پای صحبت‌ یوسف علیخانی که دلداده کتاب و کلمه است

نویسنده‌ ایرانی دنبال نوبل است!

تجربه کرده‌اید وقتی فضایی را در عکس یا فیلم می‌بینید، دلتان می‌خواهد بروید از نزدیک و به آن دست یابید تا کشف کنید آنچه در ذهن داشتید، چقدر با واقعیت منطبق است؟ کتابفروشی آموت، برای من یکی از این مکان‌ها بود و یوسف علیخانی‌ای که نمی‌دانی آن وجه جدی‌ و با اوتوریته‌اش حقیقی است یا آن مرد مهربانی که مخاطبانش استوری کرده و از معاشرت با او کیف می‌کنند؟ مدت‌ها بود می‌خواستم به آن ساختمان سپید بروم، این گزارش انگیزه‌ای شد، برای قطعی شدن تصمیمم. شبانه در گروه خانواده «قفسه کتاب» اعلام کردم من برای گزارش آماده‌ام.
کد خبر: ۱۳۷۰۷۰۹
نویسنده سمیه جمالی، شاعر و نویسنده

کتابفروشی آموت، برای من یکی از این مکان‌ها بود و یوسف علیخانی‌ای که نمی‌دانی آن وجه جدی‌ و با اوتوریته‌اش حقیقی است یا آن مرد مهربانی که مخاطبانش استوری کرده و از معاشرت با او کیف می‌کنند؟ مدت‌ها بود می‌خواستم به آن ساختمان سپید بروم، این گزارش انگیزه‌ای شد، برای قطعی شدن تصمیمم. شبانه در گروه خانواده «قفسه کتاب» اعلام کردم من برای گزارش آماده‌ام.

شما هم نویسنده‌ای با چند عنوان کتاب، تقدیرنامه و جایزه هستید و هم مدیر نشر آموت. با این همه موفقیت؛ چرا کتابفروشی، آن‌هم در محله‌ای دور از راسته کتابفروش‌ها؟
برای من همیشه سوال بوده که چطور «سه‌گانه یوسف علیخانی» که بیشترین جوایز را برده و «بیوه‌کشی» که نقدها و پایان‌نامه‌های زیادی بر آن نوشته شده؛ از «خاما» کم‌فروش‌تر بوده‌اند. الان هم که «زاهو» آمده، خاما و زاهو با هم رقابت دارند. سال‌ها به نمایشگاه‌های استانی می‌رفتیم؛ اوایل خودم و بعد برادرم حمیدخان. مردمی که می‌آمدند نمی‌دانستند چه کتابی می‌خواهند. همیشه همین‌طور است؛ حتی همین الان. ژانر مورد علاقه‌شان را هم نمی‌شناسند. ما بهشان کتاب معرفی می‌کردیم. سال 94 در نمایشگاه کتاب تهران، پنج عنوان کتاب چاپ اولی داشتیم. گمانم بود رمان «دختری که پادشاه سوئد را نجات داد» یا «اولین تماس تلفنی از بهشت» یا «تابستان آن سال» یا کتاب خودم «بیوه‌کشی» پرفروش نمایشگاه می‌شود. پایان روز، برادرم حمیدخان آمد و گفت: برخلاف تصور ما «من پیش از تو» اول است. آن وقت‌ها این کتاب معروف نبود.
از خیلی سال قبل همیشه پرفروش‌های هر روز نمایشگاه را اعلام می‌کنیم. همین حالا هم هر چهارشنبه، آرمیتاخانم در کتابفروشی موظف است پرفروش‌ها را مشخص کند و در قفسه بچیند. یک زمان به پخشی‌ها التماس می‌کردم، این کتاب خیلی خوبه‌ها! کسی گوش نمی‌کرد. دیدم تا کی باید این‌کار را بکنم؟ یک شب کلی تمرین کردم تا به آقای زهرایی، مدیر نشر کارنامه بگویم، تو را به خدا یک زیرپله به من بدهید کتاب بفروشم. ایشان گفتند: وقتش برسد خودت این کار را می‌کنی.
برای فروش بیشتر به تخفیف بالا در مورد کتاب‌های آموت فکر کرده‌اید؟ مثل بعضی از ناشران یا آن ۵۰ درصدی‌های معروف...
تخفیف زیاد در کوتاه‌مدت ممکن است نقدینگی زیادی به جیب ناشر سرازیر کند، مدتی اینجا شلوغ می‌شود اما در درازمدت اشتباه راهبردی است. آموت قانون دارد: در سایت همیشه ۱۰ درصد و در نمایشگاه ۱۵ درصد تخفیف داریم. چون معتقدم من اینجا یک کتابفروشی دارم و در نمایشگاه یک غرفه و کتابفروشی‌های سراسر کشور اما شعبه آموت هستند. ناشری هست که کتاب‌هایش را با 30تا40 درصد تخفیف می‌فروشد؛ حتی اگر خریدار اسنپ بگیرد برود باز سود می‌کند اما در آینده، کتابفروشی‌ها دیگر کتابش را نمی‌آورند، پس بازار فروش را از دست می‌دهد. از آن طرف ما با بعضی پخشی‌ها درگیریم؛ کتاب را با ۴۰ درصد تخفیف به آنها می‌دهیم، با ۳۰ درصد تخفیف مستقیم به مخاطب می‌فروشند. چک ۹ماهه به ما می‌دهند و به قول خودشان نقدی، کتاب می‌فروشند. درستش این است که با25 تا 30 درصد تخفیف بدهد به کتابفروشی تا او بتواند با ۱۰درصد تخفیف بفروشد. این کارها صنعت نشر و کتاب را از بین می‌برد. کتاب‌سازی‌‌ و تخفیف‌های ۵۰ درصدی هم معضلی است که در درجه اول دولت و ارشاد باید با آن مقابله کنند. برای آنها خیلی هم کار آسانی است. ما هم روی فرهنگ مردم کار می‌‌کنیم بلکه خودشان متوجه شوند کتاب خوب کدام است و از کجا باید بخرند.
من شنیده‌ام آموت داستان ایرانی چاپ نمی‌کند؛ با نویسنده ایرانی مشکل دارید؟
از دور، دیگران از من می‌ترسند. (می‌خندد؛ من هم) به خصوص با این هیبت و سبیل! چند سال قبل، یکی از دوستانم به دکتر کیهان بهمنی گفته‌بود برویم دفتر آقای‌علیخانی، یک چای بخوریم. آمدند حرف زدند؛ از آن به بعد تمام کتاب‌هایی را که ترجمه کرده‌اند آموت چاپ کرده. خیلی از مؤلف‌ها با ما از صفر شروع کرده‌اند و حالا همه کتاب‌هایشان را همین‌جا منتشر می‌کنند. پیشنهادی که من به همه نویسندگان می‌کنم همین است: با یک‌ ناشر کار کنید چون وقتی یک‌کتابتان پرفروش شد، آن قبلی‌ها هم بالا می‌آید و تبلیغ می‌شود. دیگر این‌که من خودم نویسنده‌ام و می‌دانم چرا ناشران از کار کردن با نویسنده ایرانی فراری‌اند. متأسفانه خیلی از نویسنده‌های ایرانی از روز اولِ نوشتن، دنبال گرفتن نوبل هستند و همیشه گمان می‌کنند مردم برای خرید کتاب‌شان صف می‌کشند و مطبوعات درباره نوشته‌شان غوغا می‌کنند. وقتی این طور نمی‌شود، ناشر را مقصر می‌دانند. من سر کتاب اولم چنین تجربه‌ای داشتم. وقتی اژدهاکشان فروش نرفت، نامه بلندبالایی برای آقای رئیس‌دانا نوشتم و با این‌که بعدا بارها از ایشان عذرخواهی کردم اما هنوز خجالت‌زده‌ام. روزی که خودم ناشر شدم، مجوز کتابم را به من هدیه داد. گفت: این هدیه من به تو و این یک درس بزرگ برایم شد. اگر نویسنده با این تصور نادرست پیش نیاید، همه آن خبرهای خوب هم به دنبالش خواهد آمد. برای من چاپ یکی دو کتاب ایرانی در سال سخت نیست. همین حالا در سایت‌مان کتاب‌های چاپ اول ایرانی داریم به همان قیمت قدیم. میان این همه کتاب، دوتا هم حتی اگر فروش نرود، ضرر چندانی نمی‌کنیم اما آنقدر اذیت شدیم که عطای این ماجرا را به لقایش بخشیدیم؛ صدمه اصلی به روان‌مان می‌خورد تا سرمایه‌مان.
حتما برای راه‌انداختن کتابفروشی، سراغ تجربیات‌تان می‌آیند؟
بعضی‌ها می‌آیند برای راه‌انداختن کتابفروشی، مشاوره بگیرند؛ چند تا نکته صریح بهشان می‌گویم که اغلب بدشان می‌آید؛ گمان می‌کنند می‌خواهم رقیب را از میدان به در کنم. من از خدا می‌خواهم این بلوار بشود راسته کتابفروش‌ها؛ الان همه‌اش املاکی و غذاخوری و یکی دو تا هم کتابفروشی است، که اسم‌شان کتابفروشی است و در واقع، لوازم‌تحریری‌اند. من چیزی را به آنها می‌گویم که سال‌ها به خودم گفتند و خودم تجربه کردم. اول این‌که ملک از خودتان باشد؛ چون کتابفروشی از پسِ اجاره برنمی‌آید. اگر هم دخل و خرج سربه‌سر شود و شما فقط بتوانی کرایه را بدهی، ممکن است مالک سر سال بیاید ملکش را بخواهد و باز روز از نو. دوم این که فلان مقدار برای خرید کتاب لازم دارید. همه‌شان با تعجب می‌گویند: مگر کتاب را چکی نمی‌خرید؟ خب چک را باید بالاخره پر کنی. آموت از اول یک صندوق داشته که هر قدر پول در آن باشد، سفارش کتاب می‌دهد و در واقع اینجا همه خریدها نقدی است و چیزی به اسم چک، در کتابفروشی آموت بی‌معناست.
روابط گرم همکاران کتابفروشی طوری است که انگار همه با هم فامیلند، حتی آنهایی که آمده‌بودند غرفه نمایشگاه کتاب.
همکاران نمایشگاه از سراسر ایران می‌آیند. هر چند ساعت که کار کنند، ثبت می‌شود. این دفتر را ببینید. تک تک اسم و ساعت کارشان مشخص است. همه را هم به اصرار، تسویه کردم. شماره کارت نمی‌دادند که. فقط دو نفر ماندند که گفتند می‌آییم به جایش کتاب برمی‌داریم. خانمم از اول کنار من بود تا زمانی‌که دخترم بزرگ شد و حالا گاهی می‌آید. برادرم، حمید مسؤول حسابداری و ویزیتور ماست. خواهرخانمم، یورنا محی‌الدین بناب کتابفروش است و همیشه دلم می‌خواست وقتی اینجا افتتاح شد بیاید کنارم. روزهای اول افتتاح، فراخوان جذب همکار داده‌بودیم. یک ماه بعد، آرمیتا برجی با دوستش آمده‌بود کتاب بخرد. موقع بیرون رفتن گفت: راستی شما کتابفروش انتخاب کردید؟ گفتم: نه و آنقدر از رفتارش خوشم آمد که از میان ۱۸۰ نفر انتخاب شد. همه همکاران اینجا بیمه هستند و بیمه از حقوق پایه‌شان کسر نمی‌شود. یک پرداختی بامزه‌ای هم داریم به اسم: «میان‌ماه». زمان کرونا به بچه‌ها می‌گفتم: با اسنپ بروند و بیایند، پولش با کتابفروشی. پانزدهم برج به حساب‌شان می‌ریختم و دیگر رویه شده.
مثل پدر هستید برایشان. آقای علیخانی! اینجا همه‌اش کتاب است، در حالی‌که کتابفروشی‌ها یک جای وسیعی مخصوص کالاهای فرهنگی و نوشت‌افزار دارند.
یک‌سال بعد از افتتاح اینجا، از اتحادیه کتابفروشان و ناشران آمدند، خیلی تعجب کردند. گفتند: تو واقعا اینجا را فقط با کتاب می‌چرخانی؟ این تابلوی کوچک مداد و خودکار را، تازه شش ماه است آورده‌ایم. تلاش می‌کنیم
هر کتابی که مردم خواهانش هستند، داشته‌باشیم. اما خب یک نوشت‌افزار برند، کتابفروشی را از خاک بلند می‌کند. یا یک جلد کتاب نفیس، جبران عقب‌ماندگی را می‌کند. با تمام تلاش‌های ما برای این که مخاطب را پای کار نگه‌داریم، باز می‌بینی خلوت است؛ حدود ساعت ۱۸تا ۲۰ یک جنب و جوشی می‌شود و تمام...

منبع: ضمیمه قفسه روزنامه جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها