زن به تکاپو افتاد. درد در کمرش پیچید. در ایوان بزرگ و سنتی خانهاش راه میرفت. شوهرش خانه به خانه رکنآباد را دوید تا ماماچه را که روز ۲۶ ماه صفر رفته بود پای منبر بنشیند بیاورد برای زن زائو. غروب به نیمهشب رسید. زن، پهلوانبچهای مهتابروی به دنیا آورد. مرد همین که پایش روی بام رسید آتش گیراند و اسپند دود کرد. ماماچه مرتب میگفت: «نوم خدا، بچه چشم نخوره.» مردمان سرزمین یزد جشن سده روی بام آتش میافروزند، اما آنشب پدر محمود بیوقت آتش گیراند. آیین اذان پدرشدن را مانند مردمان سرزمین باستان و آفتاب یزد اقامه کرد. قنداق سنگین و درشت کودک را در آغوش کشید. پلاک نقره «وان یکاد» را به پر قنداق محمود زد. نام خدا از زبان هیچکس نمیافتاد.
بچههیاتی
محمود باقری، کودکی را درکنار خیابان منتهی به حسینیه رکنآباد گذراند؛ روستایی دور از مرکز. علم امامحسین بهدوشکشیدن را کنار همین دیوارهای کاهگلی و خیابانهای تنگ و تاریک به خاطر سپرد. همراه گروه چاووشیخوانی در مرثیه امامحسین(ع) با صوتی دلنشین مداحی میکرد. پابهپای چاووشیخوانان محله روی بام خانه میرفت. نگاه محمود به آسمان بود. به بیکرانی که از این سر مرز تا آن سر مرز متعلق به مردمان ایران است. بچههیاتی شده بود و همراه دستههای عزاداری، سینه و سنج میزد. پسر پامنبری که آیین روضهخوانی را بهخوبی یاد گرفته بود؛ شاگرد زرنگ مکتب محرم.
سنگر مهندسی
درسخواندن و باهوشی او را به دانشگاه شریف کشاند. پای درس کوانتوم و ریاضیفیزیک نشست. نام مسعود علیمحمدی به گوشش خورد. گاهی در سالن دانشگاه شریف همدیگر را میدیدند. نام حاجحسن طهرانیمقدم بین بچههای فیزیک ورد زبان بود.دست تقدیر جلوی ستون ساعت دانشگاه شریف، محمود را مقابل حاجحسن قرار داد. آشنایی شیرینی بود. شاگرد به استاد معرفی شد. حاجحسن مهلت نداد و محمود را به جرگه هوافضا دعوت کرد. از محمود خواست دنبال رشته مهندسی نقشهبرداری هم برود. درسخواندن محمود شب و روز نداشت و به هدفی بزرگتر تبدیل شده بود. کار تیمی با بچههای موشکی، رفاقت با امیرعلی حاجیزاده و میل به کسب دانش، محمود را وارد رشته مهندسی نقشهبرداری خواجه نصیرالدین طوسی کرد؛ سنگری برای درس و پیشرفت. بحث نشانهروی و نقطهزنی موشک یک مهندس متخصص مثل محمود طلب میکرد. پروژههای حساس دفاعی، تجهیزات نظامی و همکاری و هماهنگی با تیمهای مختلف او را به پوشیدن لباس سبز پاسداری رساند.
چهره مهتابی
رزمایش، محل خطونشان کشیدن برای متجاوزان است؛ هرچند که جنگ هم او را سر عقل نمیآورد. غرش موشک و پهپاد در رزمایش پیامبراعظم(ص) ثمره تلاش بچههای هوافضا سپاه و فرمانده گمنامش محمود باقری بود. افزایش آمادگی برای شرایط جنگی، هدف ماجرا بود. دوربین صداوسیما روی چهره مهتابی و پر از خطوط محمود گشت. محمود حرفی نزد و در سکوت میدان را خالی کرد. فاصلهاش را با نمایش و دوربین به حداکثر رساند. از موشکهای سجیل، کروز، خیبرشکن، خرمشهر و ... رونمایی شد و خواب را از چشم دشمنان ربود.
تواضع و مردمزیستی
محمود باقری رکنآبادی، فرماندهی بود که از زمین کشاورزی و روستا پا به میدان نهاد. حتی خریدهای معمولی خانهاش را هم انجام میداد. تواضع و مردمزیستی او نمایان بود. از میوهفروشی و مغازههای محل خرید میکرد. محمود از سرزمین گندم، خربزه، هندوانه و سرزمینی که ۷۳ شهید را تقدیم ایران و اسلام کرده بود میآمد. آبسارهای قنات عطش او را فرونمینشاند و به دنبال سیرابشدن از دست مولایش بود و شهادت را از آسمان طلب میکرد.
مدال فتح ۳
سردار«وعده صادق۱و۲» سختکوشی را ازمردمان سرزمینش به ارث برده بود؛فرماندهیکه گاری بلندگوی هیات امامحسین(ع) را حمل میکرد ومثل همه خادمین عزاداری در حال رفتوآمد بود، مدال فتح ۳ را از دست رهبر انقلاب بر سینه داشت. محمود روی خاکسترهای سرد چایخانه هیات تیمم میکرد و خاکسترها را به چشم میرساند تا همان بچههیاتی برای امامش باشد.
به راههای آسمان آشناتر بود
سال شهادت فرا رسید. عید قربان به غدیر نرسید که مرد بلندقامت و سینهستبر هوافضا، نیمهشب به جلسه فرماندهان دعوت شد.عطش سینهاش را میسوزاند. دلش جرعهای از آب زلال قنات را میخواست که عطش را فراری دهد. به فرمان لبیک گفت. نیمهشب ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ به اذان صبح نرسید. موشک موساد به سینه محمود اصابت کرد. شهدا به راههای آسمان آشناترند تا راههای زمین؛ این حرف فرمانده گمنام هوافضا بود. ثمره همت و مجاهدت، تدبیر محمود و یارانش همان روز اول شهادت به بار نشست. موشکهای کروز، بالستیک، سجیل و... غروب تلآویو را به جهنم تبدیل کردند.
به روایت همسر شهید
عزمی راسخ داشت
حاجیهخانم باقری، در دیدار جمعی از دانشجویان، درحالیکه کلمات را با بغض فرومیبرد، از روزهایی سخن میگوید که در کنار حاجمحمود در فضایی پر از ایثار و فداکاری زندگی میکردند. او در یادداشتهایی که از حاجمحمود باقی مانده، از دغدغههای هر روزه و فداکاریهای بیوقفهاش در راه انقلاب و دفاع از سرزمینش میگوید. با چشمانی پراشک، از روزهایی میگوید که در کنار حاجمحمود برای دیدار حرم و زیارت، همیشه وقت کم میآوردند؛ روزهایی که زندگی ساده آنها بدون هیچ ادعایی ادامه داشت.همسر شهید، با اشاره به ویژگیهای شخصیتی حاجمحمود، از اخلاص بینظیر او یاد میکند؛ مردی که هیچگاه در پی دیدهشدن نبود اما در عمل برای رضای خدا و خدمت به کشور و مردم، تمام تلاش خود را به کار گرفت. شهید باقری، که از خانوادهای مذهبی و ساده برخاسته بود، هر روز به خود میبالید که در مسیری قدم میگذارد که تنها خداوند میداند. او نهتنها در جبهههای جنگ، بلکه در زندگی روزمرهاش الگویی از فداکاری، صداقت و تواضع بود.
در این مسیر سخت و طولانی، همانطور که برای کشور و انقلاب میجنگید، مطمئن بود که «خداوند برای همسرش بهترینها را خواهد خواست» و این باور مهمترین عامل پشت هر اقدام بزرگ او بود. همسر شهید باقری با ایمان و استقامت، در کنار حاجمحمود ایستاد و در سالها و ماههای متمادی، شاهد نثار جان عزیزش برای میهن و ارزشهای انقلاب اسلامی بود.
حاجیهخانم در ادامه به این نکته اشاره کرد که شهیدان عهدی با خدا بستهاند و تا زمانی که این عهد باقی است، جهاد و مبارزه ادامه خواهد داشت. او از روزهایی میگفت که حاجمحمود با تمام وجود در مبارزه با نفس و در برابر استکبار زمانه میایستاد. هر نفس که میکشید، برای هدفی بلند و غایتی خاص بود که بازمیگشت به عهدی که با خدا بسته است.
حاجیهخانم درحالیکه به زندگی پربار همسر شهیدش مینگریست، از تلاشها و فداکاریهای حاجمحمود در تمامی عرصههای زندگی یاد میکرد. حاجمحمود نهفقط در عرصه دفاع از میهن، بلکه در تحصیلات و فعالیتهای علمی نیز پیشگام بود و همیشه برای رسیدن به هدفهایش عزمی راسخ داشت. به یاد دارم زمانی که در دانشگاه شریف در رشته فیزیک تحصیل میکرد، به توصیه شهید حاجحسن طهرانیمقدم، مسیر زندگیاش را تغییر داد و به سمت پژوهشهای موشکی رفت.