بهنظر میرسد این ماندگاری نهصرفا بهخاطر نوستالژی، بلکه محصول تسلط بر ژانر، انتخاب هوشمندانه بازیگران، فیلمنامه سنجیده و شناخت دقیق مخاطب است. امروز که تلویزیون و نمایش خانگی همزمان تلاش میکنند سهمی از نگاه مخاطبان را برای خود نگه دارند، نیاز به بازخوانی تجربه موفق گذشته و نقد تجربه جدید نمایش خانگی احساس میشود.
پلیس در قاب تلویزیون
یکی از دلایل موفقیت آثار پلیسی تلویزیون، تسلط بر فضای ژانر بود. نه آنکه صرفا جنایت و پلیس در متن باشند، بلکه روایت از دل ساختار پلیسی بیرون میآمد: مراحل کشف جرم، کار پلیسی دقیق، بازجویی، تحلیل مدارک و تضادهای شخصیتی ماموران.در «کلانتر» که داستانهای مختلف حقیقی را اپیزود به اپیزود به تصویر میکشید، بیننده میدانست هر قسمت یک پرونده مستقل دارد و روند حل مساله اهمیت دارد. این ساختار اپیزودی، هم امکان تنوع موضوعی میداد و هم مخاطب را هر بار با قصهای تازه همراه میکرد. سریالهایی چون «خواب و بیدار» و «حس سوم» از آندست کارها بودند که المان معما در پایه روایتشان حضور داشت اما نه بهصورتی که اصل قصه با معما تزئین شده باشد، بلکه عنصر معما در ساختار روایت و انتخاب ضربآهنگهایی که مخاطب را گمراه و سپس روشن کنند تنیده میشد. در این آثار، گرهها منطقی و پرداختشده بودند و اغلب شخصیتها ظرفیت تامل داشتند؛ یعنی فرصت میدادند بیننده با آنها همراه شود،چه درلحظات کشف چه در لحظات تعلیق.
تعلیق و غافلگیری؛ نه پیشبینی آسان
یکی دیگر از ارکان موفقیت، انتخاب بهجا و درست بازیگران بود. وقتی نقش پلیس، بازپرس یا مامور تحقیق را بازیگری بازی میکند که این توان رادارد کاراکتر انسانی درگیرِ انتخاب میان خطا ودرست رابه تصویربکشد،مخاطب بارضایت بیشتری همراه میشود. مثلا در سریالهایی که از تیم بازیگران نسبتا آشنا استفاده میشد، بیننده باهمان صورت وصدا همذاتپنداری میکرد و ورود به فضای داستان برایش آسانتر بود.همچنین برعکس، بازیگران فراتر از تیپ صرف، فرصت داشتند وجوه انسانی و اخلاقی نقش را نشان دهند. آثار ماندگار پلیسی تلویزیون، معمولا طوری طراحی میشدند که مخاطب نتواند در همان ۱۰ دقیقه ابتدایی نقاط اصلی را حدس بزند. اگرچه بعضی سرنخها داده میشد اما گرهگشایی در پایان قسمت یا در ادامه سریال اتفاق میافتاد. این گرهافکنی هوشمندانه حس کشف را در مخاطب نگه میدارد و مخاطب در قسمت دوم یا سوم هم مشتاق است بداند چه رخ خواهد داد، پس اثر موفق است.
پلتفرمها؛ خشونت فرمولی برای جذب!
در سالهای اخیر، بهنظر میرسد برخی آثار پلیسی در سکوهای نمایشخانگی بهجای تمرکز بر ساختار معمایی و روندهای منطقی، به نمایش خشونت عریان، صحنههای خون، شکنجه و درگیری عمدتا فیزیکی روی آوردهاند تا بههر نحو مخاطب را درگیر نگه دارند. این شیوه، هرچند در کوتاهمدت ممکن است مخاطب را جلب کند اما بهمرور هویت ژانر را تضعیف میکند. روایت معمایی بدل میشود به زنجیرهای از مواجههها و جروبحثهای خشن. یکی از نقدهای جدی به نمایش خشونت بیمنطق این است که ممکن است مخاطب را به بیحسی هیجانی نسبت به خشونت برساند. وقتی قتل، کشتار و رفتار فیزیکی شدید به یکی از عناصر معمول روایت تبدیل میشود، حساسیت اولیه مخاطب کاهش مییابد و آنچه روزی شوکآور بود، به امری پیشپاافتاده بدل میشود. این پدیده میتواند در بلندمدت تاثیرات اجتماعی نامطلوبی داشته باشد، بهویژه بر ذهن جوانان و کسانی که هنوز چارچوب اخلاقیشان درحال شکلگیری است.
کپیبرداریهای بیهویت
نمونههایی هست که سریالی درسکوهای نمایش خانگی شباهت بزرگ به کارهای خارجی دارد؛ تیتراژ،ترکیب صحنهها، زاویهها و حتی شعارها، بهگونهای هستند که مخاطب حس میکند بازسازی یک اثر خارجی را میبیند نه یک روایت بومی. وقتی یک کارآگاه در سریال شبیه کارآگاه خارجی رفتار کند یا محل وقوع حوادث، منطبق بر فضای شهری ایرانی نباشد، مخاطب احساس برونریزی از هویت فرهنگی خود میکند. این مساله نهفقط در سطح بصری، بلکه در سطح دراماتیک هم آسیبزننده است.
تلویزیون؛ مزیتها و چالشها
تلویزیون بهرغم محدودیتها، از لحاظ تجربه تولید، شبکهسازی، ارتباط با نهادهای انتظامی و فرهنگ سازمانی، مزیتهایی دارد. دسترسی به مشاوران تخصصی، اداره پلیس، امکان ضبط مقرراتیتر و چارچوبهای اخلاقی و قانونی، سبب شده تا در بسیاری مواقع محصولی معقولتر و کنترلشدهتر ارائه شود. این ظرفیت اگر بهدرستی بهکار گرفته شود، میتواند نقطه تمایز تلویزیون در نسل جدید آثار پلیسی باشد. کار پلیسی صرفا به فضاهای داخلی محدود نیست؛ نیاز به صحنههای متنوع خیابانی، خارجی، تعقیب و گریز، صحنههای شب و نورپردازی پیچیده دارد. این یعنی هزینه و دقت بیشتر. تلویزیون اگر بخواهد به این ژانر جدی وارد شود، باید به تولید در مقیاس بزرگ (بیگ پروداکشن) فکر کند؛ درست مانند نسل سریالهای تلویزیونی در دهههای پیش که گاهی اقبال عمومی باعث میشد بودجه و کیفیت خوبی اختصاص یابد. یکی از نگرانیها این است که تولید سریالهای پلیسی تلویزیونی به پروژههایی سفارشی یا همکاری مستقیم با نهادها تبدیل شود که شبیه کار تبلیغاتی از آب درآید. اگر مخاطب احساس کند پلیس در سریال فقط بهعنوان تصویر ایدهآل نمایش داده میشود، بیاعتمادی شکل میگیرد. ضروری است بین روایت درام و مقاصد نهادهای انتظامی، مرز حفظ شود و فضای داستانی مستقل باقی بماند. این اتفاق در سریالهای تلویزیونی پلیسی موفق سیما روی نداده است. با توجه به شروع پخش سریال «الگوریتم» که نتیجه همکاری و مشارکت صداوسیما و فراجاست، باید دید این تجربه جدید در سریالهای پلیسی چگونه است و آیا میتواند موفقیت سریالهای خاطرهانگیز را ادامه دهد یا نه. سریال الگوریتم این شبها به کارگردانی بیژن میرباقری، تهیهکنندگی ابوالفضل صفری و بازی هنرمندانی همچون مهدی زمینپرداز، پیام احمدینیا، محسن قصابیان، بهادر زمانی و امیر کاوه آهنین جان روی آنتن رفته است.
امیدی که باید حفظ شود
تلویزیون هنوز ظرفیت بزرگی در تولید آثار پلیسی – بهمعنای واقعی و نه شعاری- دارد. آنچه مورد نیاز است، نه اصرار بر تقلید از الگوهای خارجی، بلکه بازگشت به پایههای موفق گذشته، ترکیب آنها با نیاز روز و آگاهی نسبت به مخاطب است. اگر رسانهملی بتواند با جسارت، ساختار و کیفیت، دراین ژانر سرمایهگذاری کند،همچنان شانس دارد مخاطبانی را نگه دارد که امروز بهسوی نمایش خانگی میروند. در مقابل، نمایش خانگی اگر بخواهد درژانر پلیسی جایگاهی پیدا کند، باید فراتر از جلوه و خشونت برود و به معنا، شکل روایت و باورپذیری هم اهمیت دهد. بدون این اصلاحات، ممکن است ژانر پلیسی در نمایش خانگی، تنها به نسخهای اغراقآمیز از خشونت تبدیل شود؛ نسخهای که از درون تهی است و تاثیری عمیق بر ذهن مخاطب نمیگذارد. با یادآوری میراث تلویزیون، این امید همچنان وجود دارد که شاهد تولد آثاری باشیم که هم هیجان دارند، هم معنا؛ هم مخاطب را سرگرم میکنند، هم به او فکر میدهند و تصویری باورپذیر از قانون، عدالت و انسان به نمایش میگذارند.