بر چهرهها و قلوب سیاهشان، بسان خورشید، بی مزد و منّت و منیّت میتابیدی و با عصبیتهای جاهلی، پردهی سیاه وهم و جهل و خرافات بر پنجرهی دلشان میافکندند تا نبینند شعاع انوار تابناکت را و نشنوند صلای جانبخش حقیقتت را. تو مرشد و راهبلد بودی و آنان خودفریبانی گمکرده راه! تو از صاحب ملکوت آسمانها سخن میگفتی و آنان به کثرت مال و فرزندانشان مینازیدند... تو آرام و وزین سخن میگفتی و آنها با صدایی بلند و بی ادبانه ندایت میدادند. میهمان همان خانه کوچک خشت و گلیات که میشدند، به حیای صاحبخانه وقعی نمینهادند و ادب آداب میهمانی را پاس نمیداشتند... تو سکوت میکردی و خدایت به آنان نهیب میزد که چرا رسولم را به رنج و تعب میاندازید! حسادت و بخل حاسدان را نسبت به وصی برحق خویش مینگریستی و هر چه به آن دین به دنیا فروشان، از سر رحمت و لطف، محبت میکردی تا در سیاهچالههای دل ظلمت زدهشان، یک خط باریک از آفتاب عشق بتابانی، اما منافقان بر شدت عداوتشان میافزودند و کور باطنان، دیده بر ضیاء خورشید ولایت علی(ع) میبستند.
عرب جاهلی را از درّهی هولناک زنده به گور کردن دخترکان به جایگاه رفیعی رساندی که مهر بیکرانهات به فاطمه(س) -بهین خاتون دوسرا- الگوی جاودانهی مهربانی پدران به دخترانشان شد. خم میشدی و بر دستان زهرای اطهر(س) بوسه میدادی، تا یاد بگیرند دستهای لطیف دخترهایشان ارزش بوییدن و بوسیدن دارد. در اثنای بازی کودکانه، میان کوچهها، به خردسالان شخصیت میبخشیدی... آنگاه که جز با زبان طعن و توهین به آنان خطاب نمیکردند.
روزی در نماز جماعت مسجدالنبی، به سجده رفتی و پارهی تنات -حسنات- غرق در دنیای بچگی، بر دوش بابابزرگ نشست و خورشیدسوار تا آستانهی عرش راند... مأمومین خیال کردند که ملک وحی آمده است، بعد از سلام صلاة، پرسیدند که ای رسول خدا(ص) چه شد که سجدهات چنین به طول انجامید؟... و اینجا هم حاضر شدی حرفهای ناهموار مردمانی خودمقدس پندار را بشنوی که مگر مسجد جای کودک و بازی است! اما راضی نشدی شادی چند روزهی جگرگوشهات را که بزودی روزهای خوشش با شهادت جانسوزتان به روزگاری تلختر از زهر مبدل میشود، تأخیر اندازی و به قدر افتادن کودکی از پشتت، دلی را بشکنی. ناسزایت میگفتند و به عیادت مریضانشان میرفتی... آن مرد ناسزاگوی، روزی که تو را در چارچوب دربخانهی دل بیمارش دید، انگار میخواست زمین دهان گشاید و او را بیدرنگ در ژرفای خویش ببلعد، ولی... تو با لحن مهربانانهات، به گنهکاران فرصت جبران خطاهای بزرگ، و به عاصیان، جرأت بازگشت میبخشودی. چون ابراهیمات را که یادگار ابراهیم خلیل بود در سن خُردیاش از کف دادی، در رحلت او آنچنان گریستی که بعض این سنگدلان بی خبر از اکسیر محبت پدری، با اعجاب و تحیّر به تو نظر میانداختند و سعی میکردند در اعماق ذهن حقیرشان بکاوند و بجویند که آیا مرگ کودکی، آنقدر اهمیت دارد که پیامبری، در هجوم تندباد آن اندوه، بلند بگرید و این سنت واهی مرسوم که «مگر مرد هم گریه میکند!» را به هیچ انگارد! آری مردان الهی هم مقام گریستن دارند...
نه فقط از خوف خدا که از شوق نشاندن گل لبخندی بر سیمای پژمردهی دردمندی! مردم این گوهر گران اشک را در موعد تجدید دیدار با حسنین(ع) هر بار که از سفر باز میگشتی، بر گونههای نورانیات نظّاره میکردند... البته دلیل نجواها، دعاها، لبخندها و گریههای محمد(ص) تنها تابش مهر آفتابیترین پیامبر خدا بر جانهای معاصرانش نبود، که او حتی برای مردمان آخرالزمان...
برای عاقبت ناخوش احوال من و توی مسلمان، اندوهگین و دلنگران، سرشک حسرت بر دامان پاکش میریخت و در ادعیه زاکیّهی خود، عاقبت بخیری ما را از خدای عالی اعلی مسألت میفرمود... نقل است که روزی محمّد امین(ص)، فرستاده برگزیدهی حق تعالی، به اصحاب و یاران خطاب کرد: یادتان هست که اسلام چه غریبانه بر سرزمین جانهای آگَه گام نهاد؟... آخرالزمان هم شریعت خاتم پیامبران به همان رنجهای جانکاه گرفتار میآید و در شهوتپرستی حاکم بر آن روزگاران، به ابتلای غربتی عجیب، مینشیند! هان یارانم! بدانید در آخرالزمان روزهایی خواهد آمد که مؤمن، حقیر شمرده شود و از فاسق و گنهکار به احترام نام برند. کودکانشان گستاخ و بی ادب و زنانشان بی شرم و حیا گردند!
پناه بردن به آنها، مستوجب خواری و اعتماد به آنان موجب ذلّت و درخواست چیزی از ایشان نمودن، جامهی پستی به تن کردن و مایه بیچارگی و ننگ است!... انسانهای با کرامت و شخصیت را حیلهگر خوانند و اشخاص حیلهگر را بزرگ و با شخصیت دانند! پیامآور رحمت بر حاضران این امتحان سخت تاریخ میگریست و میگفت: آگاه باشید... زمانی درخواهد رسید که چهرهی مردمانش، چهرهی آدمیان ولی دلهایشان دلهای شیاطین باشد... بسان گرگان درّندهی خونریز! از انجام گناهان و منکرات، نپرهیزند و به ارتکاب کارهای ناپسند خویش تداوم بخشند! اگر در جمع آنان باشی با زبان فریب و نیرنگ، دروغت گویند و از آنها چون دور شوی، غیبتت کنند!...
کارشان به آنجا میرسد که حتی نیکانشان برای استخلاص از این اوضاع دهشتناک دعا میکنند ولی دعاها به مظان اجابت نمیرسد.
اصحاب به حیرتی بسیار افتادند و با حالتی دگرگون سوال نمودند: ای رسول راستین حق! مگر آنها بتپرستاند؟! ...و پیامبر در جوابشان جملهای فرمود که در حقیقت از اخبار و انباء غیبی است که سند واقع شدن آن را امروزه میتوان با تمام وجود دریافت: آری!! اینگونه است... هر پول و درهمی به نزد آنها همچون بُتانی است که در مقام پرستش، به آن ناخدایان، تعلق خاطر دارند!در این شب شهادت جانگداز حضرت محمد مصطفی صلّی الله علیه و آله و سبط اکبر، حضرت امام مجتبی سلام الله علیه، بیاییم با پیامبر خوبیها و اهل بیتاش پیمان بندیم که قدر و قیمت مساعی و مرارتهای بی حدّ عهد رسالت و خاندان مطهّر و مظلومش را با بندگی پروردگار مهرگستر بشناسیم و به گنج «اخلاق» -این میراث ارزشمند رسولالله- در عمل و نه در حرف، پایبند باشیم. ...و در یک کلام، انسانی باشیم در طراز اسلام. انشاءالله.