گیسو میشااحمدی، خبرنگار پرستیوی است که از ابتدای تأسیس این شبکه فعالیت جدی داشته و در جنگ ۱۲روزه اخیر نیز برای تهیه گزارش به نقاط مختلف شهر رفته بود. روایت او از آن روزها تلخ و دردناک است اما بخشهای ناگفتهای از آن روزها را به نمایش میگذارد. او در گفتوگویی که با جامجم داشت از فعالیتهای این شبکه و تأثیرگذاری آن گفت. میشااحمدی به جامجم گفت: در سالهای اخیر تلاشهای گستردهای صورت گرفته تا صدای پرستیوی و سایر رسانههای برونمرزی صداوسیما شنیده نشود. این محدودیتها بهویژه در حوزه شبکههای خبری مشهودتر است و نشاندهنده تأثیرگذاری این رسانههاست چراکه اگر این رسانهها بیتأثیر بودند، چنین تلاشی برای قطع ارتباط آنها با مخاطبان صورت نمیگرفت.
فعالیت با وجود محدودیت
وی ادامه میدهد: طی ۱۸سال گذشته، شبکه پرستیوی که فعالیت خود را با وبسایت آغاز کرد و سپس به شبکه تلویزیونی ارتقا یافت، همواره با محدودیتهای متعددی روبهرو بوده است. بارها کانالهای آن در شبکههای اجتماعی مسدود شده و مسئولان مجبور به ایجاد کانالهای جدید شدهاند. این محدودیتها تنها مربوط به حسابهای شخصی نبوده بلکه حسابهای رسمی رسانه نیز هدف قرار گرفتند که بهوضوح نشاندهنده ایجاد محدودیت در کار رسانهای است. چنین اقدامی مانند آن است که کانال خبری معتبری چون CNN را صرفا بهدلیل فعالیت رسانهای مسدود کنند. علاوه بر این، شبکه تلویزیونی پرستیوی نیز بارها با محدودیتهای پخش ماهوارهای در سطح جهان مواجه شده است. پرستیوی بهرغم همه این محدودیتها، همواره تلاش کرده با اتخاذ راهکارهای جدید، ارتباط خود را با مخاطبان حفظ کند.
حضور میدانی در تمام نبردها
میشااحمدی تصریح میکند: برند ماهمان است که از روز اول تأسیس آن قرار بود اخبار متفاوتی ارائه دهد و صدای بیصدایان باشد. شعارمان هم ارائه اخبار با نگاه جدید است. منظور از نگاه جدید، نگاهی متفاوت از جریانهای رایج است. این موضوع نشان میدهد که پس از دو دهه فعالیت، برند ما واقعا توانسته در جهت اهداف اولیهاش گامهای مهمی بردارد؛ گامهایی که آنقدر مؤثربوده که بهعنوان تهدیدی جدیتلقی میشویم وبه همین دلیل بامامقابله میشود.نمونه بارزاین مقابله، جنایات رژیمصهیونیستی در غزه است.وی به جنایتهای رژیم صهیونیستی اشاره کرده و میگوید: در جنایات رژیم صهیونیستی در غزه شاهدیم در جهانی که آن رامتمدن مینامیم، چنین فجایعی رخ میدهد و بسیاری از رسانهها سکوت اختیار کرده یا واقعیتها را وارونه جلوه میدهند. خبرنگاران ما در غزه بسیار فعال هستند و در این مدت همچنان حضور دارند. واقعا بسیار خوشحالیم که پس از دو دهه توانستیم به جایگاهی برسیم که قادر به انجام این کار باشیم. در مورد اخیر هم، اسرائیل بدون هیچ دلیل و زمینهای ناگهان به ایران حمله کرد. طبیعتا ما هم نهایت تلاش خود را بهکار گرفتیم. لازم است توضیح دهم که هر بخش از یک سازمان تلاش میکند با سایر بخشها هماهنگ باشد.
ارزش یک کار تیمی
میشااحمدی ادامه میدهد: وقتی میبینم همکارانم در غزه، اوکراین، میانمار، لبنان و سوریه چطور عمل میکنند، من نیز تمام تلاشم را در تهران میکنم. همیشه بر این موضوع تأکید دارم وقتی با یک شبکه تلویزیونی روبهرو هستید، فرد مطرح نیست. این کاری کاملا تیمی است. گزارش شما زمانی انعکاس مییابد که یک تیم کامل در پشت صحنه فعالیت کرده باشد؛ از تصویربردار گرفته تا کسی که ارتباط زنده را فراهم کرده و مسائل فنی را حل میکند که البته گاهی کار با چالشهای عجیبی روبهرو میشود. شاید همه مرا جلوی دوربین دیدهاند اما بیشتر زحمتها بر دوش تیم هماهنگکننده است چراکه وقتی ما جایی میرویم، باید امنیت کار را رعایت کنیم. او روایت خاصی از این ۱۲روز دارد. به نقاط مختلف شهر رفته و ویرانیهای بسیاری را دیده. میشااحمدی روایتش از آن روزها را اینطور بیان میکند: ما ۱۲روز درگیر این ماجرا بودیم. دفتر تهران از لحظهای که خبر آن اتفاق بسیار ناگوار و جنایت وحشتناک را شنیدیم، آماده اطلاعرسانی بود. فکر میکنم حدود ساعت سه و نیم یا سه و ربع بود که با من تماس گرفتند. چون ۲۴ ساعته آمادهباش هستیم. معمولا در چنین مواردی اول با من بهعنوان نفر رزرو تماس میگیرند. به من زنگ زدند و گفتند چنین اتفاقی افتاده... سریع خودت را برسان. آمدیم و رفتیم استودیو. ابتدا باید خبر را هرچه سریعتر مخابره میکردیم تا روایت اول را از دست ندهیم. فقط میتوانم بگویم چیزهایی که دیدم بسیار دردناک بود. منازل مسکونی را از نزدیک دیدم و جنایت اسرائیل را از نزدیک لمس کردم.
صحنههایی که دیدم انگار فیلم بود
وی ادامه میدهد: همان روز اول به منطقه سعادتآباد رفتیم که به ما نزدیکتر بود. صحنههایی که شاهدش بودیم بسیار دردناک بود و نمیتوان آن را چیزی جز جنایت نامید. از اسباببازیهای زیر آوار مشخص بود بچهها و خانوادهها آنجا حضور داشتهاند. این خانهها، خانههای مردم عادی بود که هیچ ارتباطی با امور نظامی نداشتند. افرادی که آنجا حضور داشتند، ساکنان همان خانهها بودند. برخی خانهها را تخلیه کرده بودند چون احتمال ریزش ساختمان وجود داشت. این افراد حتی فرصت نکرده بودند لباسهای خود را عوض کنند و با همان لباس خانه به خیابان آمده بودند. بلاتکلیف و سرگردان بودند و نمیدانستند چه کار باید بکنند. تعدادی از آنها زخمی شده و منتظر رسیدن آمبولانس بودند. صحنههایی که دیدم معمولا فقط در فیلمها دیده میشوند اما با این شدت و حدت هرگز شاهد آن نبودهام. چیزهایی دیدم که واقعا باورنکردنی بود. اگر بخواهم راستش را بگویم حتی واژه «جنایت» هم برای بیان آنچه رژیم صهیونیستی انجام داده کافی نیست.
تلخی چیزهایی که دیده در صحبتهایش مشهود است. وقتی صحبت از این خانه ویران میکند، صدایش میلرزد و میگوید: دقیقا در همان محل، خانهای دیوار به دیوار با ساختمان حادثهدیده داشتیم که مالک آن خانم و آقایی سالخورده بودند. خوشبختانه فرزندانشان آنها را نزد خود برده بودند و هنگام انفجار در خانه حضور نداشتند. وارد منزل این خانواده شدیم. دیواری را دیدم که کاملا خراب شده و روی تخت افتاده بود. تصور کنید اگر کسی روی آن تخت خوابیده بود... . واقعا نمیتوانم احساس خود را توصیف کنم. آنچه دیدم در قالب کلمات نمیگنجد. حس دردناکی بود که خودم را بهشدت تحتتأثیر قرار داد. در آنجا زندگی جریان داشت و آن ویرانی دقیقا مانند این بود که پیکر بیجان کسی را ببینی که قربانی این جنایتها شده. واقعا وقتی صحنهها را میبینی، تأثیر عمیقی میگذارد. مثلا ما آشپزخانهای را دیدیم که بخشی از آن کاملا مرتب و مشخص بود که بانوی خانه، از آن دسته خانمهای وسواسی است که هرچیزی را با نظم خاصی چیده اما نیمه دیگر آشپزخانه کاملا ویران شده بود. دیوارها فرو ریخته، کابینتها کنده شده و همهچیز به هم ریخته بود. این تضاد بزرگ میان بخش سالم وبخش ویران، انسان را منقلب میکند. این خبرنگار بیان میکند: به چندین خانه ویرانشده سر زدم. مثلا در شهرک شهیدچمران، ساختمانی ۱۴طبقه را دیدم که به تلی از خاک تبدیل شده بود و هنوز دنبال پیکر کودکانی بودند که پیدا نشده بودند. هنگام آواربرداری، پتو یا بسته پوشک بچه از زیر آواربیرون میآمد.واقعا نمیتوانید تصورکنید چه احساسی به انسان دستمیدهد.درشهرک دیگری،هنگام آواربرداری در حضور ما پیکر یک نفر بیرون آورده شد. این صحنهها را اگر روایت نکنیم، کس دیگری روایت نخواهد کرد. حتی ممکن است واقعیت را وارونه جلوه دهند. بنابراین این مسأله مسئولیت ما را سنگینتر میکند. بهنظر میرسد باید واژهای جدید برای توصیف این وقایع ابداع کنیم چون واژههایی مانند «دلخراش»، «جنایت»یا«دردناک» نمیتوانند آنچه را که در تهران رخ داد توصیف کنند.
رژیم صهیونیستی صدای حقیقت را تحمل نکرد
میشااحمدی در اشاره به روز حمله رژیمصهیونیستی به سازمان صداوسیما میگوید: وقتی آن حادثه برای صداوسیمای ما رخ داد، واقعا باید پرسید این نشانه چیست؟ صداوسیمای ملی، تلویزیون ملی یک کشور است. باورکردنی نیست که چنین اتفاقی افتاده باشد. اینجا منطقه نظامی نبود. فقط حقیقت جنایات رژیم صهیونیستی را در بعد ملی بازتاب میداد. حتی بخش ملی شبکه را نیز تحمل نکردند تا حقایق و جنایتهایشان شنیده شود. این اتفاق نشانهای جز این ندارد. در حوزه برونمرزی نیز در دفتر تهران لحظهای آرام ننشستیم. حجم کاری ما بهاندازهای بود که هر روزمان معادل چهار روز عادی بود.
اما بخشی از روایت او از جنگ ۱۲روزه اخیر مربوط به بازدیدی است که از مراکز درمانی داشته. او در این مورد عنوان میکند: زمانی که حمله در منطقه غرب تهران رخ داد، ما در هلالاحمر بودیم. پشت هلالاحمر شش یا هفت مرکز درمانی و بهزیستی وجود دارد. یعنی کودکان معلول، بیماران در بیمارستان سوختگی مطهری، مرکز تحقیقات پزشکی دانشگاه شهید بهشتی و حتی مرکز تحقیقات سرطان و چند بیمارستان دیگر در همان منطقه قرار دارند. ساختمان هلالاحمر هم آسیب دید بهگونهای که ساختمان بهشدت لرزید و شیشههای طبقه آخر - که فکر میکنم دفتر دکتر کولیوند بود - شکست و آسیب دید. شدت موج انفجار واقعا غیرقابل تصور بود و من دقیقا در همان لحظهای که ساختمان میلرزید،آنجا حضورداشتم.ما که سالم و توانمند هستیم و میتوانیم فرار کنیم، این وضعیت برایمان خطرناک بود، حالا تصور کنید بیماری که روی تخت بستری است، چه میتواند بکند؟ دقیقا مثال جالبی زده شد:جلوی بیمارستان علامت میزنیم که بوق نزنید. چون حتی یک بوق میتواند برای بیمار استرس ایجاد کند. شما نمیدانید صدای انفجار وموج آن چقدر شدید بود. درفاصله چندصدمتری ما انفجار رخ داد وفاصله زیادی نداشت. شیشههای طبقه آخرساختمان هلالاحمر فروریخت. الان هم میتوانید آن راببینید. چون فکر نمیکنم درستش کرده باشند.
جراحی زیر صدای بمباران
وی ادامه میدهد: بیمارستان لبافینژاد که ما رفتیم به هر حال بیمارستان است و مردم و بیماران روی تخت بستریاند. واقعا بیمار چه کار میتواند بکند؟کسی که سرم بهدست دارد،چطور میتواند بلند شود وبیرون برود؟ طبیعتا نمیتواند. ما به بیمارستان مطهری رفتیم. مسئول بخش جراحی آنجا حضور داشت و گفت زمان حمله بیماری در اتاق عمل داشتیم که تازه بیهوش شده بود. یعنی دقیقا زمانی که بیمار بیهوش شد و قرار بود عمل را شروع کنند، حمله آغاز شد. میگفت نمیدانستیم باید چهکار کنیم. چون امکان این وجود نداشت که بیمار رابلافاصله بههوش بیاوریم. بنابراین تیم حرفهای ما ماندند و جراحی را انجام دادند. اینها هرکدام داستانهایی هستند که میشود دربارهشان فیلم ساخت. تصور کنید در اتاق عمل حضور دارید و صدای انفجار میآید. موج انفجار را حس میکنید، شیشههای انبار دارو میشکند و فرو میریزد. من انبار دارو را دیدم که خیلی نزدیک ساختمان اتاق عمل بود. شما این صداها را میشنوید اما چون میدانید بیمار بیهوش شده و کاری جز تمام کردن عمل نمیتوانید انجام دهید، میمانید و جراحی را به پایان میرسانید. باید به این افراد مدال افتخار یا مدال شجاعت داد. واقعا نمیتوان واژهای برای توصیف شجاعت آنها یافت.
تأثیرگذاری به شیوه یک ملت
او در ادامه روایتش، به تأثیرگذاری فعالیتهای ایران اشاره کرده و میگوید: این روزها شاهدیم که در برخی کشورها مردم در حمایت از جمهوری اسلامی ایران به خیابانها میآیند و پرچم کشورمان را بالا میبرند؛ اتفاقی که شاید اگر یک یا دو سال پیش گفته میشد، باورش دشوار بود اما امروز این اتفاق افتاده. درخصوص غزه نیز باید گفت مسأله فلسطین موضوع تازهای نیست و دهههاست جهان با آن درگیر است. اینکه امروز در کشورهای اروپای غربی یا آمریکا جمعیتی را میبینیم که با پرچم فلسطین به خیابان میآیند و حمایت خود را نشان میدهند، موضوعی است که جامعهشناسان نیز آن را تحلیل میکنند. بنابراین دور از انتظار نیست که شاهد باشیم حتی در دل آمریکا یا کشورهای اروپای غربی، دانشجویان با در دست داشتن پرچم، در حمایت از فلسطین تحصن کنند.
لحظه شیرین پیروزی
برای میشا احمدی که ۱۲روز در حال پوشش خبری بوده، زیباترین صحنه وقتی است که مردم را در شب پیروزی میبیند. خودش در توصیف آن لحظه میگوید: بهنظر من یکی از زیباترین صحنهها شب پیروزی بود که اقشار مختلف مردم به میادین ولیعصر و انقلاب تهران آمدند. حتی کسانی که پیشتر معترض بودند نیز حضور داشتند وجالبتر اینکه عکس رهبر انقلاب را در دست داشتند. این جمله را اززبان چند نفر شنیدم و درگزارشهای خود نیز آوردهام:«تمام تلاشهای شما برای شکستن وحدت ملت ایران بینتیجه بود». زیباترین و قشنگترین اتفاقی که در این ۱۲روز تجربه کردم، همین اتحاد مردم بود. این خبرنگار با وجود فعالیتهای بسیاری که داشته تأکید میکندکه اوجزو یک تیم است وباید به آنهاهم اشاره کند:درخواست میکنم این موضوع را در نظر بگیرید که دیده شدن من خروجی تلاش تیمی است که همراهیام میکنند. نگویید احمدی! احمدی نوک پیکان است. اگر بقیه نباشند، احمدی هم وجود نخواهد داشت. وقتی قرار است کاری انجام شود، اگر یکی دست دیگری را رها کند، کار روی زمین میماند.