سعید جلیلی در جمع راهپیمایان ۱۳آبان+فیلم

«مرگ بر آمریکا» مرگ بر خودبزرگ بینی و تحقیر ملت‌هاست

روایت انقلاب دوم از دریچه خاطرات

34 سال پس از 13 آبان 58، هنوز هم روایت آنان که هر یک به نوعی در ماجرای تسخیر لانه جاسوسی دخیل بوده‌اند، خواندنی است. چه آنها که انقلاب دوم را رقم زدند و چه کسانی که هنوز در کاخ سفید از شوک بحران 444 روزه بیرون نیامده‌اند.
کد خبر: ۶۱۲۴۸۲
روایت انقلاب دوم از دریچه خاطرات

آنچه می خوانید روایتی است از خلق انقلاب دوم از دو دریچه نگاه انقلابیون ایرانی و سردمداران واشنگتن در بیش از سه دهه قبل که نقل خاطرات آنان بدیهی است به معنی تائید دیدگاهشان نیست.

بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای دبیرخانه مجمع تشخیص مصلحت در سال 78
سوال سرنوشت ساز امام درباره آمریکا

من و آقای هاشمی و یک نفر دیگر ـ که نمی خواهم اسم بیاورم ـ از تهران به قم خدمت امام رفتیم تا بپرسیم بالاخره این جاسوسان را چه کار کنیم؛ بمانند یا نگهشان نداریم؛ بخصوص که در دولت موقت هم جنجال عجیبی بود که ما اینها را چه کار کنیم!

وقتی که خدمت امام رسیدیم و دوستان وضع را شرح دادند و گفتند مثلاً رادیوها این طور می گویند؛ آمریکا این طور می گوید؛ مسئولان دولتی این طور می گویند؛ ایشان تأملی کردند و سپس با طرح یک سوال واقعی پرسیدند: «از آمریکا می ترسید؟»؛ گفتیم نه؛ گفتند پس نگهشان دارید!

بله، آدم احساس می کرد که این مرد خودش از این شُکوه ظاهری و مادی و این اقتدار و امپراتوری مجهز به همه چیز، حقیقتاً ترسی ندارد. نترسیدن او و به چیزی نگرفتن اقتدار مادی دشمن، ناشی از اقتدار شخصی و هوشمندانه او بود. نترسیدن هوشمندانه، غیر از نترسیدن ابلهانه و خواب آلوده است؛ مثلا یک بچه هم از یک آدم قوی یا یک حیوان خطرناک نمی ترسد؛ اما آدم قوی هم نمی ترسد؛ منتها انسان ها و مجموعه ها در قوّت خودشان دچار اشتباه می شوند و قوت هایی را نمی بینند.

خاطره سردار محمدعلی جعفری، فرمانده فعلی سپاه پاسداران
چگونه دانشجویان، سفارت را تسخیر کردند

در آن ایام، من نماینده انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا و عضو شورای سیاستگذاری انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بودم. رحمان دادمان هم عضو این شورا بود. نمایندگی انجمن اسلامی دانشگاه صنعتی شریف را آقای یوسف رضا سیف اللهی بر عهده داشت. غیر از این آقایان، نمایندگانی هم از طرف انجمن های اسلامی دانشجویی دانشگاه پلی تکنیک و دانشگاه علم و صنعت در جلسه حضور داشتند.

بعد از چند ساعت بحث و گفت وگو، عمده نفرات حاضر در جلسه به این نتیجه رسیدند که سررشته بسیاری از توطئه ها و شرارت هایی که در کشور انجام می شود، می رسد به سفارت ایالات متحده آمریکا در تهران. به همین سبب تصمیم گرفته شد، ضمن یک حرکت نمادین دانشجویی، این محل به دست دانشجویان مسلمان اشغال شود. خوب به خاطر دارم در آن جلسه، به صلاحدید حضار، قرار شد تمام تمهیدات به کار گرفته شود تا خبر این تصمیم به بیرون درز پیدا نکند. مصوبه دیگر جلسه این بود که هر چه سریع تر شناسایی های دقیقی از موقعیت سفارتخانه به صورت خیلی مخفی و محرمانه انجام بگیرد. برای تحقق این امر قرار شد بچه های عضو تیم های شناسایی روزی چندبار، سوار بر طبقه فوقانی اتوبوس های دوطبقه خط میدان سپاه به میدان انقلاب، که از مقابل سفارت آمریکا عبور می کردند، محوطه داخل سفارت را دقیقاً زیر نظر بگیرند و ضمن یادداشت ریز مشاهداتشان آنها را به مسئولان امر در انجمن اسلامی دانشگاه انتقال بدهند. خود من هم سوار بر موتور هوندا 110 چند نوبت رفتم و خیابان ها و کوچه های اطراف سفارت را بخوبی شناسایی کردم.

بعد از تکمیل اطلاعات مورد نیاز، تصمیم گرفته شد در اولین فرصت مناسب ایده تصرف موقت سفارت آمریکا را عملی کنیم. یکی از دو نگرانی اصلی ما به واکنش دولت موقت مربوط می شد که مبادا از طرف رئیس این دولت علیه حرکت اعتراضی بچه ها موضعگیری منفی علنی انجام بگیرد. نگرانی دوم ما مربوط می شد به این که مبادا جریان هایی نظیر مجاهدین خلق و گروه های چپ چریکی در صف ما رخنه کنند و اعمالی را انجام دهند که هم اصالت حرکت ما را نزد امام و مردم زیر سوال ببرند و هم مهم ترین گزک را به دست دولت موقت بدهند، که ضمن برخورد با بچه های ما این راهکار اعتراضی را سرکوب کنند. بعد از تکمیل مرحله شناسایی های معابر اطراف و فضای داخلی سفارتخانه، نوبت رسید به انتخاب موعد مناسب برای وارد عمل شدن بچه ها. بحث زیادی انجام گرفت. هر کس روزی را برای اقدام پیشنهاد می کرد. دست آخر، اعضای حاضر در جلسه به اجماع رسیدند که بهترین موعد سیزدهم آبان ماه 1358 است. قرار بود آن روز مردم تهران به مناسبت پانزدهمین سالگرد تبعید امام و اولین سالگرد کشتار دانش آموزان از سوی رژیم شاه و نیز اعلام اعتراض به دخالت های آمریکا در امور داخلی ایران، راهپیمایی اعتراض آمیزی به سمت سفارتخانه آمریکا بر پا کنند. قرار شد ما بین مردم بُر بخوریم و به محض رسیدن به مقابل سفارت از صف مردم بیرون بزنیم و به سفارت هجوم ببریم.

صبح روز سیزدهم آبان ماه در حالی که نم نم باران خیابان های پایتخت را خیس کرده بود، سیل جمعیت مردم در خیابان طالقانی به راه افتاد. گروه های مختلف دانشجویی هم از چند دانشگاه تهران بین جمعیت در حرکت بودند و دست آخر در محلی نزدیک سفارت به هم ملحق شدند. بعد براساس هماهنگی های به عمل آمده، همگی به سمت گیت اصلی سفارت آمریکا در تقاطع خیابان مبارزان ـ طالقانی سرازیر شدیم. به محض این که در مقابل ورودی اصلی سفارت قرار گرفتیم، نفرات پیشتاز تعیین شده سریع از دیوار سفارت بالا کشیدند و به داخل آن نفوذ کردند.

عمده دانشجویان پیشرو از دانشکده های فنی و پزشکی بودند. شخصیت برجسته آن جمع شهید بزرگوارمان محسن وزوایی بود. از قبل هماهنگ شده بود آقای کمال تبریزی تمام مراحل اشغال را با دوربین سوپر 8 خودش فیلمبرداری کند. ازدحام جمعیت به حدّی زیاد بود که براحتی نمی شد مردم را کنترل کرد. من و چند تا از بچه ها ایستادیم جلوی درِ ورودی و دیوار انسانی تشکیل دادیم تا مانع ورود افراد متفرقه و ناشناس به داخل محوطه سفارتخانه بشویم. زمان دقیق تکمیل تصرف سفارت را به یاد ندارم. شاید دو سه ساعتی طول کشید تا بچه ها به همه بخش های اداری و غیر اداری سفارت آمریکا مسلط بشوند و پرسنل آمریکایی و ایرانی شاغل در آنجا را دستگیر کنند. عمده معطلی بچه ها مربوط می شد به رخنه و تصرف ستاد آسیای جنوب غربی (C.I.A) و بخش های اتاق رمز و تله تایپ و دیگر مراکز فوق سری آنجا. این هم علت داشت. گارد سفارت، که از اعضای سپاه تفنگداران دریایی ایالات متحده با نام اختصاری U.S.M.C بودند، بشدت مقابل بچه ها مقاومت می کردند. بعدها متوجه شدیم علت مقاومت آنها خریدن فرصت برای مأموران C.I.A در اتاق های رمز برای از کار انداختن رایانه ها و نابود کردن بخش مهمی از اسناد سری مأموران ایرانی شان به کمک دستگاه های عظیم کاغذخردکن بوده است.خوشبختانه سرانجام بچه ها موفق شدند مقاومت گارد سفارت را در هم بکوبند و آن بخش ها را هم تسخیر کنند.

خاطره معصومه ابتکار، از دانشجویان پیرو خط امام
دانشجویان برای هر کاری پیش بینی کرده بودند

دانشجویان در نبود خبرنگاران و بی سر و صدا و بدون پرتاب سنگ یا کوکتل مولوتوف به سمت سفارت آمریکا حرکت کردند. آنها تنها یک انبر بزرگ داشتند که زیر چادر یکی از خانم ها پنهان کرده بودند تا با آن قفل را باز کرده، داخل شوند. بعد هم فورا در را می بندند و هیچ گونه بی نظمی یا آشفتگی ایجاد نمی کنند. از اول هم برنامه ریزی دانشجویان این بود که هیچ سلاحی به کار برده نشود و مانند کاری که زمان انقلاب انجام شد، تنها با شعار داخل شوند. یک نام مشخص یعنی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام برای خود برگزیدند که به هیچ حزبی حتی حزب جمهوری اسلامی که حزب حاکم است، اجازه بهره برداری از این قضیه را ندهند. دانشجویان برای هر کاری تقسیم کار و پیش بینی کرده بودند. مثلا در ارتباط با اسناد، حساسیت ویژه ای وجود داشت چون نگاه این بود که این اسناد سرمایه های ملی است. سند را که نباید وسط حیاط ریخت. در یک صحنه دیده نمی شود که اسناد پخش شده باشد، چرا که یک تیم مامور حفاظت از اسناد بود.

از نکات جالب دیگر این است که حتی یک شیشه در جریان تسخیر سفارت آمریکا شکسته نشد. هدف شیشه شکستن نبود. هدف این بود که جلوی روندی که می رفت به انقلاب اسلامی ضربه وارد کند، گرفته شود. نمی توان نفی کرد که این کار قابل نقد است، اما با همه انتقادهایی که وارد است، اگر تنها یک نتیجه آن این باشد که جلوی یک کودتا گرفته شده باشد، نتیجه ای داشته و به هدف خود رسیده است. جالب این بود که حرکت در ساعات اولیه با حمایت امام مواجه شد. متاسفانه برخی گفته اند امام ابتدا مخالف بود. اما من از منبع خبر که آقای موسوی خوئینی ها بود، پرسیده ام. عملیات تسخیر لانه، ساعت ۱۰ شروع و ساعت ۱۲ تثبیت شده بود. در نماز ظهر آقای موسوی خوئینی ها از طریق حاج احمد آقا سوال می کنند. امام فقط می پرسند این دانشجویان چه کسانی هستند و حاج احمد آقا می گویند، دانشجویان مسلمان شناخته شده ای هستند که وابسته به جریان خاصی نیستند.

خاطره فروز رجایی فر از دانشجویان پیرو خط امام
قرار دانشجویان برای مطلع شدن از نظر امام

تشکل های اسلامی که خود را تابع حضرت امام(ره) می دانستند و با انقلاب اسلامی کاملا منطبق بودند در این رویداد موثر بودند. در آن زمان تشکل هایی بود که رویکرد اسلامی داشتند اما با نحوه تفکر و بینش حضرت امام(ره) فاصله داشتند و وابسته به برخی از گروهک ها بودند که بعد هم مشخص شد چقدر در خط نفاق قرار دارند، ولی آن دسته از دانشجویانی که واقعا پیرو حضرت امام(ره) بودند و عاشق قرائت ایشان از اسلام بودند و به خاطر این که دانشجویان با روحانیت آشنایی پیدا کنند و مانوس بشوند دفتری را تاسیس کردند به نام دفتر تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه و هر تشکل اسلامی در شورای تحکیم وحدت یک نفر عضو داشت و از آن شورای تحکیم وحدت که از دانشجویان سطح تهران تشکیل شده بود ظاهراً یکی از دانشجویان پیشنهاد می دهد که در لبیک به ندای حضرت امام(ره) برای استرداد شاه باید چنین عملیاتی را به لانه جاسوسی آمریکا داشته باشیم که در این بین برخی دانشجویان نماینده دانشگاه های تهران مخالفت می کنند مانند نماینده علم و صنعت و... و چهار دانشگاه اصلی نیز موافقت می کنند و قرار می شود از هر دانشگاه صد نفر انتخاب و برای اجرای این کار با هم هماهنگ شوند.

حضرت امام(ره) برای اتصال بچه های دانشگاه به بیت خودشان آیت الله خامنه ای را مطرح کرده بودند، اما زمانی که این اتفاق افتاد ایام حج واجب بود که آیت الله خامنه ای به حج مشرف شده بودند و دانشجویان به ایشان دسترسی نداشتند تا کسب تکلیف کنند و در نتیجه مراجعه کردند به آقای خوئینی ها، می دانستند که ایشان از طریق آشنایی با مرحوم سید احمد خمینی با بیت امام مرتبط هستند. دانشجویان اصرار داشتند این مطلب را از امام(ره) اجازه بگیرند که کار را ادامه بدهند یا نه. چون امام به عنوان یک رهبر شاید نمی توانستند ار ابتدا بگویند این کار را انجام دهید ما این کار را انجام دادیم و قرار گذاشتیم اگر امام نظرشان خلاف این بود سریعا بیرون بیاییم و اگر موافق بودند دانشجویان به هدف خودشان که لبیک گفتن به ندای امام(ره) بود، رسیده بودند.

خاطرات زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی رئیس جمهور وقت آمریکا
تلفن سرنوشت ساز

برای من واپسین سال ریاست جمهوری کارتر در ساعت های تاریک بامداد یکشنبه چهارم نوامبر ۱۹۷۹ در ساعت 5 و 10 دقیقه آغاز شد. تلفن سرخ روی میز من پیاپی زنگ می زد.

تلفن های صبحگاهی به هیچ روی نامنتظره و شگفت آور نبودند و من گمان نمی کردم این یکی چنین سرنوشت ساز باشد. افسر کشیک اتاق طرح وضع با صدای آرام به من اطلاع داد، سفارت آمریکا در تهران از سوی مردم به اشغال در آمده است.

نخستین بار نبود این اتفاق رخ می داد. چهاردهم فوریه، سفارت از سوی ایرانی​ها مورد تهاجم قرار گرفت ولی دولت ایران در بازگرداندن نظم و پراکنده کردن تظاهرکنندگان موفق شده بود. افزون بر این، طی ماه های پس از رهسپاری شاه، ما به گونه ای محتاطانه تلاش هایی را برای با ثبات کردن روابط آمریکا و ایران انجام داده بودیم. همکاران من در وزارت خارجه بر این باور بودند رهسپاری شاه ممکن است باعث شود ایران از ما فاصله بگیرد ولی دشمنی از خود نشان ندهد. در همان زمان آیت الله خمینی که سالیوان او را شخصیتی گاندی وار می نامید، نفوذ خود را از پشت صحنه اعمال کرد. گرچه پیش بینی من نسبت به آینده ایران چندان روشن نبود ولی به نظر من، ما باید از احساسات ضدکمونیستی روحانیون حاکم بهره برداری می کردیم و طی چندین فرصت، رئیس جمهور و من، تقریبا آشکارا به ایرانیان اشاره هایی کردیم، مبنی بر این که منافع مشترک ما در بازدارندگی کمونیسم است.

طی این دوره هدف راهبردی عمده ما کمک به ایران در حفظ یکپارچگی ملی و استقلال خود به شمار می رفت. گرچه ایران آشکارا با ما دشمنی می ورزید ولی همچنان احساس می کردیم طی مرحله دشوار دستیابی به استواری، خردمندانه تر است که درگیر سیاست هایی که هدف از آن بی ثباتی دولت نوین ایران است، نشویم و به خلاف آن به ایرانیان یادآوری کنیم امنیت آنان مستلزم روابط باثبات با آمریکا است. افزون بر این، پس از سرنگونی شاه تلاش های شدیدی را در دولت جهت ایجاد چارچوب امنیتی برای منطقه آغاز کردم تا جای اتکای گذشته ما به ایران را بگیرد.

به هر رو همان گونه که بیم داشتم، پویایی انقلاب در ایران در جهت مخالف ثبات و سازش حرکت می کرد.

بخشی از خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی
مسئولان و عمل انجام شده

سیزدهم آبان 1358، من و آیت الله خامنه ای در مکه بودیم که خبر تصرف سفارت آمریکا را شب هنگام در پشت بام محل اقامت مان، هنگامی که آماده خواب می شدیم، از رادیو شنیدیم؛ تعجب کردیم زیرا انتظار چنین حادثه ای را نداشتیم. سیاست مان هم این نبود. حتی اوایل پیروزی انقلاب که گروه های سیاسی، شعارهای خیلی تندی علیه آمریکا می دادند، مسئولان کمک کردند آمریکایی هایی که در ایران بودند، بدون آسیبی به کشورشان بازگردند و خیلی از آنها اموالشان را هم بردند. یک بار هم که [در تاریخ بیست و پنجم بهمن 1357] گروهی مسلح به سفارت آمریکا حمله کردند و آنجا را به اشغال درآوردند، از طرف دولت موقت، نماینده ای [ابراهیم یزدی] رفت و مساله را حل و فصل کرد. بنابراین واضح بود نه شورای انقلاب و نه دولت موقت تمایلی به چنین اقداماتی نداشتند. تحلیل مان این بود که با توجه به مورد مشابه قبلی، این مساله نیز به سرعت حل و فصل خواهد شد. البته این نظر، چیزی از نگرانی های ما کم نکرد، زیرا با توجه به شناختی که از اوضاع و احوال کشور داشتیم، می دانستیم که پیامدهای حادثه چندان هم قابل پیش بینی نیست.

روزهای بعد، روزهای انتظار و نگرانی بود، تا این که به تهران آمدیم و در جریان جزئیات قرار گرفتیم و مشخص شد گروهی از دانشجویان معترض بدون اطلاع و هماهنگی با مسئولان به سفارت حمله کرده اند و آن را به اشغال خود درآورده اند. اکنون ما در مقابل یک عمل انجام شده ای قرار گرفته بودیم که امام نیز بعد از رویت اسناد و مدارک دخالت های آمریکا در اوضاع داخلی ایران، آن را تائید کرده بودند.

خاطرات کنت تیلور، سفیر وقت کانادا در تهران
متوجه شدیم ماجرا به این زودی ها پایان نمی یابد

آن روز همانند روزهای پیشین حدود ساعت 8 و 30 دقیقه تا 9، به محل کارم در سفارتخانه رفتم. در آن روزها سفارتخانه حالت عادی نداشت و هیچ کس نمی توانست پیش بینی کند چه کسی به سفارتخانه مراجعه خواهد کرد و کسی نمی دانست چه رویدادی را در سفارتخانه شاهد خواهیم بود. حدود ساعت 12 ظهر آن روز بود که شنیدم سفارت آمریکا به تصرف درآمده است، در آن زمان تلویزیون چندان وسیله ارتباط جمعی گسترده ای نبود اما همه از طریق رادیو یا دهان به دهان شنیدند که سفارت آمریکا تصرف شده است.

سفارت آمریکا روز یکشنبه تصرف شد و سفارت شوروی سابق در تهران روز دوشنبه به مناسبت روز ملی این کشور، مراسم ویژه ای برپا کرده بود و بیشتر سفرا و دیپلمات های خارجی مقیم تهران در این مراسم شرکت کردند. در این همایش، همگان در باره این رویداد گفت وگو می کردند و عقیده کلی بر این بود که این ماجرا بزودی خاتمه خواهد یافت. شاید خود آیت الله خمینی وارد ماجرا شود و بگوید دیگر بس است و شاید هم یزدی که در آن زمان وزیر امور خارجه بود، همان گونه که ماجرای قبلی تصرف سفارت آمریکا را فیصله داده بود، این بار مداخله کند و به ماجرا پایان دهد.

با آن که بروس لینگن، کاردار سفارت آمریکا در تهران در مهمانی سفارت شوروی حاضر نبود اما تصور ما این بود که ظرف یکی دو روز آینده وی را ملاقات خواهیم کرد، اما پس از گذشت چند روز متوجه شدیم این بار ماجرا به این زودی ها پایان نخواهد یافت.

من و دیگر دیپلمات های مقیم تهران تلاش می کردیم نشستی با یکدیگر داشته باشیم و برای پایان دادن به این ماجرا رایزنی کنیم اما این تلاش ها به جایی نرسید.

خاطرات هامیلتون جردن، رئیس وقت کاخ سفید در 13 آبان 58
اخبار تهران در صدر خبرها

یکشنبه چهارم نوامبر ۱۹۷۹، ساعت 4 و 30 دقیقه صبح، تلفن اتاق من زنگ زد. حدود یک دقیقه طول کشید تا با صدای زنگ های مکرر تلفن از خواب بیدار شوم و به یاد بیاورم در کجا هستم. در تاریکی به دنبال کلید چراغ و سپس تلفن گشتم تا توانستم گوشی را بردارم. صدایی از گوشی تلفن گفت: «آقای جردن. من افسر نگهبان اتاق وضع کاخ سفید هستم. عذر می خواهم که در این وقت شب شما را بیدار می کنم. به ما خبر داده اند سفارت آمریکا در تهران از طرف عده ای اشغال شده و کارکنان سفارت به اسارت گرفته شده اند.» گفتم «خدای من.. آیا کسی هم زخمی یا کشته شده است؟» افسر نگهبان جواب داد «تا آنجا که ما می دانیم نه ... ولی هنوز اطلاعات کاملی در دست نداریم و به محض این که خبر تازه ای برسد، شما را در جریان خواهیم گذاشت.»

پرسیدم «آیا رئیس جمهور هم از این موضوع مطلع شده است». پاسخ دادند قبل از تلفن به من، رئیس جمهور به وسیله سایروس ونس وزیر امور خارجه از جریان اطلاع یافته است.

وقتی گوشی تلفن را گذاشتم، مدتی مبهوت و متحیر بودم. پیش خود گفتم اگر این کار جدی باشد، معنی آن این است که ما با ایران در حال جنگ هستیم و اگر کار به جاهای باریک بکشد، تاثیر آن در مبارزات انتخاباتی ما چه خواهد بود؟ در این افکار بودم که تلفن دوباره زنگ زد. این دفعه «فیل وایز»، منشی مخصوص رئیس جمهور بود که همیشه همراه او به مسافرت می رفت. وایز که از «کمپ دیوید» تلفن می زد هیجان زده گفت، آیا از وقایع تهران خبر داری؟ گفتم چند دقیقه پیش اطلاع یافته ام و الان هم به آن فکر می کنم. وایز گفت فکر نمی کنی رئیس جمهور باید فورا به واشنگتن مراجعت کند؟ گفتم به عقیده من بهتر است چند ساعت تامل کنیم چون این امید هست که مثل وقایع ماه فوریه گذشته با دخالت دولت ایران کار فیصله یابد و گروگان ها آزاد شوند. بعد از این مکالمه تلفنی، با امیدی که به خود تلقین می کردم، دوباره به خواب رفتم. ساعت 6 و 15 دقیقه با تلفن دیگری از خواب پریدم. آخرین خبر این بود که با «بروس لینگن» کاردار سفارت تماس حاصل شده و او اطلاعات بیشتری درباره جریان اشغال سفارت داده است. همین تماس و این که کاردار ما به دست اشغال کنندگان سفارت نیفتاده، خبر خوبی بود.

خاطرات رئیس جمهور وقت آمریکا
بررسی اقدامات تلافی جویانه از سوی کارتر

روز یکشنبه چهارم نوامبر ۱۹۷۹، تاریخی است که من هرگز آن را فراموش نخواهم کرد. اوایل صبح آن روز برژینسکی گزارش داد، 3000 نفر از افراطیون، اعضای سفارت آمریکا در تهران را ـ که تعدادشان 50 یا 60 نفر است ـ دستگیر کرده اند. پس از آن ونس (وزیر خارجه وقت آمریکا) و من فورا اطمینان خاطر و ضمانت هایی را که قبلا از سوی مقامات ایرانی برای حفظ جان آمریکاییان به ما رسیده بود، مورد بررسی قرار دادیم. ما شدیدا نگران و ناراحت بودیم، ولی اطمینان داشتیم مقامات ایرانی، بزودی اشغال کنندگان سفارت را از محوطه سفارت بیرون می کنند و افراد ما را آزاد خواهند ساخت.

تا جایی که ما می دانستیم، هیچ گاه یک دولت میزبان از کوشش برای حفظ جان دیپلمات های خارجی که مورد تهدید واقع شده بودند، کوتاهی نکرده است. نخست وزیر و وزیر خارجه ایران هر دو صراحتا تعهد کرده بودند از کادر و اموال ما محافظت کنند.

در یکی دو هفته گذشته، حتی نیروهای آیت الله خمینی برای متفرق کردن تظاهرکنندگان در اطراف سفارت آمریکا کمک و همکاری کرده بودند.

نخست وزیر بازرگان، حداکثر تلاش خود را برای اجرای تعهدات خود به عمل آورد ولی کاری از پیش نبرد و اقدامات او بی نتیجه ماند.

به این ترتیب نگرانی ما رو به فزونی گذاشت. ما با مقامات دولت بازرگان و مقاماتی که عضو شورای انقلاب بودند، تماس گرفتیم، ولی تمام کوشش های ما بی ثمر بود. اشغال کنندگان سفارت یکشبه بدل به قهرمان شده بودند. آیت الله خمینی از عمل آنها ستایش کرد و هیچ مقام دولتی حاضر نبود با آنها مواجه شود. بازرگان و یزدی با حالتی توام با یاس استعفا کردند.

روشن نبود این مهاجمان چه می خواستند. برداشت من این بود که آنها ابتدا نمی خواستند بیش از چند ساعت در محوطه اشغال شده سفارت باقی بمانند یا آمریکاییان دستگیر شده را در اسارت طولانی نگه دارند.

با وجود این، هنگامی که آیت الله خمینی از آنها حمایت کرد، آنها عمل غیرقانونی خود را ادامه دادند. گروگانگیران هیچ گونه فکر مشخصی درباره این که در ازای آزادی گروگان ها چه می خواهند، نداشتند، بجز این که بازگشت شاه و استرداد اموال وی را مطالبه کنند.

من روز ششم نوامبر ۱۹۷۹ در دفتر خاطرات خود نوشتم: ما اقدامات تلافی جویانه ای را مورد بررسی قرار داده ایم. هنوز ۵۷۰ آمریکایی در ایران داریم. من به شرکت هایی که این افراد را در استخدام داشتند، دستور دادم آنها را از ایران خارج کنند.

ما همچنین از الجزایری ها، سوری ها، ترک ها، پاکستانی ها، لیبیایی ها و سازمان رهایی بخش فلسطین درخواست کردیم در این موضوع مداخله کنند. البته شاه را طبق درخواست آنان به ایران باز نمی گرداندیم.

اولین هفته ماه نوامبر ۱۹۷۹ دشوارترین ساعات زندگی خود را می گذراندم. سلامت گروگان های آمریکایی در ایران به صورت نگرانی دائم در آمده بود. صبح زود در باغچه های کاخ سفید مشغول قدم زدن می شدم و شب ها خواب به چشمم راه نمی یافت. همواره در این اندیشه بودم برای آزادی گروگان ها چه می شود کرد، بدون این که احساسات و شرافت ملی خود را لکه دار سازیم. به هر پیشنهادی هرچند غیرعقلایی و مسخره به نظر می رسید، گوش می دادم. از جمله پیشنهادهای مذکور، تحویل شاه به ایران برای محاکمه و نیز بمباران اتمی شهر تهران بود.

گرچه نمی توانستیم روش آیت الله خمینی را حدس بزنیم، ولی سعی می کردیم منطقی رفتار کنیم. پاپ ژان پل دوم با درخواست من مبنی بر تماس مستقیم با آیت الله خمینی موافقت کرد. همزمان با این کوشش ها، خود را برای هر نوع اقدام نظامی لازم آماده می کردیم. عکس های ماهواره ای گرفته شد تا موقعیت هواپیماهای نظامی و مناطق استراتژیک ایران دقیقا مورد بررسی قرار گیرد. تمایلی به خونریزی نداشتم، اما اگر کوچک ترین آسیبی به گروگان ها می رسید، این عمل اجتناب ناپذیر بود. ایرانیان به من اطلاع داده بودند در صورت هرگونه اقدام نظامی، افراطیون، گروگان ها را خواهند کشت. لذا تفکر درباره هرگونه عمل نظامی نیز بی حاصل بود.

بخش هایی از یک گفت وگو با جان لیمبرت، یکی از گروگان ها
ژست بشردوستانه

چهارم نوامبر ۱۹۷۹ دانشجویان کنترل سفارت را در اختیار گرفتند. بیست و دوم اکتبر همین سال شاه اجازه ورود به آمریکا را یافت. از سوی آمریکا این ژستی بشردوستانه بود که البته در آن شرایط احمقانه بود. هیچ کدام از ایرانی ها این اقدام را انسان دوستانه تفسیر نکردند و تاریخ روابط دو کشور هم تفاوتی با این نظر مردم نداشت. پیش از این ما پیامی به وزارت خارجه آمریکا فرستادیم مبنی بر این که در تهران هیچ مراقبت و حفاظتی از ما صورت نمی گیرد. به آنها گفتیم دولت موقت قدرتی برای مراقبت از ما ندارد. اما پاسخی که دریافت کردیم بسیار بد بود. در واقع گفتند: بسوز و بساز. آنها می گفتند، کاری نداریم که چه می گویید و کارمان را باید تحت هر شرایطی انجام دهیم. البته جیمی کارتر در این میان تنها فرد تصمیم گیرنده بود که کسی را نداشت.

از این رو مشاورانش او را ترغیب کردند اجازه دهد شاه وارد آمریکا شود. سایروس ونس (وزیر خارجه وقت آمریکا) مخالف این کار بود، اما بعد نظرش را تغییر داد. بیستم اکتبر، کارتر خودش را تنها در میان مشاورانش دید. از نظر استراتژیک اجازه ورود دادن به شاه، اقدامی بسیار خطرناک برای آمریکا بود. همان طور که ایرانی ها می گویند، سیاست پدر و مادر ندارد و آن زمان ما نیز در ایران در حال نادیده گرفته شدن بودیم. بارها از آمریکا به ما می گفتند «روز خوبی داشته باشید» اما به خودم که فکر می کردم، می گفتم همه ما در ایران خواهیم مرد. تعدادی از همکارانم همین نظر را داشتند اما تا چهارم نوامبر (سیزدهم آبان) اتفاقی برای ما نیفتاد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها