اما اگر مخاطب صرف نباشیم و از انبوه اسمهای بزرگ و پرزرق وبرق این آثاربه سلامت بگذریم با دنیایی آنچنان غیرشفاف روبهرو میشویم که در آن سوالها بیشتر از پاسخهاست. از بودجههای سرسامآورتا اینکه چطور با وجود این بودجهها آثار پشت سر هم تولید و به همان سرعت فراموش میشوند. از کیفیت محتوایی که ارائه میدهند تا رقابت آنها با دیگر رسانهها منجمله سینما که چگونه آن را میبلعد و به نوعی چرخه طبیعی هنر و فرهنگ را تحتتاثیر قرار داده است. در این گزارش سعی داریم تا با دادههای موجود این پدیده اجتماعی و فرهنگی را مورد بررسی قرار دهیم.
اولین پرده از بحران
نخستین مولفهای که شبکه نمایش خانگی با آن شناخته میشود، حضور چهرههای مطرح سینما و تلویزیون در آثار آن است و آنچنان ترافیک این شخصیتها بالاست که آدمی وقتی فهرست بازیگران یک اثر را میبیند از خود میپرسد تهیهکننده با چه هزینهای توانسته این گروه را گرد هم جمع کند تا اثری را خلق کند. به عنوان مثال محمدحسین لطیفی، کارگردان نامآشنایی که کارنامه پرباری در سینما و تلویزیون دارد در یکی از برنامههای رسانهملی اعلام کرد: در حال حاضر سریالی در شبکه نمایش خانگی در حال ساخت است که فقط برای دستمزد بازیگرانش ۳۰۰ میلیارد تومان هزینه شده است.
نکته اینجاست که نقل قول درباره بودجه تولیدی یک سریال است اما در کنار این هزینههای مرسوم هزینههای غیرمرسومی نیز وجود دارد که تعجب برانگیز است. مثلا چندی پیش شاهین شجری کهن، از منتقدان سینما در گفتوگو با رسانه تصویری آن از وضعیت عجیب و غریبی که در شبکه نمایش خانگی وجود دارد، پرده برداشت. شجری کهن در گفتوگویش پرده از مسائل عجیبی برداشت و گفت: «الان ما پلتفرمی داریم که ۴۵ میلیارد تومان به یک بازیگر پول داده بابت اینکه در یک سال آینده کار نکند! یعنی اول سال رقمی به او داده و گفتهاند تا وقتی این سریال و سریال بعدیات پخش میشود با پلتفرمهای دیگر نبند. در سیستم سینمایی که ما میشناسیم، چنین خبرهایی نبود که کسی ۴۵ میلیارد تومان به بازیگر جوانی بدهد و بگوید شما کار نکن و فعلا فقط در دید نباش. اینها معادلاتی است که بههم خورده است. در فیلمنامه هنوز صحبت ۱۰۰ یا ۲۰۰ میلیون تومان است. میبینی برای یک بازیگرِ نقش فرعی ۵۰۰ میلیون دادهاند تا فقط نقشی گذری بازی کند ولی فیلمنامهنویسی که باید زحمت بکشد و از کار و زندگی بیفتد، کمتر از بازیگر نقش بیستم میگیرد.این عدم تعادلها در سینمای ما وجود دارد.» و تمام این دستمزدهای میلیاردی در حالی پرداخت میشود که همچنان معاف از مالیات هستند! بازیگری برای بازی در فیلمی با بودجه دولتی دستمزدی میلیاردی میگیرد و بعد حاضر نیست از این دستمزد مالیات هم بدهد. اینها مسائل عجیب و بغرنجی است که هنوز اصلاح نشده و هر چه میگذرد وضعیت بدتری به خود میگیرد. در بخش صنوف سینمایی و قانونی کشور خلأهای عجیبی در مورد تعیین دستمزدها و نحوه ورود سرمایهها وجود دارد که اگر فکر و تدبیری برایش اندیشیده نشود، وضعیت تولید فیلم و سریال کشور را به جای خوبی نمیرساند و کاملا مشخص است هیچ توجیه عقلانی در این سبک از فیلم و سریالسازی وجود ندارد و در چنین وضعیتی فقط سود عدهای خاص تأمین میشود.
آینه شکسته واقعیت اجتماعی
از واقعیت تاریک سرمایهها و بودجههای کلان آثار شبکه نمایش خانگی که تاثیر منفی آن بر دیگر رسانهها مشهود است که بگذریم به محتوای آن میرسیم، محتوایی که امروزه به یکی از بازوهای فرهنگی در کشور بدل گشته و توان بالایی هم در تاثیرگذاری فرهنگی دارد اما مسأله اینجاست تولیدکنندههای محتوا در این پلتفرمها به همه چیز توجه میکنند به جز خود فرهنگ و فرهنگسازی. اگر محتوای تولیدی در شبکه نمایش خانگی را از چند سال گذشته تا به امروز نگاه کنیم میتوان آن را در سه پرده خلاصه کرد.
پرده نخست غرق شدن در زندگی به اصطلاح لاکچری است؛ گویی آنچه فضای مجازی را پر کرده است و پست و استوری خلاصه میشود در پلتفرمها فرصت بروز گستردهای یافته و اغلب این سریالها در خانههای پنتهاوس در شمال شهر، خودروهای میلیاردی، ویلاهای لوکس، مهمانیهای آنچنانی و شخصیتهایی که دغدغههایشان هیچ سنخیتی با واقعیت زندگی بیش از ۹۹درصد مردم ایران ندارد.این آثاربه جای آنکه آینه جامعه باشند، در حال ساختن یک تصویر فانتزی و کاریکاتوری از یک طبقه مرفه بیدرد هستند. این عادیسازی اشرافیگری، نه تنها شکافهای اجتماعی را عمیقتر میکند بلکه یک سبک زندگی مصرفگرایانه را به عنوان «آرمان» و «هدف» به ذهن مخاطب جوان تزریق میکند؛ آرمانی که دستیابی به آن برای عموم جامعه ناممکن است و نتیجهای جز سرخوردگی و حسرت به دنبال ندارد.
پرده دوم خشونت بی حد وحصری است که دراین آثاربه چشم میخورد؛ به گونهای که هربار یک اثروقتی پخش خودرا آغاز میکند، مرزی جدید برای نشان دادن خشونت در قاب تصویر مشخص میکند تا انگیزهای باشد برای شکستن اثر قبلی. این آثار درحال«تقدیس خشونت»بهعنوان ابزاری برای رسیدنبههدفهستند.علاوه براین، عادیسازی مفاهیمی همچون «خیانت» و ترویج بیاعتمادی در روابط انسانی، در حال ضربه زدن به نهاد خانواده و فروپاشی ارزشهای اخلاقی جامعه است.
پرده سوم که حاصل جمع دو موضوع بالاست حذف شدن تدریجی طبقه متوسط جامعه است که خطری به مراتب بالاتر از دو نکته قبل دارد. چرا که نه تنها از نظر فرهنگی که از نظر اجتماعی، تاریخی، اقتصادی و حتی سیاسی طبقه متوسط هر جامعهای مهمترین طبقه بافت جامعه به حساب میآید و همیشه آن است که موتور محرکه اقتصاد یک کشور، تعیین کننده آینده در پیچهای تاریخی و رقمزننده اتفاقات بزرگ اجتماعی هستند. این در حالی است که این طبقه حساس در آثار شبکه نمایش خانگی جایی ندارد و این انگاره را در ذهن مخاطب خود نهادینه میکند که جامعه ایرانی به نقطهای رسیده که به دو طبقه مرفه و تهیدست محدود شده است که این خود پیامدهای جبرانناپذیری میتواند در پی داشته باشد.
مقایسه با نمونههای جهانی
معمولا هر بار درباره پدیدهای در ایران بحث میشود، اولین کاری که انجام میدهند مقایسه آن با نمونههای خارجی است که در غرب نیز وضعیت به همین گونه است و شبکه نمایش خانگی روال طبیعی خود را طی میکند. شاید این گزاره در وهله اول صحیح باشد اما تمام حقیقت نیست؛ بله، در سراسر جهان نیز بودجه شبکههای خصوصی مانند Netflix یا HBO بسیار بیشتر از شبکههای پخش عمومی مانند BBC در بریتانیا یا PBS در آمریکاست اما تفاوتهای اساسی در آنجا وجود دارد که وضعیت ایران را به یک بحران منحصر به فرد تبدیل میکند.
تفاوت درهدف و ماموریت: دریک اکوسیستم سالم، این دو بخش رقیب حذفکننده یکدیگر نیستند،بلکه مکمل هم هستند HBO با بودجه سالانه بیش از۲۰میلیارد دلار،سریالی مانند «خاندان اژدها»را با هزینه قسمتی ۲۰میلیون دلار میسازد تا بازار جهانی را تسخیر کند. درهمان زمان،BBC بابودجه سالانه ۶-۵میلیارد پوندی خود، سریالهای ملی باکیفیتی مانند «شرلوک» یا «پیکی بلایندرز» را تولید میکند که هدفشان حفظ هویت فرهنگی بریتانیا وارائه محتوای عمیق است. این دو در کنار هم زندگی میکنند، زیرا مأموریتهای متفاوتی دارند.در ایران، به نظر میرسد پلتفرمها با قدرت پول، درحال بلعیدن مأموریت فرهنگی دیگر رسانهها از جمله سینما هستند.
شفافیت و نظارت: نتفلیکس به عنوان یک شرکت سهامی عام، موظف به ارائه گزارشهای مالی شفاف به سهامداران و نهادهای نظارتی است. بودجه ۱۷ میلیارد دلاری آن برای تولید محتوا، کاملا رصد شده است. این شفافیت، احتمال پولشویی را به حداقل میرساند.در ایران،ما با«جعبههای سیاه» مالی مواجهیم. در سالهای اخیر، بارها از سوی کارشناسان، رسانهها و حتی برخی مقامات قضایی، این نگرانی مطرح شده که شبکه نمایش خانگی به بستری برای «پولشویی» وتطهیر درآمدهای نامشروع تبدیل شده است.تولید یک کالای فرهنگی، راهی ظاهرا موجه برای واردکردن پولهای کثیف به چرخه اقتصاد رسمی است اما اثبات این ادعاها دشوار است، ولی وجود همین شائبه نیز میتواند به اعتبار کل این صنعت لطمه بزند.
قوانین ضد انحصار: در غرب، قوانین سفت و سختی برای جلوگیری از ایجاد انحصار وجود دارد. اگر یک شرکت بخواهد با قدرت مالی خود کل استعدادهای یک کشور را به صورت انحصاری درآورد، نهادهای نظارتی فدرال وارد عمل میشوند. این خلأ قانونی در ایران به پلتفرمها اجازه داده است تا یکهتازی کنند.
بحران اکوسیستم فرهنگی
شبکه نمایش خانگی در ایران، علیرغم رشد انفجاری خود، به پدیدهای چندوجهی تبدیل شده است که ابعاد آن فراتر از یک صنعت سرگرمیساز صرف است. این بحران، ریشه در یک ساختار مالی غیرشفاف و کنترلنشده دارد که پیامدهای ویرانگر خود را در دو حوزه کلیدی «محتوا» و«توازن اکوسیستم فرهنگی» کشور نشان میدهد. در بُعد مالی، بودجههای سرسامآور، دستمزدهای نجومی و معاف از مالیات برای بازیگران، و شیوههای قراردادی عجیب (مانند پرداخت پول برای عدم فعالیت یک بازیگر)، نشان از یک اقتصاد ناسالم و نامتوازن دارد. این عدم شفافیت، ضمن برهم زدن تعادل دستمزدها و به حاشیه راندن صنوف حیاتی مانند فیلمنامهنویسی، این شائبه جدی را تقویت کرده که شبکه نمایش خانگی به بستری برای «پولشویی» و تطهیر سرمایههای نامشروع بدل گشته است. این «جعبههای سیاه» مالی، چرخهای را ایجاد کرده که در آن، سودآوری عدهای خاص بر هرگونه منطق فرهنگی و هنری اولویت دارد.