ابتدای مسیر حرفهای شما از کجا آغاز شد؟ چگونه وارد عرصه رسانه شدید؟
فعالیتم را از بخش خبر سازمان صدا و سیما آغاز کردم. در آن دوران جوانی پرانرژی بودم و علاقه عجیبی به روایت و تصویر داشتم. خیلی زود وارد واحد تصویربرداری شدم، چون احساس میکردم تصویر، زبان قدرتمندتری برای انتقال حقیقت است. با شروع جنگ تحمیلی، این علاقه شکل تازهای گرفت. به عنوان تصویربردار به جبههها اعزام شدم و تلاش کردم لحظههای دفاع رزمندگان را ثبت کنم. آن روزها دوربین برای من سلاحی بود در برابر دشمن. در سال ۱۳۶۲، در عملیات «والفجر»، از ناحیه پا و ریه مجروح شدم، اما آن جراحتها برایم نشان افتخار بود، نه مانع.
شما در جریان جنگ تحمیلی مجروح شدید، اما نابیناییتان بعدها اتفاق افتاد. لطفا در مورد آن حادثه تلخ بگویید.
بله، نابینایی من سالها بعد از دفاع مقدس رخ داد. در سال۲۰۰۳ میلادی، همزمان با حمله آمریکا به عراق، برای پوشش خبری آن تحولات به عنوان خبرنگار و تصویربردار اعزام شدم. ناگهان حملهای رخ داد. در آن حمله جمعی از خبرنگاران کشته شدند. اما خودم همان روز در بصره، بر اثر موج انفجار و تشعشعات رادیواکتیو آسیب دیدم. بعد از بازگشت به کشور، مشخص شد هر دو چشمم بینایی خود را از دست دادهاند. آن حادثه، پایان یک مرحله از زندگی من و آغاز دورهای تازه بود.
پس از نابینایی، چگونه توانستید مسیر حرفهای خود را در رسانه ادامه دهید؟
نابینایی هرچند یک ضایعه بزرگ است، اما من هیچوقت تسلیم نشدم. از همان ابتدا به خودم گفتم «حمید! چشمهایت را از دست دادی اما هنوز میتوانی ببینی؛ با دل، با ایمان و با صدا.» من به صدا پناه بردم، چون باور داشتم میتوان با گوش شنید و با دل دید. با اتکا به خدا و حمایت همکارانم در صدا و سیما، فعالیت خود را به عنوان تهیهکننده ادامه دادم. میخواستم نشان دهم معلولیت، پایان راه نیست؛ گاهی آغاز فصل تازهای از خدمت و تلاش است.
در حال حاضر چه نقشی در رسانه ملی دارید؟
تهیهکننده شبکه رادیویی ورزش هستم. خوشبختانه با حمایت مدیران سازمان، مسئولیت تولید برنامهای را بر عهده دارم که تنها برنامه اختصاصی درباره ورزش جانبازان و توانیابان کشور است. این برنامه به نوعی ادامه همان مسیری است که در جبههها آغاز کردم؛ باز هم روایت مقاومت، اما اینبار در میدان ورزش.
نام برنامه و محوریت آن چیست؟
نام برنامه«جهان جانبازان و توانیابان»است وهرجمعه به مدت دوساعت ازرادیو ورزش پخش میشود.این برنامه فرصتی است برای شنیدن صدایقهرمانان خاموش.ما درهرقسمت میزبان مسئولان ورزش جانبازان وتوانیابان کشور،قهرمانان پارالمپیکی، نابینایان، ناشنوایان و بیماران خاص هستیم. موضوعات برنامه از پارالمپیک و پارابازیهای آسیایی گرفته تا مسائل زیرساختی، استعدادیابی، تجهیزات و حمایت از ورزشکاران است. تلاش میکنیم نگاه جامعه را نسبت به تواناییهای این قشر تغییر دهیم.
هدف شما از تولید این برنامه چیست؟
هدفم روشن است: نشان دادن اینکه توانیابی فقط یک واژه نیست، بلکه سبک زندگی است.ما میخواهیم مردم بدانند که قهرمانان این حوزه با اراده و پشتکار خود، مفاهیم تازهای از شجاعت را تعریف کردهاند. این برنامه تلاشی است برای ثبت صدای آنان؛ صدایی که شاید در هیاهوی رسانهای کمتر شنیده میشود، اما از جنس ایمان و اراده است.
آیا علاوه بر این برنامه، فعالیت دیگری نیز در رادیو دارید؟
بله، در مجموع سه برنامه در رادیو ورزش به تهیهکنندگی من تولید میشود. هر کدام از این برنامهها بخش کوچکی از دغدغه من نسبت به جامعه ورزشکاران و بهویژه قشر توانیاب را منعکس میکنند. البته کار بدون بینایی ساده نیست، اما با کمک فناوری، همکاران خوب و حافظه ذهنی قوی، تمام مراحل را مدیریت میکنم. برای من صدا حکم تصویر را دارد؛ من از لحن و کلمه برای ساختن تصویر در ذهن مخاطب استفاده میکنم.
از دوران خبرنگاری در جبههها و مناطق جنگی چه خاطره یا پیامی برای نسل جوان دارید؟
من افتخار داشتم در پنج جنگ حضورداشته باشم؛ازدفاع مقدس تا جنگ عراق. یکی ازتلخترین اماپرافتخارترین خاطراتم مربوط به حمله رژیم صهیونیستی به ساختمان شیشهای است؛ محلی که صدای خبرنگارانایرانی به جهان مخابره میشد.آن روز دشمنان میخواستند صدای حقیقت را خاموش کنند، اما نتوانستند. یاد گرفتم که حقیقت، حتی اگر زیر آوار بماند، روزی شنیده میشود.
آیا قصد دارید این خاطرات و تجربیات را مکتوب یا تصویری ثبت کنید؟
بله، به لطف حمایت دکتر جبلی، رئیس محترم سازمان صدا و سیما، ساخت مستندی با عنوان «ساختمان شیشهای» را آغاز کردهایم. این مستند روایتی از خبرنگاران جنگ، رزمندگان رسانهای و فداکاریهایی است که در آن سالها رقم خورد. من میخواهم آنچه را دیدهام و تجربه کردهام، به نسل بعد منتقل کنم. نسل جوان باید بداند که خبرنگاری فقط شغل نیست، مسئولیت و تعهد است؛ مسئولیتی در برابر حقیقت.
با توجه به تجربههای گوناگون، بزرگترین درس زندگیتان چیست؟
بزرگترین درس من این است که انسان تا زمانی که امید دارد، زنده است. من بارها مرگ را از نزدیک دیدهام، اما هر بار ایمان نجاتم داده. امروز وقتی در استودیو پشت میکروفن مینشینم، همان حس حضور در جبهه را دارم؛ حس وظیفه. فقط میدان عوض شده، اما هدف همان است: خدمت، آگاهی و امیدبخشی.
در پایان اگر بخواهید پیامی به جوانان یا همنسلان خود بدهید چه میگویید؟
میگویم هرگز اجازه ندهید سختیها شما را از مسیر بازدارد. خداوند هیچ دردی رابیدلیل نمیدهد.گاهی در تاریکی است که باید نور درونتان را پیدا کنید. اگر به کارتان ایمان داشته باشید، دنیا خودش مسیر را باز میکند. من چشمهایم را از دست دادم، اما چشم دلم بازتر شد. امروز میبینم، شاید بیشتر از زمانی که میدیدم. زندگی هدیهای است برای تلاش و خدمت؛ تا آخرین نفس باید امیدوار بود.