در زایشگاهی نزدیک میدان خراسان، که نقش درمانگاه داشت، پسر دیگری به دنیا آورد. زنان پس از زایمان و قنداقکردن نوزاد، بلافاصله مرخص میشدند تا جای دیگری باز شود. پرستاران پاکستانی و هندی سختگیری میکردند. کبری فرزندش را در آغوش گرفت، سوار تاکسی خط میدان شد و از کنار خیابانهایی با درختان کبوده، سپیدار و بید مجنون گذشت. با زمزمه «بسماللهالرحمنالرحیم»، رسم زنان ایران، به خانه بازگشت. غلامحسین چهارساله به استقبال برادرش آمد و با اذان، اقامه و دود اسپند، نامش محمدحسین افشردی شد.
کودکی در سایه کوفتهتبریزی و بازی
زنان هریسی تبریزی، در تربیت و آشپزی مهارت دارند. کبری کوفته آلو آماده و با حوصله آنها را گرد کرد. محمدحسین و غلامحسین که سر مادر را گرم دیدند بیرون زدند تا در کوچه فوتبال بازی کنند. شام شب مفصل بود: کوفته، کوفته تبریزی. کبری با حوصله کوفتهها را در آبجوش قابلمه مسی در حال قلقل انداخت. بوی خوش سبزی و گوشت کوفته همه خانه را پر کرده بود. دو پسر درس، کتاب و دفتر را کنار گذاشته بودند و فوتبال بازی میکردند. غلامحسین ریزنقش و چابک بود، اما محمدحسین مهارت بیشتری در فوتبال داشت. غروب آفتاب، وقتی کبری کوفتهها را آماده و سفره قلمکار را پهن کرد و سینی نانخشک و سبد سبزیخوردن را وسط سفره گذاشت دو برادر با کلکل به خانه رسیدند.
نوجوانی در امواج انقلاب و اعلامیهها
سالهای نوجوانی محمدحسین با شور هیاهوی انقلاب گرهخورد. خیابان منتهی به کارخانه برق میدان خراسان، شبهای چراغانی و سخنرانیهای آتشین روحانیون علیه رژیم پهلوی را به یاد دارد. در خانه کبری که باز میشد، دو پسر با ساک اعلامیهها راهی میشدند. محمدحسین صبح زود از خانه بیرون زد تا سروگوشی آب دهد. خردهشیشه مغازهها وسط خیابان پخش بود. جای گلوله روی در، دیوار و ستونها خبر از درگیری شب قبل میداد. وقتی غلامحسین به خانه نیامد، برادر کوچکتر نگران شد. تظاهرات منظم محله، هماهنگی گروههای مخفی را نشان میداد.
از دانشگاه به خط مقدم جنگ
هیاهوی شهر نشست و انقلاب به مرحله پیروزی رسید. غلامحسین راه گزارشگری و عکاسی را پیشگرفت، اما محمدحسین سخت مشغول درس بود. غبار انقلاب نخوابیده بود که مارش جنگ نواخته شد. صدام حمله کرد و سرزمین ایران درگیر دفاع شد. محمدحسین رشته مهندسی مکانیک دانشگاه امیرکبیر را رها کرد وعطایش را به لقایش بخشید. راهی ثبتنام در سپاه شد. ابتدا بهعنوان مصاحبهگر بچههای سپاه انتخاب شد. آرام و قرار نداشت و بعد ازمدتی به بچههای رزمی پیوست. آموزش اولین قانون رزم است. یک میدان مشق راهرفتن، دویدن و تیراندازی به قامت محمدحسین نشست. پاهایش در پوتین تاول زد. اولین مواجهه با جنگ تحمیلی برای محمدحسین سوم آبان سال ۵۹ بود. لباس سبزجامگان سپاه را بر تن کرد. راهی باشگاه گلف اهواز، یعنی پایگاه منتظران شهادت شد. محل اطلاعات سپاه بود. چشم رزمندهها از تعجب گرد شد؛ کسی شبیه حسن باقری که حرکات و تن صدایش هم با او مو نمیزد. محمد، مرد جنگ تنبهتن، تن با گردان وتن باگروهان شد.کافی است یک برادر بزرگتر داشته باشی به نام حسن باقری، خبرنگار و نخبه جنگ، که همه دویدنهایت به کارزار رزم و مقاومت ختم شود.
شهادت حسن و پایداری محمد
محمد پابهپای بچهها نقشهخوانی را فراگرفت. به سوسنگرد رفت و مدتی در آبادان بهسر برد. نیروی اطلاعات و عملیات شد. در قرارگاه کربلا پاگرفت. روز نهم بهمن سال ۶۱، محمد درمنطقه شرهانی مشغول شناسایی بود.به سنگر فرماندهی برگشت. حسن در حال بررسی نقشه بود. نگاهی گذرا به محمد انداخت: «برادر، مختصات سنگر عراق بپرس.» محمد پابهپا کرد. بند پوتینهایش را نبست. چند متر از سنگر فرماندهی فاصله گرفت. صدای مهیب انفجار گلوله تانک، ستون دود و آتش را به آسمان بلند کرد. محمد پرت شد روی سینهکش خاکریز. جهید به طرف سنگر. گونی شن را کنار زد. بدن حسن پر از ترکش بود و شدت انفجار تن حسن را زخمی کرد. حسن، نه، دیگر غلامحسین افشردی، یک «یاحسین» زیر لب گفت و در راه بیمارستان، در آغوش برادرش شهید شد. محمد بعد از شهادت حسن، کمر همت جنگیدن را محکمتر بست.
وظیفهای حساس
در قرارگاه خاتمالانبیا ماند تا جنگ تمام شد. بعد ازجنگ به درسش ادامه داد ودررشته جغرافیای سیاسی مدرک دکترا گرفت. استاد دانشگاه عالی دفاع ملی شد. کسب علم را مقاومت دید و مقاومت را ایستادگی دربرابر خواسته بیجای صهیونیست. در سالهای تلاش و مجاهدت به سمت رئیس ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری رسید؛ وظیفهای حساس، حیاتی و پرزحمت.
گربهرقصانی تروریستها در خاورمیانه
اسرائیل و داعش در منطقه خاورمیانه رجزخوانی میکردند و آمریکا برایشان دست میزد. ۱۳ آبان سال ۹۸، محمد باقری در فهرست تحریم وزارت خزانهداری آمریکا قرار گرفت؛ اما چه باک برای فرمانده. با اسرائیل نمیشود کجدار و مریز رفتار کرد. اسرائیل مرض دارد؛ بیماریای به نام وحشیگری.
۱۳ فروردین سال ۱۴۰۳، اسرائیل گربهرقصانی در خاورمیانه را آغاز کرد؛ حمله به کنسولگری ایران در دمشق و عبور از خط قرمز ایران. سرلشکر محمدباقری همراه فرماندهان نظامی در وعده صادق یک، اسرائیل را به سزای اعمال ننگیناش رساندند. اما مگر سر متجاوز با یکبار به سنگ میخورد؟! شهادت عباس نیلفروشان، سیدحسن نصرالله و اسماعیل هنیه گام بعدی اسرائیل بود. وعده صادق ۲ کوبندهتر سیلی محکمتری به آنها زد. سرلشکر باقری قدرت هوافضای سپاه را به رخ رژیم صهیونیستی کشید.
شهادت خانوادگی
عید قربان به غدیر شیعیان نرسید که اسرائیل پایش را از گلیمش درازتر کرد. سحرگاه روز جمعه ۲۳خرداد ۱۴۰۴، موشک کاشانه محمد را پر از صدای انفجار، دود و شعله آتش کرد. سرلشکر محمد باقری همراه همسر و دختر خبرنگارش فرشته باقری به شهادت رسیدند. آن روز به غروب نرسید که سربازان وطن موشکها را به سوی اسرائیل شلیک کردند. تسمهتسمه خط موشک کروز، بالستیک، سجیل و هرچه که صهیونیستها در خواب هم ندیده بودند روی سرشان هوار و زمین و زمان برایشان تیره شد. شاید اینبار سر اهریمنیاش به سنگ بخورد.