همبستگی اجتماعی، مطلوبیت ذاتی ندارد، بلکه از غایت برمیخیزد. این قداست غایت است که به اتحاد نیز سرایت مییابد و آن را مقدس میسازد. با این حال، اغلب درباره مطلقِ اتحاد، سخن گفته میشود و نه وجه قدسی آن و منشأ تولید قدسیت در آن. در منطق دینی ما، امر قدسی آن است که به نوعی با خدای متعال، رابطه داشته باشد؛ اینچنین پیوند و اتصالی، قداست میآفریند. بر ایناساس، کنشهای آدمی به دو دسته کنشهای طبیعی و کنشهای عالی تقسیم میشوند. در مباحث فلسفه اخلاقِ استاد مطهری، سخن از دوگانه فعل طبیعی/فعل اخلاقی آمده که ناظر به همین مسأله است. بههرحال، اتحاد بهخودیخود، مقدس و معنوی و ملکوتی نیست، بلکه باید برای آن، وجهی خاص را در نظر گرفت که انسان و جامعه و تاریخ را به خدا متتصل گرداند.
۲- بسیاری از روایتهای کنونی درباره اتحاد، نامقدس هستند؛ چون جوهر عملگرایانه دارند و تقرب الی الله را اراده نکردهاند. اشارات جریانِ روشنفکری سکولار به اتحاد منهای ایدئولوژی، دلالت بر همین معنا دارد. روشنفکری سکولار میخواهد به بهانههای بهظاهر کارکردگرایانه و موقعیتی، بنیانهای هویتی جامعه را منهدم سازد و اتحاد مقدس را به ائتلافهای ناگفتمانی و اینجهانی و تهی از معانی عالی تبدیل کند.
در واقع، شرایط جنگی سبب شده تا روشنفکری سکولار از ضرورت انسجام اجتماعی، بهعنوان یک توجیه مقبول برای سکولارسازی جامعه ایران یا دستکم، روایت از آن بهره ببرد. در این خوانش واقعیتگریز و سوگیرانه، گفته میشود که جامعه ایران، تغییر هویت داده و در دهههای گذشته، هرچه بیشتر به سوی لیبرالیسم حرکت کرده و از اقتضائات دهه ۶۰، بهطور کلی فاصله گرفته است. این جامعه، سودای زندگی دارد نه آرمان؛ به خود میاندیشد و نه دیگران؛ قصد توسعه دارد نه تمدنسازی؛ عقل معاش دارد نه عقل معاد؛ بر علوم انسانیِ سکولار تکیه دارد نه ایدئولوژی دینی؛ از انقلاب عبور کرده و به نظام سیاسی، به چشم ولایت و حاکمیت دینی نمینگرد؛ محاسبهگر شده و فقط به امروز و اکنونش میاندیشد و نمیخواهد تاریخ را تغییر دهد؛ و ... .
۳- این روایت، تعمیم دگرگونیهای بخشی از جامعه ایران به تمامیت جامعه ایران است. روشنفکری سکولار، نمودها و ظهورات حداقلی را برمیگیرد و از آنها، یک قاب عمومی میسازد و به همه جامعه ایران تعمیم میدهد. ما با یک روایت تجددی مواجه هستیم که به مدد رسانه و قدرت و خدعه، غالب شده است، در حالیکه واقعیت اجتماعی، چنین ماهیتی ندارد. ما در صحنه نبرد روایتها قرار گرفتهایم نه نبرد واقعیتها. در مقابل، همچنان مشاهده میکنیم که عمدهترین تجمعات و ظهورات اجتماعی، متعلق به لایه دینی جامعه است؛ بیآنکه حاکمیت در تکوین آنها دخالت داشته باشد. وجه غالب این جامعه، مایل و معتقد به دین است و هویت خود را در دین مییابد و انگیزهها و غایات دینی، محرک او هستند. البته دین در این روایت، دینِ اقلی نیست که خود بر سکولاریسم دلالت دارد و گرهی را از تکامل تاریخیِ ما نمیگشاید.
جامعه ایران، دین را در متن حیات خویش، جاری کرده و شئونات و ساحات زندگی خویش را آغشته و آمیخته به دین مییابد. این همگرایی و اتصال، گسستنی نیست و تلاشهای فکری و رسانهای روشنفکری سکولار در دهههای گذشته، موجب نشده که این نظم هویتی برچیده شود. آری، ما از برهه واگراییهای دهه ۷۰ به این سو، دچار آفات و مصائب معنایی شدهایم، اما دامنه این وضع، بیش از این نیست که فقط پارهای از جامعه، گرفتار عالم تجدد شدهاند، نه اکثریت آن. جامعه را باید بر مبنای اراده جمعی و کلیاش در مقاطع معنادار و بادوام، قضاوت کرد، نه در چارچوب کنشهای هیجانی و موسمی. هر لحظه از جامعه، گویای انتخاب قطعی و نهایی آن نیست؛ چنانکه بُرشهای کوچک و لایههای اندک را نمیتوان نمایانگرِ کلیت جامعه دانست و حکم خاص را به عام تعمیم داد. تکههای گزینششده و لحظههای قاببندیشده و گفتارهای هیجانزده، فریبنده هستند و راه به باطن جامعه ندارند. شاید بهترین تعبیر این باشد که باطن جامعه ایران، در زیر تابوت حاجقاسم، متجلی شد.