یکی از این بخشهای مثنوی که سرشار از معانی بدیع و مفاهیم زیبا و متعالی روحانی است زمانی است که مولوی لب به مدح علی(ع) میگشاید.
کلام و لحن مولانا در سرایش این مدایح و مناقب بسیار جذاب و مشحون از رشحات و جذبات معنوی حضرت حق و تفضلات امیرالمومنین(ع) است.
جلالالدین بلخی وقتی از علی(ع) سخن به میان میآورد دیگر به هیچ چیز دیگر نمیاندیشد؛ چه در مثنوی بارها دیده میشود که مولانا سررشته سخن را رها کرده یاد شمس تبریزی میکند و دوباره بر سر سخن میآید، اما در ذکر مناقب علی(ع) دیگر شمس تبریز نیز فروغی ندارد.
مولوی داستانهای بسیاری در مثنوی از حضرت امیر(ع) نقل میکند، اما زیباترین آنها داستانی است در دفتر اول که در آن به جریان نبرد حضرت(ع) با عمرو بنعبدود اشاره میکند؛ این داستان با این مطلع زیبا آغاز میشود.
از علی آموز اخلاص عمل/ شیر حق را دان مطهر از دغل
داستان را مولوی به سیاق معمول و زیبای خویش با مفاهیم آسمانی پی میگیرد و اعمال زمینی را با تصویری روحانی و ملکوتی مینمایاند، اما به دور از ذکر تاریخی داستان، مولانا در سرایش این ابیات که گویی تحت تاثیر روحانیت مولی علی(ع) بوده با تمام وجود سر به آستان حضرتش میساید و به علی(ع) پناه میبرد که تفضلی کرده پرده به یکسو بیفکند و حقیقت آشکار شود. لحن مولانا در سرایش این ابیات جان انسان را میشوراند و همراه با خویش به بارگاه علوی میکشاند.
ای علی که جمله عقل و دیدهای/ شمهای واگو از آنچه دیدهای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد/ آب علمت خاک ما را پاک کرد
مولوی زبان استغاثه آغاز میکند و از ساحت علوی میخواهد که اسرار ربانی را که جان پاکش مملو از آن است بازگشاید و سالک راه حقیقت را التفاطی کند و او را از شراب کبریایی سیراب گرداند.
باز گو ای باز عرش خوش شکار/ تا چه دیدی این زمان از کردگار
اما دیگر تاب و توان مولوی نیز به سر میآید و پیمانه سر به مهر وی لبریز میگردد و آن هنگام که اسرار تفضلات علوی بر جان خویش را آشکارا بر زبان خامه جاری میسازد.
راز بگشا ای علی مرتضی/ ای پس از سوءالقضا حسن القضا
یا تو واگو آنچه عقلت یافته است/ یا بگویم آنچه بر من تافته است
از تو بر من تافت چون داری نهان/ میفشانی نور چون مه بیزبان
و از آن جهت که مولوی رشحات معنوی تابیده بر وجود خویش را برای همه انسانها آرزو دارد که این امر آرزوی هر آزادهای است، از آن ساحت پاک میخواهد تا تمام ابنای بشر را از این شعاع نورانی مستفیض و منور گرداند و این چنین بیان میدارد:
چون تو بابی آن مدینه علم را / چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب بر جویای باب/ تا رسند از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابد/ بارگاه ما له کفوا احد
این ابیات مثنوی که به ژرفای تمام معانی شگرف آسمانی را بر صفحه کاغد منقوش میدارد مقام علوی را به تصویر میکشد و ابنای بشر را از تشعشعات معنوی حضرت و آثار و اثرات آن آگاه میکند.
درست است که این ابیات امیرالمومین(ع) را مخاطب میسازد؛ اما تذکری است بر ابنای انسان که با دیده باطن بنگرند و مقام والای عرفانی و روحانی علوی را بشناسند و سر بر آستان او سایند و دیدگاههای گهگاه متناقض تاریخی و علمی نارسا را ملاک حقیقت قرار ندهند بلکه از ورای تاریخ و اعمال خرد و کلان، حقیقت نفس الامری را ارجح و اصلح شمرند و با مولوی در عرض ادب به درگاه سرور فتیان عالم اینچنین همنوا گردند.
من غلام موج آن دریای نور/ که چنین گوهر بر آرد در ظهور
هوشنگ شکری - جامجم
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد