بهترین عکس آنری سالا

چالش اسب!

بهترین عکس پل فیل؛ فریاد حیرت

مرد در شرایط عادی برای یک نوشیدنی وارد کافه شده بود و بعد از بیرون آمدن دیده بود همه جا پر از سرباز و سیم خاردار است...
کد خبر: ۷۳۳۴۸۳
بهترین عکس پل فیل؛ فریاد حیرت
این عکس را سال 1969 گرفتم، در یکی از اولین‌ روزهای ورود نیروهای انگلیسی به بلفاست. درگیری‌های فرقه‌ای شدت گرفته بود و آنها آمده بودند خاموشش کنند. مردی که پشتش به من بود، داشت به سمت سربازان فریاد می‌زد: معلوم هست اینجا چه خبره؟ او در شرایط عادی برای یک نوشیدنی وارد یک کافه شده بود و بعد از بیرون آمدن، دیده بود همه جا پر از سرباز و سیم خاردار است. همین‌طور داشت سر سربازان فریاد می‌زد که یکی از اطرافیان، از ترس این‌که به دردسر نیفتد، آمد و او را کناری کشید. ناآرامی‌ها مدتی فروکش کرده بود، اما در بلفاست به طور کامل از بین نرفته بود. من از طرف «آبزرور» به آنجا اعزام شدم. وقتی رسیدم، درگیری‌ها از کنترل خارج شده بود. اغلب مردم داخل خانه‌ها بودند، اما آنهایی که بیرون بودند، بمب‌های بنزینی پرتاب می‌کردند. بمب‌هایی که براحتی می‌شد پروازشان را در آسمان شهر دید و به سبب‌شان بسیاری از ساختمان‌ها آتش گرفته بود. کاتولیک‌هایی که در محاصره پروتستان‌ها بودند، بیش از همه در صحنه درگیری‌ها بودند. آنها احساس خطر کرده بودند و همین عاملی شده بود برای بیرون آوردن تفنگ‌های قدیمی از گنجه‌ها. سربازها هم بخش دیگری از غائله بودند که مدام با ماشین‌های زرهی خود خیابان‌ها را بالا و پایین می‌رفتند و همزمان شلیک می‌کردند.

شب بود و عکاسی دشواری خاصی خودش را داشت. از ترس این‌که مورد هدف قرار بگیرم، از فلاش استفاده نمی‌کردم، اما به هر حال قرار گرفتم. در همان شلوغی درحال حرکت بودم که احساس کردم یک گلوله دقیقا از کنار سرم عبور کرد. تقریبا مطمئن بودم که شلیک از سوی سربازها بوده است. تصور من این بود از گلوله‌های لاستیکی استفاده می‌کنند، اما روز بعدش وقتی به محلی که در آنجا می‌ماندم برگشتم، کلی سوراخ در دیوار ساختمان دیدم و فهمیدم تصورم اشتباه بوده است. شاید به این دلیل به سمت من شلیک کرده بودند که از یک لنز تله استفاده می‌کردم و آنها اشتباها تصور کرده بودند یکی از همان تفنگ‌های قدیمی به دست گرفته‌ام. پدر من پلیس بود و من به همین دلیل نسبت به سربازها احساس اعتماد می‌کردم. باور نمی‌کردم از فشنگ‌های واقعی استفاده کنند.

موقعیت عجیبی بود. از طرفی مطمئن بودم اگر تعداد اراذل و اوباش در خیابان زیاد باشد، خطر تهدیدم می‌کند. از طرف دیگر اما در خیابان خلوت، به شکل عجیبی احساس تنهایی می‌کردم. مساله دیگر این بود زمانی که به آنجا رسیده بودم، نه درست خوابیده بودم و نه چیزی خورده بودم. بعد از این‌که چند عکس ـ ازجمله این یکی ـ گرفتم، یک خانواده کاتولیک مرا به خانه‌شان بردند؛ یک فروشنده و همسرش که احساس کرده بودند من در خطرم. وقتی داخل رفتم، فهمیدم صورتم خراش برداشته است. من آنجا بودم تا از جنبش و حرکت عکاسی کنم، اما مدام دنبال یک چیز متفاوت می‌گشتم؛ یک المان انسانی. دوست داشتم عکسم یک داستان بگوید و در عین حال سوال‌هایی را نیز در ذهن بیننده ایجاد کند. سربازان جوان چنین غائله‌ای را تجربه نکرده بودند. تجربه چنین مبارزه‌هایی نداشتند و بالاتر از این، مقابل هموطنان بریتانیایی خود ایستاده بودند. آنها هرگز فکر نمی‌کردند این غائله تا 30 سال بعد ادامه پیدا کند.

راوی: کارین اندرسون ـ گاردین

مترجم: عرفان پارسایی‌فر / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها