گفت‌وگو با ‌آنجلوپولوس درباره فیلم‌ «دشت گریان»

اگر شاعرانگی نداشته باشید

آنجلوپولوس، فیلمساز بزرگی بود که بسیاری از اهالی سینما او را به عنوان کارگردان ـ نقاش سینمای جهان می‌شناختند. بسیاری از فیلم‌های او جوایز مهم و معتبر بین‌المللی از جشنواره‌هایی چون کن و تسالونیکی را دریافت کرده و از سوی تعدادی از انجمن‌های منتقد اروپایی، آثار مهمی ارزیابی شده بودند.
کد خبر: ۴۵۴۹۷۴

آنجلوپولوس از معدود کارگردانان دلبسته به روایت‌های تراژیک بود و در آثارش عناصر جنگ، مهاجرت و اسطوره نقش ویژه‌ای داشتند.

او وقایع را در بستر تاریخ و رخدادهای اجتماعی، سیاسی بیان می‌کرد و همواره به سبک کار خود وفادار بود. هفته گذشته این شاعر سینمای جهان در حادثه‌ای تراژیک درگذشت تا سینمای جهان سال جدیدش را با شوک بزرگی آغاز کند.

گفت‌وگوی زیر در سال 2004 توسط سیمون گِرِی برای سایت اینترنتی کلوزآپ انجام شده است، زمانی که آنجلوپولوس برای نمایش فیلم دوست داشتنی‌اش یعنی «دشت گریان» در جشنواره فیلم لندن، به این شهر رفته بود.

گویا شما برای ساختن فضای فیلم 2 دهکده ساختید؟ آیا از همان ابتدا هم قصد و برنامه‌تان همین بود؟

وقتی ما چیزی می‌نویسیم، نمی‌دانیم چه چیزی در دنیای واقعی وجود دارد. شما نگاه می‌کنید و سعی می‌کنید آن چیزی را که نیاز دارید، پیدا کنید، اما آنچه ما می‌خواستیم، نبود.

نماهای داخلی و خارجی؟ نماهای داخلی هم در همان دهکده‌ای که ساختید، گرفته شده‌اند؟

همه چیز. غیر از خانه بزرگ و خانواده. آن یک خانه واقعی در دهکده‌ای نزدیک بود. یک خانه 150 ساله که وقتی ساخته شد، منطقه هنوز تحت کنترل عثمانی‌ها بود.

به وسیله ترک‌ها ساخته شده بود؟

نه، به وسیله یونانی‌ها ساخته شده بود، اما به وسیله یک یونانی که با عثمانی‌ها همکاری می‌کرد. ما دقیقا نمای خارجی خانه واقعی را برای خانه‌ای که در دهکده ساخته بودیم، کپی کردیم.

یک صحنه واقعی در آن خانه است که بسیار ترسناک است. یعنی همان سیل و خرد شدن پنجره‌ها. چطور این سیل را اجرا کردید؟

ما برای این که آب را در زیرزمین مانند یک آبگیر محدود نگاه داریم، از یک پوشش فلزی و سبک استفاده کردیم و بعد با استفاده از رها کردن این پوشش سیلی را ایجاد کردیم که شبیه واقعیت بود.

سیل بیرون از خانه چطور؟ واقعی بود؟

بله، سیل بیرونی واقعی بود. دهکده در کنار یک رودخانه قرار گرفته بود.

چطور می‌دانستید که چه وقت کرانه‌های رودخانه طغیان خواهند کرد؟

ما صحنه را در یک قسمت بزرگ از یک دریاچه که به مدت 3 ماه (اکتبر، نوامبر و دسامبر) خشک است، ساختیم. باید دهکده را خیلی سریع می‌ساختیم و بعد فیلم می‌گرفتیم و بعد سیل آمد و ما سیل را فیلمبرداری کردیم.

اما این یک ریسک خیلی بزرگ است! چطور این ریسک را پذیرفتید؟

بله، ریسک بالایی داشت، اما یک ریسک خیلی بزرگ‌تر هم وجود داشت؛ به این معنی اگر 3 روز باران می‌آمد، سطح آب بسرعت بالا می‌آمد و ما باید هر چه زودتر این صحنه‌ها را می‌گرفتیم.

آیا در این فیلم هم ساختن فضاها و دکورها پرخرج بود و حتی پرخرج‌تر از بقیه بخش‌های فیلم؟

بله، 2 دهکده‌ای که ساختم، به اندازه نصف بودجه کل فیلم هزینه داشت.

آن‌طور که به نظرم می‌رسد نورپردازی در این فیلم طبیعی است، زیرا زوایا بسیار باز هستند و فوکوس بسیار عمیق است؛ به طوری که نورپردازی مصنوعی را غیرممکن می‌کند.

من در طول روز هیچ وقت از نور مصنوعی استفاده نمی‌کنم. همیشه انتخاب من آسمان خاکستری است. برای این که در آن، نور یکنواخت است. زمانی که شما در نور خورشید کار کنید، برای برقراری تعادل بین سایه‌ها به نور مصنوعی احتیاج پیدا خواهید کرد.

موقعیت‌هایی هم پیش می‌آمد که نتوانید به خاطر خورشید فیلمبرداری کنید؟

بعضی روزها بود که ما مجبور می‌شدیم صبر کنیم تا خورشید در موقعیت مناسبی قرار گیرد. در واقع، همه فیلمبرداری ما یک ریسک بزرگ بود، اما این تنها راه، انجام دادن آن بود. در غیر این صورت باید تسلیم می‌شدیم.

منتقدان احتمالا خواهند نوشت که سیل سمبلی است به نشانه تجزیه‌شدن دهکده سنتی، جامعه روستایی و از این دست چیزها، درست است؟

من نمی‌دانم که آنها چه می‌خواهند بگویند، اما من همان چیزی را گفته‌ام که نشان داده‌ام.

اما این تمی ‌است که شما در کارهایتان معمولا به آن برمی‌گردید. آیا از این که منتقدان سعی می‌کنند در نقدهایشان نشانه‌گرایی شما را تحلیل کنند، خوشتان می‌آید یا فکر می‌کنید که تصاویر به خودی خود کافی هستند؟

شخصا من هیچ‌وقت سعی نمی‌کنم مانند یک معادله، به یک روش منطقی، یک ترجمه از فیلم انجام دهم. فکر می‌کنم این باعث می‌شود شاعرانگی از دست برود. یک فیلم گاهی اوقات باید به صورت جادویی از طریق پوست درک شود نه از طریق سر! مشخصا اگر فیلم برای این حالت آماده باشد، می‌تواند مورد سوال قرار گیرد.

شما نمی‌توانید فیلمی‌ را در حالتی جادویی درک کنید، اگر شاعرانگی نداشته باشد. به غیر از آن، یک فیلم که به خودش و به بیننده‌اش احترام می‌گذارد، باید قابلیت آن را داشته باشد که برداشت‌های مختلفی از آن صورت پذیرد.

سخت است که «احترام» را در جمله شما که گفتید «فیلم باید به خودش و بیننده‌اش احترام بگذارد» تعریف کرد. آیا منظور شما این است که همه چیز را به صورت خیلی سرراست باید تشریح نکرد و اجازه داد که بیننده کار خودش را انجام دهد؟

این همان چیز است که «ابهام واقعیت» نامیده می‌شود و همان است که به فیلم‌هایی مشخص شاعرانگی می‌دهد و احساسی ویژه خلق می‌کند. اغلب مردم یک فیلم را تماشا می‌کنند و باید بفهمند که چه چیزی دقیقا گفته می‌شود: او (شخصیت اصلی) به فلان‌جا می‌رود، او (شخصیت اصلی) فلان کار را انجام می‌دهد، اما من بیشتر طرفدار فیلم‌هایی هستم که مقدار مشخصی از رازهایشان را نگه می‌دارند و به آسانی آنها را فاش نمی‌کنند.

در این فیلم در مقایسه با کارهای قبلی‌تان، شما زبانی را انتخاب کرده‌اید که بیشتر مستقیم و خطی است، چرا شما برای بیشتر قسمت‌ها ترجیح دادید که یکی از ویژگی‌های تکنیکی خودتان را رها کنید؟

درست است. این یک فیلم خطی است. ابتدا قرار بود فیلمی‌ باشد با مدت زمانی 5 ساعت بیشتر از این که به هیچ وجه خطی نبود، اما نتوانستم آن را بسازم. غیرممکن شده بود. بنابراین تصمیم گرفتم از این فیلم، 3 نوع فیلم بسازم. اولی خطی است و دومی‌ نیست.

و سومی‌؟

چه کسی می‌داند؟ هنوز معلوم نیست.

شما قبلا گفته‌اید که ما به عنوان یک جامعه، هر چه از لحاظ فناوری پیشرفت کنیم، مقدار مشخصی از روشنی ضمیر را از دست می‌دهیم. من فکر می‌کنم این فلسفه بشدت در دشت گریان نمود پیدا کرده است. آیا شما فکر می‌کنید این امر درباره خود رسانه سینما هم صادق است؟

با تکنولوژی خاص، بله. من تجربه‌های متعددی را با تکنولوژی دیجیتال در ژاپن دیده‌ام. من نتوانستم دقت، تنوع رنگ‌ها و عمق میدانی را که یک حلقه فیلم دارد، در آن مشاهده کنم. در سال‌های آینده با پیشرفت تکنولوژی دیجیتال، ما شاید شاهد نتایج خارق‌العاده‌ای باشیم، اما در حال حاضر به آن نقطه نرسیده‌ایم.

فکر می‌کنم که این مساله به طرز نگاه شما خدشه وارد می‌کند. حالت راز گونه‌ای در کارهای شما وجود دارد، ارتباطی با گذشته، با تاریخ، که فوریت و شتاب دیجیتال به آن صدمه وارد می‌کند. نظر شما چیست؟

قطعا. با تکنولوژی دیجیتال همیشه این احساس وجود دارد که همه موضوع درباره انتقال اطلاعات است، چیزی که درست در نقطه مقابل طیبعت یک حلقه فیلم قرار می‌گیرد. من گاهی وقت‌ها که یک حلقه فیلم در لابراتوار در حال چاپ است، فقط به آنجا می‌روم که از بوی آن لذت ببرم.

از کدام یک از فیلمسازان معاصر خوشتان می‌آید؟

من براستی نمی‌توانم درباره فیلمسازها صحبت کنم. فیلم‌های مشخصی وجود دارند که جالب هستند اما [سکوت چند لحظه‌ای] احساس دیدن یک چیز خارق‌العاده برای بار اول... [سکوت] به یاد می‌آورم زمانی که برای اولین بار یک فیلم از تارکوفسکی دیدم. در دهلی‌نو بودم. قبل از آن هیچ فیلمی‌از تارکوفسکی ندیده بودم. و آنجا stalker را دیدم. نمایش فیلمی ‌بود که به صورت شخصی برایم ترتیب داده شده بود. فیلم زیرنویس انگلیسی داشت. انگلیسی من وحشتناک است، بنابراین همسرم کنارم نشست و فیلم را به نجوا برایم ترجمه می‌کرد. یک تجربه فوق‌العاده بود.

شبی را به یاد می‌آورم که در تلویزیون Ordet را دیدم، فیلمی‌ از درایر. سال‌های بسیار زیادی بود که فیلم را ندیده بودم. آن شب نتوانستم بخوابم. این روزها چنین تجربیاتی کمیاب هستند. من برای چنین تجربیاتی صبر می‌کنم.

احساس می‌کنم که آخرین فیلم‌تان شاید برای شما مخاطره‌آمیز‌ترین فیلمتان هم باشد ـ هم در رابطه با فیلمبرداری فیلم و هم در غمگین و تلخ بودن دیدگاه آن. شما هر قدر که سن‌تان بالا می‌رود و زندگی را بیشتر می‌فهمید ـ شاید هم کمتر ـ آیا شرح دادن این حقیقت در فیلم‌هایتان به گونه‌ای سخت‌تر می‌شود؟

بله. سخت‌تر و سخت‌تر. من فکر می‌کنم ما باید همیشه، دوباره و دوباره، از خودمان یک سوال بکنیم. سوالی که در نگاه خیره اولیس کرده بودم: آیا من هنوز می‌بینم؟ همانند بار اولی که چشم‌هایم را پشت دوربین قرار دادم، بار اولی که جهان را از طریق لنز دوربین کشف کردم. آیا معصومیت نگاه خیره دوربین را که در ابتدا با من بود، هنوز دارم؟

چشم‌اندازی در مه ‌/‌ 1988

چشم‌اندازی در مه از آن دسته فیلم‌هایی است که طعم تلخ آن سال ها برای بیننده به یادگار می‌ماند. دختر و پسر کوچکی از خانه و کاشانه بریده و برای پیدا کردن پدری که نمی‌دانند وجود دارد یا نه خود را به آب آتش می‌زنند تا به آلمان برسند. بارها توسط قاچاقچی‌ها سوار قطار می‌شوند و پیاده می‌شوند. با آدم‌های مختلفی مواجه می‌شوند. با گروه تئاتری که برای نمایش خود سالنی نمی‌یابند. با پسر جوانی که لباس‌های گروه تئاتر را باخود حمل می‌کند.

این دو سر به زیر در برف و باران این‌سو و آن‌سو می‌روند و دست آخر سوار بر قایق می‌شوند و از ناکجاآبادی سر در می‌آورند که چشم‌اندازش تک درختی است در مه.

قهرمان‌های سرگردان و سیار و مستأصل آنجلوپولوس در سفرهای وقفه‌ناپذیر و همیشگی و پیاپی‌شان، در جستجوی یافتن چشم‌اندازهایی موهوم، فراواقعی و مه آلودند. اما در همین سفرهای به ظاهر پوچ و بی‌اساس، همواره آنها به یک دگردیسی و تغییرات درونی واضح و آشکار و مهم در زندگی‌شان دست می‌یابند.

آنجلوپولوس در این فیلم با زبانی تغزلی و تاثیرگذار جامعه پر از ابهام و سرگردان و تهی از معنویتی را که در آن زندگی می‌کند به تصویر می‌کشد. آدم‌هایی سرگشته که ناگهان به آسمان و خلأ بالای سرشان خیره می‌شوند، بلکه چیزی بیابند.

انگار از شدت ضعف منتظر معجزه‌ای هستند. به خاطر بیاوریم صحنه‌ای را که مردم از اداره پلیس بیرون می‌آیند و بی‌حرکت، به آسمان و دانه‌های برفی که تازه شروع به باریدن کرده است خیره می‌شوند. یا صحنه‌ای که دختر نوجوان (وولا) و پسر جوانی که دوست آنهاست (اورستی) در سکوت، چشم به دریا دوخته‌اند و شاهد بیرون آمدن مجسمه بزرگ دست توسط هلی‌کوپتر از دریا هستند، دستی که نشانه حقیقتش (انگشت سبابه) قطع شده است. اینها معجزاتی هستند که آدم‌های فیلم در انتظارشان نشسته‌اند یا مانند دانه‌های برف، روی زمین سپید محو می‌شوند یا مانند آن مجسمه دست حقیقت جایی در آن ندارد.

اینجاست که آنجلوپولوس بر گمگشتگی فرهنگی و معنوی کشورش تاکید می‌کند. پدری که وولا و الکساندر به دنبالش هستند در حقیقت تبار فرهنگی و معنوی کشور یونان است که در یونان معاصر به دست فراموشی سپرده شده است.

اما فیلمساز در انتهای فیلم نگاهی امیدوارانه دارد. در انتهای فیلم الکساندر می‌گوید: در ابتدا تاریکی بود و سپس روشن شد و سپس او و وولا تک‌درخت سبزی را که نماد آرزومندانه از آینده روشن‌تری برای کشور یونان است در آغوش می‌گیرند. مانند آنجلوپولوس که فرهنگ بحران‌زده کشورش را مورد مداقه قرار می‌دهد.

گام معلق لک‌لک ‌/‌ 1991

داستان فیلم گام معلق لک‌لک درباره یک خبرنگار تلویزیون به نام الکساندر است که مدتی در یک شهر مرزی مشغول به کار می‌شود. در این مکان مهاجران بسیاری از کشورهای مختلف از جمله آلبانی و ترکیه ساکن هستند. او متوجه یک پیرمرد در میان مهاجران این منطقه می‌شود که به نظر او سیاستمداری یونانی است که سال‌ها به طرز عجیبی ناپدید شده بود. الکساندر به آتن برمی‌گردد و از همسر سیاستمدار می‌خواهد که به این منطقه بیاید و این مرد را شناسایی کند.

در سینمایى «گام معلق لک‌لک» مهاجرت، دستمایه‌اى براى پرداختن به پرسش هایى درباره مهجور ماندن افراد سیاسى شده است و این پرسش‌ها از طریق مهاجرانى که در روستاى بى‌نام و نشانى نزدیک مرز یونان زندگى مى‌کنند، مطرح مى شود. آنجلوپولوس از این طریق سعى دارد نقش آگاهى عمومى را در حل یک مساله هستى‌گرایانه و مهم از سوى عده‌اى که با مشکلات مشابه دست به گریبان هستند، به تصویر بکشد و در این راه بسیار صادقانه عمل مى‌کند. در «گام معلق لک‌لک» همانند برخى فیلم‌هاى این کارگردان از جمله «چشم‌اندازى در مه»، قصه مردى که غایب است روایت مى شود. مرد گام معلق لک‌لک، یک فرد سیاسى است که ناپدید شدنش مطابق با ناپدید شدن یک سیستم مرجع است و همیشه براى کشف شدن پا برجاست.

هسته اساسی این فیلم زمانی تشکیل شد که کارگردانش همراه با یک سرهنگ ارتشی، روی پلی واقع در مرز شمالی یونان دیداری داشتند. در آن زمان توجه آنجلوپولوس به رودخانه زیر پایش جلب شد و خطاب به سرهنگ گفت: «خط آبی انتهای یونان را مشخص می‌کند، خطی سفید نمایانگر سرزمینی است که به کسی تعلق ندارد و خط قرمز ابتدای ترکیه را نشان می‌دهد.» در این هنگام سرهنگ پایش را روی خط آبی گذاشت و گفت: «اگر قدمی دیگر بردارم، در کشوری دیگر خواهم بود ولی اگر روی خط قرمز پا بگذارم می‌میرم.» این جمله نغز درباره مناسبات مرزی 2 کشور، جرقه‌ای را در ذهن فیلمساز یونانی مشتعل کرد تا فیلمی بر اساس این ایده کلی کارگردانی کند. برای همین است که دقیقا همین صحنه را می‌توان در فیلم مشاهده کرد. آنجلوپولوس از مفهوم مرز به عنوان نمادی برای فاصله‌های نژادی، رنگ پوست بدن و عقیده استفاده کرد تا گسست‌های انسانی دنیای معاصر را تبیین کند.

آنجلوپولوس درباره گام معلق لک‌لک گفته است: «همیشه در کشور خودم احساس غربت کرده‌ام. نوعی غربت درونی. من هرگز خانه‌ام را پیدا نکرده‌ام یا محلی را که بتوانم احساس کنم در آن با خودم و با جهان به هماهنگی رسیده‌ام. باید از چه تعداد مرز گذشت تا به خویشتن خویش رسید؟ من در گام معلق لک‌لک و چشمان خیره اولیس به این پرسش پاسخ داده‌ام.»

نگاه خیره اولیس‌ /‌ 1995

یک کارگردان مهاجر یونانی پس از ۳۵ سال زندگی در آمریکا به کشورش بازگشته تا ظاهرا در نمایش آخرین فیلمش شرکت کند، اما هدف اصلی‌اش یافتن 3 حلقه فیلمی است که احتمالا نخستین فیلمی است که پایه‌گذاران سینمای مقدونیه، یعنی برادران ماناکیس در دهه ۱۹۰۰ از زندگی روستاییان گرفته‌اند.

‌نگاه خیره اولیس، از پریشانی‌ها و مصائب ناشی از زوال حافظه و خاطرات شخصی حکایت می‌کند. نگاه خیره اولیس نگاه‌هایی نوستالژیک به دوران صلح وآرامش در منطقه چند قومیتی بالکان و نقش آن به عنوان تقاطع ارتباطی شرق و غرب می‌اندازد.

در این فیلم آنجلوپولوس برای به تصویر کشیدن تجربیات متفاوت نژادهای گوناگون منطقه در گذر زمان به زبانی روان و سینمایی دست یافت. نماهای طولانی و ریتم آرام در همراهی با موسیقی، فیلمی منحصربه‌فرد را خلق کرده‌اند.

دشت گریان ‌/‌ 2004

آنجلوپولوس در سال 2004 اثری باشکوه با درونمایه‌ای نوستالژیک به نام «دشت گریان» را کارگردانی کرد. این فیلم از حیث درونمایه و قدرت کارگردانی در چنان مرتبه‌ای به سر می‌برد که آنجلوپولوس عنوان تریلوژی یا سه‌گانه را بر آن نهاد، چراکه معتقد بود اثرش ساخته‌ای است که در آن واحد در بردارنده هر سه عنصر یک سه‌گانه یعنی فاجعه، تهوع و تحول است. «دشت گریان» دورنمایی از 30 سال تاریخ سرزمین یونان است که آنجلوپولوس به شکلی سمبلیک آن را در قالب زندگی دخترکی بینوا و درمانده به نام النی آورده است. النی به نوعی گوشه‌ای از حوادث و پیشامدهایی است که در فاصله سال‌های 1919 تا 1949 در یونان اتفاق افتاد. وقایعی چون هجرت، برادر‌کشی، نسل‌کشی، غربت و مانند اینها که در آن سال‌ها بر سر مردم آن منطقه آمد.

فیلم «دشت گریان» اولین فیلم از تریلوژی کارگردان یونانی، تئو آنجلوپولوس است. دشت گریان زندگی زنی را از سال ۱۹۱۹ تا اواخر دهه 40 به تصویر می‌کشد. سینمای آنجلوپولوس از معدود سینمایی است که نت‌ها در آن داستانسرایی می‌کنند، موسیقی در شخصیت‌پردازی کمک می‌کند و حتی در پیشبرد داستان موثر است.

به گفته آنجلو پولوس، او تصمیم داشته که شرایط انسانی مملو از احساسات ژرف و صادقانه را با این فیلم مورد بررسی قرار دهد. بدون شک برجسته ترین حسی که در این فیلم جریان دارد، درد است. فیلم یک سند تکان‌دهنده است و به نظر نمی‌رسد در ایالات متحده اکران گسترده داشته باشد، چراکه در فیلم‌های سینمای آمریکا، کشتن و کشته شدن امری رایج و پیش پاافتاده است و ردپای درد به‌ندرت در آن دیده می‌شود.

دشت گریان با بازگشت به وطن آغاز می‌گردد. سرزمین مادری، جایی کنار رود و فراموش شده در پشت خاکریزها.

غبار زمان‌ /‌ 2009

فیلم ‌داستان کارگردانی آمریکایی را روایت می‌کند که بعد از مدت‌ها به استودیواش در رم باز می‌گردد تا فیلمی را که سال‌ها پیش به دلایل نامعلومی متوقف شده بود، ادامه دهد. فیلم مقطعی تاریخی را به تصویر می‌کشد و به نوعی درباره سرگذشت واقعی پدر و مادر خود آنجلو پلوس است. تئو آنجلوپولوس درباره آخرین فیلم خود چنین گفته است: «این داستانی عشقی است که در سال ١٩٥٣ در اتحاد شوروی (سابق) نطفه بست. سفری است در پهنه تاریخ تا روزگار ما. این کار تسویه‌حسابی شاعرانه است با قرنی که تازه به پایان رسیده و رابطه‌ای معنوی با قرنی است که تازه شروع می‌شود و عشق بشری را با قدرت زمان روبه‌رو می‌کند. تبعید، جدایی، آوارگی، سقوط ایدئولوژی‌ها و آزمون دائمی تاریخ مضامین این فیلم هستند. شخصیت محوری، یک زن است، همان النی اسطوره‌ای؛ النی تمام اسطوره‌ها که تجسم عشق مطلق است. این فیلم بیش از هر چیز مرثیه‌ای است بر سرنوشت آدمی».

سایت کلوزآپ / مترجم : بهروز بنکدار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
سفر اربعین به سلامت

ضروری‌ترین نکات بهداشتی را که زائران اربعین باید رعایت کنند در گفت‌وگو با یک متخصص بیماری‌های عفونی بررسی کرده‌ایم

سفر اربعین به سلامت

وقتی دل جنگل سوخت

«جام‌جم» در گفت‌وگو با جانشین فرمانده یگان حفاظت سازمان منابع طبیعی کشور بررسی کرد

وقتی دل جنگل سوخت

نیازمندی ها