روایتگری با ضبط صوت ۱۶ کیلویی
رزمنده و ایثارگر هشت سال دفاع‌مقدس از روز‌هایی می‌گوید که گزارشگر رادیو بوده است

روایتگری با ضبط صوت ۱۶ کیلویی

اشک و خاک با حیرت آمیخته می‌شود و ردی باریک در صورتش می‌گذارد. قرار گذاشته که قدم به قدم با رزمنده‌ها باشد، اما ندیدن آنهایی که به خاک افتاده‌اند و رد خون‌شان نزدیک پای اوست، غیرممکن است.
کد خبر: ۱۵۲۰۰۲۵
نویسنده سپیده اشرفی - گروه رسانه 

 دستگاه ناگرا روی شانه‌اش سنگینی می‌کند. وزن ۱۶ کیلویی دستگاه را دوباره جابه‌جا می‌کند و دوان دوان دنبال رزمنده می‌رود. سر خم کرده و با هر بار شنیدن صدای انفجار یک بار می‌ایستد و دوباره به‌راه می‌افتد. صحنه‌هایی را می‌بیند که تنها می‌تواند بخشی از آن را برای مخاطب روایت کند. اصلا قرار هم همین است. باید ببیند تا روایت کند. حتی اگر بخشی از این واقعیت‌ها، جان این را نداشته باشد که در دستگاه ضبط، ثبت شود. مگر ناگرای ۱۶ کیلویی چقدر توان دارد که غصه همه پسران جوان را ثبت کند که یک‌شبه اینجا مرد شده‌اند. چشم و گوش او، ناگرای دیگری شده که مسیر را نشانش می‌دهد. محسن شریف‌زاده تنها ۲۳ سال داشت و مسیر خاک و عشق را انتخاب کرد تا روایتگر روز‌های جنگ باشد.

چهار سال پایانی دفاع‌مقدس بود که او ضبط به دست، در قامت گزارشگر رادیو به جبهه رفت. حالا که ۴۰ سال گذشته، از این می‌گوید که آن روز‌ها وزن دستگاه ضبط را اصلا احساس نمی‌کرده. می‌گفت شور و شوقی که برای ثبت واقعیت داشته، فراتر از خیلی چیز‌ها بوده. 

روز‌های رادیو جبهه

محسن شریف‌ زاده، رزمنده و ایثارگری است که بخشی از روز‌های دفاع‌مقدس را با روایتگری خود، ماندگار کرده است. او از جمله گزارشگران رادیو بوده که به جبهه‌ها می‌رفت تا در فواصل مناسب، بتواند روایتی از دلاوری‌های رزمندگان داشته باشد. شریف‌زاده در بیان خاطرات خود از آن روز‌ها به جام‌جم می‌گوید: در آن زمان تنها یک شبکه رادیویی داشتیم که با نام «صدای جمهوری اسلامی» شناخته می‌شد و در میدان ارک، ۱۵ خرداد مستقر بود. امروز در آنجا، تنها رادیو نمایش فعال است و بقیه رادیو‌ها به ساختمان جام‌جم منتقل شده، اما آن روز‌ها کل رادیو آنجا بود. نوار‌های تولیدی ما با یک خودروی پاترول به جام‌جم می‌رسید و پخش می‌شد. برخی برنامه‌ها نیز به صورت زنده انجام می‌شد که همکاران در استودیوی پخش جام‌جم حاضر می‌شدند و مستقیم اجرا می‌کردند. محل اصلی استقرار ما همان‌جا در میدان ارک بود و گروه‌های مختلف برنامه‌سازی در آنجا فعالیت می‌کردند که به مرور توسعه یافتند و هرکدام تبدیل به یک رادیوی مستقل شدند.

وی درباره نحوه ورودش به سازمان و سال‌های فعالیتش با رادیو می‌گوید: شروع همکاری من با رادیو از سال ۱۳۶۲ بود. در سال ۶۴ در آزمون صدا شرکت کردم و به عنوان گزارشگر پذیرفته شدم. تا سال ۶۸ که حدود چهار سال پایانی دفاع‌مقدس بود، به‌صورت حق‌الزحمه در رادیو فعال بودم. در سال ۱۳۶۸ پس از پایان تحصیلاتم، به استخدام رسمی سازمان درآمدم و مدیرکل مرکز صداوسیما در یزد شدم. سپس سال ۷۲ مدیرکل صداوسیمای مرکز گرگان شدم و در سال ۷۶ به تهران آمدم و مدیرکل رادیو‌های برون‌مرزی شدم. در سال ۸۱ نیز مدیر شبکه سحر شدم. اینها مربوط به دوره فعالیت رسمی‌ام در سازمان است که در حوزه‌های مختلف مسئولیت داشتم، اما در دوران دانشجویی در آن مقطعی که هنوز استخدام رسمی سازمان نبودم، به صورت حق‌الزحمه‌ای در برنامه‌سازی به رادیو کمک می‌کردم. در آن سال‌ها، یکی از گروه‌های برنامه‌سازی در رادیو، گروه دفاع‌مقدس بود که همزمان با دوره جنگ فعالیت می‌کرد. خدا رحمت کند آقای حسین حرمی را که مدیر گروه جنگ یا دفاع‌مقدس بود. همچنین رادیویی به نام «رادیو جبهه» داشتیم. آقای حمید خزایی مدیر رادیو جبهه بودند و مسئولیت گروه دفاع‌مقدس با جناب آقای حسین حرمی بود که در همان ساختمان استیجاری میدان ارگ مستقر بودیم. گزارشگران به‌طور منظم هریک به مدت دو هفته به جبهه‌های جنوب و غرب می‌رفتند، همراه با یک نویسنده و یک گوینده که تیم برنامه‌ساز را تشکیل می‌دادند. ما حضور مستمر در جبهه داشتیم؛ یعنی هنوز تیم اول بازنگشته بود که تیم بعدی می‌آمد. همیشه یک روز پیش از پایان دوره گروه قبلی، حرکت گروه بعدی از تهران آغاز می‌شد. من هم توفیق داشتم در چند نوبت همراه با دوستان به جبهه‌های جنوب و غرب بروم و از نزدیک شاهد صحنه‌های پرشور انسانی، عاطفی و اعتقادی باشم. تیم چهار نفره ما شامل یک گزارشگر، یک نویسنده، یک گوینده و یک راننده اتومبیل پاترول بود که وظیفه این تیم طی دو هفته حضور در جبهه تهیه گزارش و تنظیم مطلب بود و سپس آن را مستقیما روی آنتن می‌برد.

مصاحبه زنده با اسرای جنگی!

شریف‌زاده روایتگری خود از آن روز‌ها را این‌طور توضیح می‌دهد: گاهی اوقات در جریان تهیه گزارش‌ها، پخش زنده از آنتن هم داشتیم. مثلا تدابیری اندیشیده شده بود که وقتی اسیری از نیرو‌های بعثی گرفته می‌شد، صدای او را با فاصله نیم‌ساعت تا یک ساعت بعد از اسارتش ضبط و پخش می‌کردیم. این کار تأثیر زیادی در تضعیف روحیه دشمن داشت، چون سایر سربازان بعثی صدای همرزم خود را درحالی که اسیر شده بود، می‌شنیدند. آن روز‌ها به تناسب شرایط خاص جنگی در رادیو برنامه‌های مختلفی داشتیم. مثلا برنامه «زندگی در جنگ»، هر روز از ساعت ۱۱ تا ۱۲ صبح پخش می‌شد. همچنین برنامه «پیام جبهه» از ساعت ۱۶:۱۵ تا ۰۱۶:۳۰ پخش می‌شد که رزمندگان در آن به صورت یک‌به‌یک با نام و نشان، خبر سلامتی خود را به خانواده‌های‌شان اطلاع می‌دادند. این برنامه‌ها تولیدی بودند و در قالب گزارش‌هایی از جبهه‌های مختلف تهیه و به تهران ارسال و پخش می‌شدند. گزارشگران در مدت ماموریت دو هفته‌ای در جبهه این مسئولیت را داشتند که این گزارش‌ها و برنامه‌ها را تولید کنند و به تهران بیاورند تا در قالب برنامه‌های ویژه جنگ روی آنتن رادیو پخش شود.

به دلیل محدودیت امکانات و تجهیزات کار گزارشگری جنگ در آن سال‌ها کار ساده‌ای نبود ولی علی‌رغم این محدودیت‌ها کار تهیه گزارش از جبهه‌ها با شور و اشتیاق زیادی انجام می‌گرفت. شریف‌زاده در توصیف ان دوران می‌گوید: گرچه کار واقعا دشوار و سنگین بود، اما ما سختی‌اش را احساس نمی‌کردیم چراکه عشق و علاقه زیاد به کار و فضای پرشور دفاع‌مقدس باعث می‌شد خستگی سراغ‌مان نیاید. برای مثال، دستگاه ضبط ما «ناگرا» بود؛ دستگاهی پرتابل (قابل حمل) که نوار‌های ریل ۱۵ دقیقه‌ای روی آن نصب می‌شد و هر ۱۵ دقیقه مجبور بودیم نوار را تعویض کنیم تا بتوانیم ادامه مطالب را ضبط کنیم. دستگاه ناگرا حدود ۱۶ کیلوگرم وزن داشت. مقایسه کنید با ابزار‌هایی که امروز برای ضبط مصاحبه و گزارش داریم. الان چقدر کار سبک‌تر، ظریف‌تر و راحت‌تر شده است؛ اما ما آن زمان دستگاهی به وزن ۱۶ کیلوگرم روی شانه‌مان می‌انداختیم و گاهی مسافت‌های طولانی را همراه با رزمندگان می‌دویدیم. ضمنا نگران بودیم که در تکان‌ها و لرزش‌ها نوار مچاله یا جمع نشود تا کیفیت صدا خراب نشود. نوار را با آداپتور محکم می‌بستیم تا در حین حرکت آسیبی نبیند و ضبط با کیفیت انجام شود، چون اگر محکم بسته نمی‌شد، نوار مچاله شده و کیفیتش پایین می‌آمد. اگرچه این دستگاه محدودیت‌هایی برای‌مان ایجاد می‌کرد و سرعت عمل و انعطاف‌پذیری امکانات امروزی را نداشت، اما بدون هیچ مبالغه باید بگویم که اصلا وزن آن را حس نمی‌کردیم و با شوق و انگیزه کارمان را دنبال می‌کردیم.

نوجوانانی که یک‌شبه عارف شدند

این رزمنده دفاع‌مقدس می‌گوید: یکی از ویژگی‌های مهم جبهه این بود که جبهه، مدرسه عشق بود. جوانان و نوجوانان فداکاری که به جبهه می‌آمدند، انگار در یک شب، ره صدساله طی می‌کردند و دچار تحولی عمیق می‌شدند. امام خمینی (ره) تعبیر زیبایی داشتند که وصیت‌نامه شهدا بسیار الهام‌بخش است و هرکس آن را می‌خواند با دنیایی متفاوت مواجه می‌شود. ایشان توصیه می‌کردند حتما وصیت‌نامه شهدا را بخوانید، چون پر از درس و الهام است. تصور کنید نوجوانانی کم‌سن و سال که گاهی برای گرفتن مجوز ورود به جبهه، تاریخ تولدشان را در شناسنامه تغییر می‌دادند تا بتوانند به جبهه بروند، در این مسیر آنچنان به درجات عالی عرفان و بزرگی دست می‌یافتند که حتی برای بزرگان هم الهام‌بخش می‌شدند به گونه‌ای که پیران زاهد در مکتب آنها درس می‌آموختند. این مهم‌ترین ویژگی دفاع‌مقدس هشت‌ساله ما بود؛ یک کارخانه بزرگ انسان‌سازی. 

شریف‌زاده عنوان می‌کند: تعبیر «ایثار و از خودگذشتگی» که در آموزه‌های دینی ما آمده به معنی این است که انسان علی‌رغم نیاز‌های خود، دیگری را بر خود ترجیح بدهد، این روحیه ایثار را به‌وضوح می‌شد در جبهه‌ها دید. خاطره‌ای خدمت‌تان عرض کنم؛ در جبهه جنوب، پشه‌های آلوده و گزنده‌ای بودند که نیش‌شان خیلی بد بود و حتی چند روز بعد از گزیدن جای نیش آنها هنوز خارش داشت و آن‌قدر می‌خاراندی که زخم می‌شد. این پشه‌ها به قسمت‌هایی مثل صورت یا مچ دست و پا که پوشیده نبود، آسیب می‌رساند و واقعا آزاردهنده بود. برای مقابله با این پشه‌ها، پماد‌هایی از کشور‌های خارجی تهیه شده بود که رزمندگان به قسمت‌های بدون پوشش می‌مالیدند تا شر پشه‌ها دفع شود. دو مدل پماد وجود داشت؛ یک مدل هندی که هم بوی بدی داشت، هم پشه‌ها زیاد از آن حساب نمی‌بردند! و یک مدل انگلیسی که کمیاب‌تر، اما بسیار موثر بود. یکی دو شب که در جمع بچه‌های جنوب بودم، آنها علی‌رغم نیاز خودشان، از آن پماد‌های انگلیسی برای من آوردند. این نمونه‌ای از ایثار و از خودگذشتگی بود؛ آنها هرچند خود در معرض همین خطر و آسیب بودند، ولی ترجیح می‌دادند به دیگران خدمت کنند. 

روایت لب‌های خشکیده 

او در ادامه خاطره‌اش می‌گوید: شنیدم یکی از فرماندهان دفاع‌مقدس وقتی از عملیات شناسایی خسته و با لب‌های خشکیده برمی‌گردد، یکی از بچه‌های تدارکات یک بسته آبمیوه برایش باز می‌کند. فرمانده از او می‌پرسد: از این آبمیوه‌ها چند تا داریم؟ پاسخ می‌دهد فقط ۲۰ بسته آبمیوه داریم و بقیه‌اش آب معمولی است، اما، چون شما فرمانده ما هستید و خسته شده‌اید، برای شما آبمیوه آوردم. فرمانده با گله گفت: «اگر تعداد کم است و به بقیه رزمنده‌ها نمی‌رسد، چرا من باید بیشتر از آنها استفاده کنم؟ من هم مثل بقیه رزمنده‌ها هستم و آن آبمیوه را نمی‌خورم.» این را انسان در سنگر‌های مختلف به عینه می‌دید که فداکاری، ایثار و از خودگذشتگی جریان داشت. 

اما فعالیت گزارشگران در آن سال‌ها، تنها مربوط به جبهه نبود بلکه پشت جبهه هم اهمیت ویژه‌ای داشت. شریف‌زاده در توضیح آن عنوان می‌کند: وقتی موشک‌باران می‌شد، هم در تهران و هم در شهر‌های دیگر، نقش مقاومت و حضور مردم در دفاع از آرمان‌های انقلاب اسلامی و دفاع‌مقدس بسیار تعیین‌کننده بود. اگر رزمندگان در جبهه با دل و جان در برابر دشمن ایستادگی می‌کردند، این به خاطر قوت و حمایت پشت جبهه بود. در واقع همدلی و همراهی مردم در شهرها، قوت قلب بزرگی برای رزمندگان در جبهه محسوب می‌شد. یکی از برنامه‌هایی که آن وقت‌ها صبح‌ها ساعت ۹ تا ۱۱ از رادیو پخش می‌شد، برنامه‌ای بود به اسم «خانه و خانواده» که بخش‌های مختلفی داشت. یکی از بخش‌ها، گزارش از خانواده شهدا بود که هر دوشنبه ساعت ۹:۳۰ تا ۱۰ صبح پخش می‌شد. من توفیق داشتم در یک مقطع گزارش خانواده شهدا را ضبط کنم. یادم هست در تهران، حوالی میدان رسالت در ماه مبارک رمضان، یک موشک‌باران انجام شده بود. خانواده‌ای از قم آمده بودند ضیافت افطار در منزل فامیل‌شان در میدان رسالت و گفته بودند «حالا که آمدید، بمانید سحری بخورید و بعد برگردید.»، اما همان شب، آن خانه سه طبقه مورد حمله موشکی دشمن قرار گرفت و ۱۳ نفر از اعضای خانواده به شهادت رسیدند. چند روز بعد من برای تهیه گزارش خانواده شهید، خدمت برخی از بازماندگان این خانواده رفتم. خیلی جالب و شگفت‌آور بود که آن خانمی که جزو بازماندگان بود، چنان با شهامت و شجاعت صحبت می‌کرد که باورش برای آدم سخت بود. این خانم به کلام امام حسین (ع) اشاره می‌کرد که خطاب به دشمنان فرمودند: «اگر دین پیامبر برپا نمی‌ماند مگر این‌که من کشته شوم، پس‌ای شمشیر‌ها مرا دربر گیرید.» این خانم از این جمله امام حسین (ع) بهره می‌برد و می‌گفت: «اگر انقلاب اسلامی برپا نمی‌ماند مگر این‌که ما عزیزان‌مان را در راه انقلاب اسلامی تقدیم کنیم، پس‌ای موشک‌ها ما را دربر گیرید.» 

درواقع همین همراهی و استقامت مردم در شهر‌ها که نمونه‌ای از آن را خدمت‌تان عرض کردم، نقش بزرگی در تقویت روحیه رزمندگان ما داشت.
او به سابقه فعالیتش در روایت رادیویی هم اشاره کرده و می‌گوید: ما حدود ۱۵ گزارشگر بودیم که علاوه‌بر حضور در جبهه که به صورت نوبتی و دوره‌ای به آنجا می‌رفتیم، یکی از کار‌های مهم‌ترمان انعکاس حضور و پایمردی مردم در پشت جبهه‌ها بود. یادم هست یک سفر ده‌روزه با همکار گزارشگرم، اسماعیل براری داشتم که از ابتدای گیلان آغاز و تا انتهای مازندران ادامه داشت. شهر به شهر رفتیم و از حضور و پشتیبانی مردم از جبهه‌های دفاع‌مقدس گزارش تهیه کردیم. این هم بخشی از فعالیت رادیو بود؛ بنابراین گزارش‌ها فقط محدود به جبهه نبود بلکه استقامت و همراهی مردم، کمک‌های نقدی و جنسی مردم به رزمندگان نیز توسط رادیو منعکس می‌شد و این حرکت در سال‌های دفاع‌مقدس بسیار تعیین‌کننده بود. 

یادی از یک شهید

شریف‌زاده با یادی از شهید رهبر، از روز‌های همکاری با او می‌گوید: یکی از افرادی که سعادت همکاری با او را داشتم، شهید غلامرضا رهبر بود؛ مردی بسیار بی‌تکلف که همچنان روحیه جبهه را داشت. من به‌یاد دارم که با فداکاری نقش خود را ایفا می‌کرد. هرچند گزارشگر‌هایی از تهران به صورت دوره‌ای به جبهه اعزام می‌شدند و برای رادیو جبهه و برنامه‌های ویژه دفاع‌مقدس گزارش تهیه می‌کردند، اما بچه‌های آبادان از جمله شهید رهبر با تلاشی بی‌وقفه و علی‌رغم محدودیت‌های موجود، اجازه نمی‌دادند چراغ استودیو خاموش بماند. 

از شریف‌زاده می‌پرسم باتوجه به سابقه‌ای که از سال‌های دفاع‌ مقدس به‌یاد دارد، مهم‌ترین وظیفه امروز ما چیست؟ او در پاسخ قطعه شعری می‌خواند:
آن روز بگشوده بال و پر، با سر به سوی وادی خون رفتی/ گفتی: «دیگر به خانه باز نمی‌گردم/ امروز من به پای خودم رفتم/ فردا/ شاید مرا به شهر بیارند/ بر روی دست‌ها»، اما حتی تو را به شهر نیاوردند، گفتند: «چیزی از او به جای نمانده است جز راه ناتمام» شهیدان ما با تمام وجودشان در دفاع‌مقدس برای حفظ آرمان‌ها و خاک کشور جانفشانی کردند. وظیفه ما ایرانیان، استمرار و ادامه دادن راه ناتمام شهیدان است و امیدوارم توفیق یابیم که ادامه‌دهنده راه آنان باشیم.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۱ انتشار یافته: ۰