در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
حالا بازتولید آن کتاب در قالب اقلام اهدایی مردم به زلزلهزدههایی که همشهریهای ارژن محسوب میشوند، پیراهنی از آه است؛ آیههای اندوه که نازل میشود و غبار از درد برمیدارد. با شاعر تماس میگیرم تا از شعرهایی که در این سه دهه نوشته حرف بزنیم؛ از تمرکزش بر قالب محبوب رباعی، از همشهریهایش، از سرپل ذهاب و مهد کودکش در آنجا که میگوید ساختمانش در میان آوارها استوار ایستاده و وقت ورود او به شهر، سینه سپر کرده و به او سلام داده است. بیژن ارژن، حالا بیش از ده سال است کرمانشاه را ترک کرده و اینجا عضو شورای شعر و موسیقی سازمان صدا و سیما هم هست؛ شاعری نجیب که بارها مورد تجلیل قرار گرفته و شعرهایش از کتابهایش به لایههای جامعه نفوذ کرده است.
اولین شعرهایی که از شما منتشر شده مربوط به مجله «سروش» است؛ روزهای خاطرهانگیز حضور زندهیاد قیصر امینپور در این نشریه... چه حسی نسبت به این مجله داشتید؟
سال 1370 یا 71 بود که سمیناری برای زبان و ادبیات فارسی در کرمانشاه برگزار شد. زندهیاد سیدحسن حسینی هم آمده بود. بیرون این جلسه سمینار و در راهروی دانشکده، برای حسینی چند رباعی خواندم. او لطف داشت و تشویقم کرد و چند تا از شعرهایم را از من گرفت. برده بود و داده بود به زندهیاد قیصر امینپور در مجله سروش. در واقع اولین شعرهایی که از من در نشریات سراسری چاپ شد، همین رباعیها بود، اما من حس خاصی نداشتم و این دلیل داشت؛ هم زیاد اهل مجله نبودم و هم اینکه در شهرستانها و در کرمانشاهی که ما بودیم، مجلات چندانی نمیآمد. از جریان امواج ادبی به دور بودم. پسلرزههای جریانهای ادبی به ما میرسید نه خودشان.
گفتید پسلرزه؛ این کلمه حالا بیش از یک ماه است کلیدواژه کابوس همشهریهایتان است. شما مدتی هم در سرپل ذهاب زندگی کردهاید؛ شهرستانی که بیشترین آسیب را در زلزله اخیر دیده است. چه دورهای از زندگیتان آنجا بودید؟
پس از این که در کرمانشاه به دنیا آمدم، چون پدرم نظامی بود، به سراب منتقل شد و من تا سه سالگی آنجا بودم. بعد، پدر منتقل شد به کرمانشاه. چون پادگان قلعهشاهین یا ابوذر هنوز تحویل داده نشده بود، یک سالی را در قصر شیرین بودیم. پس از آن هم آمدیم سرپل. چند سالی در سرپل بودیم؛ مهد کودک من در یک کتابخانه در میدان ورودی شهر بود. منزل ما هم در نزدیک همین ورودی بود. سپس اتفاقاتی افتاد که پدرم از نظام دور افتاد، اما پس از انقلاب به نظام بازگشت و همه دوران جنگ را در کرمانشاه بود و پس از مدتی ما به او پیوستیم و در خانه سازمانی پادگان بودیم.
زلزله چه بلایی سر ساختمان مهدکودکتان در سرپل ذهاب آورده؟
خوشبختانه ساختمان کتابخانه و مهدکودک باقی است و آسیبی ندیده.
شما پس از بروز این واقعه، به مناطق زلزلهزده رفتید؟
یک روز پیش از وقوع زلزله، به نمایشگاه کتابی در کرمانشاه دعوت شدم. دوستان برایم بلیت گرفته بودند، اما من گفتم دوست دارم با ماشین شخصی بیایم. همان شب خبر زلزله آمد. صبح راه افتادم. نزدیک همدان بودم که رفقا زنگ زدند و گفتند با خودت هر قدر میتوانی آب بیاور. ماشین النودم را با سیصد بطری آب معدنی پر کردم و مستقیم بردم سرپل. شب را در سرپل بودم و از فردای آن روز به دیگر نقاط سر میزدم. روز بعد دوستان دیگری آمدند ازجمله دکتر محمد اصفهانی. ایشان فراخوانی داده و اسم من را هم آورده بود. هدایایی را که از طرف مردم جمع میشد برای من ارسال میکردند و چون من روستاهای این مناطق را خوب میشناختم و کلی آشنا و فامیل آنجا دارم توزیع را بر عهده گرفتم. مثلا جلیل الیاسی که از شاعران بسیار خوب و از دوستان من است در این فاجعه مصیبت دید. از طرفی من نماینده یک خیریه هم بودم و کمکهای این مرکز خیریه را به دست مردم میرساندم. در کل، ده روزی آنجا بودم.
بنابراین شما را باید اولین شاعر امدادگری به حساب آورد که خودش را به کرمانشاه رسانده!
[میخندد] بله، من غروب رسیدم. همان شب وقوع زلزله هم ترانهای به نام «گل گریه» را که قبلا سروده بودم میکس کردم و این اثر فردای روز زلزله هم از شبکه کرمانشاه و هم از دیگر شبکهها پخش شد. این تصنیف کردی با صدای جمشید عزیزخانی، چند روز اول تنها موسیقیای بود که مرتبط با این واقعه پخش میشد.
پس از وقوع زلزله شعری برای زلزلهزدهها ننوشتید؟
نه متاسفانه. جالب است که برای زلزلهزدههای بم که بسیار از من دور بود چند رباعی سرودم، اما برای همشهریهای خودم نه.
خب این بار عملیاتی وارد شدید! شعر را به تعویق انداختید و به جایش آستین بالا زدید و شخصا کمکرسانی کردید...
علاوه بر اینکه خودم حضور داشتم و البته این حضور بدون هر گونه هیاهو و انتشار عکس و اینها بود، رسالتم را با همان تصنیف «گل گریه» به جای آوردم.
به خانه دوران کودکیتان در سرپل ذهاب هم سر زدید؟
بله، مسیر خانهمان را رفتم، اما اینجا چون در ورودی سرپل و به موازات کوهی بزرگ کشیده شده آسیب کمتری دیده است.
به شعر خودتان بازگردیم. دیوان شاعران کلاسیک زبان فارسی را که مرور میکنیم، اغلبشان حتی شده به تفنن چند رباعی را در کتابشان گنجاندهاند. چرا رباعی همواره قالبی محبوب بوده است؟
نخست این که کوتاه است و در کوتاهترین زمان نوشته میشود. از سوی دیگر، وزن پرطنطنهای دارد و کوبنده است بخصوص در مصرع آخر و این چشمگیرترش میکند. این قالب، قالب حکمت است. بزرگانی در این قالب نوشتهاند که نمیتوانیم از صحنه ادبیات کشورمان حذفشان کنیم. غیر از خود فردوسی که یکتنه کشوری است، از مولانا گرفته تا ابوسعید ابوالخیر، تا سعدی و دیگران از این قالب برای پروراندن اندیشههای متعالی حکمت و نیز مضامین عاشقانه و عارفانهشان استفاده کردهاند. قالب دوبیتی گرچه شاعر بزرگی چون باباطاهر را دارد که همین پیشوند بابا نشاندهنده جایگاهش در عرفان است، اما حکایت دوبیتی حکایت سینهبهسینه و عوامانه است در حالی که رباعی، شعر حکمت است. از اوزانی آمده که در حکمت ریشه دارند؛ از لاحول ولاقوهالابالله آمده که زبان خداوند است. از سوی دیگر در گاتها هم سخنی داریم که یک بیت کامل رباعی است. این قالب از آسمان آمده است.
در دهه 80 از بی توجهی به رباعی میگفتید. حالا اما به نظر میرسد توجه به رباعی بخصوص از جانب شاعری چون شما رونق گرفته. موقعیت رباعی را حالا چهطور ارزیابی میکنید؟
همه این توجه، سهم من نیست. شاید اساسا من سهمی نداشته باشم. انصاف اگر بخواهیم به خرج بدهیم، باید به تلاشهای جلیل صفربیگی و ایرج زبردست اشاره کنیم که تخصصی کار میکنند. بخصوص جلیل صفربیگی که با زبانی نو با قشر جوان ارتباط بهتری برقرار کرده و تاثیر بسیار داشته است در افزودن به شمار مخاطبان رباعی. ایرج زبردست هم توجه بسیاری از خواص را جلب کرده است. ما که کاری نکردیم.
اختیار دارید. از سالها قبل و با توجه به تمرکز شما بر رباعی، انجمنهای مختلف در ایران دوباره به رباعی توجه کردند؛ حتی یادم هست شاعری به اسم رامتین زارع، کتابی منتشر کرد از رباعیها و دوبیتیهایش و مخلوط اینها را میگفت رباتی. یک رباعی هم داشت که اینطور شروع میشد: «من بیژن ارژنم شما کی هستین؟»
چه جالب! انشاءالله که این رباعیها با نفس گرم روح پیدا کند و قوام بگیرد. مثل پرندهای که دم مسیحایی بر آن دمیده شد و پرواز کرد.
امروز حتی به نظر میرسد با حوصلهای که بر ساخته از عادت حضور در شبکههای اجتماعی است، کوتاهبودن قالب رباعی، مورد پسند سلیقههای اساماسی و تلگرامی و اینها باشد، اما رباعی چه باید بکند که از تندادن به ابتذال چنین حوصلهای بر کنار بماند؟
اینها به هر حال رسانههای جدید است و به نوبه خود، برای تعامل مناسب. آسیب در این است که مجبور باشیم برای اینکه بمانیم، به شتابزدگی و روزانهنویسی روی آوریم. کلمات ما نباید صرفا هیزم لوکوموتیو رسانه باشد. گرچه گاهی هم چوب صندل در آن میریزیم. باید برای ماندن بنویسیم نه برای فراموششدن.
تمهیدات مختلفی برای نوشتن رباعی در کار است. اغلب رباعیها، اما از تمهید ضربهزنندگی پایان رباعی استفاده میکنند. شما فرمهای مختلف را تجربه کردهاید. با پشتسر گذاشتن این تجربهها، نوشتن رباعی تازه سخت نشده؟
هر رباعی فرم خاص خودش را دارد. هر رباعی یک اثر انگشت است. این اثر انگشتها هیچیک شبیه هم نیست. برخی ظاهرا فکر میکنند با پیداکردن یک ساختار شعری، میتوانند شبیهنویسی کنند. برخی، ساختارها و نوع تاکیدها و تکرارها را میبینند و با تقلید از این نوع میخواهند مشق کنند. عیبی ندارد؛ برای اینکه صاحب سبک شوند باید مشق کنند، اما این که ما به هر بهایی بخواهیم نوگرایی کنیم در شعر، چه رباعی و چه دیگر قالبها، معمولا راه به جایی نمیبریم. نوگرایی وقتی ارزشمند است که از همه زوایا برای رسیدن به آن بهره برده باشید و وقتی قفس آنقدر برای بزرگی شما تنگ شده باشد باید آن را بشکنید. هزار و یک داستان دارد رباعینوشتن.
فارسیسازی رباعیهای ارژن به دست کزازی
نام یکی از دفترهای رباعی بیژن ارژن، «چارانهها»ست؛ عنوانی که برای قالب چهارمصرعی رباعی، مناسب به نظر میرسد. از او میپرسیم این عنوان از کجا آمد؟ میگوید: «این اصطلاح را من نساختم. پیشنهاد میرجلالالدین کزازی ادبپژوه بود. او برای کتاب «بیهمشدگان من» مقدمهای نوشت و از این اصطلاح برای رباعی استفاده کرد. دیدم هم زیباست و هم درست است؛ رباعی یعنی چهارتایی و چارانه هم جز این نیست. به همین خاطر از همین عنوان برای کتاب بعدیام استفاده کردم.»
توصیه معمارانه آقای شاعر
بیژن ارژن در همین گفتوگو از حضور فعالانهاش در مناطق زلزلهزده پرده برداشته است. حالا از او میپرسیم با توجه به تجربهاش در این حضور، از این به بعد دقیقا چه کارهایی باید برای زلزلهزدهها صورت بگیرد. او دراین باره میگوید: «حالا که اسکان موقت تقریبا به ثباتی رسیده وقت بازسازیهاست، مسئولان نباید به شبیهسازی تن بدهند. نباید از دل روستاها یک شهرک بیرون بیاید؛ روستا جغرافیا و فرهنگ خودش را دارد. من نمیگویم از سازههای کاهگلی استفاده کنند، اما موقع بازسازی، حواسشان باشد شهرکسازی نکنند. این روح را از روستاهای ما نگیرند. نباید تولیدات مثل هم داشته باشیم. اینطور نباشد که وقتی اولین خانه از اولین روستا را ببینید انگار آخرین خانه از آخرین روستا را دیدهاید. خانهها و کوچهها را برای مردم تبدیل به ماشین نکنیم. درست است که از همه پتانسیلها برای بهروزکردن روستاها باید استفاده کرد، اما باید از معماریای بهره برد که به روح این فرهنگها صدمه نزند. در کرمانشاه اقلیمها مختلف است؛ روستاهایی در دل جنگلهای بلوط دالاهو هست و روستاهایی در دشت ذهاب که دسته اول کاملا گرمسیری و دسته دوم کوهستانی و سرد است؛ کاری که برای اینها میکنیم باید با هم فرق داشته باشد.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد