال...!» اما، برای دانشگاه نبود که سراغش رفتیم. اوایل سال 92 بود که سرانجام زحمت سی‌ساله‌اش به بار نشست و مجموعه کامل شرحی که بر دیوان حافظ قلمی کرده، در پنج جلد و بیش از 4000 صفحه منتشر شد. شرحی که «شرح شوق» نام گرفت؛ شرحی که بهاءالدین خرمشاهی تا امروز، آن را بهترین شرح می‌داند. هفته گذشته شرح که در بخش نقد ادبی برنده جایزه کتاب سال 93 شد و حمیدیان جایزه‌اش را در مراسمی با حضور رئیس‌جمهور دریافت کرد. همین بهانه‌ای بود تا نزد دکتر سعید حمیدیان برویم و گفت‌وگوی مفصلی از کتاب جدیدش گرفته تا حافظ و دانشگاه و... با او داشته باشیم.

دکتر سعید حمیدیان از معدود استادان زبان و ادبیات فارسی روزگار ماست که نه‌تنها بر ادبیات کلاسیک و آثار شاعرانی همچون فردوسی، سعدی و حافظ تسلط بی‌نظیری دارد، بلکه آثارش از احاطه او بر ادبیات معاصر ایران و جهان خبر می‌دهد. او در اردیبهشت 1324 در تهران متولد شد. در مدارس «جلوه»، «دارالفنون» و «بوعلی سینا» تحصیل کرد و در رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران پذیرفته شد. در سال 1354 با دفاع از رساله‌اش با عنوان «تصحیح، تحشیه و تعلیق فرهنگ جعفری، تألیف محمد مقیم تویسرکانی (فرهنگ پارسی)» به راهنمایی دکتر سید‌جعفر شهیدی، موفق به اخذ درجه دکتری با رتبه عالی شد. او سال‌هاست که در دانشگاه علامه طباطبایی به تدریس و آموزش زبان و ادبیات فارسی اشتغال داشته است. در طول این سالیان نیز آثار متعددی منتشر کرده که در چهار بخش کلی تألیف، ترجمه، تصحیح و تحشیه و ویرایش و دسته‌بندی می‌شوند. تصحیح و ویرایش شاهنامه فردوسی، خمسه نظامی، تألیف آثاری مانند سعدی در غزل، داستان دگردیسی (روند دگرگونی‌های شعر نیما یوشیج)، ترجمه «تاریخ» گوردون چایلد، «ایوانف» آنتوان چخوف و... از این جمله‌ هستند.

به نظر می‌رسد در حوزه ادبیات فارسی و حافظ‌پژوهی، شاهد آثار بی‌شماری در بازار هستیم. چه شد که شما به فکر انتشار اثری در این حوزه افتادید؟

چهل و اندی سال است که با حافظ مأنوسم، اما در تمام این سال‌ها و پیش از انتشار «شرح شوق» چیز زیادی درباره حافظ منتشر نکردم. آنچه در این حوزه از من چاپ شده بود، فقط به چند مقاله در نشریات محدود می‌شد و اصل کار را برای ارائه در کتاب باقی گذاشتم. طبیعی است که در این مدت و بلکه از بسی پیش از این، یعنی از حدود 80 - 70 سال گذشته که ما چیزی به نام حافظ‌پژوهی به شیوه جدید داریم، کارهای بسیاری در زمینه حافظ اعم از کتاب و مقاله منتشر شده است. از این میان بعضی ارزشمندند و بعضی متأسفانه ارزش یک بار خواندن را هم ندارند. به قول برخی از صاحب‌نظران، شاید 98 درصد مطالب و آثاری که در زمینه حافظ‌پژوهی عرضه شده دارای اعتبار چندانی نباشند. با وجود این، در این مدت کتاب‌ها و مقالاتی را که در این حوزه منتشر شده دنبال می‌کردم و طبیعی است درباره هر چیزی که پیرامون دیوان حافظ مطرح می‌شد، نظری داشتم و بسیاری از نظریات ارائه شده را علمی و آگاهانه نمی‌دیدم. اینها همه روی دلم می‌ماند و فرصت می‌جستم تا به یاری خداوند در یکجا مجموعه مطالب را ارائه کنم که خدا را سپاس که تا اینجا عمر و توفیق داد تا کتاب شرح شوق را در پنج جلد (تقریبا 4500 صفحه) به سامان برسانم و خوشبختانه مورد استقبال واقع شده و تاکنون دو بار تجدید چاپ شده است.

این‌که می‌گویید برخی از آثار در این حوزه را علمی و آگاهانه نمی‌بینید‌، منظور از علمی و آگاهانه چیست؟

این امر بدیهی است که سلیقه‌ها و دیدگاه‌های مختلف در شرح و تفسیر وجود دارد. اما در این میان معتقدم که آن شیوه‌هایی کارآمدتر است که شخص شارح دیوان بتواند افزون بر تمرکز بر دیوان حافظ، در عمق ادبیات فارسی وارد شود و تحولات ادبی و تکامل ادبیات را زیر نظر داشته باشد و دنبال کند و زمانی که بر روی دیوان کسی مانند خواجه حافظ شرح و تحلیلی ارائه می‌کند، آن شرح جامع باشد، نه صرف سلیقه، مانند برخی از مطالب که بیشتر جنبه انشانویسی و الفاظ خوش و احتمالا شعاری یا قصارسازی را دارد. شرح حافظ باید به شیوه‌ای درخور زمانه ما باشد.

شرح شما با شرح‌های دیگر چه تفاوتی دارد؟ جایی خواندم که اشاره کرده بودید از عمده‌ترین تفاوت‌های شرح شوق، صرفِ بررسی ابیات مانند دیگر شرح‌ها نیست، بلکه ابیات را در کلیت یک غزل بررسی می‌کند و بیت را جدا از غزل نمی‌بیند.

در مقدمه کتاب به تفصیل در این باب صحبت شده و من در اینجا به طور خلاصه عرض می‌کنم. همان‌طور که اشاره کردید شرح‌های موجود بر غزلیات حافظ روی کاکل بیت می‌گشته، یعنی ما برای شرح صرفا یک بیت را از یک غزل یا شعر جدا می‌کنیم، اما کل این غزل چه می‌خواهد بگوید؟ آیا یک اثر هنری را با اجزایش، آن هم بدون اجزای دیگر، می‌توان بررسی کرد؟ آیا اثر هنری به صورت جزء به جزء پدید می‌آید؟ من باور ندارم و معتقدم که هر غزل حافظ یک کلیت منسجم دارد. البته نمی‌خواهم در سلک بیان تفاوت کار خود برای دیگران خودستایی کنم. این خودستایی‌ها و خودپسندی‌ها بویژه در پیشگاه بزرگانی مانند فردوسی، حافظ، سعدی، مولانا و دیگر بزرگان ادب فارسی معنایی ندارد. بلکه می‌خواهم از نگاه تفاوت کار و روش مقایسه کنم. من هم روی اجزا تکیه کردم و هم بر کلیت غزل‌ها؛ امری که تاکنون صورت نگرفته است.

تلقی من این نیست که یک شعر می‌تواند مرکب از ابیات مستقل و جدا از یکدیگر باشد که بر اساس یک وزن و قافیه‌ای کنار یکدیگر جمع شده‌اند. من در این شرح هر بیت را معنی کردم و حتی اجزای بیت، یعنی لغات هر بیت و نکات دستوری و زبانی هر بیت را مطرح کردم تا این گمان پیدا نشود که خواستم تنها کل شعر را مورد بررسی قرار دهم. یعنی جزء و کل را در ارتباط با یکدیگر دیده‌ام؛ یعنی یک کلیت منسجم که مرکب از اجزاست. در شرح شوق، جزئیات هر بیت یعنی امور جزئی یا تجزیه‌ای را در مقابل امور تحلیلی که همان نگریستن به کل شعر و کل پیام شعر و ارزش‌های هنری کل شعر و امثال اینها باشد، بررسی کرده‌ام.

پس از آن که جزئیات را آن‌طور که به نظرم کافی می‌رسید، آوردم، با سه ستاره در پایان شرح جزئیات، وارد عرصه مسائل کلی و تحلیل شدم. برای مثال مباحثی همچون چگونگی پیوند اجزاء و ابیات غزل در کنار یکدیگر، چرایی آغاز و ادامه غزل به این صورت، این‌که کل شعر چه می‌گوید و جهت آن چیست، ساختار کلی شعر چیست و... مطرح شده که کار دشوارتری از شرح جزئیات یا شرح امور تجزیه‌ای است. یکی از تفاوت‌های مهم شرح شوق با آثار دیگری که پیش ازاین منتشر شده، همین است

رویکرد یا رهیافت شما به متنی مانند حافظ چگونه است؟ جایی خواندم که اشاره کرده بودید شعر و اثر شاعر را بدون شناخت شخصیت و زندگی شاعر نمی‌توان مورد شرح و بررسی قرار داد. در حالی‌که برخی از نظریات موجود در نقد ادبی در غرب چون مرگ مؤلف رویکردی متفاوت به متن دارند.

به گمانم ابتدا باید مناط‌ها و ملاک‌های این بحث را مشخص کرد. اگر آن گونه که اشاره کردید در جایی به این صورت سخن گفتم، مقصودم تنها در یک حدود بخصوصی است. من هرگز نمی‌گویم که برای خواندن یک شعر یا لذت بردن از یک شعر یا درک ظرافت‌ها و پیام‌های آن ما تنها و تنها نیازمند رجوع به زندگی، شخصیت و روحیات شاعر هستیم. خیر؛ این شیوه که وارد رویدادهای زندگی شاعر شویم، تقریبا قدیمی و تاریخ ادبیاتی محسوب می‌شود که البته در جای خود می‌تواند مؤثر باشد.

البته برخی نظریه‌پردازان ادعا می‌کنند در مقام خواندن و لذت بردن از متن یا اثر هنری ما نیازی به شناخت از شاعر نداریم. ولی در مقام شرح و تفسیر آیا می‌توان متن را بدون درنظر گرفتن بافت و زمینه‌ای (کانتکست) که در آن پدیدار شده، یا شاعر آن را خلق کرده، بررسی کرد؟

این تفاوت در دیدگاه‌هاست. در همه جای دنیا می‌کوشند شاعر، شخصیت و روحیات او را بشناسند. این گونه هم نیست که بین زندگی، شخصیت، روحیات و محیط او و اثر آن شاعر خط فاصلی بکشیم و بگوییم اینها خرجشان از یکدیگر جداست. برای مثال، در شعرهای نیما یوشیج، آیا می‌توان بدون توجه به حوادث و اتفاقانی که بر شاعر گذشته یا جهت‌گیری‌هایی که نیما در برهه‌هایی از عمر خود وارد آن شده، شعر او را تجزیه و تحلیل کرد؟ من باور نمی‌کنم. اگر محیط او، یعنی طبیعت سرسبز و خرم شمال کشور، بویژه منطقه یوش یا فرهنگ بومی را نشناسیم نمی‌توانیم شعر نیما را بخوانیم، چه برسد به محتوا یا پیام شعر او.

از سوی دیگر، عقیده ندارم که برای فهم شعر دم به دقیقه باید به زندگی و نیات شاعر رجوع کرد. در واقع، نیت افراد را نمی‌توانیم بشکافیم و در اصل انسان مجاز نیست وارد نیت یا سر سویدای قلب کسی شود. من معتقدم شعر را با توجه به نظریاتی جدید مانند مرگ مؤلف، می‌توان بررسی کرد. در واقع، اگر یک اثر هنری قائم به ذات باشد، دائم محتاج عصایی از امور و مسائل بیرونی شعری نخواهد بود، اما هر یک از این رویکردها در جای و حد خود و بدون زیاده‌روی در گرایش به هر یک، کاربرد دارند.

شما در شرح شوق بر کدام رویکرد تأکید بیشتری داشته‌اید؟

باید اشاره کرد که حافظ بسیاری از مضامین شعرش را از شاعران گذشته و معاصر خود گرفته است. این نکته‌ای است که در کتاب بر آن تأکید داشتم و شواهد بسیاری برای آن آورده‌ام. برای مثال، آیا مضامین مشترک بین حافظ و شاعری مانند منوچهری دامغانی، که 300 سال پیش از او می‌زیسته، قابل قیاس است؟ منوچهری نه اهل عرفان است و نه حتی وارد این مقولات می‌شود. بین او و حافظ زمین تا آسمان فاصله وجود دارد. من اگر به شناخت شاعر اشاره می‌کنم در این حدود است، این‌که چیزی به حافظ نسبت ندهیم که خلاف کل سیره و اندیشه اوست و خلاف کل آن عناصر فرهنگی که در روزگارش، یعنی نیمه دوم قرن هشتم، جریان داشت. هر کدام از این دو رویکرد در جای خود محل اعتبار است و به گمان من زیاده‌روی در هر یک از آنها بررسی و شرح را به یک کار تک‌بعدی تبدیل خواهد کرد. اینها همه قابل بررسی است و در یک اثر جامع نمی‌شود نگاه محدود به یک جانب و جهت داشت.

می‌توان به این صورت برداشت کرد که آثار شاعران بزرگی مانند حافظ، مولانا، سعدی و... چند وجه دارند و می‌توان آثار آنها را بدون شناختی از زندگی‌ و زمان آنها خواند و لذت برد؟

تا حدودی؛ بویژه در مورد حافظ که به گونه‌ای سخن می‌گوید که هر کسی از بنده جاهل تا یک عالم می‌تواند بر حسب ظرف و دانسته‌ها و آگاهی‌های خود بهره‌ای از شعرش بگیرد. ولی هر چه به سمت بالاتر می‌رویم و وارد سطوح بالاتر می‌شویم‌ می‌بینیم کار پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. در حقیقت، ساده‌ترین حد درک معنا از شعر حافظ آن چیزی است که در فال‌گیری و تفأل‌زدن جریان دارد. یعنی افرادی که چندان با شعر هم مأنوس نیستند، فال می‌گیرند و بر حسب اطلاعات خود از آن ظاهر الفاظ، معنی‌هایی پیش خودشان استنباط می‌کنند که اگر خوش‌بینانه باشد فال را حمل بر فال نیک می‌کنند و اگر حکایت از غم و درد و نومیدی کند آن فالگیر آن را به فال بد تعبیر می‌کند.

در مقابل، با سطوح بالاتری نیز سر کار داریم، چراکه در شعر لایه‌های مختلف معنایی وجود دارد. البته در این خصوص هم شاهد افراط و تفریط‌هایی هستیم به گونه‌ای که برخی حرفی درست را با محتوای نادرست عرضه می‌کنند، اما باید پرسید این لایه‌های معنایی صرف برداشت من خواننده نیست و اگر من فلان لایه معنایی را تشخیص می‌دهم، آیا اشتباه نکرده‌ام؟ به هر روی، تکیه کردن بر این لایه‌ها تا حدودی مفید است؛ البته باز نباید در آن افراط صورت گیرد، چون بسیاری از نظریات ادبی که در مغرب‌زمین مطرح می‌شود تناسب چندانی با فرهنگ و ارزش‌های ما ندارد و گاهی حتی تفاوت‌هایی نیز در این میان احساس می‌شود. ما هرگز نمی‌توانیم حتی سبک‌شناسی خود را با سبک‌شناسی غربی برابر بدانیم یا مسائل ادبیات خود را بر نظریات مکتب‌های ادبی غربی انطباق دهیم و انتظار داشته باشیم که این مسائل در ادبیات ما نیز جا بیفتد.

در شرح شوق نیز چنین نبوده که در هر چیزی بلافاصله رفته باشم گریبان خود شخص شاعر را گرفته باشم یا به تاریخ زندگی او استناد کنم. من بارها عرض کرده‌ام که شعر حافظ در عرصه غزل، تنها غزل نه قالب‌های دیگر شعری، شاید بیش از تمامی غزلسرایان با زندگی حافظ و حوادث و سوانح زندگی خود او ارتباط دارد. برای مثال داغ‌هایی که دیده، مرگ فرزند و همسر، اختلافاتی که با شاه داشته و... فقری که در برخی از برهه‌های زندگی‌اش داشته است. البته در خصوص فقر او نیز مبالغه‌های زیادی شده؛ برخی او را فردی کاملا بی‌نیاز از مسائل مالی نامیده‌اند و برخی دیگر از او شخصیتی فقیر و مفلس ترسیم کرده‌اند. هر دو اینها باز افراط و تفریط است. شکی نیست حافظ در حیات خود زمانی مال و اموالی داشته و صله می‌گرفته و گاهی هم در فراهم کردن قوت لایموت خود و خانواده‌اش لنگ بوده است. ما نباید مطلق‌نگری کنیم. مسائل دیگری از این دست پیرامون شخص خواجه شیراز وجود دارد که به گمانم باید در آن تجدید نظر کرد و نگاهی دوباره به زندگی و شخصیت او داشت.

در میان گفته‌هایتان به تفأل زدن به دیوان حافظ اشاره کردید؛ چیزی که در میان مردم ما بسیار مرسوم است. می‌خواستم دیدگاه شما را در این باره بدانم، آیا جنابعالی هم تفألی به دیوان لسان‌الغیب می‌‌زنید؟

خیر، این کار را نمی‌کنم. اگر هم در برهه‌ای در روزگار نوجوانی از سر تفریح و تفنن این کار را انجام می‌دادم، امروز به هیچ وجه چنین کاری نمی‌کنم.

جسارت نباشد، البته ما به عنوان تفریح همچنان فال می‌گیریم و کار مفرحی هم هست.

من این را انکار نمی‌کنم که برای خیلی‌ها لذتبخش است، اما این لذت من نیست. اینجا به دو شکل می‌توان مسأله را بررسی کرد؛ نخست آن‌که آیا ما براستی معتقدیم حافظ با امور غیبی و آسمانی مرتبط بود که بنده کمترین معتقدم به هیچ‌وجه. حافظ به گفته استاد خرمشاهی که جمله قصاری در این خصوص دارد انسان کامل نیست، بلکه کاملا انسان است. من نیز او را با همه بزرگی و همه ارزش و اهمیت عظیم اشعارش و بعد هنری والای اشعارش کاملا انسان می‌دانم، نه انسان کامل. به نظرم او به هیچ وجه با امور غیبی ارتباط نداشته و حتی آن لقب لسان‌الغیب هم لقبی تعارفی است که به او داده‌اند. اساسا اگر از دیدگاه دینی هم به قضیه بنگریم ما در دین اسلام لسان‌الغیبی به نام شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی نداریم. حتی در قرآن کریم بارها اشاره شده که حتی رسول‌الله(ص) امور غیب را نمی‌داند و تنها خداوند بر امور جهان آگاه بوده و همه چیز در ید اوست. چرا ما بی‌خود و بی‌جهت حافظ را قدسی و آسمانی می‌کنیم؟ این دیدگاهی کاملا عقب‌مانده است.

فال اگر تفریح و شوخی باشد، تا اندازه‌ای توجیه‌پذیر است، اما این‌که بخواهیم بر اساس شعر حافظ عمل و معامله کنیم و سعد و نحس را تشخیص دهیم به هیچ‌وجه درست نیست.

پس چرا اساسا ما با دیوان حافظ فال می‌گیریم؟ چرا برای مثال با دیوان سعدی یا غزلیات مولانا فال نمی‌گیریم؟

کاملا درست است، ما مولانا را عارف کامل می‌دانیم، عارفی که در عرفان جایگاه بسیار بالاتری نسبت به حافظ دارد. این امر دلیلی عینی دارد، نه ذهنی. برای این از دیوان حافظ می‌توان فال گرفت که اساسا مضامین دیوان حافظ بسیار متنوع است. یعنی در دیوان او از هرگونه مضمونی که در زندگی می‌شود به آن فکر کرد استفاده شده است. همین تنوع دلیلی عینی است و هیچ ارتباطی به امور غیبی و ذهنی ندارد. سعدی شاعری است که غزلیات بیشتری نسبت به حافظ دارد. دست‌کم نزدیک به 800 غزل دارد در حالی‌که دیوان حافظ به 500 غزل هم نمی‌رسد. ولی از این جهت نمی‌توانیم با غزلیات شیخ اجل فال بگیریم که کلیت آن روی موضوع واحدی می‌چرخد. اغلب اشعار او درباره عشق و لطایف و زیر و بم آن و در کل حدیث عشق و شور است.

در حالی‌که مضامین و ظاهر غزلیات حافظ هم خوشبینانه، هم بدبینانه و هم گاهی بینابین است. برای نمونه جایی می‌گوید «یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور» که خوشبینانه است و بی‌سوادترین فرد هم می‌تواند آن را تشخیص دهد، اما در غزل دیگر می‌گوید: «نماز شام غریبان چو گریه آغازم‌/‌ به مویه‌ای غریبانه قصه پردازم» شعر گریان و بدبینانه است که شاعر سخن از غم و درد و گریه می‌کند.

همان‌طور که اشاره کردید شرح‌های متعددی در سالیان گذشته درباره دیوان حافظ منتشر شده است. شما کدام یک از این شرح‌ها را می‌پسندید؟

مقدمتا عرض کنم که بنده خود را موظف به نگهداشتن حرمت افراد می‌دانم. به هر حال، هر کسی در هر حدودی کم یا بیش زحمت کشیده است. نمی‌خواهم خدای نکرده قدر اینها را نشناسم یا با بی‌انصافی نگاه کنم، اما در کل آثاری که به نام شرح دیوان حافظ داریم، اگر جسارت به شارحان محترم نباشد، باید عرض کنم تنها و تنها شرح جناب بهاءالدین خرمشاهی را قبول دارم که بیش از 20 سال پیش منتشر شده است. ایشان برای نخستین بار سد شرح‌های تکراری و ملال‌آور را شکست و آیین تازه‌ای در شرح حافظ روی کار آورد. با این‌که من افتخار دوستی نیم‌قرنی با خرمشاهی دارم و به قول خودش، کامران فانی و خرمشاهی و من سه یار دبستانی هستیم، دلیل نمی‌شود در همه موارد با او موافق باشم و هر چه می‌گوید تائید کنم. کما این‌که عکس قضیه هم وجود دارد و دلیلی ندارد آنچه من می‌گویم استاد خرمشاهی سر را به نشانه تائید تکان دهد. به طور کلی شرح حافظ خرمشاهی افزون بر این‌که بیانی جذاب و نگارشی زنده و دلپذیر دارد، از نظر روشمندی و آگاهی و ظرافت نیز قابل توجه است. البته در کتاب شرح شوق، نقدها و نقطه‌نظرهایی بر برخی آرای او آورده‌ام.

البته حالا که نام بردم اجازه می‌خواهم عکس این موضوع را نیز مثال بزنم. از آن سو، حسینعلی هروی شرحی چهارجلدی بر دیوان حافظ به رشته تحریر درآورده است. با این همه نگاه کنید آیا این اثر بینی و بین‌الله ارزش چندانی دارد؟ آیا روشمند است؟ آیا درست است که به اسم شرح، شعر حافظ را با آن همه ظرافت و زوایای معنایی به یک نثر بی‌رمق تبدیل کنیم؟ من هرگز حاضر نیستم این کار را با شرح استاد خرمشاهی یکی بدانم.

چندی پیش با یکی از اساتید ادبیات گفت‌وگو می‌کردم. از مرحوم دکتر منوچهر مرتضوی یاد کرد و کار ایشان را در زمینه حافظ‌پژوهشی کم‌نظیر دانست. نظر شما درباره اثر مرحوم مرتضوی چیست؟

البته باید اشاره کنم که ایشان بر دیوان حافظ شرح ننوشته‌اند. در واقع او کتابی درباره حافظ منتشر کرده که با شرح تفاوت دارد.

پس بنده بد متوجه شده بودم... .

نه؛ من حتی می‌بینم دانشجویان در دوره‌های کارشناسی ارشد و دکترا اینها را یکی می‌انگارند. من به مرحوم مرتضوی، نظرها، سلیقه و احاطه و آگاهی او ایمان دارم، اما از این جهت نام «مکتب حافظ» او را عرض نکردم که کتابش عبارت از مقالات و مقولات مختلفی درباره حافظ اعم از زندگی، روحیات، شخصیت، سبک، عرفان و تصوف و... اوست. وگرنه مرحوم استاد مرتضوی، چهره درخشانی در زمینه حافظ‌پژوهی و به طور کلی پژوهش‌های ادبی به‌شمار می‌رود.

بانگاهی به آثار شما متوجه می‌شویم پژوهش‌هایتان دامنه و گستره وسیعی دارد؛ از تصحیح و شرح ادبیات کلاسیک فارسی گرفته تا نقد ادبی و بررسی شعر و حتی ترجمه رمان‌های خارجی. «شرح شوق» در میان آثار شما چه جایگاهی دارد؟

انتظار طرح چنین سوالی را داشتم. برخی تعجب می‌کنند که برای مثال من نمایشنامه‌های چخوف را ترجمه کرده‌ام. حتی یکی از بزرگان ما زمانی که از انتشار کتاب «داستان دگردیسی» درباره نیما مطلع شد، با حالت تعجب پرسیده بودند: «حمیدیان و نیما...؟!» تصور ایشان این بود که من تنها روی ادبیات قدیم مانند شاهنامه و نظامی پژوهش می‌کنم. در حالی که بنده معتقدم ادبیات دیگر آنقدر محدود نیست که ما تنها بر یک زمینه یا یک سبک و شیوه تکیه کنیم و تمام عمر خود دور آن محور بگردیم. عقیده دارم و سفارش هم می‌کنم که ادبیات، نه قدیم و جدید دارد و نه ایرانی و خارجی. اثر خوب در هر جای دنیا که باشد با آثار دیگر مکان‌های دنیا خویشی و نسبت دارد. نباید ادبیات را تنگ و محدود دید. قدیم و جدید وابسته به یکدیگرند تا قدیم نباشد جدیدی بوجود نمی‌آید و هر چیز جدید هم الزاما دنبال کوشش‌های قدماست. بر این اساس هر چند باید در برخی متون تخصص داشته باشیم، اما باور دارم که هر قدر نظرمان وسیع‌تر باشد و نسبت به ادبیات جدید و قدیم و ایرانی و غیرایرانی آگاهی داشته باشیم، نگاه جامع‌تری به ادبیات خواهیم داشت. جسارت نمی‌کنم، ولی شاید نقص برخی پژوهشگران ادبیات کلاسیک ما همین باشد که چندان خبری از آثار سایر کشورها نداشتند و از ادب قدیم این سوتر نمی‌آمدند. بنده موفق‌ترین پژوهندگان را در عرصه ادبیات کسانی می‌دانم که با یک یا بیش از یک زبان بین‌المللی کاملا آشنایی دارند و این طیف وسیع را که ادبیات می‌نامیم مطالعه کرده‌اند و با آگاهی و جامعیت بیشتری می‌توانند بر هر موضوع ادبی نظر بیندازند.

نکته‌ای که در این میان قابل توجه است، تمایل پژوهشگران ما به بررسی و شرح آثار چند شاعر بزرگ مانند حافظ، سعدی و مولاناست. انگار که تنها انتشار شرح و پژوهش در مورد این شاعران را نقطه عطف آثارشان و برندی برای خود می‌دانند. در واقع، چرا اساتید و پژوهشگران ما چنین جایگاهی را برای شرح و پژوهش روی بیدل، خاقانی یا شاعران دیگر قائل نیستند؟

امیدوارم بتوانم به این پرسش شما که از جهاتی هم درست است، پاسخ دهم. به طور کلی، علایق انسان محدود نیست. لحظاتی است که فرد نیاز به مولانا دارد یا فردوسی یا حافظ یا نظامی یا ادبیات جدید. سال‌های سال من شاعران نوپرداز مانند اخوان ثالث، سهراب سپهری، شاملو یا فروغ را در دانشگاه تدریس کردم. یا حتی رمان‌ها و نمایشنامه‌های خارجی را ترجمه کردم. از سوی دیگر، پژوهندگان ادب این تمایل بحق را نیز دارند که تخصصی در زمینه‌های خاصی داشته و در آن زمینه نام‌آور باشند و راهگشایی و کارگشایی کنند. بنده کمترین هم به سهم خودم کوشیدم این متون را مهم‌تر از سایر متون قرار دهم. چراکه نمی‌توان نسبت به همه آنها یک‌گونه ارزشیابی داشت. برای مثال، تخصص من در زمینه سعدی، فردوسی و حافظ بیشتر از مولانا و عطار است. طبیعتا در کنار تبحر و دید وسیع، تخصص جایگاه خاص خودش را دارد و هر کسی در زمانه ما در عین حال که نباید اسیر محدودیت شود، باید تخصصی نیز داشته باشد؛ چیزی که به گفته شما به برند او تبدیل می‌شود. در حقیقت باید حد معتدل و میانه‌ای در این زمینه اختیار کرد که به افراط در این جهت یا آن جهت منجر نشود. به هر حال، به گمان من باید تمامی متون مهم پارسی به دست متخصصان هر کدام شرح شوند و مشکلات آنها گشوده شود، همچنان که خوشبختانه تالیف در این زمینه در حال گسترش است.

پرسش آخرم معطوف به دانشگاه و رشته ادبیات در دانشگاه‌هاست. به نظر شما این رشته در دانشگاه با چه چالش‌هایی روبه‌روست؟

در بعضی از مسائل یا نباید وارد شد یا اگر وارد می‌شویم نیاز به بحث و فحص بسیار دارد، زیرا احتمال ایجاد سوءتفاهم وجود دارد. اگر به عنوان یک معلم که از سال‌ها قبل از انقلاب در دانشگاه‌ها تدریس داشته و از آن زمان تاکنون سیر ادبیات را در دانشگاه دنبال کرده‌ام، حرف بزنم، باور کنید به قول مردم وضع سال به سال بدتر از پارسال می‌شود. این را دیده‌ام و با گوشت و پوست و وجود خود احساس کرده‌ام. نمی‌خواهم خدای نکرده به بعضی افراد یا مقاطع تحصیلی اهانتی کرده باشم، ولی باور کنید تعداد بسیاری از دانشجویان که در دانشگاه‌های مختلف در دوره دکترا و کارشناسی ارشد تحصیل می‌کنند، بدون مبالغه بعضی از چیزهایی را که در کتاب‌های دوره دبیرستانی فرهنگ و ادب وجود داشت، نمی‌دانند.

متأسفانه این موضوع علل و عوامل بسیاری دارد که برخی به مسائل اجتماعی برمی‌گردد و برخی دیگر به مسائل سیاسی یا جهتگیری‌های خاصی که در مورد افراد مختلف وجود دارد. همچنین برخی دلزدگی‌ها و گرفتاری‌های دانشجویان در مقاطع مختلف نیز مزید بر علت شده و متأسفانه روز به روز کار را در زمینه ادبیات سخت‌تر کرده و به شرایط نازلی منجر شده است. شاید یکی از دلایل این باشد که دانشگاه‌های مختلف‌ گویی با یکدیگر بر سر صدور مدرک دکترا و کارشناسی ارشد مسابقه گذاشته‌اند. مسائل دیگری هم هست که باید سربسته از آن گذشت. به هر حال، همه اینها در کنار هم بر چیزهایی که در زمینه ادبیات باید داشته باشیم،‌ اثر منفی گذاشته است.

کمیل انتظاری / گروه فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
اجتهاد زنان سیره عُقلاست

درگفت‌وگو با رئیس دانشکده الهیات دانشگاه الزهرا ابعاد بیانات رهبر انقلاب درخصوص تقلید زنان از مجتهد زن را بررسی کرده‌ایم

اجتهاد زنان سیره عُقلاست

نیازمندی ها