در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در مدارس ابتدایی که در ایران موسوم به ادبستان (دبستان) و دبیرستان بود، کودکان و نوجوانان نخست خواندن و نوشتن را یاد میگرفتند و سپس به فراگیری قرآن و حدیث و اشعاری از یک دیوان میپرداختند. محل این مدارس ابتدا پیرامون مساجد جامع، بازارها، محلات مسکونی و گاه میدانها بود. مدرسهها فضای تعلیمات عالی بود و کسانی میتوانستند وارد آنجا شوند که پیش از آن از طریق مکاتب یا دبستانها دوره آموزش مقدماتی را طی و آمادگی لازم را برای رفتن به مدرسه کسب کرده باشند.
بیشتر مدارس موقوفاتی داشتند که مخارج و هزینههای مربوط از آن طریق تامین میشد. علما و فقهای رسمی هم یا به طور مستقیم از خلفا و امرا حقوق میگرفتند یا طبق شرایط وقفنامه از درآمد اوقاف مستمری خود را دریافت میکردند. برخی طلاب هم ترجیح میدادند با دسترنج خود زندگی کنند. همچنین در ایران از قرن چهارم هجری بزرگان و علما برای ترویج مذاهب و مقابله با مخالفان خود، اقدام به تاسیس مدارس کردند. اینگونه اقدامات در دوره سلجوقی بشدت رواج یافت و به قول راوندی: «چندان خیرات که در دوره سلاطین آلسلجوق و ایام همایون ایشان ظاهر شد از احیای معالم دین و تشید قواعد مسلمانی و بنای مساجد و انشای مدارس و رباطات و قناطر و ادارار و انظار و اوقاف بر علما و سادات و زهاد و ابرار در هیچ روزگارنبود و آثار آن در ممالک اسلام ظاهرشد.»
در دوره حکومت غازانخان، رشیدالدین فضلالله که الهامدهنده و راهنمای او در اصلاحات بود، فعالیتهای عمرانی قابل ملاحظهای در سراسر کشور انجام داد. او چند مدرسه بنا و علاوه بر آن در تبریز محلهای ایجاد کرد که فقط در یک کوی آن که موسوم به کوی علما بود، 400 نفر عالم و محدث ساکن گرداند.
سلسله صفویه، از سال 907 تا 1148 ه.ق (877 تا 1114 شمسی) زمام حکومت ایران را به دست گرفت. از آنجا که زمامداران صفوی، مروج مذهب تشیع بودند و امکانات فراوانی در اختیار علمای شیعه میگذاشتند، طبعا حوزههای علمیه در تبریز، شیراز، اصفهان و قم رونق فراوان یافت و شهر قم رسما مورد توجه دولت و ملت ایران واقع شد و بار دیگر مدارس ویران شده آباد و مدارسی از نو ساخته شد، از این رو علمای برجسته شیعه، در این عصر در حوزه علمیه قم به درس و بحث اشتغال داشتهاند.
با تسری اندیشههای بدیع شیعی، نقش مدارس دینی در ساختار جامعه احیا شد و پس از مدتی جایگاهی خاص یافت و اینچنین در عصر صفوی و بویژه در زمان حکومت شاه عباس، مدارس بار دیگر اهمیت سیاسی و اجتماعی خود را بازیافته و مورد حمایت مالی حکومت مرکزی واقع شدند. توسعه و تحول مدارس صفوی از دو حوزه کمی و کیفی قابل بررسی است. در حوزه کمی، عوامل مختلفی چون تمایل دستگاه سیاسی و زمینههای علمی بیان شده، باعث شد تعداد بسیاری مدارس علمیه بنا شود. تعداد زیادی مدرسه مذهبی در شهرها به وسیله علما، بزرگان، حکام و سلاطین احداث شد. شاردن تعداد مدارس اصفهان را 57 باب ذکر میکند. بنابراین در این عصر احداث مجموعهای از نهادهای مذهبی و آموزشی برای بسط افکار شیعی بویژه تعلیم و تربیت نسل جوان و پرورش مربیان و وعاظ برای اشاعه اعتقادات شیعی اسلامی در عصر شاه عباس و جانشینانش آنچنان فعال و پیگیری شد که سبب احداث بالاترین شمار مدارس و مساجد تا آن تاریخ شد. در حوزه کیفی نیز تحولاتی در مدارس شکل گرفت. ترویج آموزش عمومی مردم، عاملی شد که در مناطق و محلههای زیادی، مدارس حضور یابند تا سطح دانش عمومی را ارتقا بخشند. گرایش به بحث درباره موضوعات و مسائل روزمره و ارائه پاسخ دینی بدانها باعث کارآیی بینظیر آموزش عمومی در عصر صفوی شد و توانست مفهوم آموزش عمومی را از سطحی محدود و صرفا برای تحقیقات عالمانه تا حد کاملا همگانی و فراگیر و قابل اکتساب توسط عموم وسعت بخشد. همین نکته رمز موفقیت برنامه آموزشی صفوی بود که آن را از حیث انسجام و کاربردی بودن برجستهتر از ادوار پیشیناش کرد.
نیمه اول قرن هجدهم م. دگرگونیهای مهمی در ایران رخ داد که یکی از اینها اقتباس آموزش و پرورش نوین از اروپا و تلاش شماری از دولتمردان برای گسترش آن در شهرهای بزرگ آن روز، و سپس در نقاط کوچکتر بود. این رویداد مهم، از نظر صوری با تأسیس دارالفنون سال 1852 م. آغاز شد، ولی در عمل، مقدمات آن از سال 1810 م. که دو محصل ایرانی به اروپا اعزام شدند، شروع و ساختمان مدرسه نیز از مدتی قبل ساخته شده بود. با ایجاد و گسترش مدارس نوین، پای دختران به مدرسه باز شد. در نظام سنتی نیز، شماری از دختران میتوانستند چند سال به مکتب یا به مدارس علمیه بروند. اما در نظام جدید تربیتی محدودیتی برای این امر وجود نداشت و رفته رفته، دست کم به صورت نظری، راه علم آموزی روی نیمی از مردم کشور باز شد.
سرانجام باید از نقش روحانیت در این قضیه نام برد. به دیگر سخن، با آن که تا قبل از پیدایش تعلیم و تربیت نوین، آموزش و پرورش در اختیار روحانیت بود و براین اساس باید طلاب و علمای علوم دینی آموزش و پرورش جدید را رقیب خود بدانند؛ اما به گواه تاریخ، بیشتر عکس آن رفتار کرده و حتی شماری از آنان به راهاندازی و بنیانگذاری مدرسههای نوین همت گماشتهاند.
افزون بر این، علما به نسبت اطلاعات و بینش خود، به عنوان بانی مدرسه، مدیر، معلم و مانند آن تلاشهایی در مدارس نوین داشتهاند و مهمتر این که با شرکت در مراسمی نظیر روز اول یا آخر سال تحصیلی یا جشنهایی که در مدارس برپا میشد، نظام جدید آموزش و پرورش را تائید میکردهاند. علاوه بر این عبدالله مستوفی از حضور علما در مدرسه علوم سیاسی نام میبرد.
برنامه مدارس در این دوره که حوزههای علمیه و تحصیلکردههای غرب، با هم عهدهدار نظام آموزشی بودند به این شکل بود که بعد از خواندن قرآن و تکرار آن از سوی دانشآموزان به کلاس درس میرفتند و قبل از ظهر به منزل رفته و برای نماز ظهر و عصر به مدرسه برمیگشتند و نماز جماعت به امامت یکی از معلمان که معمم بود، برگزار میشد و دوباره به کلاس میرفتند و بعد از اتمام درس، همگی در حیاط مدرسه به صف ایستاده و عدهای با صدای بلند خطابهای میخواندند که در آخر هر جمله از خداوند مسأله خواسته و برای حفظ مملکت و سلامت شاه و بقای اسلام و علما دعا میکردند.
نتیجه اینکه در دوره قاجاریه مدارس مذهبی هر چند که رونق و پیشرفت عصر صفویه را نداشت، اما بیرونق هم نبود. البته تهران به دلیل آنکه پایتخت بود وضع ممتازتری نسبت به دیگر شهرها داشت. اما مدارس اصفهان که در زمان صفویه در اوج شکوه و عظمت قرار داشتند در این دوره مورد توجه نبودند.
پس از کودتای رضاخانی و به قدرت رسیدن وی به کمک انگلستان، نهادهای آموزشی نیز به صورت عنصری از جامعه تحت سلطه بیگانگان درآمد و دچار دگرگونیهای فراوان شد. از سویی، دوره پهلوی اول همزمان بود با رشد مدارس، یعنی از سال 1303 تا 1320، شمار دبستانها از 648 واحد به 2331 واحد و تعداد دبیرستانها از 86 به 321 واحد افزایش یافت، ولی از سوی دیگر بهدلیل سیاست سکولاری که رضاخان در پیش گرفته بود و آن را در امور آموزشی نیز دخالت داده بود، اولا مشارکت علما و روحانیون در این امر ملغی و نادیده گرفته شد، ثانیاً مدارس غیر دینی و حتی ضدمذهبی رشد یافتند که بدون ترس از مقامات دینی و حتی بدون ترس از مشمولان امر، نه تنها ظواهر مذهبی را رعایت نمیکردند، بلکه اهانت نیز میکردند.
با وجود این شرایط، محصلان از مبانی دینی بیاطلاع شدند و برخلاف مکاتب و مدارس گذشته که پایه اصلی معلومات، خواندن و تفهیم قرآن و تاریخ اسلام و دستورات مذهبی بود، برنامه تنظیم شده جدید از سویی پایه ایمان محصلان را سست کرد و از سوی دیگر بیعلاقگی مردم و خانوادهها را به این مدارس موجب شد.
پس از برکناری رضاخان از سلطنت و ایجاد فضای باز برای فعالیتهای مختلف اجتماعی، مدارس ملی ـ اسلامی در کنار دیگر کانونهای اسلامی، فعالیت خود را آغاز کردند. بهطور کلی همه این مدارس، در سطح کلان، برای مقابله با فضای غیراسلامی رو به رشد و در برابر بیتوجهی به آموزشهای دینی در برنامههای درسی آموزش و پرورش شکل گرفتند و درصدد بودند در کنار برنامه کلاسیک و موظف آموزش و پرورش، دروس و احکام اسلام را نیز تدریس کنند. در این بین، برخی از این مدارس بنابر مقتضیات زمان، علاوه بر این که خصلت مذهبی بودن را در برداشتند، از نوعی گرایش سیاسی نیز برخوردار بودند. برای مثال یک نمونه از این مدارس جامعه تعلیمات اسلامی بود که از سوی فعالان مذهبی جامعه بهوجود آمد. شیخ عباسعلی سبزواری اسلامی، بنیانگذار این جامعه همراه چند نفر از بازاریان و فرهنگیان مومن بر آن شدند تا از سویی، برای مقابله با جهل و بیسوادی و از سوی دیگر به منظور مقابله با فساد اخلاقی، بیعلاقگی و بیتفاوتی به مقررات دینی از جانب مدارس آموزش و پرورش و دولت که اسباب ترویج بیدینی و لامذهبی را در قشر جوان فراهم میآورد، اقدامات لازم را به عمل آورند. به این سبب در گام نخست، آموزشگاهی شبانه تاسیس کردند که در آن بیسوادان، خواندن و نوشتن و باسوادان اصول عقاید، علم اخلاق، فروع دین، عربی، قرائت قرآن، تفسیر و علوم دینی را فرا میگرفتند. پس از مدتی که دانشآموزان به فراگرفتن این علوم موفق شدند، دعوتی از متدینان بهعمل آمد و امتحانی از دانشآموزان گرفته شد و پس از مشاهده نتیجه این گزینش، چند نفر از مدعوین پذیرفتند که در این کار تشریک مساعی کنند. بتدریج بر اثر حسن عمل و صحت دعوی، بعضی از شخصیتهای بزرگ علمی و دینی نیز در هیات مدیره مرکزی شرکت جستند و با یکدیگر، هیات مدیره مرکزی را بهوجود آوردند و نام جمعیت را به نام «جامعه تعلیمات اسلامی» تغییر دادند.
مهدی داوودی / جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد